بنيان محبوب خدا
تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۶۲۷۱۱۵
خبرگزاري آريا - نشانهها براي اثبات جايگاه رفيعش بيشمار است؛ در همه اديان، در هر مسلک و مرامي حتي. در دين حنيف که محبوبترين بنا نزد خداوند تعريف شده است و به نقل از پيامبر خاتمش آمده که فرمود: «بنيان خانواده، بهترين بنيان در روي زمين است» و حديث و روايت پرتعداد از معصومين تا تاکيد موکد باشد بر عزيزي و دردانگي اين محفل حياتبخش.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خانواده، مامن است براي اعضايش و يک مدرسه انسانسازي براي جامعه. اصولا و بياغراق، سعادت و سلامت اجتماع بشري در يک حجم وسيع، از همين محافل کوچک شکل ميگيرد. همه آنچه گفته شد در باب اهميت خانواده ـ بسان قطرهاي از دريا البته ـ تلويزيون را به عنوان يک رسانه مرجع و فراگير ملزم ميسازد که هرچه بيشتر در توليدات خود و بخصوص آثار نمايشي به اين نهاد مقدس توجه داشته باشد. سريالهاي تلويزيوني ميتوانند بستري جذاب باشند براي به تصوير کشيدن يک خانواده موفق، صميمي و صدالبته واقعي و به دور از هر اغراق ايراني. در زير نگاهي داشتهايم به نمونههايي موفق از اين آثار.
پدرسالار/همه يا هيچ
اسدالله خان اگر به تعبير مولود، خواهرزنش، قزاق هم که باشد اما خانوادهدوست است، بشدت. کهنهسوار روزگار همه چيز را با هم ميخواهد، همه فرزندانش را، تمام و کمال. اراده کرده که پسرانش را زير بال و پر بگيرد و سايه بالاي سرشان باشد. عروس کوچکش، آذر، اما ساز ديگري را کوک ميکند؛ استقلال، سازي ناکوک. او ناصر را ميخواهد اما بدون اسدالله خان که قضا را ببين، عمويش هم هست. جنگ عمو و برادرزاده، جدال پير موي سفيدکرده با دختر جوان تازه از راه رسيده، نبرد بزرگ خانواده با نور چشمياش؛ مخلص کلام، صفآرايي سنت و مدرنيته. دوئلي که برندهاي ندارد. کانون گرم خانواده اسدالله خان از هم ميپاشد، آذر به نوعي حرف دل ديگر عروسها و دامادهاي ديگر را زده است بدون پرده. عروس و داماد بزرگ خانواده هم آتش بيار معرکه ميشوند. همه ميروند؛ جمال، ناصر... همه. اسدالله خان ميماند و مونس و همدم ديرينهاش، ملوک. پيرمرد از فراق پارههاي تنش سکته ميکند و تا پاي مرگ ميرود. فرزنداني که وجدان درد گرفتهاند، خجول و سرافکنده رجعت ميکنند به خانه پدري.
پايان داستان اما برگ برنده «پدرسالار» ميشود؛ فارغ از کليشهها و انتظارات. اسدالله خان ميپذيرد که دوره و زمانه عوض شده و بايد طرحي نو در اندازد. خانواده دوباره گرد او جمع ميشوند، با استقلال بازيافته البته.
پايتخت/ اين معموليهاي جذاب
خانواده سريال «پايتخت» بشدت معمولي، ايراني، آشنا و ملموس هستند. شبيه بيش و کم همه خانوادههاي ايراني. نقي معمولي دروغ زياد ميگويد، لاف به وفور ميزند، گهگاهي از موقعيت همسرش در شوراي شهر سوءاستفاده هم ميکند اما خانوادهاش را بشدت دوست دارد؛ هما و سارا و نيکا و البته پدرش، پنجعلي را. او براي آسايش و راحتي خانواده از هيچ کاري ابا ندارد، حتي از کارگري و گچکاري. خانواده، آخرين پناهگاه نقي است در مناسبات دشوار و گاهي ناجوانمردانه زندگي. هيچ مصيبت و مرارتي نميتواند ارتباطات محکم اين خانواده معمولي را سست کند. نقي و هماي در نهايت بهترين دوستان هم هستند و چيزي براي پنهان کردن از هم ندارند. همين صميميت و عشق ابدي است که در پايان کار، رستگارشان ميکند.
دودکش/ تفوق مشقات ثلاثه
فيروز مشتاق، صاحب قاليشويي مشتاق يک تنه بار زندگي را به دوش ميکشد؛ در وهله اول بايد زن و دو بچهاش را نان دهد، در مرتبه دوم بهروز برادر کوچک و سر به هوايش را ضبط و ربط کند و در مرحله سوم، هواي تنها خواهرش و شوهر بلندپرواز و بيمسئوليتش، نصرت را هم داشته باشد. مشقات ثلاثه.
فيروز شاکي ميشود، گهگاهي از کوره درميرود راه به راه، صدايش را در گلو مياندازد از سر استيصال و به قول خودش در آمپاس قرار ميگيرد، در نهايت اما مرد خانواده است و از هيچ کوشش و تلاشي فرو نميگذارد و ان قلت نميآورد.
در طول روز با نصرت کلکل دارد، به بهروز سرکوفت ميزند، با زنش جر و بحث ميکند، از دست روزگار مينالد، از سختيها به تنگ ميآيد؛ در موسم شب اما با آنها ميگويد و ميخندد در قالب نهادي مقدس به نام خانواده. به تعبير بهتر، شب که دور هم گرد ميآيند ميشوند يک واحد، يک جمع دوستانه، يک محفل عاشقانه، يک کانون همدل؛ يک خانواده. اتفاقا آنچه فيروز «دودکش» را فائق ميکند بر مصائب، چيره ميسازد بر بلايا، تفوق ميدهد بر تنگناها، همين انرژي مثبت برآمده از خانواده است. هر چه هست در پايان کار، فيروز و خانوادهاش عاقبت بخير ميشوند، برآمده از صميميت و يکرنگياي که در ميانشان برقرار است.
زير تيغ/ طاهره... طاهره
محمود (با بازي خيرهکننده پرويز پرستويي) بر اثر يک اتفاق و سوءتفاهم، عنان اختيار را از کف ميدهد و جان يار غار ديرينهاش را ميگيرد. يک لحظه عصبانيت، کانون دو خانواده را از هم فرو ميريزد. محمود درگير و دار عذاب وجدان، خود را معرفي ميکند و ميشود قاتل و ميرود «زير تيغ». خانواده مقتول که تا ديروز او را تسکيندهنده و مامن خود ميديدند، امروز اولياي دم شدهاند و خواهان مجازات؛ قصاص. طاهره، همسر محمود حالا بيپناهترين موجود روي زمين است و در معرض انواع و اقسام شماتتها، سرزنشها، سرکوفتها و تهديدها. او نه تنها مرد زندگياش را بر سر دار ميبيند که زندگي دختر بزرگش هم به فنا رفته است.اکسير عشق اما حکم ديگري داده است؛ طاهره با چنگ و دندان ميکوشد تا مردش، دخترش و خانوادهاش را از نابودي برهاند. خانواده براي او آنقدر مقدس است که براي حفظش به هر دري بزند و به هر ريسماني بياويزد. تمام کائنات به مدد او ميآيند تا خانوادهاش را حفظ کند. رضا، پسر بزرگ مقتول که قرار بوده داماد خانواده هم باشد، بعد از کش و قوسهاي فراوان کوتاه ميآيد و محمود را ميبخشد تا پدر ديگري را از کف ندهد. طاهره در مسير حفظ زندگي و خانوادهاش بر مشکلات چيره ميشود و به تعبير عاشقانه، زندگي ميچربد بر مرگ، هستي بر عدم، بقا بر فنا.
روزهاي بد بدر/ سرخوشان عارف
يک خانواده خوشحال، خيلي خوشحال، سرخوش. اردشير سرايدار يک مدرسه است که حکم بازنشستگياش آمده و بايد خانه کوچکي را که در اختيارش گذاشتهاند، تخليه کند. پسربزرگش پرويز که سالها روي يک دختر اسم گذاشته، اتفاقا قرار بوده که براي عروسياش، حياط مدرسه را چراغاني کند به نيابت از تالار و عروسش را به خانه ببرد. ابلاغ توامان حکم بازنشستگي و تخليه مدرسه، همه نقشههاي خانواده را بهم ميريزد و در معذوريتشان ميگذارد، سخت. نقل مکان و اسبابکشي سرايدار جديد به مدرسه ميشود قوز بالا قوز.
واکنش اردشير و خانوادهاش به نامراديهاي روزگار اما فقط لبخند است و صبوري. به هر ميزان که در طول روز چالش دارند و دردسر، به همان مقدار و چه بسا بيشتر شب ميگويند و ميخندند و سر به سر هم ميگذارند. زندگي را جدي نميگيرند و دم را خوش ميدارند. خانواده براي آنها حکم حاشيه امني را دارد که ميتوان در اتمسفر روحانگيزش، از دنيا و مصائبش فارغ شد و زندگي کرد. اردشير و خانوادهاش در وراي سرخوشي ظاهرانه، به نوعي عرفان رسيدهاند. آنها آنقدر به مشکلات لبخند ميزنند، ناديده ميگيرند، زير سبيلي رد ميکنند تا «روزهاي بد بدر» شود و زندگي به رويشان بخندد، که ميخندد. دوران عسرت به پايان ميرسد و صبح دولت اين خانواده سرخوش هم ميدمد.
پردهنشين/؛ ميگذرم...
حاج آقا شهيدي (با بازي ماندگار فرهاد آييش) روحاني معتمد شهر است و مريدان پرشماري دارد. پسربزرگش را تقديم وطن کرده و پسر کوچکش، محمدحسين که به کسوت روحانيت درنيامده، سوداي تجارت داشته و به آپارتمان سازي روي آورده است. دسيسههاي آقا داوود و مرادي اما گره در کار او مياندازد؛ گره در گره، کور و سيل طلبکارها جلوي خانه حاج آقا شهيدي صف ميبندند. پيرمرد اما از در موعظه وارد نميشود، باب نصيحت را هم ميبندد؛ در عوض، تنها داشته مادياش در زندگي، خانهاش را براي فروش ميگذارد تا در وهله اول، بخشي از ضرر و زيان طلبکارها را جبران کند و حق الناس را دريابد و در مرتبه دوم، تنها فرزندش را از گرفتاري برهاند و در نگاهي جامعتر، خانوادهاش را حفظ کند. او «پردهنشين» ميشود. حاج آقا شهيدي، روحاني معتمد و رئيس حوزه علميه شهر به روستا کوچ ميکند و براي گذران زندگي چوپان ميشود؛ ايثار براي حفظ و صيانت از نهاد خانواده.
مثل هيچکس/ آه مادر کجايي
مادر شمع است و فرزندان پروانهوار در اطرافش به طواف. حساب داداشي اما جداست. او «مثل هيچکس» نيست؛ پسر بزرگ خانواده که خود را وقف خواهران و برادرانش کرده و مادر را ميپرستد عاشقانه. داداشي (با بازي حسين ياري) شايد يک شخصيت تيپيکال و حتي کليشهاي به نظر آيد اما آنقدر کاريزما دارد که به دل مخاطب بنشيند و دلزدهاش نکند. داداشي پس از پدر، بزرگ خانه است؛ او کسب و کار پدري را توسعه و رونق بخشيده، خواهرانش را سامان داده و به خانه بخت فرستاده و برادران و دامادهايش را زير پر و بال گرفته و از همه مهمتر، يگانه مونس و همدم مادر است. همه چيز خوب است، خانواده دور هم جمع هستند، صفا هست، صميميت هم؛ اما در هميشه روي يک پاشنه نميچرخد. زندگي روي ديگرش را هم نشان ميدهد؛ حس استقلالخواهي با حسادت درميآميزد، پلشتي و خباثت خناسان چاشنياش ميشود، رنگ و لعاب عناد به خود ميگيرد و آتشي ميشود بر خرمن خانواده. برادر مقابل برادر ميايستد و خواهر عارض ميشود به دستگاه قضا براي دادخواهي. حرمتها ميشکند، آبروها به باد فنا سپرده ميشود، محبتها رو به زوال ميرود و بنيان خانوده سست ميشود بسان لانه عنکبوت.
در نهايت همه مناسبات به نازکي مو ميرسد، اما پاره نميشود. داشتهها و سرمايههاي برآمده از روابط گرم و عواطف چند لايه، خانواده را از لبه پرتگاه سقوط به سر منزل آرامش رهنمون ميشود. خواهران و برادران نسيانزده به خود ميآيند؛ ورق برميگردد، وجدانها بيدار ميشود، چشمها باز، فوران ندامت، موج پشيماني. همه طالب بازگشت هستند و برميگردند؛ رجعتي که بدون هزينه هم نيست البته. ديگر مادري در ميانشان نيست.
همسران/شيطنتهاي خانوادگي
کمال دامدار است و عاشق گاوهايش. براي اين نشخوارکنندگان چهارپا شعر هم ميگويد. علي اما گرافيست است و يک شرکت تبليغاتي دارد. مهين و مريم هم هر دو خانهدار هستند و روز را با هم شب ميکنند. دو خانواده متعلق به طبقه متوسط جامعه؛ خانوادههايي که از بچه در آنها خبري نيست. کمال و علي گاهي فيلشان ياد هندوستان دوران تجرد ميکند. دوست دارند ساعتي براي خودشان باشند تا با دوستان قرار، مدار کنند و به ماهيگيري بروند. براي وصال به مراد، آسمان و ريسمان ميبافند و راست و دروغ سر هم ميکنند، به وفور. مهين و مريم ميبينند اين شيطنت شوهران خود را و درصدد تلافي برميآيند. اين کنشها و واکنشها در نهايت به يک چيز ختم ميشود؛ خانواده. کمال و علي چه زود دلتنگ «همسران» خود ميشوند و بيتاب خانه. همه لج و لج بازيها، کل کلها، تيشه دادن و اره گرفتنها، بگير و ببندها تحتالشعاع محفل گرم و مقدس خانواده قرار ميگيرد و رنگ ميبازد. کمال و علي، مهين و مريم خيلي زود ميشوند همان زوجهاي عاشقي
که بودند.
خانه به دوش/ مادرت بميره ماشاءالله
آقا ماشاءالله (با بازي خاطره انگيز حميد لولايي) گرفتار است، دخل و خرجش بههم نميخواند، به نوعي شرمنده زن و بچه. به هر دري که ميزند راهها همه به بن بست ختم ميشود. باجناقش اصلان هم در کارش موش ميدواند و سنگ بر سر راهش مياندازد. همه سرمايهاش را بابت سفر ساختگي به خارج و يک کار نان و آبدار از کف ميدهد و «خانه به دوش» ميشود.
ناهيدخانم، همسرش اما با وجود همه غرولندهاي ممتد و مستمر، دلباخته آقاماشاءالله است و برايش دلميسوزاند (ديالوگ معروفش: مادرت بميره ماشاءالله) و نميتواند مردش را در عسرت و تنگنا ببيند. علي، تنها پسرش که گهگاه پدر را شماتت ميکند، در گرفتاريها مشفقانه به ياري او ميآيد. يک خانواده شبيه بيش و کم همه خانوادههاي ايراني با رگههايي از طنز غلو شده البته. خانواده آقا ماشاءالله با همه چالشها و گلايههايي که در ميان اعضايش برقرار است، آنقدر ريشه و اصالت دارد که در برابر مشکلات تاب بياورد و رشته کار از دستش در نرود. درست در لحظهاي که همه چيز تاريک به نظر ميرسد، روزنه اميد و افق روشني پديدار ميشود. آقا ماشاءالله به شکل صوري از سفر نرفتهاش بازميگردد با کوله باري از تجربه. او حالا يک کفاش تمام عيار است. خانواده دوباره دور هم جمع ميشوند. ديگر حسرتي هم به دل کسي نمانده که عيان شده است پلشتيهاي اصلان و واقعيتهاي زندگي مجللي که فراهم آورده بود. آقاماشاءالله و اهل و عيالش ميشوند همان که بودند؛ صميمي، مالامال از صفا و يکرنگي، همان بگومگوها و کلکلهاي به مطايبه پهلوزده.
محسن محمدي
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۶۲۷۱۱۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سیدرضا اکرمی: امروز بَرجمان از خرجمان بیشتر است/ چطور برای افغانها کار هست، برای ایرانی کار نیست؟
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، سید رضا اکرمی، عضو جامعه روحانیت مبارز تاکید میکند نباید از دولت توقع گره گشایی داشته باشیم. او همچنین معتقد است، تکتک اعضای خانواده باید به فکر کسب درآمد باشند.
بخشهای مهم گفتگو اکرمی با رویداد ۲۴، را در زیر میخوانید:
*همه میدانیم که گرانی وجود دارد و مردم مشکلات زیادی برای تامین هزینههایشان دارند. به همین دلیل در خانه و خانواده همه افراد باید کار کنند تا همهشان درآمدزا باشند. یعنی یک نفر نمیتواند مخارج خانواده را اداره کند.
*مساله مشکلساز دیگر این است که امروز بَرجمان از خرجمان بیشتر است. خرجمان فقط صبحانه، نهار، شام، لباس و مسکن است. اما برجمان زیاد است که شامل موبایل، سفر و ... میشود. چون معیارها و شرایط زندگی تغییر کرده است، مرد خانواده به تنهایی نمیتواند یک خانواده را اداره کند. اگر همه افراد خانواده به اندازه خودشان تلاش کنند، قطعاً میتوانند خانه را اداره کنند.
*اینکه میگویند، کار نیست را قبول ندارم. کار را که از آسمان یا خارج نمیآورند و باید ایجاد کرد. هر کس که غیرت کاری دارد، امروز برای او کار هست. بیش از ۵ ملیون افغانی در این مملکت کار ساختمانی، کار سنگبری، کار سرایداری میکنند؟ چطور برای افغانها کار هست، برای خودمان ایرانی کار نیست؟ کار هست و ما باید دنبالش برویم.
*ما از قدیمالایام مربایی را که میخوریم، بستهبندی و آماده نمیخریدیم. خانمهای خانه دوزندگی بلدند، خیاطی بلدند، آرایشگاهی بلدند و اوقات فراوان هم دارد. پس اگر بتواند وقتش را خوب تنظیم کند، میتواند در کنار بچهداری به کارهای دیگر هم برسد. خانم من هم ۷ بچه را بزرگ کرده است. هم درس داده و هم سخنرانی کرده و هم کار میکند.
*اینکه میگویند مستاجرین گرفتار هستند، باید همه ایران را در نظر بگیرید و فقط تهران را نبینید. همچنین سهچهارم مردم تهران خانه دارند و یک چهارم مستاجراند. پس برای یک چهارم قیصریه را آتش نزنید.
*درباره اینکه همه از دولت توقع دارند، میگویم دولت مسئول همه چیز نیست. اولا هر کسی مسئول کار خودش است و حق ندارد همه کارها را گردن دولت بیاندازد. دولت باید حمایت و نظارت کند. بنا نیست همه کارها را به دوش دولت بگذاریم و از او بخواهیم، سیر و پیاز ما را تهیه کند. ما در اقتصاد هم بخش خصوصی داریم و هم تعاونی داریم و آخرین بخش دولت است.
*اینکه میگویند، رفت و آمد در تهران مشکل است، دلیلی برای کار نکردن نیست. بنا نیست همه برای شاغل بودن از خانه بیرون بیایند. الان بسیاری از کارها هستند که در درون خانه میتوان انجام داد. در واقع حمل و نقل دو ساعته و سه ساعته روزانه برای موارد خاص است.
۲۷۲۱۱
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1902745