رضا چرا تصميم به قتل گرفت؟ ناگفتههاي زندگي قاتل مليکا +عکس
تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۰۱۵۸۵۳
خبرگزاري آريا - رضا يکي از کوچکترين متهمان قتل کشور است؛ 13 سال و سه ماه دارد و متهم است، مليکاي هشت ساله را کشته تا گوشوارههايش را بدزدد و با پول آن دوچرخهاش را تعمير کند.
به گزارش سرويس حوادث جام نيـوز، اولين باري که او پيش خانوادهاش به قتل اعتراف کرد، دقايقي پس از آخرين بازجوييها، از پشت تلفن بود و اولين عضو خانواده که اعترافاتش را شنيد، مادرش بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
او هنوز باور ندارد پسرش مرتکب قتل شده است و درباره روز حادثه ميگويد: «ساعت 6 بعدازظهر چهارم مهر، دوقلوهايم را برداشتم و همراه رضا به پارک سر کوچه رفتم. مادربزرگ و دخترعموي مليکا هم آنجا بودند. رضا بعد از نيم ساعت براي خوردن آب به خانه رفت و 20 دقيقه بعد دوباره به پارک برگشت. نزديک غروب، همراه رضا و دوقلوهاي هفتسالهام به سمت خانه حرکت کرديم. ناگهان سر و صدا شد. مادر مليکا جيغ ميزد بچهام ... بچهام ... همه بيرون ريخته بودند. من و رضا هم به کوچه رفتيم. پليس هم آمده بود. بعد از چند ساعت، پدر مليکا دمپايي دخترش را پيدا کرد. بعد همراه ماموران وارد انباري خانهاي متروکه شدند و پس از دقايقي، جسد مليکا را بيرون آوردند. آن موقع رضا هيچ واکنشي نداشت. ساعت 12 شب هم خوابيد و صبح مسير 20 دقيقهاي تا مدرسه را پياده رفت. معلمش هم گفته رفتارش عادي بود. بعد برگشت و درسهايش را خواند.»
ماموران يک روز پس از حادثه به رضا مشکوک شدند و او را دستگير کردند. مادر متهم ميگويد: «غروب روز بعد، از کلانتري آمدند و سراغ رضا را گرفتند. او گفت براي چه؟ کجا بايد بيايم؟ من درس دارم ... مامور هم گفت زياد طول نميکشد. ساعت 4 صبح رهايش کردند، شب هم پيش خودم خوابيد. صبح بلند شد، صبحانهاش را خورد و دوباره به مدرسه رفت.»
ظن ماموران به رضا آنقدر تقويت شده بود که ساعت 3 بعدازظهر 6 مهر، دوباره سراغش آمدند و اين بار او را براي هميشه دستگير کردند. مادر رضا ميگويد: «روز دوم پس از قتل، ماموران آمدند و گفتند پسرم براي سرقت گوشوارهها و تامين پول تعمير دوچرخهاش، مليکا را به بهانه بازي به انباري کشانده، دستانش را با بند کفش بسته و پس از خفه کردنش، جسدش را در انباري دفن کرده است. همانموقع هم خانه و زندگيمان را گذاشتيم و از شهر رفتيم.»
قتل به خاطر سرقت گوشواره
براساس محتويات پرونده، رضا در بازجوييها اعتراف کرده است: «مليکا را چند بار در محلهمان ديده بودم و او را ميشناختم. روز حادثه، پس از ديدن او منتظر ماندم تا از دوستانش جدا شود. با هم به خانهاي متروکه در آن حوالي رفتيم. به مليکا گفتم براي بازي بايد ابتدا دستهايت را ببندم. او که فريب حرفهايم را خورده بود، قبول کرد و من با بند کفش دستهايش را بستم. بعد هم براي اينکه بتوانم هزينه تعمير دوچرخهام را جور کنم، گوشوارههايش را سرقت کردم. ميدانستم اگر از خانه متروکه بيرون برود، ماجرا را به همه ميگويد براي همين با دستانم خفهاش کردم. سپس براي اينکه کسي متوجه قتل نشود، جنازه را همانجا خاک کردم.»
مادر رضا اعترافات پسرش درباره هزينه تعمير دوچرخه را رد ميکند و مدعي است: «پسرم هيچ پولي بابت تعمير از من يا پدرش نخواسته بود. چند روز بعد هم وقتي او را در بازداشتگاه ديدم، پرسيدم تو مليکا را کشتهاي؟ گفت نه. زمانيکه رفته بودم آب بخورم، مردي را ديدم که از انباري محل فوت مليکا بيرون آمد. رفتم آنجا ببينم چه خبر است، ديدم مليکا دستهايش از پشت بسته شده. من هم گوشوارههايش را در جيبم گذاشتم و دوباره به پارک برگشتم. اصلا هم به خاک دست نزدم.»
مادر مليکا: از حقم نميگذرم
در سوي ديگر مادر مليکا حضور دارد. او چهار سال پيش از شوهرش جدا شد و همين يک دختر را داشت. ميگويد: «آن روز مليکا به خانه دوستش رفته بود تا با تبلت بازي کند. با تاريک شدن هوا نگرانش شدم. همه جا را دنبالش گشتم اما وقتي پيدايش نکردم با پليس تماس گرفتم. آنها چهار ساعت بعد جسد دخترم را در يک خانه متروکه پيدا کردند. پس از سه روز، ماموران گفتند پسري 14 ساله را به اتهام قتل دخترم دستگير کردهاند. شنيدهام به خاطر گوشوارهها، دخترم را به خرابه کشانده است. احتمالا مليکا آنجا سر و صدا کرده و متهم هم او را خفه کرده است. وقتي به خانه ميآيم و وسايل دخترم را ميبينم گريه امانم را ميبرد. وقتي به دفتر، کتاب و وسايل مدرسهاش نگاه ميکنم جگرم آتش ميگيرد. ما در خانه پدريام زندگي ميکرديم. من از حقم نميگذرم.»
فرماندار هفتکل اما نظر ديگري دارد و ميگويد: «رضا تحتتاثير فضاي مجازي و شبکههاي اجتماعي مرتکب قتل مليکا شده است.»
يک مقام آگاه در پليس آگاهي درباره اين جنايت به جامجم گفت: «پس از ناپديد شدن مليکا و کشف جسد او با توجه به حساسيت ماجرا تيمي از کارآگاهان پليس آگاهي خوزستان با دستور سردار عباسزاده تحقيقات در اين رابطه را آغاز کردند و متوجه حضور پسر نوجواني در زمان قتل در حوالي خرابه شدند.
متهم از سوي ماموران و با دستور قضايي دستگير شد. وجود آثار خاک در زير ناخنهايش و همچنين کشف گوشوارههاي مقتول که در اختيار او بود حکايت از ارتکاب جنايت توسط وي داشت.
او وقتي مقابل افسر تحقيق قرار گرفت به ارتکاب جنايت اعتراف کرد و در جريان بازسازي صحنه قتل به تشريح نحوه کشتن و دفن جسد مليکا پرداخت.»
وي افزود: «اعترافات متهم و نحوه بازسازي جنايت با آثار کشف شده در صحنه قتل مطابقت دارد و او با دستور قضايي بازداشت است. ادعاهاي مطرح شده درباره اينکه او همدست داشته يا منکر اتهام خود شده است، درست نيست و رسانهها نبايد به اين شايعات دامن بزنند.»
پدر و مادر متهم به قتل مليکا، 16 روز پس از اعتراف پسرشان در گفتوگو با جامجم ناگفتههاي شخصيتي و شکل تربيتي رضا را بازگو کردند. ناگفتههايي که باعث شد پسر دانشآموز در اين سن مرتکب جنايتي هولناک شود.
به درس خاصي علاقه نداشت
رضا کلاس هشتم است. او را در مدرسه شبانهروزي ثبت نام کرده بودند. درس رضا ضعيف بود اما انضباطش هميشه 20 ميشد. مادرش ميگويد: «پسرم پارسال سه تا تجديد آورد اما شهريور خواند و قبول شد. او به درس خاصي علاقه نداشت اما با شوق و ذوق در کلاسهاي جوشکاري يا برق خودرو شرکت ميکرد.»
پرخاشگري نداشت
مادر رضا، پسرش را فردي آرام توصيف ميکند و ميگويد: «تا حالا نشنيده بودم در خيابان يا مدرسه دعوا کند. هيچ پرخاشگري خاصي هم نداشت. فقط بعضي اوقات دوقلوها – برادرهايش - را ميزد. او از در خانه بيرون نميآمد. بعضي وقتها هم که دم در، همسايهاي را ميديد و سلام نميکرد، به او تذکر ميدادم.»
دوستان محدود؛ تفريحات محدودتر
دايره دوستان رضا محدود بود. مادرش ميگويد: «پسرم دو سه تا دوست بيشتر نداشت و همهشان را ميشناختم. معمولا نميگذاشتم تنهايي جايي برود و بيشتر وقتها او را با خودم به پارک سر کوچه ميبردم. پدرش هم خيلي سختگير است و اجازه بيرون رفتن به او نميداد. رضا از پدرش خيلي ميترسيد. وقتي رفته بودم کلانتري او را ببينم، گفت پدرش نباشد تا بتواند حرف بزند. با من مثل دوست بود و همه چيزش را برايم تعريف ميکرد.» آن طور که مادر رضا ميگويد، تفريحات پسر 13 سالهاش در ديدن تلويزيون با برادران دوقلويش خلاصه ميشد.
روزي 2000 تومان براي خرجي
پدر و مادر رضا روزي 2000 تومان پول توجيبي به او ميدادند. مادرش ميگويد: «سرنبش مدرسه رضا يک دکه فلافلفروشي است. رضا با پولي که به او ميداديم، ساندويچ و نوشابه ميخريد.»
اختلاف ريشهدار با خانواده پدر
اختلاف و درگيري سر ارثيه پدري باعث شد تا رضا از داشتن ارتباط با عمو و عمههايش محروم باشد. مادرش ميگويد: «من 14 سال پيش با پدر رضا ازدواج کردم و چند بار باردار شدم اما بچهام سقط شد تا اين که رضا به دنيا آمد. سالها پيش، شوهرم به خاطر يک تراکتور ارثيه با خواهر و برادرش اختلاف پيدا کرد و از آن زمان به بعد، ارتباطشان قطع شد.»
دايي رضا کشته شده است
دايي رضا هفت سال پيش در عسلويه کشته شده است. مادر متهم ميگويد: «برادر من، هفت سال پيش، وقتي 25 ساله بود در عسلويه کشته شد اما هنوز قاتلش دستگير نشده است. وقتي جسد مليکا را پيدا کردند، ياد او افتادم. »
پسرم خيلي از من ميترسيد
پدر رضا کشاورز است و با تراکتور، روي زمين ديگران کار ميکند. از وقتي به خاطر قتل مليکا مجبور شد شبانه خانه و زندگياش را رها کند، سر کار نرفته است. او درباره ارتباطش با رضا به جامجم ميگويد: «ارتباطم با پسرم خوب بود اما مثل چي از من ميترسيد. اگر درس نميخواند يا با بچههاي بيتربيت ميگشت، حسابي تنبيهش ميکردم. البته بيشتر با او حرف ميزدم اما بعضي وقتها هم به صورتش سيلي ميزدم.»
او درباره روزي که رضا به خاطر مردود شدن در مدرسه از خانه فرار کرد، ميگويد: «پشت خانه ما يک خرابه است. رضا براي اين که با من روبهرو نشود، به آنجا رفته و کنار يک کمد پنهان شده بود. تا غروب خانه نيامد. نگرانش شديم و به چند نفر از اعضاي فاميل زنگ زديم اما کسي او را نديده بود. براي پيدا کردنش از خانه بيرون رفتم. وقتي برگشتم با رضا روبهرو شدم. ميخواستم تنبيهش کنم اما مادرش مرا به پدر و مادرم قسم داد. فقط گفتم خجالت نکشيدي؟ بچههاي مردم همه قبول شدند؛ از خجالت آب شد.»
جلوي کلانتري پدر مليکا را ديدم
پدر رضا يکبار به شکل اتفاقي با پدر مليکا روبهرو شده است. ميگويد: «وقتي رضا را گرفتند براي پرس و جو به کلانتري رفتم. موقع برگشتن، مردي را ديدم که با لباس مشکي کنار يک پرايد ايستاده بود، گفتم به فلان جا ميروي؟ يکهو گفت نه، دخترم را آنجا کشتهاند. آنجا فهميدم اين مرد، همان پدر مليکاست.»
ريشههاي ارتکاب جنايت هولناک
دکتر حسيني، جرمشناس درباره ريشههاي وقوع اين جنايت به جامجم ميگويد: «با بررسي زندگي رضا و گذشته او متوجه ميشويم پسر دانش آموز به خاطر رفتار والدينش فردي گوشه گير و دايره دوستانش محدود بود. حتي ارتباط با دوستان و تفريحات او مثل رفتن به پارک زير نظر والدينش انجام ميشد. از سوي ديگر قطع شدن ارتباط با اعضاي خانواده پدر و همچنين خبر قتل دايي باعث رشد ريشههاي ارتکاب خشونت در وجود او شده بود.»
وي افزود: «رفتار پدر رضا با پسرش باعث شده متهم نتواند ارتباط خوبي با پدرش داشته باشد. به طوري که بعد از خراب شدن دوچرخهاش ترجيح داده براي مدتي دوچرخه نداشته باشد تا اين که از پدرش درخواست پول کند. همين موضوع يکي از دلايل ارتکاب قتل از سوي او بوده است به طوري که تصميم به سرقت ميگيرد تا با فروش گوشوارههاي مليکا هزينه تعمير دوچرخه اش را تامين کند. اگر در گذشته رضا بيشتر تامل و بررسي کنيم با خشونتهاي خفتهاي در زندگي او روبهرو ميشويم که اين خشونتها به مرور زمان با ارتکاب جنايتي هولناک خود را عيان کرده است.»
اين جرم شناس معتقد است براي جلوگيري از تکرار جنايتهاي مشابه بايد ريشههاي وقوع اين قتل از سوي روانشناسان، جرم شناسان و جامعه شناسان مورد بررسي قرار گيرد تا با شناسايي آنها براي پيشگيري استفاده شود.
جام جم
110
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۰۱۵۸۵۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
طلاق بهخاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر
زن جوان وقتی یک روسری قرمز رنگ و عروسک دخترانه در خودروی همسرش پیدا کرد برای طلاق به دادگاه خانواده رفت.
به گزارش مشرق، مقابل یکی از شعبههای دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بیقراری قدم میزد چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی
دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل میکند. در این پرونده میبینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه میداد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق میکرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمیشد اما با سادهانگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.
با این حال زوجهای جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پلهای پشت سر را خراب میکند.
منبع: روزنامه ایران