کامبيز روشنروان: به ما لقب استاد ميدهند، اما کارمان در کشور خودمان اجرا نميشود
تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۰۷۰۵۸۸
خبرگزاري آريا - سما بابايي: وقتي آهنگسازي را به عنوان رشتهاش انتخاب کرد؛ «امانوئل ملک اصلانيان» برايش پيغام گذاشت که نميبخشدش. گفت که او يک پيانيستِ ذاتي به دنيا آمده بود و بايد همين رشته را ميخواند. استادِ پيانيست، لابد که قصهگويي شاگرد را نشنيده بود. اينکه وقتي داستانِ زندگي پرپيچ و خماش را تعريف ميکند؛ چگونه چشمهايش برق ميزند و مثلِ قصهگويي قهار به آنها آب و تاب ميدهد و آدم را هر لحظه بيشتر منتظر ميکند تا بشنود چه گذشت بر اين استادِ کارکشتهي موسيقي که بخشِ مهمي از تاريخِ چند دههي اخير روي گردههايش است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به قيافهي آرامش نبايد نگاه کرد، راستش حتي نبايد با طنينِ آرامِ صدايش قضاوتش کرد. او روزگاري در هنرستانِ عالي موسيقي، چنان از خروسخوانِ صبح تا به قولِ قديميها شغالخوانِ شب، در حياطِ هنرستان سازش را مينواخت؛ آنقدر که «حسين دهلوي» از خانه بکوبد و بيايد مدرسه و گوشِ شاگردش را بکشد و از مدرسه بيرونش کند؛ آن روحيه هنوز هم باقي است؛ اگر نبود که «کامبيز روشنروان»، کامبيز روشنروان نميشد.
* شما از هنرستان موسيقي شروع کرديد. در آن زمان فضاي هنرستان بسيار عجيب و غريب بود و بسياري از بزرگان از استاد دهلوي تا ديگران حضور داشتند. ابتدا از فضاي آن روزهاي هنرستان بگوييد و اينکه چرا آن فضا ديگر تکرار نشد؟اينکه چرا ديگر آن فضا تکرار نشد، يک دليل ساده دارد. در گذشته اين اراده وجود داشت که تعدادي موسيقيدان حرفهاي تربيت شود و به همين روي تلاش ميشد تا در هنرستان ملي و هنرستان عالي، موسيقيداناني تربيت شوند که به درد موسيقي کشور بخورند و سطح آن را بالا ببرند. به همين خاطر بهترين استادان در هنرستان تدريس ميکردند و هنرجويان نيز بايد تماموقت به تمريناتشان ميپرداختند و در پايان هر دوره به آنهايي که شاگرد اول ميشدند و استعداد ويژهاي بودند، بورس تحصيلي داده ميشد تا به خارج بروند و بعد در ايران به موسيقي کشور خدمت کنند. در اين سالها اما چند سالي هنرستان تعطيل بود و همچنين کساني به عنوان مدير هنرستان فعاليت کردند که از موسيقي چيزي نميدانستند.
* چرا؟ اين هم از عجايب روزگار است. کماکان شرايط همانگونه است. همچنان مديران هنرستانها هيچگونه علاقه يا نشاني از موسيقي در وجودشان نيست و حتي برخيهايشان در اين سالها از صداي سازها ناراحت ميشدند. به همين خاطر معلمان خوب موسيقي ديگر تمايلي به آموزش در هنرستان نداشتند و اين مسأله هم طبيعي بود. به تدريج سقوط کيفي در هنرستانها شکل گرفت و تا امروز هم ادامه دارد.
اما در همين سالها چهرههاي بسياري از هنرستانها سربرآوردند.
بله، اما اين ديگر استعداد ذاتي خودشان است يا اينکه کلاسهايي خارج از هنرستان با استادان خوب ميگذرانند. خارج از محيط هنرستانها، آموزشگاههاي آزاد موسيقي هستند که برخيهايشان توسط موسيقيدانان پيشکسوت اداره ميشوند و توانستهاند استادان خوب و شاگردان متعددي جذب کنند و همين باعث شده که تعداد قابل توجهي نوازنده خوب در تمام سازها داشته باشيم. بنابراين آنچه امروز باعث رونق موسيقي ما شده، بخشي مربوط به هنرستان است؛ اما بخش اعظم آن مربوط به خارج از هنرستان است.
محيط دانشگاههاي موسيقي را چطور ارزيابي ميکنيد؟
در دورهاي نميدانم کدام ذهن بيماري براي رشتهي موسيقي، پيشدانشگاهي نگذاشت. بنابراين کساني که در هنرستان موسيقي تحصيل ميکردند، يازده ساله ديپلم ميگرفتند و ديگر راه به جايي نداشتند. در همان زمان دانشکدههاي موسيقي هم وجود داشت. چه کساني در اين رشتهها تحصيل کردند؟ همه بهجز کساني که در رشتهي موسيقي تحصيل کرده بودند. اين قضيه باعث شد نظام دانشگاهي در چندين سال اول، بسيار ضعيف شروع کند و کساني وارد رشتهي موسيقي در شاخههاي مختلف ميشدند که در رشتههاي ديگري تحصل کرده بودند؛ يعني يا در کلاسهاي آزاد چند ماهي سازي زده بودند يا حتي هيچ آگاهي از موسيقي نداشتند. مثلاً زبان يا رياضيشان خوب بوده و در اين رشته قبول شدند. اين تعداد، چهار سال در دانشگاه درس ميخواندند، در حاليکه بايد موسيقي را از ابتدا شروع ميکردند. آن هم در شرايطي که موسيقي، مسالهاي کاملاً تخصصي است. ظرف چهار سال چطور ميتوان انتظار داشت که اينها راه به جايي ببرند؟ اما در سالهاي اخير وضعيت بهتر شده است.
* مواجهه خودتان با موسيقي چطور بود؟ در خانوادهي من هيچ موسيقيداني نبود. اما آنطور که براي من تعريف کردهاند، علاقهي خاصي به موسيقي داشتم. شايد هم استعداد خاصي داشتم که باعث ميشد آنچه از راديو ميشنيدم را بلافاصله تکرار کنم. در همسايگي ما، آقاي «مصطفي کسروي» زندگي ميکرد که نوازنده، رهبر ارکستر و آهنگساز راديو بود.
* منزلتان کجا بود؟ کوچهي کاشانچي. روبهروي جايي که اکنون تئاتر شهر قرار دارد. آن زمان کافه شهرداري در اين مکان بود که سينما و خيمهشب بازي در آن وجود داشت. به خصوص در تابستانها، خانوادهها از آن فضا استفاده ميکردند. تابستانها من و بچههاي محل از ظهر تا شب در کافه شهرداري بوديم تا اينکه فيلمي که پخش ميشد را هم ببينيم و بعد به خانهمان برويم. به هر حال در خانوادهي ما هيچ موسيقيداني وجود نداشت، جز همان آقاي کسروي. ايشان وقتي استعداد من را ميديد که بعد از پخش هر قطعه از راديو، همان قطعه را تکرار ميکنم برايش بسيار عجيب بود. او فهميد که من گوش موسيقايي قوي دارم. ايشان با پدر من صحبت و او را راضي کرد تا من را به هنرستان موسيقي ببرد. من پنجم ابتدايي بودم که به هنرستان رفتم. ابتدا هم هنرستان عالي رفتم.
* براي ورود به هنرستان امتحان داديد؟ در هنرستان عالي موسيقي، معمولاً از بچهها براي گوش موسيقي و درک ريتم امتحان ميگرفتند و بعد از آنکه مطمئن ميشدند که استعداد موسيقي دارد، ديگر مسائل را بررسي ميکردند. مثلاً اينکه انگشتانش براي چه سازي خوب است و فيزيک بدنياش براي چه موسيقي مناسب است. مثلاً لبش براي سازهاي بادي خوب است يا نه؟ در مرحلهي اول که من خيلي راحت قبول شدم. در مرحلهي دوم گفتند که چون تو انگشتان و جثهي کوچکي داري، بهتر است يک ساز بادي بزني؛ مثلاً پيکولو.
* اين ساز را دوست داشتيد؟ تا آن روز اسم اين ساز را هم نشنيده بودم. پدرم وقتي موافقت کرد که به هنرستان موسيقي بروم، ميگفت بايد ويولون بنوازي. اين ساز را بسيار دوست داشت. من هرچه اصرار کردم که ميخواهم ويولون بزنم، قبول نکردند. گفتند به خاطر انگشتان کوچکت تا يک جايي پيش ميروي و بعد از آن متوقف ميشوي. بعدها فهميدم که راست ميگويند. من يک سال در هنرستان عالي موسيقي ماندم و نوازندهي پيکولو بودم. ساز کوچکي در حد 30 سانت بود. من هم تازه از دبستان آمده بودم و بسيار شيطان بودم. اين ساز را در جيب کتم ميگذاشتم و با بچهها ميرفتم کشتي ميگرفتم و بازي ميکردم. کليد اين ساز مرتب ميافتاد. روزي يک بار به تعميرگاه ساز هنرستان ميگفتم که اين کليد را جا بياندازند.
* چطور با آن ارتباط برقرار کرديد؟ ديگر اين ساز را دست من داده بودند و بايد ياد ميگرفتم تا نمره بگيرم.
* اما در هنرستان عالي نمانديد، درست است؟ بعد از آن به هنرستان ملي رفتم تا آنجا ويولون بزنم. آنجا هم همين استدلالها را آوردند. بعد به من گفتند پيکولو دوست نداري، فلوت بزن. اين ساز خيلي خوبي است و در ارکستر نوازندهي کمي وجود دارد و کشور به نوازندهي اين ساز نياز دارد. من را به نواختن اين ساز تشويق کردند. قرار شد من اولين نوازندهي فلوت هنرستان شوم.
* رييس هنرستان چه کسي بود؟ آقاي مفتاح.
* و شما قبول کرديد؟ بله. سال اول معلم و کتاب و نُت نداشتيم. از ارکستر گلها، آقاي نراقي که نوازندهي ارکستر فلوت بود، به هنرستان ميآمد و با خودش سازش را ميآورد. حالا من نه نُت داشتم و نه ساز. نيم ساعت-سهربع براي من فلوت ميزد و من از صداي زيباي اين ساز لذت ميبردم و کلاس تمام ميشد. سرانجام يکي از دوستان ايشان که قرار بود از لندن بيايد، براي من يک فلوت و کتاب اتود آورد.
* تا فلوت بيايد چه ميکرديد؟ قرار شد تا اين ساز ميآيد، من يک ساز ايراني هم ياد بگيرم و شاگرد دو کلاس ساز -ايراني و غربي- شوم. اين بزرگترين شانس زندگي من در موسيقي بود. چون باعث شد من از ابتدا با دو فرهنگ متفاوت آشنا شوم. من سنتور را شروع کردم و خيلي خوب پيش رفتم.
* استادتان چه کسي بود؟ابتدا «داريوش صفوت» بود و سال بعد خدمت خانم «ارفع اطرايي» رفتم. ايشان يکي از بهترين معلماني هستند که من در زندگيام داشتم. بينظير هستند. معلم به معناي واقعي کلمه. سال بعد فلوت هم آمد و آقاي دهلوي رييس هنرستان شد. ايشان وقتي ديدند که يک شاگرد فلوت در هنرستان است، در اولين قدم آقاي «منوچهر منشيزاده» که نوازندهي فلوت اول ارکستر سمفونيک بود، به هنرستان دعوت کرد.
* براي يک نوازنده؟ بله! فقط براي من. ايشان ارتشي بود و تعداد زيادي نت و کتابهاي موسيقي داشت و با جديت تمام کلاسهاي من شروع شد. من در طول هفته اين نتها را مينوشتم و تمرين ميکردم. ايشان بسيار مهربان بودند؛ اما با روحيهي ارتشي. به همين خاطر خيلي زياد از من کار کشيد.
* همچنان دو ساز داشتيد؟ من از سال دوم، دو ساز تخصصي داشتم و کسي هم در اين مدت به من نگفت که يکي را حذف کن و ديگري را شروع کن. در هنرستان موسيقي به خاطر حجم بالاي کاري که وجود دارد و توقعي که از هنرجو دارند، هنرجو نميتواند دو ساز تخصصي داشته باشد؛ اما کسي به من چيزي نگفت. روزي چند ساعت فقط بايد ساز تمرين ميکردم. يادم ميآيد در هنرستان، ساعت 5 و نيم تا 6 صبح به هنرستان ميرفتم و دستم را روي زنگ ميگذاشتم. سرايدار هنرستان خوابآلود در را باز ميکرد و با جارو دنبالم ميافتاد (خنده). من فلوت را باز ميکردم و تمرين ميکردم تا کلاسها ساعت 8 صبح شروع شود. شبها هم بعد از تعطيلي کلاسها، من همچنان در حياط هنرستان تمرين ميکردم و سرايدار حريف من نميشد تا اينکه زنگ ميزد به آقاي دهلوي و ايشان ساعت 9 شب دوباره مجبور بود به هنرستان بيايد و گوش من را بکشد و از هنرستان بيرونم کند. فردا باز همين برنامه بود (خنده). اين طور با عشق و علاقه کار ميکردم.
* فلوت را دوست داشتيد؟بله؛ چون ميشد راه بروي و بزني. اما سنتور را نميشد کاري کرد. بايد مينشستم و ميزدم. فلوت ساز پرتحرکي بود و هر چه آدم پيش ميرود، بيشتر دوستش دارد. من هم با اين مقدار تمريني که انجام ميدادم، پيشرفت را احساس ميکردم. آقاي منشيزاده هم از من رضايت کامل داشت.
* تنها شاگرد فلوت باقي مانديد؟ در سال بعد دو نوازندهي ديگر هم به ما اضافه شد و سه نفر شديم. هر سه هم کار ميکرديم. آقاي منشيزاده واقعاً براي ما زحمت کشيد. من خيلي چيزها از او ياد گرفتم؛ هم در نوازندگي و هم در نظم و انضباطي که يک نوازندهي فلوت بايد داشته باشد. از آن طرف من رديف موسيقي سنتي را با سنتور ياد ميگرفتم و دو فرهنگ موسيقي همزمان پيش ميرفت.
* پيانو را کِي انتخاب کرديد؟در کلاس دهم، همهي هنرجويان موظف بودند تا اين ساز را به عنوان ساز مادر بنوازند. براي من ساز سوم اضافه شد. پيانو را خيلي دوست داشتم؛ هم صدايش را و هم اينکه احساس ميکردم اين ساز به درد من ميخورد.
* استادتان چه کسي بود؟خانم «پاکماکريان». يک خانم مسن ارمني بسيار مهربان و با محبت. ما پيانوي اجباري داشتيم؛ آنان که اين ساز، ساز تخصصيشان بود، معلمهايشان پيانيستهاي حرفهاي شاخص بودند. در همان سال آقاي دهلوي يک روز من را با سه نفر ديگر از دوستانم به دفتر دعوت کرد و گفت که تصميم گرفتند تا آقاي «حسين تهراني» را براي آموزش تنبک به هنرستان بياورند. ما تا آن زمان تنها اسم ايشان را شنيده بوديم . آقاي تهراني يکي از برجستهترين چهرههاي تنبکنوازي و يک شخصيت استثنايي بود. آقاي دهلوي ما را به عنوان شاگردان سري اول انتخاب کرده بودند. ما هم بسيار ذوق زده شديم.
* و شد چهار ساز. بله. با استاد تهراني يک سال تمرين کرديم و از سال بعد ايشان ديگر به هنرستان نيامدند و جاي خودشان استاد «محمد اسماعيلي» را فرستادند که ميتوانم بگويم ما با ايشان واقعا زندگي کرديم. خيلي زياد تمرين ميکرديم؛ از ساعت دو تا 9 شب، کلاسمان ادامه داشت. در حد مرگ تمرين ميکرديم. آنقدر که آخر شب همهمان در حال ضعف بوديم. اما طوري در نوازندگي تنبک پيشرفت کرديم که ديگر احساس ميکرديم انگار تنبک ساز اولمان شده است. همان زمان کلاسهاي آهنگسازي در هنرستان شروع شد. از ما چهار نفر، سه نفرمان به آهنگسازي علاقه داشتيم و براي گروه تنبک خودمان، قطعه ميساختيم و خودمان هم اجرا ميکرديم. کنسرتهاي متعددي را اجرا ميکرديم.
* همهتان تنبک ميزديد؟ به تدريج سازهاي ديگري را هم اضافه کرديم. مثل ضرب زورخانه، دايره و ديگر سازها؛ اما فقط کوبهاي بود. به لحاظ تکنيکي خيلي پيشرفت کرده بوديم. درست بر اساس توانايي تکنيکيمان مينوشتيم و در آن زمان اين کارها خيلي بکر بود. به همين خاطر بسيار مورد توجه قرار ميگرفت. کمتر پيش ميآمد که کنسرت در رودکي و غيره نداشته باشيم. جالب است چيزهايي که ما در آن زمان مينواختيم، نتهايش هنوز هست. پس از انقلاب، تعداد گروههاي کوبهاي بسيار زياد شد و در دو-سه مورد فکر کرديم که اينها را گروههاي ديگر اجرا کنند. نتها را به آنها داديم. اما هيچکدام نتوانستند اجرا کنند؛ چون بسيار پيچيده بود. همهي قطعات پليفوني بودند و به همين خاطر هيچوقت اجرا نشدند. به اين دليل که توانايي تکنيکي نواختن آنها را نداشتند.
* آن سه نفر همکلاستان چه کساني بودند؟ اسماعيل واثقي و اسماعيل تهراني که نوازندههاي برجستهاي در سنتور شدند و علي رهبري که يک رهبر برجسته بينالمللي شدند.
* انگار همهي شما جزو چهرههاي شناختهشدهي موسيقي شديد؟ بله. آقايان عليزاده و طلايي هم همدورهي ما بودند. دوران مديريت آقاي دهلوي، دوران استثنايياي در موسيقي بود.
* و يکي از مهمترين کلاسهايشان تلفيق شعر و موسيقي بود.بله. ما دو سال با ايشان در اين زمينه کار کرديم. در همان کلاسها من با آهنگسازي آشنا شدم و بسيار هم به اين رشته علاقهمند شدم.
* کدام ساز را بيشتر دوست داشتيد؟همهشان را دوست داشتم. عاشق فلوت بودم و تکنيکهاي بسيار گستردهاي را با آن اجرا ميکردم و همين، يک شوق را در من به وجود ميآورد. به عنوان نوازندهي فلوت نامم شناخته شده بود و بعد از پايان هنرستان به عنوان يک سوليست شناخته شده بودم.
*ارکستر سمفونيک نرفتيد؟ نه.
* چرا؟ کلاس يازدهم بود که استاد سنجري و چند نفر از مايسترهاي مختلف به هنرستان آمدند تا از من امتحان بگيرند که آيا توانايي اين را دارم که در ارکستر بنوازم يا نه؟ قبول شدم و استاد سنجري به من پيشنهاد فلوت اولي ارکستر سمفونيک را داد. معلم خود من اين سمت را داشت. اما من اعلام کردم تا استاد من فلوت اول ارکستر است، به ارکستر نميآيم و هيچوقت هم نرفتم.
* ايشان در جريان اين ماجرا قرار گرفت؟نميدانم؛ چون در آن هيئتي که آمدند، ايشان نبود. برايم مهم هم نبود، به خاطر باورهاي خودم اين کار را کردم.
* در ارکستر صبا اما حضور داشتيد؟بله در ارکستر آقاي دهلوي، ارکستر صبا فلوت مينواختم. با ارکستر مجلسي راديو به عنوان سوليست فلوت حضور داشتم و کنسرتهاي بيشماري با پيانو و فلوت اجرا کردم.
* و بعد که از هنرستان فارغالتحصيل شديد...امتحان خروجي در هنرستان بسيار سخت بود. آقاي دهلوي به من پيشنهاد داد که يک ساز را انتخاب کنم و از آنجا که هنرستان ملي بود، گفتند که سنتور را انتخاب کنم. اما من قبول نکردم و در هر دو ساز، نمرهي بالايي گرفتم و به عنوان سوليست هر دو ساز با ارکستر آقاي دهلوي همکاري کردم.
* همين باعث شده که آثار شما در آهنگسازي از هر دو فرهنگ وجوهي داشته باشد؟ شايد...
* هيچوقت ويولون تمرين کرديد؟نه؛ خودم به اين نتيجه رسيدم که اصلاً صلاح نيست که اين ساز را دنبال کنم. ولي از لحاظ سازشناسي روي ويولون و ديگر سازهاي زهي تحقيق بسياري کردم و به همين خاطر در تمام آثارم سازهاي زهي بسيار برجسته است. خودم از آن زمان، هر کس ميخواست به هنرستان برود اول به انگشتانش نگاه ميکردم که آيا ميتواند ساز زهي بنوازد يا نه؟ ديگر من ميگفتم که سراغ ويولون يا ويولونسل نرويد. * غير از گروه خودتان در ارکستر ديگري هم تنبک نواختيد؟ نه.
* و بعد سال 46 وارد دانشگاه شديد. فکر ميکنم آن سال نفر دوم کنکور شديد. بله.
* چطور شد به آهنگسازي روي آورديد؟ وقتي به دانشگاه آمدم به اين نتيجه رسيدم که براي يک آهنگساز، دانستن تکنيکهاي موسيقي غربي و همچنين موسيقي ايراني از واجبات است و علاوه بر آن بايد يک پيانيست باشد. به همين خاطر در کنار سنتور، فلوت و تنبک، پيش آقاي امانوئل ملک اصلانيان رفتم تا پيانو ياد بگيرم. ايشان فقط پيانوهاي تخصصي را در دانشگاه تدريس ميکرد و معلمي فوقالعاده سختگير بود. براي همين شاگردان درجه يکي را در پيانو تربيت کرد. گفتم ميخواهم با شما پيانو کار کنم؛ گفتند برو آقا. شما برو همان فلوت را بزن. تو به درد اين کار نميخوري. گفتم حالا شما يک امتحان بکنيد. من ميخواهم بروم رشتهي آهنگسازي و بايد پيانو را خوب بدانم. جواب دادند که همين پيانويي که به عنوان واحد دانشگاهي مينوازيد، کافي است. اصرار کردم. گفت اين همه معلم پيانو هست. خلاصه از ايشان انکار و از ما اصرار؛ بالاخره گفت من به شما يک درس ميدهم؛ اگر هفتهي آينده بدون هيچ مشکلي به من تحويل دادي، قبولت ميکنم. من افتادم به پيانو تمرين کردن در آن يک هفته و بعد که درس را به ايشان تحويل دادم، گفت: «هفتهي ديگر هم بيا.» و به همين ترتيب من شدم شاگرد تخصصي پيانوي ايشان و ظرف مدتي که شاگرد ايشان بودم، به حدي در پيانو پيشرفت کردم که اتودهاي «ليست» را در يک هفته تمرين ميکردم و پيش ايشان مينواختم؛ آن هم در حالي که مو را از ماست بيرون ميکشيد.
* «ليست» قطعات بسيار دشواري است؛ حتي سوليستها هم به يک ماهي زمان براي تمرين نياز دارند؛ واکنش ايشان به اين اتفاق چه بود؟ فقط ميگفت برو بعدي را بزن. (خنده)
* روزي چند ساعت کار ميکرديد؟ نميدانم. خيلي زياد. کنسرت هم ميدادم. بالاخره نتيجهاش اين شد که در نوازندگي پيانو به جايي رسيدم که مرحوم اصلانيان بعد از اينکه آهنگسازي را به عنوان رشتهي اصليام انتخاب کردم و از ايران رفتم، به يکي از شاگردان مورد اعتمادش گفته بود: «من روشنروان را هيچوقت نميبخشم. او بايد پيانيست برجستهاي ميشد؛ چون پيانيست به دنيا آمده بود. اما به آهنگسازي رفت و من او را هيچوقت نميبخشم.» آقاي ملک اصلانيان را عاشقانه دوست دارم. به هر حال دوران دانشگاهي ما به تمرينات اينچنيني گذشت.
* همدورهايهاي شما در آن دوران چه کساني بودند؟ آقايان تهراني، واثقي، شهبازيان، گنجهاي، سيروس شهردار و خيليهاي ديگر.
* دکتر «صفوت» هيچ وقت به شما حضور در مرکز حفظ و اشاعه را پيشنهاد داد؟من خيلي زود معلم موسيقي شدم. سال يازدهم هنرستان تدريس ميکردم. بعد از فارغالتحصيلي، آقاي منشيزاده يک روز من را در هنرستان ديدند و گفتند که دارند از ايران ميروند و براي همين تمايل دارند که کلاس فلوتشان را من اداره کنم. من هم گفتم هر چه شما دستور بدهيد. بعد از آن چون در شاخههاي مختلف موسيقي روشهايي خاص خودم را ابداع کردم که نتايج خوبي داشت، به همين خاطر معلمان هنرستان موسيقي ملي و عالي، من را براي آموزش هارموني در هنرستان پيشنهاد دادند. در عين حال دانشجو هم بودم. کنسرتها هم که بود. آن پيانو زدنهاي عجيب و غريب هم که بود.
* زندگي شلوغي داشتيد؟ بله. من ميخواستم رشتهام آهنگسازي باشد. در دانشگاه پروفسور «کريستين داويد» استاد ما در دانشگاه بود و من شاگرديشان را ميکردم.
* چطور اين همه کار ميکرديد؟ الان که فکر ميکنم براي خودم هم حيرتانگيز است. چيزي که يادم ميآيد، اين است که در طول شبانهروز فقط چند ساعت ميخوابيدم و بقيهاش تمرين و کار و تدريس بود. آهنگسازي و ضبطهاي استوديويي هم ميکردم. به هر حال جوان بودم و پرانرژي.
* از چه زماني به شکل تخصصي آهنگسازي کرديد؟ فکر ميکنم سال 51 بود. من سال 50 از دانشگاه فارغالتحصيل شدم و به سربازي رفتم.
* سربازي فعاليتهايتان را متوقف نکرد؟ نه؛ در همان دوران يک کنسرتو فلوت به همراه ارکستر زهي نوشتم.
* يعني دوباره به فلوت برگشتيد؟ به اين خاطر که فکر ميکردم تکنيکي دارم که خيليها آن را نميشناسند. البته وقتي آن قطعه را نوشتم، تکنيکش بسيار پيچيدهتر از آن چيزي بود که خودم روي آن کار ميکردم. ميخواستم زمان من قابل اجرا نباشد، بلکه 50 سال بعد از آن به حدي برسد که قابل اجرا شود. با اين نيت، يک کنسرتو فلوت نوشتم.
* بعد از سربازي هم به خارج کشور رفتيد؟ بله، ميخواستم به امريکا بروم؛ چون آن زمان امريکا قطب اصلي موسيقي معاصر جهان بود.
* تکليف کنسرتو چه شد؟ آن را براي دوازده دانشگاه براي امريکا فرستادم. بعد از يک ماه و نيم جواب آمد و همهشان تقريباً يک جواب مشترک داشتند: «کسي که اين کنسرتو فلوت را نوشته، يا تکنيکي در نوازندگي دارد که براي استادان ما ناشناخته است يا آهنگساز ديوانهاي است که چيزي از فلوت نميداند.» بعد خواسته بودند که آن را ضبط کنم و اگر توانستم اين کار را بکنم، هم بورسيهام ميکنند و هم به عنوان استاد فلوت استخدام خواهم شد. در منگنهاي بودم که راه گريزي نداشته باشم. با اين نيت نوشته بودم که زمان من اجرا نشود. حالا ديگر مجبور به اجرا بودم. شروع به تمرين سخت کردم تا بالاخره بعد از چند ماه، همين کنسرتو را با ارکستر «ژونس موزيکال» به رهبري «علي رهبري» اجرا کرديم.
* علي رهبري آن زمان ايران بود؟ بله؛ رفته بود اتريش و مدرک رهبري ارکسترش را گرفته بود و رهبر اين ارکستر زهي بود. آن زمان امکانات ضبط نبود. يکي از دوستان من يک ضبط صوت کوچک سوني داشت، همان را به سالن آورد و ضبط کرد.
* کنسرت داديد يا در استوديو ضبط کرديد؟ نه کنسرت داديم. دوستمان جايي نشسته بود که فن بالاي سرش بود و صداي شديدي ميداد. همان را فرستادم و بعد از يک ماه، دوازده بورس تحصيلي براي من آمد.
* هيجان زده شديد؟ خيلي. من فقط 22 سال داشتم.
* رفتيد آن دانشگاهها؟ نه؛ هنوز سرباز بودم. آن موقع رسم بود که فارغالتحصيلان هنرستان از طريق امريه خدمت ميکردند و بايد درس ميدادم. من فرمانده لشگر موزيک کرمانشاه در غرب کشور بودم. بعد گفتند بايد به تهران بيايي. اما نميخواستم.
* چرا؟چون در پادگان يک دسته موزيک درجه يک درست کرده بودم و به سربازان نُت ياد داده بودم. يک آموزشگاه موسيقي در کرمانشاه باز کردم و به چند گروهبان خوب هم درس ميدادم. چه شاگرداني آنجا تربيت شدند. فکر ميکردم دارم کارهاي مثبتي انجام ميدهم؛ چرا بايد به تهران بروم؟
* اصرار آنها براي بازگشتتان به تهران چه بود؟ چون ميتوانستم در هنرستان چند واحد مختلف را تدريس کنم. به هر حال به زور من را به تهران بردند.
* پس دوباره به هنرستان آمديد؟ بله، هفتهاي 48 ساعت براي من کلاس گذاشته بودند. به همين خاطر من ديگر نتوانستم به امريکا بروم. البته هنرستان هم باعث شد که من نروم.
* هنوز آقاي دهلوي رييس هنرستان بودند. نه. فکر ميکردند اگر من بروم بايد سه-چهار معلم بياورند و به همين خاطر پايان خدمت من را ندادند. در آجودانيهي ارتش با وجود اينکه لباس افسري به تن داشتم، گفتند اصلاً شما پروندهي خدمت نداري. ميگفتم پس اين حقوق و لباس چيست؟ نميدانستند؛ بنابراين تنها راه اين است که دادگاه نظامي تشکيل شود و شما را به چهار سال خدمت اضافه محکوم کنند.
* چهار سال؟ بله. تازه به عنوان سرباز صفر. نميدانستم بايد چه کنم. پدر يکي از کساني که دوران سربازياش با من يکي بود، تيمسار بود. بعد از چند روز ايشان با من تماس گرفت و گفت که گروهباني دارد که تخصصاش، پيدا کردن پروندههاي گم شده در ارتش است، پس کمي صبر کن. بعد دوستم تماس گرفت و گفت: «خيالت راحت باشد. نه محاکمهي صحرايي خواهي شد و نه سرباز صفر؛ با خيال راحت درست را بده. پروندهي خدمت تو دست تيمسار مينباشيان است. هنرستان به وزير فرهنگ گفته که اگر او برود، هنرستان معلم نخواهد داشت و به همين خاطر پروندهي تو در آجودانيه نيست.» به هر حال من اين همه زحمت کشيده بودم و يکجا همه را از من گرفتند.
* چرا؟نميدانم؛ شايد به اين خاطر که معلم خوبي بودم. اين هم شد جرم من. آيندهام را به اين راحتي خراب کردند. به هر حال برنامهي سال بعد را دادم و آنها هم خيالشان راحت شد که بورسيه از بين رفته است.
* و شما دوباره برگشتيد به هنرستان؟ نه، اواسط شهريور ماه، کارت پايان خدمت من را به همراه يک نامهي عذرخواهي و يک سکه به عنوان پاداش براي من آوردند. وقتي اين را گرفتم، نفس راحتي کشيدم و روز بعد تقاضاي گذرنامه کردم. روز اول مهر که بايد به هنرستان ميرفتم، ساعت 8 صبح سوار هواپيما شدم و به انگليس رفتم تا زبان بخوانم. به خانواده و دوستانم گفتم که به هيچکس نگوييد که من کجا هستم. خلاصه پنج ماه در انگليس ماندم و تافل را گرفتم.
* چطور به امريکا رفتيد؟ دوباره به ايران برگشتم؛ اما بيخبر. بعد ديگر رفتم سفارت امريکا ويزا گرفتم و گفتم ميخواهم خودم دانشگاهم را انتخاب کنم. سه ماه به امريکا رفتم و يکي يکي از شرق امريکا دانشگاههاي موسيقي را ميرفتم و امتحان ميدادم و قبول ميشدم. از شرق شروع کردم تا غرب. در شرق امکانات فوقالعاده بود؛ اما سرماي کشندهاي داشت. من هم با سرما مشکل دارم. در کاليفرنيا به دانشگاه يو.اس.سي که مقام سوم دانشگاههاي امريکا را داشت، رفتم. تمام بازيگران و سينماگران هاليوود، فارغالتحصيل اين دانشگاه بودند. سالي بين 200 تا 250 جايزهي بينالمللي ميبردند. آب و هوايش را دوست داشتم. دانشگاه سخت بود؛ اما امتحان ورودي را قبول شدم و به آنجا رفتم.
* بورسيه نداشتيد؟ قرار بود در کرج شهري دانشگاهي تاسيس شود با نام «فارابي». من از اينجا براي امريکا بورس داشتم که دکترايم را بگيرم و رييس دپارتمان موسيقي شوم.
* چه زماني درستان تمام شد؟ سال 58.
* که همان سال به ايران برگشتيد. بله. زندگي جديدي را شروع کردم. يک سال از انقلاب گذشته بود.
* با وجود اينکه فعايلتهاي موسيقي در ايران تعطيل شده بود، برگشتيد؟ من در دانشگاه يو.اس.سي درس ميخواندم و در دانشگاه يو.سي.اس.ال درس ميدادم. سنتور و تنبک و موسيقي ايراني درس ميدادم. خود دانشگاه به من پيشنهاد داد که به عنوان رييس دپارتمان موسيقي شرق استخدامت ميکنيم و گفتند خانوادهات ميتوانند به شکل مجاني در اين دانشگاه تحصيل کنند. اما فکر کردم که من بورس تحصيلي گرفتم که با تکنيک روز به موسيقي سرزمين خودم خدمت کنم. من به امريکا نيامدهام که رييس شوم، بايد به کشور خودم خدمت کنم.
* خانواده مخالف نبودند؟به شدت. مرتب به من نامه مينوشتند که نيا. خود دانشگاه هم ميگفت نرو. زماني که پاياننامهام را به دانشگاه دادم و با آنها تسويه حساب کردم، سه روز بعد به سمت ايران پرواز کردم. ميخواستم به کشورم براي پيشبرد موسيقي کمک کنم.
* با توجه به توقف فعاليتهاي موسيقي در ايران چه کرديد؟ پاياننامهي من در آنجا يک اثر بسيار بزرگ براي ارکستر سمفونيک، چهار خواننده، يک گوينده، نوار الکترونيکي و يک سنتور بود. 120 نوازنده و 80 نفر گروه کر داشت. اين قطعه جايزهي اول آهنگسازي در امريکا را برده بود. تصميم گرفتم که اين قطعه را اجرا کنم، چون بر اساس واقعهي 17 شهريور و براساس متنهايي که از روزنامههاي ايران ميآمد، نوشته شده بود. سال 58 ارکستر سمفونيک نبود و موسيقي در کشور حضوري نداشت. اما من مصر بودم که اين قطعه اجرا شود. پيش مديريت تالار -آقاي سعدي حسني- رفتم و پيشنهاد اجراي اين اثر را دادم. گفتند من تالار را به شما ميدهم، اما اصلاً نوازندهاي هست؟ گفتم آقاي حشمت سنجري که هنوز در ايران است. نوازندهها هم تعدادي هستند. نوازنده و خواننده کم داريم، اما پيدا ميکنيم. هر چه نوازنده و خواننده در تهران بود جمع کرديم. مرحوم «حسين سرشار» سوليست ما شدند. براي اينکه اين پارتيتور رهبري شود، به جاي پوپيتر، يک ميز براي رهبر درست کردند.
* ايشان پذيرفتند؟ قطعه بسيار آوانگارد بود. ايشان پارتيتورها را ديدند و گفتند که از آن چيزي سر در نميآورند. هر چه اصرار کردم، فايدهاي نداشت. مصبيتي کشيديم تا بالاخره کار با رهبري خودم اجرا شد.
* هيچوقت ديگر رهبري کرديد؟ نه. اما در امريکا رسيتال پاياني دانشجويان را من رهبري ميکردم. من آنجا هم آهنگسازي و رهبري را همزمان ادامه ميدادم.
* چرا ديگر رهبري نکرديد؟ فکر ميکردم کار را بايد به کاردان سپرد.
* برنامه چند شب اجرا شد؟ قرار بود يک شب اجرا شود؛ اما استقبال بسيار خوبي از آن شد. موسيقي دراماتيک بود و از آنجا که مدت زمان زيادي از واقعهي 17 شهريور نگذشته بود، مردم بسيار تحت تأثير قرار ميگرفتند. يادم ميآيد که نوازندهها و گروه کر روي صحنه گريه ميکردند و مردم هم هنگام تماشاي کنسرت. بالاخره اثر براي ده شب تمديد شد و ما فکر کرديم که سال آينده اين قطعه را در جايي اجرا کنيم که تعداد بيشتري از مردم بتوانند از آن ديدن کنند. ميخواستيم سال 58 در زمين چمن دانشگاه تهران اجرا کنيم. با دانشگاه فني براي صدابرداري صحبت کرديم که بعد انقلاب فرهنگي شد و آن قطعه هم ديگر اجرا نشد.
* هيچوقت به امريکا برنگشتيد؟ به ايران که برگشتم، در همان فرودگاه براي تدريس در دانشگاه با من قرارداد بستند. اما انقلاب فرهنگي انجام شد و دانشگاهها تعطيل شد. بعد از تعطيلي دانشگاهها هم من هر روز به دانشگاه ميرفتم و اتفاقات عجيب و غريبي در آنجا ديدم. بالاخره تصميم به برگشتن به امريکا گرفتم. دانشگاه دوباره براي من پذيرش فرستاد. صبح روزي که ميخواستيم با خانوادهام برويم، گفتند که فرودگاه را بمباران کردهاند و جنگ عراق با ايران شروع شد. در واقع قسمت اين بود که من در کشورم بمانم و باقي عمر را اينجا سپري کنم. جنگ که شروع شد، دو-سه ماه بعد از آن، اولين پروژهي موسيقايي من در کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان به ثمر رسيد.
* چه اثري؟يک آلبوم با نام «فصل ايثار» منتشر شد که سه قطعهاش براي من بود و قطعات ديگر براي اسماعيل تهراني و واثقي و دوستان ديگرم دربارهي جنگ بود. زمان خودش کار خيلي موفقي بود.
* در آن روزها که هنرستان و دانشگاه و کنسرتها تعطيل بود، چگونه روزگار ميگذرانديد؟ فکر کردم اگر موسيقي را در يکي از شاخههاي هنر گسترده کنيم، به جاهاي ديگر تسري پيدا ميکند وبه همين خاطر موسيقي فيلم را به صورت جدي پيگيري کردم و اولين موسيقي فيلمها بعد از انقلاب را من ساختم.
* اولين فيلمها چه بودند؟ برنج خونين، سفير، مرواريد شوم و... . جالب اين بود که موسيقي را ميساختم و ضبط ميکردم؛ اما ميگفتند که ما با آهنگساز قرارداد نميبنديم. خب اين اتفاق براي من خيلي دشوار بود. اما با خودم گفتم که پايش ميايستم؛ چون اگر اينجا درست شود، بقيه جاها هم درست خواهد شد.
* هزينهها را چه ميکرديد؟ خودم ميدادم و دستمزدي هم نميگرفتم.
* چه زماني بالاخره اين مشکل برطرف شد؟ سال 61 يا 62، جشنوارهي فيلم فجر راهاندازي شد و در آنجا يکي از جايزههايي که ميدادند، موسيقي فيلم بود و من نفسي به راحتي کشيدم. به تبع موسيقياي که در فيلم ميآمد، راديو هم موسيقيهايي پخش ميکرد و چرخ اندکاندک شروع به چرخيدن کرد. فکر ميکنم دو سال بعد از آن هم خانهي سينما تشکيل شد و من هم عضو يکي از اولين کانونهايي بودم که در اين خانه به ثبت رسيد: «کانون آهنگسازان سينماي ايران.»
* قبل از سفرتان به امريکا در ايران موسيقي چند فيلم را ساخته بوديد، درست است؟ بله؛ همان هم باعث شده بود که کار تصويريام در موسيقي قوي باشد.
* اولين فيلمي که آهنگسازي کرديد، فيلم آقاي «کيارستمي» بود. چطور با ايشان آشنا شديد؟ سال 53 در کانون با ايشان آشنا شدم.
* بعد هم خانهي موسيقي را تاسيس کرديد؟ بله . من جزو هيات موسس اين خانه بودم. تا سالها هم رييس هيات مديره و عضو شوراي عالي بودم. بعد از دو سال خانهي هنرمندان را هم راهاندازي کرديم. آموزشگاههاي موسيقي را هم تاسيس کرديم.
* در واقع هميشه پيشگام بوديد. بله! چون آمده بودم که در کشورم کار کنم.
* و همزمان در دانشگاههاي مختلف هم تدريس ميکرديد؟ بله.
* اما کسي اينها را نميداند. شايد. نسل جديد نميداند که چه کساني چه زحمتهايي براي موسيقي کشيدند؛ اما براي من اهميتي ندارد. کار من و هم سن و سالهاي من اصلاً در ايران اجرا نميشود. بارها به معاونت هنري و مديران کل دفتر موسيقي در اين سالها گفتهام که چگونه است که مدام به ما لقب استاد ميدهيد، اما کار ما در کشور خودمان اجرا نميشود؟ اين چه معنايي دارد؟ چرا کار ما بايد تنها در خارج کشور اجرا شود؟ مگر ما براي اين کشور نيستيم؟ البته که گوش شنوايي براي اين حرفها وجود ندارد. مثل اينکه وضعيت همين است. البته خيلي خوب است که جوانان روي کار آمدهاند و با شور و اشتياق فعاليت ميکنند؛ اما نسل گذشته هم حقوقي دارد. اين نيست که فقط جوانها بايد کار کنند. همنسلهاي ما هم بايد کاري کنند. اما ما محکوم به اجراي آثارمان در خارج از کشور هستيم.
* چرا ارکسترهاي ايراني اينقدر از کار روي آثار آهنگسازان ايراني ابا دارند؟ نميدانم. واقعاً نميدانم. من هميشه گفتهام که بايد اين آثار اجرا شود. هميشه گفتهام اثر زياد است، اما اگر فکر ميکنيد نيست (که هست)، به همين آهنگسازان سفارش دهيد. اما گوش شنوايي وجود ندارد. براي همين نه تنها کارهاي من که کار ديگران هم اجرا نميشود.
* آثارتان در خارج از کشور اجرا ميشود؟ بله. گاهي در گوشه و کنار.
* در کانادا اين روزها چه ميکنيد؟ تدريس ميکنم. گاهي سخنراني؛ اما بيشتر ترجيح ميدهم که کارهاي خودم را انجام دهم. در فراغتي که خارج ايران پيدا کردهام، تلاش ميکنم تا بيش از هر زمان ديگري قطعه بنويسم و به تازگي نيز قطعهاي براي تار و ارکستر نوشتهام. علاوه بر آن تمام آثار گذشتهام را از سال 51 روي سيدي و هارد کشيدهام که متاسفانه بخشي از آنان به شکل کامل از بين رفتهاند. شايد اگر در گذشته اين کار را انجام ميدادم، ميتوانستم بخشي از آنها را نجات دهم، همچنين تلاش دارم تا بخشي از پارتيتورهاي گذشتهام را که روي کاغذ نوشته شده و در معرض پاک شدن است، به شکل کامپيوتري درآورم. علاوه بر آن قطعاتي که هنوز ضبط نشده را اجرا و در صورت امکان منتشر کنيم. اين روزها هم بزرگترين رويداد موسيقايي ايران در غرب کانادا با حضور کساني چون هوشنگ کامکار، حسين دهلوي، شهرداد روحاني، حشمت سنجري و خودم را برنامهريزي کردهام. در اين برنامه «عليرضا قرباني» به عنوان خوانندهي قطعهي باکلام و «اردشير کامکار» به عنوان تکنواز حضور خواهند داشت. «شهرداد روحاني» آهنگساز و رهبر ارکستر نيز رهبري اين قطعات را برعهده خواهد داشت. اين برنامه در دو قسمت انجام ميشود. در بخش اول کنسرتينو براي کمانچه و ارکستر اثر «هوشنگ کامکار»، بيژن و منيژه اثر «حسين دهلوي»، قطعهي اصفهان و همچنين کنسرتينو براي ويولون و ارکستر اثر «شهرداد روحاني» و «رقص دايره» اثر «حشمت سنجري» در بخش اول اجرا ميشود. در بخش دوم قطعه «همه ايرانم» از ساختههاي من به مدت 50 دقيقه اجرا خواهد شد که «عليرضا قرباني» به عنوان خواننده اين قطعه را اجرا ميکند.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۰۷۰۵۸۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
قهرمانی استاد بزرگ امیررضا پوررمضانعلی در مسابقات لیون فرانسه
به گزارش خبرگزاری مهر، جدول بسته استادبزرگی در جشنواره لیون با حضور ۹ استاد بزرگ شناخته شده از ۶ کشور در کشور فرانسه برگزار شد که استاد بزرگ پوررمضانعلی با ۷ امتیاز به قهرمانی رسید.
رمضانعلی تنها ایرانی شرکت کننده در این رقابت ها بود.
کد خبر 6091491 زینب حاجی حسینی