Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «قدس آنلاین»
2024-04-29@07:09:14 GMT

ناچار شدم حقیقت را بگویم!

تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۰۶۱۷۵۹

ناچار شدم حقیقت را بگویم!

قزوین_ درباره تاریخ اعزام صحبت میکردم؛ وقتی از خواب بیدار شدم، فرزندم محسن که نیمه خواب بود، گفت: بابا جان! جبهه میروی؟ از آنجایی که من تا آخرین لحظه، سفرم را پنهان کرده بودم، جواب دادم: می خواهم بروم تهران، ولی فرزندم گفت: مبادا مانند فلان کس که بدون اجازه زن و فرزندش به جبهه رفت، تو هم چنین کاری انجام دهی! این را که گفت، ناچار شدم حقیقت را بگویم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

قدس آنلاین، گروه استان ها_ حسن شکیب زاده: بخشی از دست نوشته های شهید غلام حسین خدری:

«درباره تاریخ اعزام صحبت میکردم؛ وقتی از خواب بیدار شدم، فرزندم محسن که نیمه خواب بود، گفت: بابا جان! جبهه میروی؟ از آنجایی که من تا آخرین لحظه، سفرم را پنهان کرده بودم، جواب دادم: می خواهم بروم تهران، ولی فرزندم گفت: مبادا مانند فلان کس که بدون اجازه زن و فرزندش به جبهه رفت، تو هم چنین کاری انجام دهی! این را که گفت، ناچار شدم حقیقت را بگویم. 

همسرم در ماتم و سکوت ناراحت کننده ای فرورفته بود و کم کم وقت رفتن نزدیک می شد و من نیز حقیقت را خیلی آرام میگفتم که همسر و دو فرزندم متوجه رفتنم به جبهه شدند؛ فرزندم محسن شروع به التماس کرد که: چرا مرا به جبهه نمیبری؟ به او گفتم: تو هنوز ۶ سال بیشتر نداری؛ او علاقه شدیدی به جبهه رفتن داشت.

وقتی داشتم حرکت می کردم دخترم به من گفت: بابا جان! دیگر بر نمیگردی؟ بابا جان! ما ظهر، موقع ناهار خوردن در کنار هم نیستیم؟ کِی بر میگردی؟

پسرم محسن که مقداری پول داشت، جلو آمد و گفت: بابا جان! این پولها را از دست من بگیر و همراهت ببر..

فرزندانم خیره خیره به چهره ام نگاه می کردند و مثل طفلان مسلم که به انتظار پدر بودند، چهره آنها طوری در من اثر گذاشت و طوری منقلبم کرد که احساس کردم دیگر همدیگر را نمی بینیم و این آخرین وداع پدر و دو فرزندش است؛ نمیدانم، شاید هم دیگر برنگردم و شاید این آخرین نگاه ها و دید نها باشد، به هر صورت از عاقبت کار، خدا آگاه است.

وقتی از در منزل خارج می شدم، دو فرزندم به در خانه آمدند و مجدداً با من خداحافظی کردند؛ ولی ندانستم چه سرّی و چه رازی بود، فقط منقلب شدم و بغض گلویم را می فِشرد. با همه این گفته ها امیدوارم که رفتنم به جبهه مورد رضایت خدای بزرگ و یاری یاورش، امام خمینی قرار گیرد و امیدوارم کسی لااقل در ایران نباشد که کاری خدای نکرده، انجام دهد که بر خلاف اسلام باشد و روزی در مقابل چنین فرزندانی که حتی در حال وداع با سرپرست خانواده اش می گوید «کِی بر میگردی؟» و «ما به انتظار برگشت تو نشسته ایم»- قرار گیرد و هرگز پاسخی نداشته باشد.
 

منبع: قدس آنلاین

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۰۶۱۷۵۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

داستان جذاب زندگی یک نوجوان در «جرئت و حقیقت»

کتاب «جرئت و حقیقت» به قلم محمد‌علی جابری و به همت نشر معارف  به چاپ رسید. - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، کتاب جرئت و حقیقت عضو جدید خانواده  برنا (کتاب های نوجوان نشر معارف) وارد بازار نشر شد.  این کتاب در قالب داستانی نگاشته شده  و موضوع کتاب در مورد معرفی بهشت حول یکی از شخصیت های کتاب است.

این کتاب یک رمان داستانی است برای علاقمندان به ادبیات. کتاب جرئت و حقیقت سرگذشت پسر یتیمی را روایت می‌کند که بر اثر دوستی، دچار انحراف در مسائل اخلاقی می‌شود. در ادامه راه و روش نجات و سرانجام این نوجوان است که حیرت مخاطب را برانگیخته می‌کند.

جذابیت کتاب در این است که با  شنیدن داستان و هم‌ذات‌پنداری با قهرمان آن برای هر مخاطبی، از کودکان تا بزرگسالان، دلکش می‌شود. از سوی دیگر در این کتاب  یکی از مشکلات رایج و مبتلا به در جوانان که ارتباط و دوستی  با جنس مخالف در جامعه است مطرح شده و روش توجیه نوجوانان با شیوه ای درست و قانع سازی نوجوانان با مفاهیم دینی  انجام شده است دلیل انتخاب  نام کتاب جرئت و حقیقت اشاره به یکی از رویدادهای داستان زندگی آرمان است که بعد از آن بازی سیر تحول او آغاز می‌شود.

نگاهی به کتاب «خداشناسی قرآنی کودکان»/ شما خدا را می‌شناسید؟

در برشی از کتاب می‌خوانیم:

هلال ماه هم در یک گوشۀ آسمان ایستاده‌ است و ما را نگاه می‌کند. انگار دارد برایمان حرف می‌زند «تا همین هیجده‌نوزده‌سالگی‌تون، من بیش از دویست بار دور زمین گشته‌م. کار من همینه. دور زمین بگردم، از خورشید نور بگیرم و زمین‌و براتون روشن کنم. تو هر ثانیه، با کلی از آدما برای همیشه خداحافظی می‌کنم.» ماه همین‌جور که زیر پایش را می‌پاید و برایمان حرف می‌زند، از حرکتش هم غافل نیست. می‌داند همه‌چیز را رکود و درجا زدن خراب می‌کند. با زبانِ بی‌زبانی می‌گوید «خدا به‌خاطر شما آدما، یه کارایی گردن من، خورشید و بقیه گذاشته. ما هم با جون‌ودل داریم انجامش می‌دیم. شما هم مراقب باشید نمک خدا رو می‌خورید، یه‌وقت نمکدونش‌و نشکونید.»

چاپ اول این کتاب به همت نشر معارف در اسفند  1402 به قیمت 110000 تومان به شمارگان1000 جلد روانه بازار  شده است.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • حاجی می‌گفت: می‌توانیم چند بار اسراییل را شخم بزنیم
  • چند حقیقت درباره نادر طالب‌زاده
  • ورود ترجمه «آن روی دیگران» به کتابفروشی‌ها
  • حواله علی پی
  • داستان جذاب زندگی یک نوجوان در «جرئت و حقیقت»
  • افشای راز قتل همسر و فرزند با آتش افروزی
  • مرد نقاش، راز آتش زدن همسر و فرزندش را فاش کرد
  • راز قتل همسر و فرزند با آتش افروزی
  • امام جمعه تهران: مذاکره موشکی نکردیم، نمی‌کنیم و نخواهیم کرد /وقتی می‌گوییم می‌زنیم محکم می‌زنیم /در مساله عفاف و حجاب دوقطبی شکل ندهید
  • بهسازی و آسفالت جاده روستایی تنگ بابا احمد اندیکا+فیلم