«رستم» و شاه مار «غازان» و یک شاهنامه نام های پارسی در بلاد روس
تاریخ انتشار: ۲ مرداد ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۸۲۸۳۰۳
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ-شروین طاهری
چنین گفت دژخیم نر اژدها که از چنگ من کس نیابد رها
افسانه «اژدهای غازان» را باور کنیم یا نه، ماه گذشته دنیا باورکرد که آشیانه او مسلخ غولهای جهان بوده است. یازده شهر میزبانی مسابقات جام جهانی روسیه ۲۰۱۸ را بر عهده داشتند اما درکمرکش تیرماه و گرماگرم جام ،در فاصله کمتر از دو هفته، سه قهرمان جهان و سه مدعی اصلی این دوره همگی در مرکز تاتارستان حذف شدند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شکست آلمان در مقابل کره جنوبی که باعث حذف قهرمان دوره پیشین جام در همان مرحله گروهی شد، اتفاقی تاریخی بود. برای نخستین بار از زمان هیتلر بود که ژرمن ها در همان مرحله نخست جام با آن وداع می کردند.همچنین مانشافت (لقب تیم ملی آلمان) نه تنها برای نخستین بار در بزرگ ترین تورنمنت فوتبال، از یک تیم آسیایی شکست خورد بلکه به شکلی تحقیر آمیز در رده بندی کلی جام پائین تراز سه تیم آسیایی یعنی ژاپن، ایران و کره جنوبی قرار گرفت. هفته بعد از آن نوبت یک غول دیگر بود. آرژانتین و فوق ستاره اش مسی همین جا در کازان آرنا در تریلری هیجان انگیز از گلهای رنگارنگ ۴-۳ به فرانسه ،قهرمان نهایی جام باختند و حذف شدند. باز هفته بعد از آن بود که بلژیکی ها در غیاب همسایه های نارنجی شان در جام بیست و یکم، پیروزی هلند بر برزیل در یک هشتم نهایی آفریقای جنوبی ۲۰۱۰ را پس از هشت سال در روسیه ۲۰۱۸ و ورزشگاه کازان آرنا تکرار کردند اما از نظر رسانه ها و هواداران این به یک شگفتی تعبیر شد.
این اتفاقات نه فقط برای اهالی کازان غیرمنتظره نبود بلکه تاتارهای متعصب آن را به حساب خاص بودن شهرشان هم گذاشتند و با افسانه ای درباره نماد اساطیری شهرمرتبط دانستند. وقتی این اتفاق می افتاد من در سوی دیگری از روسیه بودم و در میان جمعیت تماشاچی تلویزیونی بازی بلژیک و برزیل در کافه ای دور میدان سنایای پطربورگ دست بر قضا با یک معلم باشغیری آشنا شدم. اول بحثمان درباره این میدان نمادین همیشه زرد مرکز شهر گل انداخت که اغلب داستان های پطربورگی داستایوفسکی به ویژه رمان مشهور «جنایت و مکافات» پیرامونش رخ می دهد.بعد کنجکاوی ام را در مورد نحوه تلفظ «غین» و «قاف» در میان اقوام آلتایی و ترک تبار روسیه نشان دادم. در میان تاتارها، حتی تاتارهای مسیحی مسکو دیده بودم که آنها به سادگی این اصوات شرقی را تلفظ می کنند اما انگار نسبت به برخی اسامی که تحت قواعد زمخت زبان روسی درآمده اند شرطی شده اند. مثلا همچنان «غازان» را کازان و یا نام بزرگ ترین شاعر معاصر تاتارها «عبدالله توغای» را توکای تلفظ می کردند. همین سوال را هم از دوست باشغیری در مورد شکل تلفظ «باشکیر» توسط او پرسیدم که «بالاخره یا ترکی ترکی یا روسی روسی؟» او با شکسته بسته ترین انگلیسی ممکن سعی کرد توضیح دهد که آنها در زبان مادری شان مخرج «غین» یا «قاف» دارند اما خودش هم نمی دانست که چرا در مورد بعضی واژه ها صدق می کند و در مورد برخی دیگر نه.
خلاصه بحث ما در میان سر و صدای جمعیت ادامه داشت تا وقتی که بلژیکی ها در پایان ۹۰ دقیقه شگفتی را کامل کردند وشاخ ستاره های سامبا را شکستند و ما بار دیگر از عالم خواص به سودای عوام بازگشتیم و شور فوتبال. دوست باشغیرم برخلاف دور و بری ها که برای حذف سلاطین برزیلی فوتبال آه و ناله می کردند، ابرازرضایت کرد چرا که از نظر او دست کم چند بازیکن بلژیک – احتمالا ناصر شادلی، موسی دمبله، عدنان یانوزای یا مروان فلاینی – مسلمان بودند. این رویکرد اجتماعی بسیار مهمی در آسیای مرکزی ، قفقاز و روسیه است که مسئولان و فعالان فرهنگی ما باید به آن توجه کنند چرا که آن همه تبلیغات شبانه روزی پر زرق و برق و جذاب رسانه های محلی و بین المللی برای فوق ستاره های ورزشی که اغلب نام مسیحی و غربی دارند هم در نهایت نمی تواند بر فطرت شرقی مردمان این خطه تاثیر بگذارد و آنها ته قلبشان ستاره های دست دوم و عمدتا آفریقایی تبار بلژیک،فرانسه یا حتی انگلیس را با نام هایی اسلامی و عربی که شبیه نام های سنتی خودشان است به نیمار و رونالدو و مسی ترجیح می دهند.
در ادامه آقا معلم به نکته ای ظریف اشاره کرد که من تازه چند ساعت بعد در رسانه های مکتوب دیدم. او گفت برزیل سومین تیم بزرگی است که در کازان حذف می شود. شکست آرژانتین از فرانسه در کازان را که هفته قبلش رخ داده بود خاطرم بود اما حقیقتا یادم نبود که آلمان هم در ورزشگاه کازان آرنا از کره جنوبی باخته است. البته تعجبی هم نداشت چون او کاملا حرف های گزارشگران روس شبکه «مچ ۲۴» را که همه بازی های زنده جام را پخش می کرد متوجه می شد اما من نه. اما نکته ظریف تر هنوز در راه بود. او که معلوم بود به خوبی همسایه های باشغیرها یعنی تاتارها را می شناسد گفت که شاید شکست این تیم های بزرگ کار طلسم «اژدهای» کازان باشد!
حتی با این که «اژدها» را با فتحه اول تلفظ کرد،می توانستم بفهمم که منظورش همان اژدهای خودمان است اما باز هم جا خوردم. دوباره لذت کشف یک واژه فارسی متداول دیگر در بلاد روس من را فرا گرفت و کنجکاوی ام بیشتر شد. خب! اژدهای کازان موجود ناشناخته ای برای من یا هر خبرنگار ورزشی دیگر نیست.
این همان موجود اساطیری است که روی لوگوی باشگاه روبین کازان نقش بسته. اما این که نماد تیم و شهر اصلی تاتارها نامی فارسی داشته باشد نکته دیگری بود حتی با این که می دانستم اسامی بسیاری از آنها فارسی یا اسلامی است. همچنین شنیدن یک کلمه شاهنامه ای از زبان یک باشغیر که تا آن موقع نمی دانستم سرزمینش کجای نقشه اوراسیاست احساس غریبی بود. عجبا که وقتی این را به آقا معلم یادآوری کردم «شاخناما» را هم می شناخت و اسطوره محوری اش رستم دستان را. حتی گفت که نام رئیس حکومت باشکورستان، جمهوری نیمه خودمختار باشغیرها در جنوب تاتارستان هم رستم است؛ رستم خامیتوف یا همان حمیدوف!
گستردگی نام های شاهنامه ای در جغرافیای آسیایی گسترده ماوراء النهر و ماوراء ماوراء النهر که فدراسیون روسیه را هم در بر می گیرد مثال زدنی است ،مثل نام رئیس جمهور تاتارستان، رستم مینیخانوف و چندین تاتار و تاجیک و ازبکی که می شناختم و شاید میلیون ها ترک و تورانی تبار دیگر در سراسر آسیا ، اوراسیا و جهان. همان جا بود که یک بار دیگر لعنت فرستادم به آن شبه فیلسوفان مامور شده از لندن که در تهران نشسته اند و دارند زیر پرچم مقدس و وحدت آفرین جمهوری اسلامی ایران بر مبنای دشمنی افسانه ای ایران و توران در شاهنامه، تز سیاسی مدرن از خود در می کنند و ترکان را دشمن ایرانیان می خوانند و پنبه کسانی را می زنند که اسمشان رستم است؛ اسطوره ایرانی!
از شاه مارها تا شاه نامه
همان شب وقتی بازتاب شکست برزیل از بلژیک را دنبال می کردم با چنین تیتری مواجه شدم:« کازان نام خود را به عنوان گورستان قهرمانان جام جهانی ثبت کرد.» کلیک روی تیتر مرا به صفحه توئیتر وابسته خبری رویترز برد؛ نیک مالوینی! او را در کازان در شرایطی نسبتا نامناسب دیده بودم. در مرکز پاتوق ها و کافه های شهر در خیابان باومن. فردای شکست نزدیک ما در کازان آرنا، پیرمرد انگلیسی که فوتبال ایران را به خوبی می شناخت و حتی مدعی بود با سردار آزمون در تماس است می گفت که افسوس می خورد چرا ایران اسپانیا را متوقف نکرده است و معتقد بود تیم کیروش می تواند پرتغال را در سارانسک ببرد و صعود کند. با نگاهی به صفحه اش می شد فهمید به دلایلی بیشتر طول جام جهانی را در کازان اقامت داشته است. شاید به خاطر این که این آسیایی ترین شهر میزبان جام بود و او هم مسئول میز ورزش آسیا در خبرگزاری رویترز. یا شاید بخاطر این که نیک، علاقه شدیدی به تیم ملی کلمبیا داشت که اردویش را همان حوالی در ارتفاعات تاتارستان برپا کرده بود.
همین که خبرنگار با تجربه رویترز که معلوم بود کازان و تاتارها را به خوبی می شناسد، این شهر را به گورستان غولهای فوتبال تعبیر کرده بود، نشان می داد که او هم از آن چه تاتارها درباره طلسم اژدها می گویند و من اتفاقی ۱۶۰۰ کیلومتر آن طرف تر شنیده بودم با خبر بوده است. اما در گزارشش اشاره ای مستقیم به این موضوع نکرده بود. گزارشی که در آن به توصیف زیبایی های کازان و محیط صلح آمیز اسلامی و مسیحی اش پرداخته و این شهر را با جاذبه های توریستی بی شمارش به «سلاح پنهان» روسیه در جریان میزبانی جام تشبیه کرده بود. به جلوه «مسجد گل شریف» و کلیسای رستاخیز در کنار هم بر کرانه ولگا اشاره کرده بود و این که کازان در عین حال می تواند پایتخت ورزشی روسیه باشد.
اما نکته جالب در این گزارش بدرقه سوگوارانه هوداران آرژانتین و برزیل از کازان از زیر دیوار نگاره های بزرگ مسی و نیمار بود. این گرافیتی ها را دیده بودم.یادم هست در یکی از فرعی های خیابانی که برگردان نامش از روسی به عربی «سید علی» می شد، پشت دیوارهای یک هتل لوکس در قسمت قدیمی شهرو نزدیک به کرملین نقش شده بودند. البته پرتره رونالدو هم بود و می دانیم پرتغالی ها هم وداعی زودهنگام با جام داشتند. تمثال های بزرگ قهرمانان دنیای مدرن روی دیوارهای کازان، تبدیل شدن این شهر به مسلخ غولها را در زمانه ما معنا دارتر می کند.
اما آیا واقعا طلسم اژدها در کار بوده است ؟ ضمنا معمای ایرانی بودن نام آن چه می شود؟ من مجسمه زیبای این اژدهای تاجدار که ماری بالدار و آتشین کام بود را همان شب دیدر کوتاه با مالوینی در انتهای گذر باومن در محوطه سبز جلوی کرملین (ارگ) دیده بودم. اما طبق تابلوهای راهنمای روسی نامش زیلانت بود. پس از چرخی در فضای سایبری به زودی فهمیدم که «زیلانت» یا به شکل اصیل ترش «ییلان» نام عمومی مشترک برای هر گونه هیولای مار شکل درزبان تاتاری است اما این موجود افسانه ای علاوه بر نام «اژدهای ییلان» با یک واژه فارسی تر هم شناخته می شود؛« شامارا» یا همان شاه مارها!
طبق افسانه ای کیپچاقی – اسلاف تاتارها که بیش از هزار سال پیش در کنار بلغارها در حاشیه ولگا زندگی می کردند- این اژدهای اسطوره ای شاه مارهایی بسیار زهر آگین بوده که در بدو تاسیس کازان بر تپه زیلان تاو کرانه ولگا که امروز ارگ شهر روی آن قرار گرفته زندگی می کردند و طی داستانهایی مختلف با «خان» و جنگجویان نامی مبارزه می کنند. شامارا که ماری بالدار به رنگ سفید بوده است به نامیرایی و این که حتی پس از مرگش باز می گردد و از بزرگان انتقام می گیرد مشهور است. ماوای او دریاچه کابان است که حالا در امتداد شاخه ای از ولگا به نام رود کازانکا در مرکز شهر واقع شده است.
همانند تقدس اژدها در چین، این اژدها نیز در قدیم میان نسلهای متمادی تاتارها از احترام بسیاری برخوردار بوده است اما در دوران معاصر شخصیتی شبیه به سمبلهای اژدهایی قرون وسطا در اروپا به خود گرفته است. یک تاریخدان سرشناس روس به نام گومیلیوف به این نتیجه رسیده که اسطوره اژدهای زیلانت، اسطوره ای مشترک میان اقوام آلتایی بوده و رشته کوهی برف گیر به همین نام در تاتارستان وجود داشته که به همین خاطر شاه مارها به رنگ سفید تصویر شده است. این نظریه همچنین توضیح می دهد که نیای تاتارها و مغولان و چینی ها یکی بوده و این باعث به وجود توتم های مقدس باستانی در میان آنان شده است.اما نکته ای که نمی توان کتمانش کرد این است که در گذر تاریخ مار زیلانت، شمایی شاهنامه ای به خود گرفته و علاقه تاتارها به این شاهکار ادبی پارسی را به صورت اژدها یا شاه مار بازتاب داده است. البته نباید فراموش کرد که بسیاری از اسطوره های شاهنامه از دیر باز میان اقوام ایرانی، ترک و بلغارها و اسلاوها مشترک بوده است. مثلا اسطوره روسی کهن«روسلان » شباهت های بسیاری به «رستم» ما دارد.
اما هر چه هست شاید نفوذ زبان فارسی در میان تاتارها در دوران معاصر به ویژه پس از یک قرن تسلط زبان روسی را مرهون شاهنامه فردوسی یا اشکالی مشابه از اشعار و داستانهای حماسی فارسی باشیم.امروز یکی از نمادهای گرافیکی شهر کازان یا به بیان بهتر طرح لوگوی تاریخی شهر در حقیقت تلفیقی است از خط نستعلیق فارسی و تمثیلی از اژدهای کذایی که درآن عنوان روسی کازان رسما جای خود را به نام اصیل ترکی «غازان» داده است که از نوادگان چنگیزخان و یکی از مهمترین خانهای قلمروی طلایی کیپچاق ها بود.
نفوذ اسامی شاهنامه ای به همان اندازه اسامی اسلامی- بخصوص اسامی شیعه مثل «علی» که در گویش رسمی روسی به «گالی» تغییر پیدا کرده- در منطقه فدرالی ولگای روسیه شامل مناطق تاتارنشین،باشغیرنشین و یا حتی اقوام مسیحی شده اوگریک –فنلاندی مثل اودمورت ها، ال ماری ها، مورداویایی ها مشهود است.اسامی مردانه رستم، ارسلان، آزاد و اسامی زنانه ای که با گل یا دل ساخته می شوند مثل گلناره یا دل آرا در این محدوده جغرافیایی و سایر مناطق آسیای مرکزی بسیار دیده می شوند. پس اگر در خیابانهای کازان گم شدید، کافی است شاهنامه را باز کنید و اسامی آن را بخوانید.مطمئن باشید حتما یکی از نامها جلویتان سبز می شود و به کمکتان می آید.
کد خبر 4355896منبع: مهر
کلیدواژه: تاتارستان جام جهانی 2018 روسیه سفرنامه کتاب و کتابخوانی ادبیات ترجمه معرفی کتاب گردشگری سازمان میراث فرهنگی و گردشگری بازار نشر کتاب نقد کتاب ادبیات جهان کتابخانه ادبیات داستانی صنایع فرهنگی ادبیات کودک و نوجوان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۸۲۸۳۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مشاوران شما بیتهایی بهتر از شاهنامه را میتوانستند پیدا کنند
روزنامه هم میهن در مطلبی با عنوان «نگر تا نباشی به جز دادگر» نوشت؛ در شاهنامه زنان برجستهای نقشآفرینی کردهاند که الگوی زن مطلوب امام جمعه مشهد نمیتوانند باشند. برخی از زنان برجستهی شاهنامه مثل منیژه در طلب معشوق در انتظار خواستاری و خواستگاری او نماندهاند.
چند سال پیش که شهرداری مشهد ذوقی به خرج داده بود و تصویرهایی از شاهنامه در و دیوار شهر را آراسته بودند، دستور به زدودن این تصویرها داده شد، گویی که بین این تصویرها و آنچه مشهد به آن شهره است، تقابلی وجود دارد. چندین دهه به دلیل همین تصور، توسعه و رسیدگی به آرامگاه فردوسی که یکی از بزرگترین شاعران و حکیمان ایران است، متوقف بود تا اینکه از مقامات بالاتر حکم به آبادانی آرامگاه فردوسی داده شد.
مقامات استانی و از جمله امام جمعه شال و کلاه کردند و به آرامگاه فردوسی رفتند. اگر اسم این مقامات و فردوسی را کنار هم در موتورهای جستوجوگر بنویسید و نتایج را هر چه بالا و پایین کنید، همان چند عکس را خواهید دید. با چنین پیشینهای است که سخنان آیتالله علمالهدی و استنادش به شاهنامه برای دفاع از اجبار در پوشش با واکنشهای بسیاری روبهرو شده است.
علمالهدی گفته است: مسئله حجاب نیز یکی از همین هویتهای دینی و ملی است. اصلاً حجاب متعلق به فرهنگ ایران است. حتی آن زمان که هنوز اسلام وارد ایران نشده بود، حجاب فرهنگ ایرانیان بود؛ بهخصوص در تاریخ ایران باستان و انعکاس این فرهنگ را میتوان در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی دید. او همچنین بهعنوان نمونه بیتی از شاهنامه خوانده است که منیژه خطاب به بیژه گفته است: منیژه منم دخت افراسیاب/برهنه ندیده تنم آفتاب
این سخن که زنان ایرانی براساس آنچه به ما رسیده، پوششی برای موی سر داشتهاند یا چیزی شبیه چادر حتی، نادرست نیست. حتی این سخن که در شاهنامهی فردوسی پاکدامنی و شرم از ویژگیهای مثبت زنان و البته مردان شمرده میشود، هم بیراه نیست، هرچند تعریف پاکدامنی در نگاه حکیم توس و امام جمعه مشهد متفاوت است، اما بیتی که آقای علمالهدی به آن ارجاع داده، ربطی به زنان ایران ندارد. افراسیاب شاه توران است و منیژه دختری تورانی است نه ایرانی.
این به خودی خود ایرادی در استدلال امام جمعه به حساب نمیآید و میتواند بگوید که حکیم خصلت نیکو را حتی در دشمن ستوده است. ماجرا از اینجا جالب میشود که بدانیم این بیت را منیژه کی خوانده است و اصلاً ارتباطی به پوشش سر دارد یا نه؟
منیژه دلبستهی بیژن شاهزادهی ایرانی میشود و -به زبان امروزی- او را چیزخور کرده بیهوش به شبستان خود میآورد و همهی این اتفاقات بدون اجازهی والدین و بدون پیمان زناشویی -که از قضا در ایران باستان هم مرسوم بوده- رخ میدهد. بیژن در قصر او به هوش میآید و باقی قضایا و منیژه در چنین لحظات احساسی دربارهی اهمیت چیزی که به بیژن عرضه میکند این بیت را به زبان میآورد که تا به حال چنین بوده، اما بعدش را میتوان در شاهنامه خواند.
البته اگر مشاوران امام جمعه با شاهنامه به از این بودند که هستند، بیتهایی میتوانستند پیدا کنند که به کارشان بیاید، مثلاً آنجا که شیرین میگوید:
به سه چیز باشد زنان را بهی/ که باشند زیبای گاه مهی/ یکی آنک با شرم و با خواسته است/ که جفتش بدو خانه آراسته است/ دگر آن که فرخ پسر زاید او/ ز شوی خجسته بیافزاید او/ سه دیگر که بالا و رویش بود/ به پوشیدگی نیز مویش بود
این ابیات به روشنی از پوشیدگی موها میگوید، درحالیکه در بیت استنادی امامجمعهی مشهد، تفاوت برهنگی و نداشتن پوشش سرنادیده گرفته است. این مغالطه در سخنان بسیاری دیگر از مقامات هم دیده میشود.
نداشتن پوشش سر با برهنگی هممعنا نیست. با این حال همچنان که در بیت انتخابی امام جمعه مشهد و این ابیات میبینیم هیچکدام توصیهی فردوسی نیست و سخنان شخصیتهای شاهنامه است. شاهنامه مثل هر متن کهن ادبی در کنار ارزشهای ادبی و زیباشناختی و روایی خود، مجموعهای از ارزشهای اخلاقی و اجتماعی زمانهی خود را منتقل میکند که به دنیایی دیگر تعلق دارند، چنانکه در همین بیتهای بالا پسرزا بودن جزو ارزشهایی شمرده شده است.
در شاهنامه زنان برجستهای نقشآفرینی کردهاند که الگوی زن مطلوب امام جمعه مشهد نمیتوانند باشند. برخی از زنان برجستهی شاهنامه مثل منیژه در طلب معشوق در انتظار خواستاری و خواستگاری او نماندهاند و از جملهی آنان تهمینه است مادر سهراب که در شاهنامه زنی ستوده است و تنها یک شب همخواب رستم بوده است. رودابه مادر رستم نیز در راه دادن زال به قصرش از موی خویش کمندی بافته و انداخته و بعد هم که ماجرا در شاهنامه روشن است.
در این میان داستان گردآفرید اگرچه متفاوت است، اما در کنشگری از روابط خصوصی پیشتر رفته و اگر روی و موی پوشیده به این خاطر است که شناخته نشود و آنجا که روی و موی گشاده به قصد فریب دشمن است:
رها شد ز بند زره موی اوی/ در افشان چو خورشید شد روی اوی/ بدانست سهراب کو دختر است/ سر و موی او از در و افسر است
درست است که فکر میکنم شاهنامه ارزشهای جهانی دیگر را منتقل میکند و چنین استناداتی به آن راه به جایی نمیبرد، اما به نظرم از قضا در شاهنامه برای صاحبان مقام و قدرت توصیههایی شایستهتر میتوان یافت، مضمونهایی که بارها تکرار شده است. یکی از این مضمونها دادگری است. دادگر در شاهنامه همصفت خداوند است که جای نام نشسته است و هم وظیفهی صاحب قدرت. فردوسی میگوید، پادشاهی که دادگر باشد، نیازی به فریادرس ندارد: کجا پادشا دادگر بود و بس/ نیازش نیاید به فریادرس
نویسنده: علیاصغر سیدآبادی