پیششرطهای مؤثر در جلوگیری از افراطگرایی
تاریخ انتشار: ۱۸ شهریور ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۶۷۰۴۸۰
وبلاگ>افروغ، عماد - در این مقاله فهرستوار به برخی از حقایق و نیازهای وجودی انسان در چارچوب انسانشناسی مورد اشاره و برخی پیشفرضهای متناظر و مؤثر در جلوگیری از افراطگرایی اشاره شده است.
با فرض بر جايگاه و ضرورت معرفت شناختي گفتگو در رسيدن به حقيقت و مدعاي اديان بزرگ ابراهيمي و غيرابراهيمي و به طورخاص اسلام و مسيحيت نسبت به حقيقت، و با فرض ضرورت گفتگوي بيناديني كه با گفتگوي درون ديني و درون مذهبي قابل دفاع و معتبر و موجه است، و با فرض پيشرفتهاي مفهومي گفتگوهاي انجام شده كه سابقهاي طولاني دارد، و با فرض اقدامات و همكاريهاي مشترك و عملي در راستاي پيشرفتهاي مفهومي، و با فرض ضرورت زمينهاي و تاريخي اين گفتگوها با وجود رقيب به اصطلاح قدرتمند تفكر الحادي و سكولار حاكم و سرشار از تضاد و آشفتگي مفهومي و عملي؛ بجاست كه قطع نظر از ابعاد و مرزهای عقیدتی و جغرافيايي جوامع اسلامي و مسيحي در شناخت زمينههاي افراطگرايي، از همان منظري به اين مقولات بنگريم كه مورد ادعاي اديان توحيدي، یعنی نگاهي عام و وراء مرزهاي جغرافيايي، قوميتي، ملّي، ديني، مذهبي، طبقاتي، جنسيتي، تاريخي، اجتماعي و غیره است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
با فرض بر ضرورت جهاننگري و بسترهاي معرفتي و فناورانه مستعد آن و با فرض ادعاي جهاني و فراجغرافيايي اديان توحيدي و ضرورت نگاه عام به بشر، وراء مرزهاي جغرافيايي و تفاوتهاي بيولوژيك و تبعيضات نژادباورانه و شعارهاي مدام و مستمري كه در اجلاسهاي مختلف گفتگوي بيناديني سرداده و شنيدهايم، آيا وقت آن نرسيده است كه در بررسي مفاهيم و موضوعات مورد توافق خود، حتي مرزي به نام جامعه اسلامي و جامعه مسيحي را نيز پشت سر بگذاريم و به درد بشر به ما هو بشر، قطع نظر از هر رنگ و صبغه و سابقه ای اعم از ديني، قومي، نژادي و جغرافيايي و قس عليهذا بپردازيم و در اين ميان از روح و مضمون و مدعاي ديني بهره بگيريم؟ يعني نگاه و روشي كه رقيب به ظاهر قَدَر انضمامي و تاريخي كنوني ما يعني ليبرال دموكراسي با تضادهاي مفهومي و عملي فراوان، ادعاي آن را دارد. چرا در دامي گرفتار شويم كه رقيب مشتركمان برايمان پهن كرده است؟ چرا اسير انواع و اقسام جزيينگريها و دوگانهنگريها و تفاوتهايي شويم كه بازي در زمين رقيبمان محسوب شده و ما را به مقصد نخواهد رساند؟
امروز همه چيز دست به هم داده تا از گذشته تاريخي دروني و بيروني خود عبرت بگيريم و در مورد معضلات خود و ديگري جهانی بنگريم و جهاني عمل كنيم. به نام پژوهش در مورد تفاوتها، از وحدتها غافل نشويم، حتي از شديدترين تضادها هم ميتوان به دنبال گونهاي اتصال و وحدت ديالكتيك بود. ديالكتيك در واقع «هنر تفكر دربارة هم وقوعی تمايزات و اتصالات است.»1 فهم اينكه چگونه اشياء متمايز، متصلاند. بر اين اساس، ديالكتيك نيازمند يك واژهشناسي مفهومي است كه از عهده ايدة تمايز -در- اتصال برآيد. براي مثال، تعابير علّيت كلگرا، دربرگيرندگي، وساطت و بازانديشي به دنبال اين توصيف هستند كه چگونه اشياء، تفاوت خود را در اتصال حفظ ميكنند.2 در كل، وقتي درباره كليّت ميانديشيم، درباره چگونگي درهم آميخته شدن اشياء، چگونگي ارتباط دروني اجزا در كل و چگونگي سازه مشتركشان به واسطة كل ميانديشيم.3 به طور خلاصه در نگرش ديالكتيك به دنبال وحدت درعين كثرت و تفاوت و با نگرش فرآيندي و غايتمدار هستيم. در نگاه ديالكتيك، نه به دنبال وحدتگرايي متصلب هستيم و نه براي ما تفاوتها اصالت و اعتبار في نفسه دارند. حتي در شديدترين تضادها هم ميتوان نوعي اتصال و ارتباط را جستجو كرد. تغيير، شدن و حركت و در نتيجه نفي، نفي نفي و كاستيها و از بين بردن كاستيهاي بر سر راه این از بين بردنها جايگاه ويژه دارد. در ديالكتيك نگاهي وجودي به ارزشها و حقايق حاکم است و گرايشی در عالم به سوي تحقق اين ارزشهاي وجودي نهفته است.4
دراين مقاله ابتدا به جايگاه گفتگو به مثابه روشي براي رسيدن يا نزديك شدن به حقيقت، برپايه منطق نسبيت معرفتي شناختي و گذرا بودن آن و نه نسبيت داوري خواهيم پرداخت. اهميت پرداختن به مقوله گفتگو از آن روست كه يكي از منابع معرفتي معضلي كه قصد پرداختن به آن، يعني افراطگرايي را داريم، در نوع نگاه ما به هستي و حقيقت، یا به عبارتی مطلقانديشي نسبت به برداشتها و معرفت ما از حقيقت و يا مغالطه معرفتشناختي- تسری آن چه از عالم می دانیم به عالم مستقل از ما- و بينياز از گفتگو دانستن و گشوده نبودن آن نسبت به نقد و ديدگاههاي مختلف و متقابل ریشه دارد. متعاقباً ضمن مفهومشناسي ضمنی افراطگرايي در زمينه اين همايش كه معنايي منفي از آن و دربارة آن مفروض است، از منظري فلسفي، عقلي و فراديني كه به معناي متأثر نبودن از منابع ديني نيز نبايد تفسير شود، به پايهايترين مباني و عوامل مؤثر در پديده راديكاليسم و خشونتگرايي و از منظر فراتاريخي و فراجغرافيايي، يعني حقايق و نيازهاي وجودی انسان در ابعاد حيات فردي و اجتماعي ميپردازيم.
بر اين باوريم كه يكي از عوامل بسيار مؤثر در بروز و ظهور افراطگريها، جنگها و خشونتهاي فاجعهآميز در حيات بشري، دور شدن از حقايق وجودي و نگاه تاريخيگرايانه و در نتيجه قدرتگرايانه به حقايق است. نگاه قدرتگرايانه يا به عبارتي تبارشناختي5 به حقايق وجودي به قيمت نفي حقايق قطعي و فروكاستن آن به انسان و محدودة شناختاري اوست كه ترجماني از تفوق معرفتشناسي بر هستيشناسي است. نفي سوژگی6 انسان در شناخت حقايق وجودي و تقليل آن به فعليتها7 و واقعيات گذراي تاريخي يا به عبارتي نفي وجه لایتناهی بشري و نا- وجود8 و غيابي9 كه در فرآيند شدن خود، فعليتهاي خود را مييابد عملآً انسان را به موجودي متناهي با تجربهاي محدود مبدل ميسازد كه هرگونه كوششي براي فراتر رفتن از شناخت ذاتاً محدود و محصور در جهان خود يا شرايط زماني - مكانياش را ابتر ميسازد. ناديده انگاشتن وجه لايتناهي بشري در فرارفتن از محدودة زماني - مكاني خود و فروكاستن وجود به فعليت، عملاً انسان را گرفتار در دو محدوديت و دو جهان وجودي و شناختاري بسته ميكند. نقي حقايقي وراء فعليتها و نفي من استعلايي انسان در شناخت اين حقايق، عملاً چه نتيجهاي جز قدرتگرايي در ارزيابي واقعيات و فعليتها در برخواهد داشت؟ حاصل اين قدرتگرايي، يا تسليم محض و برده واقعيات موجود شدن است و يا ورود در نبرد قدرت براي سلطه بيشتر. از هر طرف كه بنگريم حاصلي جز راديكاليسم نخواهد بود، يا تلاشي راديكال و بيبنياد و بدون پشتوانه وجودي و حقيقي براي دستيابي به قدرت لگام گسيخته براي سلطه بر ديگري و يا تلاشي متقابلاً راديكال براي رهايي از اين سلطه و انقياد. تلاشي راديكال كه با ميل آزادي و رهايي از يك سو و حسب تفسیر تبارگرايان قدرتگرا، ميل به سلطه و قدرت بيشتر، مضاعف خواهد شد. در اين رابطه ارباب - رعيتي همه چيز بوی قدرت و خشونت ميدهد، چيزي جز جنگ قدرت و رهايي نخواهد بود. اصل بر سلطه است، يا بايد مسلط باشي و يا تحت سلطه. همه در نبردي بيامان براي سلطه به سر ميبرند، نتيجه چيست؟ آن كه مسلط ميشود به قصد نوعدوستي و خدمت به خلق نيز مسلط نميشود كه اصولاً انسانشناسي و هستيشناسي نوعدوستانه تفاوتي بنيادين با انسانشناسي خودپرستانه و معطوف به قدرت دارد. در حالت نیچه ای10 و ارادهگرايي معطوف به قدرت، قدرت وسيله نيست، هدف است، اما در حالت نوعدوستانه، قدرت ابزار است، نه هدف. بنابراين، بياعتقادي به قطعيات و حقايق فراتاريخي و عدم باور به وجه لايتناهي انسان، برخلاف باور القايي رایج نه تنها به زندگي مسالمتآميز نميانجامد كه بسترساز خشونت و افراطيگري متقابل از هر دو طرف معادله حاكم و محكوم خواهد بود.
گفته شد كه باور به حقايق وجودي منافاتي با دركهاي نسبي ما از اين حقايق به رغم عدم باور به نسبيت داوري معرفتهاي مختلف درباره اين حقايق ندارد كه به آن خواهيم پرداخت. عطف به باور به حقايق وجودي و نقش آنها در جلوگيري از ظهور راديكاليسم و خشونتگرايي، در گام بعد ميكوشيم تا به برخي از اين حقايق و عوامل وجودي و مربوط به نيازهاي عام و مشترك بشري اشاره كنيم. گام بعدي ما رديابي اجمالی اين حقايق فراديني در اسلام و مسيحيت است. حقايقي كه بدون ترديد بايد منشأ تأكيد و اقدام مشترك براي جلوگيري واقعي از افراطيگري باشد، فرق هم نميكند در جهان اسلام باشد، يا جهان مسيحيت، در جهان يهوديت باشد يا جهان هندو يا جهان بودا و غيره. باور به حقايق عام بشري نيز نيازمند يك رابطه مفهومي ضروري است كه از آن با عنوان سه گانه اصل، ذات و غايت ياد ميكنيم. رابطهاي مفهومي كه تنها در جهان اديان خداباور یافت ميشود، رابطهاي كه در رقيب سكولار و اومانیستی لیبرال آن، به رغم ادعاي حقگرايانه و البته تقليلگراي آن مغفول است.
خاستگاه نظري و معرفت شناختي گفتگو
خاستگاه نظري و واقعي گفتگو بيش از آنكه به يك مطلق ناانديشي و ظرفيت روحي و آمادگي رواني براي پذيرش حرفي نو يا حرفي ديگر برگردد به نوع نگاه و تعريف ما از معرفتشناسي و رابطة آن با هستيشناسي برميگردد؛ اينكه عالم مستقل از معرفت ما از آن وجود دارد، چه باشيم، چه نباشيم، چه بشناسيم، چه نشناسيم، حقايقي مستقل از ما چه در عالم طبيعي و چه در عالم انساني - اجتماعي وجود دارد. در عالم، ضرورتها و سازوكارهاي درونياي وجود دارد كه بخش ناگذراي11 هستي را رقم ميزنند و اين ناگذرا بودن منافاتي با حركت و شدن و دريافت فعليتهاي مختلف عطف به رابطه نا - وجود و وجود ندارد. عالم لايه لايه12 است و ديگر بودگي و ديگر شدگي در ذات وجودي عالم نهفته است. لايه لايه بودن واقعيتهاي عالم ناظر به وجه تجربي، فعليت يافته و ضروري وجودي، از یک سو و نيروها و واقعيات نوظهور ساختاري از دیگر سو است. عالم، عالم باز، لايه لايه و واجد ظرفيتهاي وجودي براي تغيير و شدن است. عالم قابل تقليل به جهان تجربي و جهان قابل مشاهده و یا به عبارتی تقلیل لایه واقعی یا ضروری آن به لایه قابل مشاهده آن نیست. تقلیل عالم به جهان تجربی و جهان مشاهدتی، تقليل واقعيت به لايه بالفعل و قابل مشاهده و در نتيجه بسته دیدن و بسته بودن عالم است. بسته ديدن و بودن عالم يعني نفي تغيير و قابليتهاي معطوف به "شدن"، تغيير و شدني كه ريشه در بافت وجودي اشياء، اعم از طبيعي و انساني دارد. در جهان بسته است كه فرض استقراء توجيه مي شود. چون در استقراء است كه عملاً قرار نيست هيچ اتفاق تازهاي رخ دهد، آينده در حال و گذشته است، چون آنچه در گذشته اتفاق افتاده است قرار است در آينده نيز رخ دهد. استقرايي كه متكي بر فرض جهان بسته و فروكاستن واقعيت عالم به وجه فعليت يافته و قابل مشاهده آن است. بسته بودني كه بدون ترديد دلالتي محافظهكارانه و نوميدانه و در نتيجه يأسی فلسفي براي بشرخواهد داشت. يأسي كه نتيجهاش يا انزوا، يا خودكشي يا دگركشي است. عالم همين است تا بوده چنين بوده و هم اكنون نيز چنين است و در آينده نيز همين خواهد بود. انسان ها محصور در اين عالم بسته و محكوم به سرنوشت لايتغير خود هستند. اگر قرار است تغييري اساسي در زندگي انسان رخ دهد اين تغيير بايد توجيه هستيشناسانه و وجودي داشته باشد، با فرض بسته بودن و ثابت بودن عالم، چه تغييری و چه شدني؟
انسان هم بخشي از طبيعت است، طبيعتي كه واجد حركت بوده و داراي سازوكارهاي دروني است. وجود ربطي و اجتماعي انسان، رابطهاش با خود و ديگري و به طور خاص، وجه ساختاري حيات اجتماعي عطف به واقعيات و نيروهاي نوظهور، منافاتي با وجه طبيعي، فطري و نسبت انسان با طبيعت ندارد. اگر اشياء طبيعي عطف به قابليتهاي وجودي در حال حركتاند، انسان نيز عطف به همين قابليتها و ظرفيتهاي درونی طبيعي و انساني خود است كه در حال حركت است. حركتي طبيعي و حركتي ارادي، عطف به قابليتهاي وجودي خود. ميل به آزادي و رهايي و كمال جويي و در كل فعليت بخشي به قابليتهاي ذاتي و البته خدادادي، بخشي عمده از محرک های ارادي انسان به شمار ميروند.
بر پايه اين نگرش كه ريشه در تلقي وحدت درعين كثرت و نگاهي ديالكتيك به پديدهها دارد، هرگونه دوگانهنگري13 محض و مطلق زير سؤال ميرود و مخدوش ميشود، دوگانههايي مثل نفس و بدن، انسان و طبيعت، علوم انساني و علوم طبيعي، بود و نمود، حكمت نظري و حكمت عملي، نظريه و عمل، نظريه و ارزش، نظريه و مشاهده، واقعيت و ارزش، عقل و عشق، علم و دين، علم و هنر، علم و جامعه، دين و سياست، دنيا و آخرت، خطا و صواب، دالّ و مدلول، خدا و انسان يا خدا و خلق، شرق و غرب، جامعه اسلامي و جامعه غيراسلامي و ... .
با نفي حقايق وجودي است كه رشته اصلي وحدت از هم ميگسلد، تفاوتها و اختلافات و منازعات برجسته ميشود و فوران ميكند. بپذيريم كه عامل اصلي بروز وجوه فيزيكي و سخت اختلافات در قالب راديكاليسم و خشونتگرايي، ناديده انگاشتن اشتراكات و برجسته كردن تفاوتهاست، طبعاً در زيرينترين لايه، یعنی لايه هستي شناختي بايد به اين دوگانهنگريهاي محض كه قطع نظر از ريشههاي تاريخي آن به لحاظ هستيشناسي از زمان دكارت14 به اين طرف برجسته و تئوريزه شد، يورش بود و طرحي نو درانداخت. طرحي كه ضمن به رسميت شناختن تفاوتهاي طبيعي و اجتماعي از وحدت و اتصال وجودي آنها غافل نشود. به تعبير حافظ:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.
از ميان دوگانهنگريهاي مزبور، دوگانه واقعيت- ارزش15 كه از زمان هيوم16 باب شد بيشترين تناسب را با موضوع مقاله ما دارد. بر پاية اين دوگانگي، واقعيت و ارزش دو سنخ جداگانهاند، يكي وجودي و البته با فرض تقليل واقعيت به لايه بالفعل و قابل مشاهده و ديگري قراردادي و اعتباري و بدون هيچ رابطهاي با واقعيت است. در اين صورت است كه در بدترین حالت، نسبيت ارزشي و اخلاقی، و در بهترین حالت، فروكاستن آن به وجه عاطفي، بياني و حتي عقلاني کانتی17 و بدون پشتوانه وجودي، توجيهپذير ميشود. به تعبير آندرو كالير18، جدايي واقعيت و ارزش به اين ميماند كه چيزي را حقيقت بدانيم اما باورمان به خلافش تعلق بگيرد و برعكس، چيزي را ارزش بدانيم كه كاذب است. در حالي كه اين پرسش كه چه بايد دربارة x متعهد باشيم، مستقل از اين پرسش نيست كه چه چيزي درباره x درست است.19 روي بسکار20 ضمن مفروض دانستن بسترسازي، برانگيختگي يا حتي تأثير علّي واقعيت و ارزش بر يكديگر، بر ارزش بار بودن نظريه و دلالت ارزشي نظريه همانند عمل بار بودن نظريه و دلالت عملي نظريه اصرار ميورزد. از نظر او بهترين (دقيقترين، صحيحترين يا كاملترين) توصيف يك موقعيت اجتماعي، همواره به صورتي اجتنابناپذير، ارزشي يا به عبارت ديگر واجد استلزامات ارزشي خواهد بود. 21 در واقع، تبيين، نقشي در برون رفت از عقايد كاذب و نامطلوب به سوي عقايد صادق و مطلوب ايفا ميكند.
وقتي شما قائل به جدايي واقعيت و ارزش ميشويد، علوم انساني تان خنثي ميشود و نميتواند به درد انسان توجه كند و فقط بايد گزارش كند كه من بيطرفم. اما مگر ميتوان بيطرف بود؟ عالِم اجتماعي بايد به موضوع اجتماعي بپردازد كه فقط پديده واقعي نيست، ايدة مرتبط با اين واقعيت اجتماعي هم جزء موضوع اجتماعي است. اين واقعيت اجتماعي يا واقعيت ساختاري يا نهادي، مرتبط با يك ايده است. ايدهاي كه آن را باز توليد و ايجاد كرده است. علوم اجتماعي بايد واكاوي انتقادی کند و تبيين صحيح به دست دهد. اگر عالِم اجتماعي نتواند تبيين صحيح و كامل و درست به دست دهد و ايدهاي غلط را بازتوليد كند، خودش ايدهاي غلط ميشود و بنابراين بايد نسبت به خودش هم انتقادي باشد. به هر حال و در مجموع بهترين عالم اجتماعي كسي است كه به من بگويد من چه كنم، چه انتخاب كنم، مورد علاقهام چه باشد؟ يك فلسفه اخلاق به دست دهد. نظريه اجتماعي بايد يك فلسفه اخلاق به دست دهد، حسب همان رابطه هست و بايد. حالا بالاتر ميرويم و ميگوييم، ارزشها وجودياند، نفس الامرياند. خوشبختانه توجه به وجوه حكايتگري22، شناختاري23، مطلقيت24، كليّت25، عينيت26 و عملي27 بودن اخلاق، از گرايشات غالب فيلسوفان اخلاق در شرايط كنوني است.28
در اين مجال اندك، فرصت بيشتري براي پرداختن به اخلاق به مثابه يكي از مظاهر حقايق وجودي نيست، اما به اين نكته هم اشاره كنم كه توجه به وجه حكايتگري و شناختاري اخلاق در زيرينترين لايه، به معنای نفي تفاوتها و تكثرها در لايه كرداري يا اخلاقيات29 و هنجارهاي اخلاقي نيست كه در جاي ديگر به آن پرداخته شده است. قصد ما در اينجا تنها اشاره به رابطه واقعيت و ارزش و وجودي دانستن ارزشهاي بنيادين و فطري بشري است.
قطع نظر از ناگذرا و حقايق وجودي30 عالم بايد توجه داشت كه چون معرفت ما از اين حقايق به دليل وجه مفهومي و عملي اجتماعي مشاهدات و ادراكات ما گذرا31 است، نميتوان به راحتي و بدون گفتگو و شنيدن قول ديگر، به ويژه در حيطه ارزششناسي و ديني، ادعاي درك مطابق با واقع را داشت. معرفت ما از اشياء، اعم از طبيعي و غيرطبيعي، همراه با نظريه و طبعاً سرشار از خطاست و البته خطا با خود دركي ضمني از صواب را نيز همراه دارد. رئاليسم هستي شناختي32، نسبيت معرفتشناختي33 و خطاپذيري34 در علم همراه با عقلانيت داوري35 در نفي نسبيت داوري36 از مفاهيم و عناصر كليدي اين نحوه نگاه است. عقلانيت داوري به اين معناست كه ميتوانيم به لحاظ عمومي مدعيات خود درباره واقعيت را به بحث بگذاريم. به لحاظ معرفتشناختي، تمام يك چنين داوريهايي، موقتي و در معرض اطلاعات جديد يا ارزيابي مجدد خواهد بود. با اين وصف، ما اغلب به نقطهاي ميرسيم كه استدلال ما براي ادعاهاي خاص، آن چنان محكم است كه ما آمادگي آن را مييابيم كه آنها را بهتر بدانيم. در اين موارد، ما خود را در نقطهاي مييابيم كه رئاليستهاي انتقادي، حقيقت وجودي، حقيقت اشياء آن چنان كه هستند مينامند. اگرچه ما نسبت به مباحث جديدي كه ممکن است ظاهر شوند، باز و گشوده ميمانيم، اما توقع نداريم كه يكي از آنها سر باز كند.37
نبايد بين نسبيت معرفتشناختي و نسبيت داوري خلط كرد. آنچه نسبيگرايي معرفت شناختي بر آن دلالت دارد اين است كه تمام داوريهاي ما به لحاظ اجتماعي و تاريخي موقعيتمند38 هستند. داوريهاي ما با محيط و دانستههاي بالفعل و معيار ارزيابي غالب مشروط ميشوند. لذا داوريهاي ما همواره خطاپذيراند. نسبيگرايي معرفت شناختي به اين معنا نيز هست كه ما در موقعيتي قرار داريم كه بتوانيم جهان را به گونهاي متفاوت ببينيم. تجربه ما از جهان تغيير ميكند.39
نسبيت داوري در واقع در پَس خود فاقد عقلانيت داوري و مبتني بر نفي هستيشناسي، يا دست نايافته بودن آن و يا تقليل آن به نمود و معرفتشناسي است. نسبيت داوري بر اين مدعاست كه چون راهي براي داوري بيروني و هستي شناسانه معرفتهاي مختلف نداريم. طبعاً همه دركها و معرفتها به يك ميزان درستاند. در حالي كه مدعاي نسبيت معرفتي برخاسته از رئاليسم هستيشناسي اين است كه با توجه به نوع نگاهمان به هستي و باور به ضرورتهاي عالم، رسيدن به اين ساحت هستيشناختي، كار بسيار دشواري است كه بسته به موضوع مورد نظر بايد از روشهاي خاص و متناظر تبعيت كند. اين موضوع و متعلق شناسايي ماست كه نوع داوري معرفتهاي متنوع ما را تعيين ميكند، شايد بشود ملاكهاي داوري درمورد موضوعات طبيعي را عبارت از بيناذهنيت مفهومي، كفايت عملي و تجربي و با تسامح سازگاري دروني نظريهها دانست، اما داوري موضوعات اجتماعي، قطع نظر از اشتراكشان با موضوعات طبيعي، به مراتب پيچيدهتر و سختتر است، داوريايي كه ميتواند پاي رهاييبخشي و نجات انسان از روايط و ساختارهاي اجتماعي و تاريخي دست و پاگير را هم به ميان کشد. اين داوري در مورد موضوعات معنايي، استعارهاي و رمزآلود، طبيعتاً پيچيدهتر ميشود. بر پاية اين نگرش، نقدي جدي بر نسبيگرايي كه براي مثال باورهاي ديني را مبرا از مدعيات حقيقي و طبعاً مباحث عقلاني ميداند، وارد ميآيد و در نهايت به چند نكته اشاره ميشود: اينكه حقيقتي وجود دارد كه ميتوان به آن دست يافت، اينكه در تعقيب حقيقت دچار خطا ميشويم، اينكه ميتوانيم دربارة آن بحثي عقلاني داشته باشيم، اينكه به شدت مناظره درباره موضوعات ديني را ارج مينهيم و بايد ديالوگ بيناديني واقعي وجود داشته باشد كه در آن مشاركت كنندگان از مواضع خود دفاع كنند و در برابر نقدهاي وارد بر آن باز و گشوده باشند.40
گشودگي در برابر نقد كه ترجمانی از گفتگوي پيش رونده به تعبير داگلاس پورپورا41 است، نوعي گفتگوي فلسفي و برپاية تفاوتهاست و نه اشتراكات. اينكه تمام ادعاهاي خود دربارة حقيقت را روي ميز بگذاريم و بيش از آنكه مترصد قانع كردن ديگري باشيم، خواهان قانع شدن خودمان باشيم. يك دليل روشن براي اينكه به اين روش روي بياوريم اين است كه قول و ادعاي ديگري نيز راجع به موضوع واحدي وجود دارد كه براي مثال با قول و ادعاي من يكي نيست و متفاوت است و من بايد حسب مباني نظري و هستي شناسانه فوقالذكر آمادگي روانشناختي اين گفتگوي به اصطلاح پيش رونده را داشته باشم كه مستلزم شناخت خود و ديگري است. البته شرايط اجتماعي و ساختاري كنوني عالم هنوز مستعد اين نوع گفتگو نيست و كماكان بايد به گفتگوي پس رونده يا درجازننده دل خوش كرد، يعني گفتگويي برپاية اشتراكات. شايد در ساية پيشبرد همين گفتگو بتوان شرايط را براي گفتگوي پيش رونده و البته به تدريج مهيا كرد. به تعبير پورپورا اگر در مورد باورهاي ديني خود جدي هستيم بايد در برابر حقايقش جدي باشيم و براي اينكه جدي باشيم بايد براي زير سؤال رفتنش هم جدي باشيم و براي اينكه بتوانيم زير سؤال ببريم بايد دليل داشته باشيم و دليلش اعتقاد ديگران است. همين كه ديگران موضوع مشتركي را جوری دیگر ميفهمند ميتواند دليلي براي به زير سؤال كشيدن شدن باور من باشد.42 دلايل توجيهي گفتگوي پيش رونده به تعبير او ميتواند یادرست بودن مدعيات رقيب ولو جزيي باشد، يا بازتاب دادن چشمانداز محدودي از يك حقيقت بزرگتر از سوي هر كدام، يا ارجاع به حقيقت غايي متفاوتي از سوي اديان مختلف باشد و البته اين احتمال نيز وجود دارد كه مدعاي هيچ مذهبي درست نباشد.
درست است كه باور متفاوت ديگران در مقايسه با ما دليلي براي زير سؤال بردن باورهاي خودمان است، اما دليل وقتي واقعاً جدي ميشود كه آن را بهتر از باورهاي خودمان از روي استدلال بدانيم. و اين بهتر بودن نيز ريشه در يك تعهد هستيشناسانه دارد كه حتي مقولات عشق و رحمت را نيز دربرميگيرد. هدف گفتگوي ديني در واقع فهم ديگران است. هدف، بسط فهم درك بيناديني و به طور خاص از بين بردن عقايد قالبي است. در نهايت هدف گفتگوي ديني عمل مشترك براي دنيايي بهتر ذيل تدوين يك اخلاق وجودي و جهاني بيناديني است.43
قطع نظر از موانع اجتماعي و حتي معرفتي و فلسفيِ گفتگوي پيش رونده، انجام اين گفتگو در سطح بيناديني، درون ديني يا بينامذهبي (بين مذاهب درون يك دين) و حتي درون مذهبي، در رسيدن به حقيقت از ضرورتهاي بلاترديد زمانه ماست.
البته جدا از مباني نظري و معرفتشناسي گفتگو كه به آن اشاره شد و قطع نظر از پيش شرط روان شناختي و آمادگي روحي و رواني براي پذيرش حرف نو و مطلوبيت گفتگوي پيش رونده، شروطي سلبي نيز براي پيشبرد فرايند گفتگو طرح شده است كه در اين ميان تنها به جلوگيري از دو شرّ سركوب44 و شرّ قطع45 مورد نظر السدر مک اینتایر46 اشاره ميكنم، اينكه در گفتگو، هيچ يك از طرفين به دليل جايگاه سياسي - اجتماعي خود ديگري را سركوب نكند و مدام به همين دليل به قطع بيان مواضع طرف مقابل خود نپردازد.47 به علاوه، به لحاظ شرايط اجتماعي و سياسي و دورة تاريخي كه در آن به سر ميبريم و قطع نظر از روزنههاي اميدي كه در جايي از آن با عنوان عصر بازگشت خدا ياد كردهام و ديگران از آن با عنوان هزارهگرايي ديني ياد كردهاند48، در ضرورت انجام گفتگوي ديني برپايه مشتركات و با نیم نگاهي به تفاوتها براي رسيدن به حقیقت و تفاهم بيشتر بر سر آنها به عنوان مقدمه و بستري براي اقدام مشترك هيچ ترديدي نيست. در شگفتم چرا با اين سابقه گفتگو و با اين ضرورت، چرا شاهد اقدام مشترك قابل توجهي نيستيم، يا اين گفتگوها ناتوان از ايجاد مفاهيم مشترك بودهاند، يا دوگانة غالب نظريه و عمل اينجا هم نمود يافته و عزم جزمي براي عمل وجود ندارد و يا به رغم عزم و انگيزه جدي موانعي بر سر راه وجود دارد. اين موانع كدامند؟ اقدامات ما براي فهم و رفع آنهاکدامند؟ شايد اشكالي در جهانشناسي و واقعشناسي ما وجود داشته باشد، شايد بيش از اندازه قَدَرگرايانه و خوشبينانه به عالم نگاه ميكنيم، شايد مسئوليت عملي خود در مواجهه با آسيبها و تلخيهاي عالم را فراموش كردهايم، شايد اصولاً در عالم آسيب و تلخي نميبينيم، شايد ارزيابي خوبي از جايگاه و توان خود نداريم. هر دليلي كه در كار باشد كارنامه عمل مشترك ما در قبال فجايع بشري، تبعيضها، بيعدالتيها، خشونتها و ظلمها كارنامه درخشاني نيست. شمّ و فهم عام من از اديان به من اجازه نميدهد كه اين واقعيات و آسيبها را مورد نفرت دين ندانم، اما چرا در عمل اتفاق مورد انتظاري رخ نميدهد، اگر اسير تفاوتگراييهاي محض، ولو در عمل نيستيم، پس اشكال كار كجاست؟
حقايق وجودي و نيازهاي عام بشري
از همان ابتداي مقاله به دنبال فهم حقايق وجودي انسان كه سايهاي بر نيازهاي واقعي او ميافكند بوديم. اين حقايق ناظر بر "انسان- در- طبيعت-در- اجتماع" بوده و چهار سطح حيات اجتماعي، یعنی با "طبيعت، با خود، با ديگري و با روابط و ساختارهاي اجتماعي"49 را دربرميگيرد. اين چهار سطح، چهار سطح واقعي حيات انساني است كه در واقع چهار سطح نياز او را رقم ميزند كه می تواند به شكلي واقعي و رضايتبخش و يا ناقص و غيررضايتبخش تأمين شود. اگر وجود انساني را به وجوه فردي - طبيعي، گروهي و جامعهاي تقسيم كنيم، نيازهاي هر وجه در واقع حقوق همان وجه را تعیین ميكند كه بايد مورد توجه قرار گيرد. اِشكال ليبراليسم و سوسياليسم به ترتيب اين است كه اولي تنها فرد را ميبيند و اصالت را به فرد می دهد و بر حق آزادي اصرار ميورزد و دومي تنها جامعه را ميبيند و اصالت را به جامعه می دهد و بر حق اقتصادي - اجتماعي انسان تأكيد ميورزد، در اين بين حقوق معنوي و اخلاقي و در مرتبتي حقوق فرهنگي مغفول واقع ميشود. دوگانه فرد - جامعه يا آزادي - عدالت با نگاه تقليل گرايانه خود به هستي انساني، عملاً حركتها و جنبشهاي افراطي و تفريطي زيادي را رقم زده است. تأكيد مفرط بر آزادي فردي به قيمت ناديده انگاشتن حقوق جمعی از جمله عدالت، جنبشهاي راديكال جمعگرايانه، و تأكيد مفرط بر حقوق اجتماعي، از جمله عدالت اجتماعي به قيمت ناديده انگاشتن حقوق فردي و آزاديهاي مدنی و سياسي، جنبشهای راديكال فردگرايانه را موجب شده است. دو انقلاب فرانسه و روسيه دو مظهر بارز جنبشهاي راديكال افراطي و تفريطي دوران معاصر ما به شمار ميروند.
وجه فردي و عاملیت انسان در كنار وجه ربطي و ساختاري او اقتضاء توجه به حقوق متناظر با هر دو را دارد. توجه به اين حقوق كه ريشه در نيازهاي هستيشناسانه افراد دارد بدون توجه به مقولات اخلاقي و معنوي و حقايق وجودي سازگار كه در جاي خود ريشهاي هستيشناسانه دارد امكانپذير نيست. به عبارت ديگر اولاً جمع آزادي فردي و عدالت اجتماعي بدون اخلاق و معنويت امكانپذير نيست، چون آزادي فردي تمايلي خودخواهانه دارد و عدالت اجتماعي مبتني بر تمايلي نوعدوستانه است. نوعدوستي و خودخواهي نيز ناسازگاري جوهري دارند، مقوله اخلاق "ديگرگرا"50 است كه ميتواند خودخواهي فردگرايانه را در جهت نوعدوستي ديگرگرا تعديل كند. ثانياً اخلاق و معنويت نيز در صورتي قابل توجيهاند كه خود ريشه وجودي و هستيشناسانه داشته باشند و امري اعتباري و قراردادي تلقي نشوند. آنچه در نگاهي كلان و فلسفي باعث افراط و تفريط ميشود، نگاه تقليلگرايانه به هستي انساني اعم از فردي و اجتماعي است. حتي فروكاهيدن هستي انساني به وجه اخلاقي و معنوي و فرهنگي نيز ترجماني از يك افراط است كه با واكنشهاي افراطي آزاديخواهانه و عدالتخواهانه روبرو خواهد شد. نگاه جامع به هستي انساني و طبعاً توجه به حقوق جامع شهروندي و توجه به حقوق آزادي، عدالت و اخلاق و معنويت، نياز و عطش كنوني بشر است.
از سوي ديگر قائل شدن ذات و هستي و طبعاً نياز براي انسان، بدون اصل تكيهگاه يا همان خداي قابليتساز قابل توجيه نيست. چگونه ميتوان ظرفيتها و قابليتهاي متناظر با اشياء و هستومندهای51 مختلف را تصادفي دانست؟ اين ظرفيتها يا بالقوهها، امكاني هستند كه نيازمند خالق و شرط بلاشرطي52 هستند كه هم در خلق، هم در غايت، هم در نگاه دارندگي و يگانگي و يكپارچگي عالم نقشي مؤثر دارند. در اين بين انسان قابلیتی دارد كه از وجه جسماني، نباتي، حيواني تا انساني و اجتماعي انبساط مييابد. قطع نظر از وجه جسماني - طبيعي انسان كه وجه اشتراك او با ساير موجودات طبيعي و ساير موجودات غير انساني را رقم ميزند و خواه ناخواه ذات ذيربط و نياز و حقي متناظر را معلوم ميكند، وجوه انساني و اجتماعي او نيز دريچهاي ديگر به روي هستي متناظر و نياز و حق او ميگشايد. از حق طبيعي و جسماني او كه بگذريم، نوع انسانشناسي فراطبيعي53 ما تأثيري مستقيم بر حقشناسي او دارد. انسان را به وجه جسماني و فردياش فرو بكاهيم یک چيز عايدمان ميشود، او را به وجه جسماني و اجتماعي و ساختارياش فرو بكاهيم، چيز ديگري عايدمان ميشود، او را به هر دو وجه فردي و اجتماعي با تفسيري غيراخلاقي و معنوي فرو بكاهيم چيز ديگري عايدمان ميشود. انسان را موجودي مادي و در چارچوب نيازهاي دنيايياش تفسيركنيم و خواه ناخواه گرفتار دوگانه دنيا و آخرت، يا ماده و فراماده54 شویم، حقوق و تكاليفي براي او معلوم ميكنيم. او را موجودي صرفاً معنايي و اخروي تفسير كنيم، حقوق و تكاليفي ديگر براي او معلوم ميكنيم و اگر او را موجودي مادي - فرامادي تعريف كنيم، ضمن گرفتار نيامدن در دوگانه مادي و فرامادي، حقوق و تكاليفي ديگر براي او معلوم ميكنيم.
در اين بين اگر از وجه اجتماعي و ربطي انسان در تعريف انسان غفلت كنيم و تنها به وجه فردي انسان ولو ناثنويتگرايانه55 اكتفا كنيم حقوق و تكاليفي براي او معلوم ميكنيم كه اگرچه كاملتر از حقوق و تكاليف دو سر طيف دوگانه ماده و فراماده است، اما باز هم ناقص است، چون هستي و نياز حيات اجتماعي و ربطي و ساختاري او كه انبساط يافته قابليت انساني اوست ناديده گرفته شده است. انسان با طبيعت، با خود، با ديگري و با روابط و ساختارهاي اجتماعي، به شرط آنكه در تمامي سطوح وجه فرامادي و معنوي مغفول واقع نشود ترجمان خوبي از انسان شناسي مورد نظر است.
درتمام سطوح امكان غوطهور شدن در انواع و اقسام دوگانگي ها وجود دارد. در "انسان با طبيعت"، اين امكان وجود دارد كه تنها از منظري لذتجويانه به خود و طبيعت بنگريم و با عقل ابزاري به جان طبيعت بيفتيم و تسلط بر طبيعت به اصطلاح بيجان و بيروح هدف و غايت اصليمان باشد. اين تفسير معنوی و غيرمادي يا به عبارت بهتر تفسير ناثنوي از طبيعت انسان و غیر انسان است كه ما را از لذّت و بهرهبرداري بيشتر از طبيعت باز ميدارد و ما را هم در حفظ طبيعت مسئول ميسازد و هم نگاهي معنوي و آيهاي و جهتدار به عالم اعطا ميكند.
در "انسان با خود" نيز اين امكان وجود دارد كه همانند انسان در طبيعت، تنها وجه مادي و من بالفعل مورد توجه قرار گيرد و از من واقعي و فطري غفلت صورت گيرد. در اين حالت است كه تمام لذايذ معنوي و عرفاني و معطوف به وجه حيرانی انسان و رمزآلود بودن هستي به وجه طبيعي متصوَر انساني فرو ميكاهد و آدمي گرفتار در انواع و اقسام بليّات فردي و اجتماعي ميشود، اضطراب و افسردگي و نوميدي از يك سو، تجاوز لگام گسيخته و ميل به سلطه بر ديگري از ديگر سو. من واقعی و متصل به خداي قابليتساز است كه عامل اصلي نشاط و شادابي و نوعدوستي و مانع عمده جلوگيري از تجاوز به ديگري است. مقوله "انسان با خود" اين قابليت را دارد كه به "انسان با خدا" نيز تسري يابد. اگر سخن از من واقعي و نداي باطن در ميان است، اين من واقعي و نداي باطن بدون خداي مرتبط با اين من واقعي و اين نداي باطن، قابليت توجيه ندارد. مسلم است كه خداي بزرگ قوه و ظرفيت اين من واقعي را در همه انسانها به وديعه نهاده است، اما به لحاظ مفهومي اين ظرفيت، همان گونه كه اشاره شده بدون وجودي مطلق كه شرط بلاشرط همه امور مشروط و همة امكانهاست، قابليت توجيه ندارد. شناخت اين رابطه مفهومي، بين خدا و قابليت، به همان ميزاني كه رابطهاي بين ايده و واقعيات انساني است، عاملی اصلي در رفتارها و واقعيات منبعث از خود واقعي و ملهم از نداي باطن است. گزاف نگفتهام اگر مدعي شوم كه عامل و محرک اصلي تمام عشق ها، نوعدوستيها، تجاوز نكردنها، مقاومتكردنها و آزادگيها و رهاييها همين من واقعی و متصل و يگانه با خداست كه يقيناً جزء آموزههاي مشتركِ اديان ابراهيمي است و با مفهوم خودشناسي و خودسازي تأكيدي ويژه بر آن شده است. در ادبيات قرآني، با عنوان نفس لوامه و مقابلهاش با نفس اماره از آن ياد شده است.
در "انسان با ديگري" اين امكان وجود دارد كه ديگري صرفاً از سر استخدام و خادميت محص نگريسته شود، تنها به ديگري به مثابه يك ابزار برخورد شود. طرف مقابل من خود يك هدف نيست كه بايد كرامتش و نياز و حقوقش پاس داشته شود و من مسئوليتي در برابر او دارم، او يك ديگري بيگانه است كه بايد مورد استثمار و بهرهكشي من قرار گيرد يا در بهترين حالت مصائب و مشكلاتش ربطي به من ندارد. مواجهة من با او از سر اخلاق خودخواهانه و لذتجويانه است. او برده و بنده من است و من بايد بكوشم تا بر او مسلط شوم و ارباب او باشم. اتفاقي كه همان گونه كه قبلاً اشاره شد با نفي حقايق وجودي و جايگزيني آن با قدرتگرايي، اتفاقي رايج در عصر تفاوتگرايي و دوگانهنگري محض است.
در "انسان با جامعه" يا روابط و ساختارهاي اجتماعي نيز اين امكان وجود دارد كه حسب قاعده "الگوي تبديل شونده فعالیت اجتماعي"56 اَعمال انساني خواسته و ناخواسته يا نقشي مؤثر در ایجاد روابط و ساختارهاي اجتماعي، اعم از اقتصادي، سياسي و فرهنگي اسارت بخش57 ايجاد كند و يا توجيهگر اين نوع از روابط ساختاري باشد. تنها در صورت توجه به جهات ضرورتها و قابليتهاي خداداد انساني و به طور خاص من واقعي و دلالتها و استلزامات آن است كه ميتوان در جهت رهايي خود و ديگري با اين شبكههاي ساختاري و اغوايي58 اجتماعي درافتاد و در جهت انسانيتر شدن آن كوشيد. بايد دانست كه نظمهاي اجتماعي، چه رهاييبخش59 و چه اسارتبخش، چه خوب و چه بد، از آسمان فرو نيفتادهاند و نتيجه اعمال و افعال متعاملانه60 و متأملانه61 ما انسانها هستند. نبايد به هر رابطه ساختاري قطع نظر از نوع رابطهاش با انسان و عامليت62 و قابليت او تن داد. نميشود به اسم برقراري نظم و ثبات اجتماعي هرگونه اعتراضي را سركوب كرد، نميتوان از ريشههاي ساختاري اعتراضات، شورشها و افراطیگريها غافل بود. نبايد ريشه هر بينظمي و خلاف قاعده و روال را صرفاً فردي و معرفتي دانست و از بسترها و زمينههاي ساختاري غافل شد. اصالت الفرديها63 تنها به ريشههاي فردي توجه ميكنند و اصالت الجمعيها64 چشم به روي عوامل فردي و معرفتي ميبندند. به ميزاني كه روابط و ساختارهاي جا خشك كرده اجتماعي در خدمت اسارت و بيتوجهي به حقوق و نيازهاي متنوع او باشند احتمال شورشها و افراطيگريهاي راديكال بيشتر می شود و برعكس به ميزاني كه در خدمت رهايي و حقوق و نيازهاي واقعي مردم باشند اين احتمال كمتر است.
قطع نظر از بار منفي كه بر راديكاليسم سوار است، تناسبي مفهومي و محتوايي بين راديكاليسم و نياز واقعي برقرار است، به گونهاي كه در تعريف راديكال و ريشهاي از قدرت و متكي بر نيازها و حقايق وجودي انسانها ميگويند؛ اعمال قدرت برخلاف نيازهاي واقعي حتي با وجود رضايت. يعني حتي اگر رضايتي هم وجود داشته باشد، اما برخلاف نيازهاي واقعي باشد، اعمال قدرت و سوداي سلطهاي مشهود است.65 معمولاً در اين گونه اعمال قدرتها پاي اغوا و فريب در ميان است كه پيچيدهترين شكل اِعمال قدرت است، به گونهاي كه اِعمال شونده نه تنها از اعمال كنندة قدرت خبر ندارد، بلكه رضايتي صوري و ظاهري نيز از آن دارد.
بنابراين قبل از آنكه وارد مطلب بعدي از همين بخش از مقاله بشوم، شايسته است كه به اين نكته اشاره كنم كه بين حركتهاي افراطي و عدم برآورده شدن حقوق و نيازهاي انساني در ريشهاي ترين سطح تحليل رابطهاي وجود دارد. انسانشناسي و سياستها و رفتارهاي متناظر آن بر اين شورش ها، راديكال و غيرراديكال، اثرگذار خواهد بود. در اينجا همان گونه كه قبلاً هم اشاره كردم قصد تحليلي تاريخي و جامعهشناختي از جنبشهاي مورد نظر را ندارم، زاويه ديدم زاويهاي فلسفي از نوع فلسفه اجتماعي و فلسفه سياسي است كه معمولاً در پژوهشهاي تاريخي و جامعهشناسانه جزءنگر مغفول واقع ميشود. انسان در نفس الامر خود واقعيت و قابليت، كشش و گرايشي دارد، به ميزاني كه واقعيات و سياستها با اين قابليتها و گرايشها سازگار باشد، ميل به تغيير وضع موجود، به ويژه از جنس راديكالیستی آن كمتر ميشود.
اخيراً كتاب نگاهي به داعش، از درون، تأليف يورگن تودنهُوفر66 را مطالعه ميكردم. نويسنده كتاب به مدت 10 روز در ميان داعشيهاي مستقر در موصل بوده است و از نزديك شاهد بسياري از وقايع بوده است. قطع نظر از رفتار وحشيانه و بالاتر از شيطاني داعشی ها و قطع نظر از نوع نگاه و تفسير بسته و متحجرانه آنها از دين و انسان، اين سؤال برايم مطرح شد چرا افراطيون داعشي را بعضاً مهاجراني تشكيل ميدهند كه از كشورهاي اروپايي روانه كشورهاي اسلامي شدهاند؟ چه نسبتي است بين پايگاه و جايگاه اجتماعي آنها در كشورهاي اروپايي و حضور افراطي و بيسابقه آنها در حركتهاي ددمنشانه و مسلحانه؟ آيا اگر فرصتي مشابه براي جوانان غير مسلمان اروپايي براي واكنش های افراطي فراهم شود شاهد اتفاقات مشابه نخواهيم بود؟ تا حدودي ظهور اين جريانات افراطي را در خود غرب هم بايد جستجو كرد، شبيه زمينههايي كه به ظهور نازيسم در آلمان انجاميد. جدا از خشك مغزي، تعصب و بيگانگي با روح اسلام به نام شريعتگرايي و به نام پرهيز از هرگونه التقاط اين جماعت و صدور حكم ارتداد براي مخالفان خود و هرگونه طرفداري از انتخابات و دموكراسي و قطع نظر از زمينههاي سياسي و تاريخي مؤثر بر شكلگيري اين گروهها و نقش مستقیم و غیر مستقیم آمريكا و اروپا و برخي دولتهاي منطقه و بعضي ريشههاي مستعد جريانات تاريخي و تفاسیر ديني و غيره، نميتوان احساس نوعي عذاب وجدان در زندگي در غرب را درباره آنها ناديده انگاشت.
در اينجا قصدم ارائه تحليلي همه جانبه از پديده داعش و ريشههاي انسانشناسانه، معرفتي و بسترهاي اجتماعي و تاريخي در ظهور و بروز آن نيست، قصدم اشاره به دو نكته اساسي است، يكي نگاه جامع به حقوق انساني در بررسي بنيانها و زمينههاي افراطيگري و ديگري نگاهي ديالكتيك و جهاني به پديدههاي اجتماعي. نگرش فراشرقي و فراغربي، فرااسلامي و فرامسيحي اقتضاء آن را دارد كه اگر واقعاً درد مصائب بشري را داريم، از لاك حساسيتهاي صنفي و سياسي و تاريخي و حتي نهادي ديني خود بيرون بياييم و به تعبير آرام اول در كتاب براي كليسايي وراء ديوارهايش67، تحلیلی فراديني از اين بنيانها و زمينهها به دست دهيم. در ادامه خواهم كوشيد تا فهرستوار به برخي از حقايق و نيازهاي وجودي انسان در چارچوب انسانشناسي مورد اشاره و برخي پيشفرضهاي متناظر و مؤثر در جلوگيري از افراطگرايي اشاره كنم:
الف: حقوق و نيازهاي جامع انساني
حسب مباني هستي ش
منبع: خبرآنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۶۷۰۴۸۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مهم ترین خبرهای ورزشی فارس
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما، مرکز فارس، مهمترین خبرهای ورزشی فارس در پنجم اردیبهشت ۱۴۰۲ را در این بسته خبری بخوانید.
فجر سپاسی میزبان نماینده کرمان در جام حذفی فوتبال
در مرحله یک هشتم نهایی جام حذفی فوتبال کشور، فجر شهید سپاسی شیراز فردا جمعه هفتم اردیبهشت از ساعت ۱۸ در ورزشگاه حافظیه شیراز میزبان گل گهرسیرجان است. حسین زمانی قضاوت این بازی را برعهده دارد.
رقابتِ زردپوشان شیرازی در لیگ دسته یک فوتبال هم حساس است و در پایان هفته بیست و هشتم با یک بازی کمتر نسبت به رقبا پس از خیبر خرم آباد چادر ملو اردکان با ۵۵ امتیاز در رده سوم جدول ایستاده اند. فجریها پنج شنبه هفته آینده در هفته بیست و نهم این رقابتها، در یک بازی حساس؛ در ورزشگاه حافظیه میزان خیبر خرم آباد هستند.
*****************
فدراسیون کشتی، شرایط ملی پوش شدن ۳ فرنگی کار استان فارسی در ۲ وزن المپیکی و ۱ وزن غیر المپیکی را اعلام کرد.
محمدرضا گرایی دارنده مدالهای طلای جهان و المپیک برای دومین حضور پیاپی در المپیک باید از سد پدیده کشتی فرنگی ایران یعنی سعید اسماعیلی عبور کند.
ستاره ۲۰ سالهای که چند روز پیش در مسابقات بزرگسالان آسیا بر سکوی نخست ایستاد. حالا کادر فنی تیم ملی برای انتخاب دشوار خود در وزن ۶۷ کیلوگرم و انتخاب نماینده ایران در المپیک پاریس، گرایی و اسماعیلی را به مسابقات رنکینگ مجارستان که خرداد امسال در بوداپست برگزار میشود، اعزام میکند.
در وزن ۶۰ کیلوگرم مرحله نهایی انتخابی تیم ملی جهت تعیین ملی پوش کشورمان در المپیک پاریس هم رقابتهای رنکینگ مجارستان خواهد بود و امیررضا ده بزرگی از فارس و مهدی محسن نژاد به این مسابقات اعزام میشوند.
در وزن غیر المپیکی ۸۲ کیلوگرم هم با توجه به عملکرد نامناسب محمدعلی گرایی در مسابقات جهانی سالهای اخیر در وزن ۷۷ کیلوگرم و محرومیتش، مقرر شد به محمدعلی گرایی شانس مجددی برای حضور در ورزن ۸۲ کیلوگرم داده شود تا با نفر برتر رقابتهای جام تختی به رقابتهای رنکینگ مجارستان اعزام شود.
**************
سرمربی تیم بسکتبال لیموندیس از این بایشگاه جدا شد.
تیم لیموندیس شیراز در نخستین حضور خود در لیگ برتر بسکتبال با هدایت محمدرضا اسلامی، در مرحله مقدماتی در جایگاه هشتم ایستاد و در مرحله حذفی از پس شهرداری گرگان صدرنشین رقابتها برنیامد از دور رقابتها کنار رفت؛ حالا محمدرضا اسلامی مربی کرمانی لیموندیس اعلام کرده قصد ادامه همکاری با این تیم را ندارد.