Web Analytics Made Easy - Statcounter
2024-04-26@16:44:20 GMT
۱۰۱ نتیجه - (۰.۰۰۴ ثانیه)

«اخبار حافظ شاعر شیراز»:

بیشتر بخوانید: اخبار اقتصادی روز در یوتیوب
    ایسنا/فارس رئیس کمیسیون فرهنگی، سومین حرم اهل بیت(ع) و گردشگری شورای اسلامی شهر شیراز از اجرای برنامه‌های حافظ‌خوانی، سعدی‌خوانی، مثنوی‌خوانی و شاهنامه‌خوانی به‌صورت هفتگی در این کلان‌شهر خبر داد. به گزارش ایسنا، اینجا شهر راز و مهد ادب و هنر ایران زمین است که خاک آن هنر پرور و به خصوص شاعرپرور است. در...
    به مناسبت ۲۰ مهرماه روز بزرگداشت حافظ شیرازی در مدارس خراسان شمالی به یاد حافظ شیرازی شاعر و غزل سرای قرن هشتم را گرامی داشتند. خواجه شمس‌الدین محمد شیرازی متخلص به حافظ، غزلسرای بزرگ و از خداوندان شعر و ادب پارسی است. وی حدود سال ۷۰۶ هجری شمسی در شیراز متولد شد، علوم و فنون...
    خواجه شمس الدین محمد بن بهاءالدین محمد حافظ شیرازی یکی از شاعران فارسی گوی ایران است. آرامگاه این شاعر بزرگ و نامدار در شهر شیراز واقع شده است. بیستم مهر ماه در تقویم کشورمان روز بزرگداشت حافظ نامگذاری شده است و به همین مناسبت همه ساله علاقه‌مندان به شعر و ادب فارسی از آرامگاه...
    همشهری آنلاین- فرشاد شیرزادی: میرجلال‌الدین کزازی، شاعر، حافظ‌پژوه و شاهنامه‌پژوه گفت: «از دید من دو تن، شالوده‌های آنچه من آن را ناخودآگاهی تباری ایرانی می‌دانم، ریخته‌اند.» نویسنده کتاب «دفتر دانایی و داد» افزود: «یکی اوستادان اوستاد سخن پارسی، فردوسی است که ناخودآگاهی فراگیر تباری ایرانی را بنیاد نهاده‌ یا دست‌کم به نمود آورده است.» وی...
    به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، سید مؤید محسن نژاد بیان کرد: مجموعه فرهنگی، تاریخی آرامگاه حافظ به دلیل جایگاه و اهمیتی که در ابعاد ملی و بین‌المللی به لحاظ حضور مقامات رسمی و گردشگران داخلی و خارجی دارد به‌طور دائم موردتوجه مسؤولین ذی‌ربط بوده و آمادگی میزبانی ازاین‌گونه برنامه‌ها را دارد اما فرصت پیش‌آمده...
    همشهری آنلاین- گروه فرهنگی: از مشهورترین چهره‌هایی که بعد از حافظ درباره شعر و جایگاه ادبی او سخن گفتند «مولانا عبدالرحمان جامی» است. او در دو اثر «نفحات‌الانس» و «بهارستان» با تأکید بر لسان‌الغیب بودن حافظ، بر وجه عرفانی سیمای او ارج نهاد. البته دامنه‌ی ارادت و علاقه‌ی جامی به خواجه‌ی شیراز، تنها به همین...
    جمالت آفتاب هر نظر بادز خوبی روی خوبت خوبتر باد همای زلف شاهین شهپرت رادل شاهان عالم زیر پر باد کسی کو بسته زلفت نباشدچو زلفت درهم و زیر و زبر باد دلی کو عاشق رویت نباشدهمیشه غرقه در خون جگر باد بتا چون غمزه‌ات ناوک فشانددل مجروح من پیشش سپر باد چو لعل شکرینت...
    شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیادزدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکنکه فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخاز این فسانه هزاران هزار دارد یاد قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبشز کاسه سر جمشید و...
    اگر به مذهب تو خون عاشق است مباحصلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح سواد زلف سیاه تو جاعل الظلماتبیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاصاز آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روانکه آشنا نکند در میان آن...
    تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاجسزد اگر همه دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبشبه چین زلف تو ماچین و هند داده خراج بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روزسواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج دهان شهد تو داده رواج آب خضرلب چو قند تو برد...
    درد ما را نیست درمان الغیاثهجر ما را نیست پایان الغیاث دین و دل بردند و قصد جان کنندالغیاث از جور خوبان الغیاث در بهای بوسه‌ای جانی طلبمی‌کنند این دلستانان الغیاث خون ما خوردند این کافردلانای مسلمانان چه درمان الغیاث همچو حافظ روز و شب بی خویشتنگشته‌ام سوزان و گریان الغیاث تفسیر : گویی فریادها...
    زان یار دلنوازم شکریست با شکایتگر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردمیا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کسگویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و...
    ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمتجانم بسوختی و به دل دوست دارمت تا دامن کفن نکشم زیر پای خاکباور مکن که دست ز دامن بدارمت محراب ابرویت بنما تا سحرگهیدست دعا برآرم و در گردن آرمت گر بایدم شدن سوی هاروت بابلیصد گونه جادویی بکنم تا بیارمت خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیببیمار...
    ساقی بیار باده که ماه صیام رفتدرده قدح که موسم ناموس و نام رفت وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیمعمری که بی حضور صراحی و جام رفت مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودیدر عرصه خیال که آمد کدام رفت بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسددر مصطبه دعای تو هر...
    آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفتآیا چه خطا دید که از راه خطا رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بینکس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوشآن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت دور از رخ...
    صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفتناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولیهیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت گر طمع داری از آن جام مرصع می لعلای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت تا ابد بوی محبت به مشامش نرسدهر که...
    کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشتمن و شراب فرح بخش و یار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروزکه خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت چمن حکایت اردیبهشت می‌گویدنه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت به می عمارت دل کن که این جهان خراببر آن سر است که از خاک...
    کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشتمن و شراب فرح بخش و یار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروزکه خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت چمن حکایت اردیبهشت می‌گویدنه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت به می عمارت دل کن که این جهان خراببر آن سر است که از خاک...
    بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشتو اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیستگفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراضپادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با...
    جز آستان توام در جهان پناهی نیستسر مرا به جز این در حواله گاهی نیست عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازمکه تیغ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست چرا ز کوی خرابات روی برتابمکز این بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمربگو بسوز که...
    روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیستمنت خاک درت بر بصری نیست که نیست ناظر روی تو صاحب نظرانند آریسر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجبخجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردیسیل خیز از نظرم...
    راهیست راه عشق که هیچش کناره نیستآنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بوددر کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ما را ز منع عقل مترسان و می بیارکان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشدجانا...
    ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیستحال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست مردم دیده ز لطف رخ او در رخ اوعکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست می‌چکد شیر هنوز از لب همچون شکرشگر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قتالیست ای که انگشت نمایی به کرم در همه...
    بنال بلبل اگر با منت سر یاریستکه ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوستچه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست بیار باده که رنگین کنیم جامه زرقکه مست جام غروریم و نام هشیاریست خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیستکه زیر سلسله رفتن طریق عیاریست...
    صبا اگر گذری افتدت به کشور دوستبیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانماگر به سوی من آری پیامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد باربرای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او هیهاتمگر به خواب ببینم خیال منظر...
    دارم امید عاطفتی از جناب دوستکردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که اوگر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست چندان گریستیم که هر کس که برگذشتدر اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست هیچ است آن دهان و نبینم از او نشانموی است آن میان...
    سر ارادت ما و آستان حضرت دوستکه هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهرنهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهدکه چون شکنج ورق‌های غنچه تو بر توست نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بسبسا سرا که...
    دل سراپرده محبت اوستدیده آیینه دار طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو کونگردنم زیر بار منت اوست تو و طوبی و ما و قامت یارفکر هر کس به قدر همت اوست گر من آلوده دامنم چه عجبهمه عالم گواه عصمت اوست من که باشم در آن حرم که صباپرده دار حریم حرمت اوست...
    در این زمانه رفیقی که خالی از خلل استصراحی می ناب و سفینه غزل است جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ استپیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بسملالت علما هم ز علم بی عمل است به چشم عقل در این رهگذار پرآشوبجهان و کار جهان...
    اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز استبه بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتدبه عقل نوش که ایام فتنه انگیز است در آستین مرقع پیاله پنهان کنکه همچو چشم صراحی زمانه خون‌ریز است به آب دیده بشوییم خرقه‌ها از میکه موسم ورع و روزگار...
    باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر استشمشاد خانه پرور ما از که کمتر است ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ایکت خون ما حلالتر از شیر مادر است چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواهتشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرر است از آستان پیر مغان سر چرا کشیمدولت در آن سرا و گشایش در...
    رواق منظر چشم من آشیانه توستکرم نما و فرود آ که خانه خانه توست به لطف خال و خط از عارفان ربودی دللطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش بادکه در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست علاج ضعف دل ما به لب حوالت کنکه این مفرح یاقوت...
    زلفت هزار دل به یکی تار مو ببستراه هزار چاره گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جانبگشود نافه‌ای و در آرزو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نوابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریختاین نقش‌ها نگر که...
    به جان خواجه و حق قدیم و عهد درستکه مونس دم صبحم دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست بردز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخرکه با شکستگی ارزد به صد هزار درست زبان مور به آصف دراز گشت و رواستکه خواجه خاتم جم یاوه...
    در دیر مغان آمد یارم قدحی در دستمست از می و میخواران از نرگس مستش مست در نعل سمند او شکل مه نو پیداوز قد بلند او بالای صنوبر پست آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیستوز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست شمع دل دمسازم بنشست چو او...
    زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مستپیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کناننیم شب دوش به بالین من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد به آواز حزینگفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست عاشقی را که چنین باده شبگیر دهندکافر عشق بود...
    شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مستصلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمودببین که جام زجاجی چه طرفه‌اش بشکست بیار باده که در بارگاه استغناچه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست از این رباط دودر چون ضرورت است رحیلرواق و طاق معیشت چه سربلند...
    مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مستکه به پیمانه کشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشقچارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست می بده تا دهمت آگهی از سر قضاکه به روی که شدم عاشق و از بوی که مست کمر کوه کم است...
    خیال روی تو در هر طریق همره ماستنسیم موی تو پیوند جان آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنندجمال چهره تو حجت موجه ماست ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گویدهزار یوسف مصری فتاده در چه ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسدگناه بخت پریشان و دست کوته ماست به حاجب...
    چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاستسخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آیدتبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیستکه من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرببنال هان...
    ساقیا آمدن عید مبارک بادتوان مواعید که کردی مرواد از یادت در شگفتم که در این مدت ایام فراقبرگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت برسان بندگی دختر رز گو به درآیکه دم و همت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسیان در قدم و مقدم توستجای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت...
    ای شاهد قدسی که کشد بند نقابتو ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوزکاغوش که شد منزل آسایش و خوابت درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشداندیشه آمرزش و پروای ثوابت راه دل عشاق زد آن چشم خماریپیداست از این شیوه که مست است شرابت تیری که...
    گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریبگفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدارخانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غمگر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناستخوش...
    می‌دمد صبح و کله بست سحابالصبوح الصبوح یا اصحاب می‌چکد ژاله بر رخ لالهالمدام المدام یا احباب می‌وزد از چمن نسیم بهشتهان بنوشید دم به دم می ناب تخت زمرد زده است گل به چمنراح چون لعل آتشین دریاب در میخانه بسته‌اند دگرافتتح یا مفتح الابواب لب و دندانت را حقوق نمکهست بر جان و...
    ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شماآب روی خوبی از چاه زنخدان شما عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمدهبازگردد یا برآید چیست فرمان شما کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیتبه که نفروشند مستوری به مستان شما بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگرزان که زد بر دیده آبی روی...
    دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ماچیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چونروی سوی خانه خمار دارد پیر ما در خرابات طریقت ما به هم منزل شویمکاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش استعاقلان...
    رونق عهد شباب است دگر بستان رامی‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را ای صبا گر به جوانان چمن بازرسیخدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروشخاکروب در میخانه کنم مژگان را ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگانمضطرب حال مگردان من سرگردان را ترسم...
    دل می‌ رود ز دستم صاحب دلان خدا رادردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیزباشد که بازبینم دیدار آشنا را ده روزه مهر گردون افسانه است و افسوننیکی به جای یاران فرصت شمار یارا در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبلهات الصبوح هبوا یا ایها السکارا ای...
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا راکه سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را شکرفروش که عمرش دراز باد چراتفقدی نکند طوطی شکرخا را غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گلکه پرسشی نکنی عندلیب شیدا را به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظربه بند و دام نگیرند مرغ دانا را...
    اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما رابه خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافتکنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوبچنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ز عشق ناتمام ما جمال یار...