Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ضدانقلاب و معاندین با همراهی برخی مزدوران داخلی‌شان در فضای مجازی، پروژه تطهیر و مظلوم جلوه دادن، یک عنصر تروریستی به نام «رامین حسین‌پناهی» عضو گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله را کلید زده‌اند.

نام «کومله» را باید مترادف با «داعش» دانست؛ گروهکی تجزیه‌طلب و ضدایرانی که اعضایش در آدم‌کشی و جنایتکاری چیزی کمتر از داعشی‌ها نداشته و ندارند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اعضای این گروهک در مقطعی بویژه در دهه ۶۰ وحشیانه‌ترین جنایات را علیه مردم شمالغرب کشور مرتکب می‌شدند؛ از سربریدن تا شمع آجین کردن و سوزاندن.

نگاهی گذرا به جنایت‌ها و شرارت‌های گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله، عمق دشمنی سرکردگان و عناصر این گروهک با مردم ایران و مردم انقلابی کردستان را عیان می‌کند. در ذیل به گوشه‌ای از جنایت کومله‌ای‌ها یعنی همکاران رامین حسین‌پناهی اشاره شده است.

بیشتر بخوانید:روایت مادر یک شهید از وحشیانه‌ترین جنایت داعشی‌های وطنی/ کومله پیکر بی‌جان علی را پس از شهادت سوزاند 

شهید حمید پورحیدری زرندی در تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۳۴۵ در خانواده‌ای مذهبی درر زرند متولد شد. پدرش قصاب و مادرش خانه‌دار بود. آن‌ها سه برادر و یک خواهر بودند. حمید فرزند سوم خانواده بود. او تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند، سپس برای کمک به معیشت خانواده درس را رها کرد و در کار‌های کشاورزی و قصابی به پدرش کمک می‌کرد.

هجده ساله بود که به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در کرمان و خدمت سربازی را در تهران گذراند. به مدت سه ماه جزو لشکر ۲۳ (کلاه سبزها) آموزش دید. بعد از مدتی راهی کردستان شد.

سرانجام حمید پورحیدری زرندی در تاریخ ۱ تیر ۱۳۶۳ در درگیری با عوامل گروهک تروریستی کومله بر اثر اصابت گلوله به سر و گردنش به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر گفت‌وگوی بنیاد هابیلیان با برادر شهید حمید پورحیدری زرندی (سهراب پورحیدری زرندی):«جنگ که شروع شد، برادر بزرگترمان به خدمت سربازی رفت. وقتی از سربازی آمد، از شرایط سخت کشور گفت، اینکه اگر جبهه را خالی بگذاریم دشمن کشورمان را می‌گیرد. همین موضوع انگیزه رفتنش شد.

حمید هفده ساله بود. شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و یک سال سن خود را بالا برد و داوطلبانه عازم خدمت سربازی شد. بعد از اتمام خدمت خود، وارد ارتش شد و آموزش‌هایی ویژه نیرو‌های مخصوص را گذراند.

بعد از مدتی راهی کردستان شد و چهارده ماه در کردستان خدمت کرد. وقتی به مرخصی می‌آمد، از شرایط سخت کردستان می‌گفت: «آنجا نمی‌توانیم از سنگر بیرون بیاییم. یکبار هم توسط کومله‌ها یک هفته در محاصره بودیم؛ به طوریکه حتی آب برای خوردن نداشتیم.»

برایم از جنایتکاران کومله تعریف می‌کرد، اینکه به چه بهانه‌هایی مخالفانش را می‌کشت. مردم بی‌گناه را به اتهام شرکت در جلسات ضدخلقی می‌کشت.

آخرین مرخصی که آمد، اخلاقش خیلی بهتر شده بود. زمانی که رفته بود تا با لباس نظامی عکس بگیرد، به عکاس گفته بود: «من این دفعه که بروم شهید می‌شوم، شما این عکس را بعد از شهادتم به خانواده‌ام بدهید.»

ده روز بعد در درگیری با کومله‌ها، وقتی دید یکی از نیرو‌های کومله قصد شلیک خمپاره به سمت عطاءالله اسلامی را دارد، برای نجات دوستش از سنگر بیرون پرید.

عطاءالله بر اثر اصابت خمپاره بدنش از کمر به پایین قطع شد و حمید هم بر اثر اصابت گلوله به سر و گردنش به شهادت رسید. شب ۲۱ ماه رمضان بود که دایی‌مان به خانه ما آمد و خبر شهادت حمید را داد.

پدرم آدم خیرخواهی بود. سال ۱۳۳۳ در زرند مسجدی را بنا کرد و ما نماز را در آن مسجد به جماعت می‌خواندیم. حمید که برزگتر شد، در مسجد کتابخانه برپا کرد. دوستان و جوانان محله را در کتابخانه جمع می‌کرد و ساعت‌ها به مطالعه مشغول بودند. به نماز اول وقت اهمیت زیادی می‌داد و به ما هم سفارش می‌کرد نماز را اول وقت بخوانیم. دهه محرم هیئت تشکیل می‌داد و در مسجد محل خیمه عزای اباعبدالله را برپا می‌کرد.

حمید مردم‌دار بود و اگر کسی با او بدرفتاری می‌کرد، حمید رفتارش را با آن فرد بهتر می‌کرد. در کار خانه به مادرمان خیلی کمک می‌کرد، حتی به یاد دارم خانه را جارو می‌کرد.

چهار روز بعد از شهادتش جنازه را به زرند آوردند. مراسم تشییع با استقبال مردم در زرند انجام شد و حمید را در گلزار شهدای زرند به خاک سپردیم.

منبع:میزان

انتهای پیام/


کومله مردم بی گناهی را می‌کشت

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: تروریسم شهدا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۲۳۰۹۳۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

جنایات کومله به روایت تنها معلم بازمانده زندان «برده سور»

تنها بازمانده زندان مخوف برده‌سور در گفت‌وگویی با تسنیم از رنجی گفت که ناروا توسط کومله و دموکرات بر معلمان و غیر نظامیان رفته است. - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، اسارت دوران غریبی است. گاه امید به آزادی و دیدن گرمای آفتاب از پس دیوارهای بلند سرد، تحمل زیستن در میان برزخ مرگ و زندگی را آسان‌تر می‌کند و گاه، هیولای ناامیدی چنان بر گلو چنبره می‌زند که انگار راه نفس از هر طرف بسته است. شاید به همین دلیل است که آن را انسانی‌ترین ادبیاتی می‌دانند که جهان به خود دیده. موقعیتی که در آن ترسیم می‌شود، چهره مردان و زنانی است که انسانیت و ظرفیت آن را به بالاترین و بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده‌اند. گفتن این حرف ساده است، کسی غیر از خود آن اسیر نمی‌داند تحمل ثانیه ثانیه روزگاری که تنها زهر است و زهر، چقدر می‌تواند برای هر انسانی دشوار باشد.

سال‌های دفاع مقدس اما پر است از آدم‌هایی که با وجود این درشتی روزگار دیولاخ، چنان ایستادند که از هر طرف طنین گام‌های استوار آنها تنها به گوش تاریخ می‌رسد؛ چنانکه آن شاعر فقید فرمود:  

چه تازیانه‌ها که از تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند...

یدالله خدادادمطلق از همین مردان است. او که معلمی جوان بود، در مهرماه سال 59 به اسارت کومله و سپس حزب دموکرات کردستان درآمد. او به همراه تعدادی دیگر از معلمان از استان‌های مختلف برای رفع خلأ کمبود نیرو در آن مقطع راهی کردستان می‌شود، اما سر از مخوف‌ترین زندان‌ها درمی‌آورد. او تنها بازمانده یک جمع هشت نفره از زندان برده‌سور است.

خداداد مطلق آموزگار است و آموزگاری با عشق پیوندی دیرینه دارد. همین عشق و علاقه به کودکان این سرزمین او را به شهری غریب کشاند و سرنوشتش را تغییر داد. خاطرات خواندنی او در کتاب «برده‌سور» روایتی است از رنج معلمی که تنها اسلحه‌اش قلم بود. خبرگزاری تسنیم به مناسبت روز معلم و سالروز شهادت شهید مطهری، در گفت‌وگویی با او یادی کرده است از رنجی که بی‌سبب بر او و دیگر معلمان روا داشته شد؛ معلمانی که یک به یک اعدام شدند و به شهادت رسیدند. این گفت‌وگو را می‌توانید در ادامه بخوانید: 

*تسنیم: آقای مطلق شما در اواخر دهه 50 به عنوان معلم و نیروی آموزش و پرورش به منظور تأمین خلأ کمبود نیرو در مدارس کردستان، از قم به این استان اعزام می‌شوید اما در نهایت سر از زندان‌های کومله و دموکرات درمی‌آورید. این در حالی است که شعارهای این گروهک‌ها سال‌هاست که کمک به خلق کرد است. رفتار آنها با شما و دیگر معلمان، تناقض آشکار این گروهک‌ها میان حرف تا عمل است. این اتفاق چطور برای شما رخ داد؟

اوایل مهرماه سال 59، آموزش و پرورش استان قم اطلاعیه‌ای مبنی بر درخواست نیرو برای کردستان، منتشر کرده بود. من پس از دیدن این اطلاعیه، به اداره آموزش و پرورش رفتم و اعلام آمادگی کردم. همانجا با شهید علی‌محمد بیان که از معلمان استان قم بود، آشنا شدم. پس از چند روز، به کردستان اعزام شدیم و با مأموریتی که آموزش و پرورش استان کردستان داده بود، بنا شد به روستای موچش واقع در مسیر کامیاران و سنندج برویم. در آنجا مدرسه شبانه‌روزی بزرگی بود که برای مدتی به دست نیروهای ضد انقلاب رسیده بود، مدرسه آسیب جدی دیده و نیازمند تعمیرات اساسی بود. از جمله اقلامی که نیازمند تعمیر بود، موتور برق آنجا بود. ما این موتور را برای تعمیر به تهران فرستادیم.

روز 12 مهرماه، مجدداً برای نصب موتور به مدرسه رفتیم؛ غافل از اینکه خدمتکار مدرسه از عوامل کومله است و به آنها تاریخ آمد و شد ما را گزارش داده. با ماشین لندوری که داشتیم از مدرسه خارج شدیم. در بین راه دو نیروی هوابرد و یکی از معلمان اعزامی از کاشان(آقای محمدی) را سوار کردیم؛ زیرا از ما خواسته بودند آنها را نیز به شهر برسانیم. در مسیر بازگشت بودیم که به ناگهان ماشین ما توسط نیروهای کومله که در صخره‌ها کمین کرده بودند، به رگبار بسته شد. با اینکه ماشین چندبار معلق زده بود و من و شهید بیان در عقب ماشین افتاده و آن معلم دیگر(آقای محمدی) به شدت زخمی شده بود، باز هم تیراندازی می‌کردند. کومله همواره می‌گوید ما به فکر خلق کُرد و مردم ایران هستیم، اما با افرادی که زخمی شده بودند، اینطور رفتار می‌کردند.

پس از چند دقیقه نیروهای کومله به بالای سر ما رسیدند و من، شهید بیان و دو نیروی هوابرد را برای اینکه از دید نیروهای جمهوری اسلامی پنهان کنند، از مسیر خارج کرده و به مناطق امن خود منتقل کردند. این اتفاق در روز 12 مهرماه سال 1359 رخ داد.

پس از چند روز، ما را به روستاهای اطراف منتقل کردند. یکی دو روز در آنجا زندانی بودیم و متوجه شدیم که در اتاق بغل ما هم افرادی هستند که زندانی شده‌اند: شهید کریم غفاری و شهید صفدر محمدی، معلمانی که از کرمانشاه اعزام شده و برای خدمت به مردم کامیاران، به این منطقه رفته بودند. شهید غفاری به عنوان رئیس آموزش و پرورش و شهید محمدی به عنوان معاون پرورشی فعالیت می‌کردند و چند روز قبل از ما، در حالی که هیچ‌گونه سلاحی نداشتند، به اسارت گرفته شده بودند.

زندان مخوف «برده‌سور»

مدتی گذشت، کومله ما را با پای پیاده و با بدترین شرایط ممکن- که الآن نمی‌خواهم زیاد وارد جزئیات شوم- به مدت 45 روز در کوه‌ها و جاده‌های خاکی کردستان شبانه‌روز پیاده می‌برد. ما را به روستاها می‌بردند و مردم را علیه ما تهییج می‌کردند. ما را به عنوان عوامل دولت معرفی می‌کردند، مردم نیز با تهییج و تحریک آنها، برخوردهای بسیار بدی با ما داشتند. هرچند تعدادی نیز که از نیت کومله و اقدامات آنها آگاه بودند، مخفیانه پیش ما می‌آمدند و به ما دلداری می‌دادند.

پس از این مدت ما وارد زندان مرکزی کومله به نام «برده سور» شدیم؛ زندانی که در انتهای کوه‌های بلند و در پایین‌ترین دست یک دره عمیق در کنار یک رودخانه خروشان واقع شده بود. این زندان یکی از غیر دسترس‌ترین زندان‌های کومله بود. در آن زمان(سال 1359) حدود 80 نفر در آنجا زندانی بودند.

*تسنیم: به غیر از شما، همانطور که اشاره کردید، نیروهای غیر نظامی دیگری نیز در این زندان بودند. هدف کومله از اسارت غیر نظامیان چه بود؟

هدف این بود که به هر قیمتی از اقشار مختلف مردم اسیر بگیرند تا بعداً در مرحله تبادل اسرا از آنها استفاده کنند. آنها در واقع می‌خواستند ما را که نیروی غیر نظامی بودیم، با نیروهای خودشان تبادل کنند که در درگیری‌های مسلحانه توسط دولت جمهوری اسلامی دستگیر شده بودند. در مقطعی هم موفق شدند و تعدادی از زندانیان را از این طریق مبادله کردند.

*تسنیم: شرایط زندان برای شما که نیروی غیر نظامی بودید، با دیگر افرادی که به نوعی نیروی نظامی محسوب می‌شدند، متفاوت بود؟

زندان شرایط مناسبی نداشت. اتاقی بود که ابعاد آن یک و نیم در یک یا دو و نیم در دو متر بود(جزئیات خیلی در خاطرم نمانده است). در این اتاق هشت نفر زندانی بودیم. درب این اتاقک کوچک همیشه قفل بود و ساعت هواخوری ما نیز با بقیه فرق داشت؛ به این صورت که اول باقی زندانی‌ها هر روز صبح به هواخوری می‌رفتند، پس از آنها ما هشت نفر باید می‌رفتیم.

*تسنیم: همه کسانی که در این اتاقک زندانی بودید، معلم بودید؟

 خیر، پس از مدتی یکی از زندانیان را از اتاق ما خارج کردند و شهید ابراهیم علی‌اصغرلو، از تکاوران نیروی ارتش را که در درگیری‌های بانه به اسارت گرفته بودند، به اتاق ما منتقل کردند. ایشان از برجسته‌ترین نیروهای هوابرد بود که پیش از انقلاب در فرانسه تحصیل کرده و فردی بسیار با تجربه، شجاع و متدین بود. سرهنگ فکر فرار از زندان را به ذهن همه ما انداخت. ما در ابتدا فکر می‌کردیم که او نفوذی است و می‌خواهد ما را بسنجد، اما کم‌کم به همدیگر اعتماد کردیم و تصمیم گرفتیم با نقشه سرهنگ، از آن اتاقک کوچک در دوردست‌ترین نقطه کوهستان فرار کنیم.

شهید ابراهیم علی‌اصغرلو

فرار از زندان

سرهنگ راه‌های مختلفی را پیشنهاد داد و گفت اگر فرار نکنید، آینده نامشخصی دارید و ممکن است اعدام شوید، آزادی در کار نخواهد بود. پس از مدتی با او هم‌داستان شدیم و تصمیم گرفتیم با حفر تونلی از دل زندان به بیرون فرار کنیم؛ این در حالی بود که درب اتاقک ما برخلاف دیگر سلول‌ها، هر شب با قفل و زنجیر بسته و از سلول ما به شدت مراقبت می‌شد. تصمیم گرفتیم با جوالدوزی که خیلی اتفاقی به دست ما رسیده بود، گودالی حفر کنیم. سرهنگ می‌گفت باید از زندان فرار کنیم و به سمت سردشت برویم. از او می‌پرسیدیم که فرض کن ما از این رودخانه بزرگ عبور کردیم، چطور راه را تشخیص دهیم؟ می‌گفت من این مسیر را یکبار هوایی طی کرده‌ام و از سوی دیگر، می‌توان از طریق ستاره‌ها راه را تشخیص داد.

شهید علی‌محمد بیان

کار حفر تونل و خارج کردن خاک آن از سلول نیز خود ماجرایی دارد. کف اتاق ما سیمان بود و باید با همان جوالدوز به خاک می‌رسیدیم و از آنجا با حفر تونل به رودخانه برسیم. این اتفاق در اولین روزهای فروردین سال 60 رخ داد و تونل ما کامل شد. پنجم یا ششم فروردین، شب‌هنگام از تونل خارج شدیم و از رودخانه به آن بزرگی و سرد عبور کردیم. در برف و سرماه راه را ادامه دادم؛ این در حالی بود که سیاهی شب کم‌کم به سپیدی تبدیل می‌شد. به جایی رسیدیم که از دوردست می‌توانستیم سوسوی چراغ‌های یک شهر را ببینیم، سرهنگ گفت اینجا سردشت است. شوق آزادی در دل ما شعله‌ور شده بود و فکر می‌کردیم که می‌توانیم ساعاتی دیگر آزادی‌مان را جشن بگیریم.

رستگاری در «برده‌سور» و جای خالی یک «دارابونت» ایرانی

در این لحظه دو دیدگاه مطرح شد؛ عده‌ای از دوستان می‌گفتند برای اینکه به افراد متفرقه برخورد نکنیم، بهتر است در روز این مسیر را طی نکنیم، در جایی پنهان شویم و بعداً به راه خود ادامه دهیم. عده‌ای دیگر نیز می‌گفتند که بهتر است به راه خود ادامه دهیم و زودتر از این شرایط رها شویم. نظر دوم غالب شد، اما متأُسفانه در راه عده‌ای ما را دیدند و متوجه شدند که ما غریبه و آنجا سرگردان هستیم. آنها به ما چیزی نگفتند، اما ما فهمیدیم که بزرگترین اشتباه را مرتکب شده‌ایم. هر کسی گوشه‌ای مخفی شد، اما رد پای ما روی برف مانده بود و همین سبب شد تا گروه مسلح دیگری- که بعداً فهمیدیم حزب دموکرات هستند- به ما برسد. در درگیری که ایجاد شد، سرهنگ و محمد وفایی را به شهادت رسیدند و شش نفر دیگر را شامل من، علی‌محمد بیان، کریم غفاری، اصغر محمدی، سیدعباس روحانی و مصطفی مقدسی یا صدالدین مقدسی را به زندان آلواتان منتقل کردند.

از «برده‌سور» به «آلواتان»

در زندان آلواتان هر کس موظف بود کاری انجام دهد، من نیز در نانوایی کار می‌کردم. روز 17 اردیبهشت‌ماه هواپیماهای عراقی این زندان را بمباران کردند و از 216 نفری که در زندان بودند، فقط 70 نفر سالم ماندند و مابقی یا مجروح شدند و یا به شهادت رسیدند. پس از مدتی از طرف دفتر زندان آمدند و گفتند کسانی که از زندان کومله فرار کرده‌اند، باید لوازم خود را جمع کنند. این انتقال با وساطت گروه چریک فدایی انجام شد؛ چرا که کومله و دموکرات در آن زمان با یکدیگر در جنگ بودند. از آنجا ما به زندان تورجان و سپس دوباره به برده‌سور منتقل شدیم. در طول مدتی که مجدداً در برده‌سور بودیم، تعدادی از دوستانمان از جمله علی‌محمد بیان، صفدر محمدی و سیدعباس روحانی یکی پس از دیگری به شهاد رسیدند.

*تسنیم: چه شد که فقط شما از آن جمع هشت نفره باقی ماندید و دیگر دوستان به شهادت رسیدند؟

خانواده‌ها معمولاً پس از مدتی که از اسارت فرزندانشان می‌گذشت، برای آزادی آنها اقدام می‌کردند و به اداره امور گروگان‌های دفتر نخست وزیری می‌رفتند. اسامی این دسته از اسرا برای مبادله به کومله داده می‌شد. اما در طول دو سال و نیمی که من اسیر بودم، خانواده‌ام هیچ اقدامی برای آزادی من نکردند؛ به همین دلیل کومله فکر می‌کرد که من کاره‌ای نیستم. واقعیت هم همین بود. من یک معلم جوان بودم. پس از گذشت دو سال و نیم، در نوروز سال 62 به همراه 17 تن دیگر آزاد شدم و به آغوش خانواده بازگشتم. پس از آزادی نیز در آموزش و پرورش مشغول به کار شدم.

*تسنیم: دوران اسارت و تأثیر آن را می‌توان از چند وجه بررسی کرد. گذشته از اثرات جسمی که این دوران بر شما گذاشت، چه آسیب‌های روحی متوجه شما شد؟

این دوران علاقه من به جمهوری اسلامی را دوچندان کرد و به حقانیت آن پی بردم. با دیدن این اقدامات ضد انقلاب، متوجه شدم که باید تا پای جان همانند دیگر دوستانم، برای کشور و جمهوری اسلامی ایستادگی کرد. من پیش از این نیز در تظاهرات‌هایی که علیه رژیم پهلوی انجام می‌شد، همیشه حضور داشتم. پایگاه ما در آن زمان، خیابان چهارمردان بود که در قم معروف بود.

*تسنیم: گروهک‌هایی مانند کومله در چند سال گذشته به ظاهر رویه خود را تغییر داده و مسائل حقوق بشری را مطرح می‌کنند. طرح این مسائل از زبان رهبران این گروهک‌ها با آنچه بر سر شما و دیگر اسرا گذشته و سندی از زبان شاهدان عینی به شمار می‌آید، زمین تا آسمان تفاوت دارد.

من وارد مقوله شکنجه‌ها و اذیت و آزاری نشدم که دو گروه دموکرات و کومله بر مردم به ویژه مردم کرد روا می‌داشتند. در طول دوران اسارت شاهد بودم که آنها حتی ابتدایی‌ترین لوازم مورد نیاز خود را از رژیم بعث و صدام ملعون تأمین می‌کنند. همه ما شاهد این وابستگی بودیم.

کومله و دموکرات پایگاه مردمی خود را از دست داده است

اگر این سال‌ها مدعی حقوق بشرند، برای این است که آنها پایگاه مردمی خود را به واسطه اقداماتی که داشتند، از دست داده‌اند. برای اینکه بتوانند دیگران را با خود همراه کنند، مدعی حقوق بشرند. مردم کردستان همانند دیگر نقاط کشور، شاهد ظلم و جنایتی بوده‌اند که آنها بر این خاک و مردمانش روا داشته‌اند.

 زمانی سرتاسر کردستان، از سنندج و کامیاران گرفته تا سردشت و بوکان و مهاباد در دست این‌ها بود، چه کردند؟ چه ظلم‌هایی روا داشتند؟! امیدوارم آنها این نفس‌های آخر را بکشند و به زودی زود اسم و رسم آنها از صحنه روزگار و ایران عزیز و کردستان گرامی محو شود.

انتهای پیام/

 

دیگر خبرها

  • امام جمعه مهاباد: لازمه پیشرفت کشور سرمایه‌گذاری در حوزه آموزش و پرورش است
  • روایتی از نامهربانی مردم با یار مهربان + فیلم
  • حمایت و همبستگی مردم پرتغال از غزه+ فیلم
  • دستگاه‌های حاکمیتی سهم خود را برای مقابله با مواد مخدر مشخص کنند
  • از تصاویر دستگیری دانشجویان معترض به رژیم صهیونیستی در آمریکا تا تصاویر دردناک از مردم غزه
  • پیشرفت ۵۰ درصدی طرح انتقال آب به اصفهان/ اتفاقات خوشایند حوزه تولید ثمره همدلی مردم است
  • مدیرعامل شرکت گاز کهگیلویه و بویراحمد منصوب شد
  • جذب امریه سربازی در سازمان جهاد دانشگاهی خواجه نصیر
  • فیلم| طرح منافقین خلق در سال ۵۴، برای ترور آیت‌الله بهشتی!
  • جنایات کومله به روایت تنها معلم بازمانده زندان «برده سور»