Web Analytics Made Easy - Statcounter

به‌دنبال خانه یکی از وابستگان میترا استاد، همسر مقتول شهردار اسبق تهران، کوچه پس‌کوچه‌های محله ستارخان را بالا و پایین می روم. زیر آفتاب ظهر رمضان آدرسی در دست دارم که می گویند نشان خانه برادر مقتول است و اکنون والدین و فرزند میترا در آنجا ساکن هستند اما در کوچه نشانی از پرچم سیاه یا پارچه‌نوشته‌ای برای تسلیت نیست.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

کوچه در سکوتی مرموز فرورفته؛ زنگ خانه را که می‌زنم، پسرکی ریزجثه با لباسی سیاه بر بالکن خانه‌ای قدیمی ظاهر می‌شود؛ او مهیار است، فرزند میترای مقتول!

آفتاب ظهر روزهای آخر ماه رمضان سایه خود را روی کوچه محله ستارخان انداخته است، اهل محل در خانه‌هایشان هستند و رفت‌وآمدی نیست، به‌دنبال یافتن یک سؤال به این کوچه آمده‌ام: میترا استاد که بود؟
زنی کشته می‌شود، مردی اعتراف به قتل می‌کند؛ علت اختلاف زناشویی است! تا اینجای قصه همه چیز شبیه ده‌ها خبری است که روزانه در صفحه‌های حوادث رسانه‌های دنیا می‌خوانیم اما پیشینه مرد داستان ما یک تفاوت اصلی با سایر داستان‌های واقعی دیگر دارد که سرنوشت پرونده و اطلاع‌رسانی آن را تغییر می‌دهد؛ مرد داستان ما یک سیاستمدار مشهور است! حالا داستان قتل همسر دوم شهردار اسبق پایتخت و وزیر اسبق آموزش‌و‌پرورش سال‌های دور کشور، دهان به دهان می‌چرخد. رسانه‌ای نمانده که خطی بر این ماجرا ننوشته باشد. فضای مجازی پر شده است از هشتگ نجفی و قتل همسر وی؛ اما آنچه منتشر می‌شود بسیار متفاوت‌تر است از آنچه برای هزاران زن مقتول دیگر نوشته می‌شود. درحالی تمامی رسانه‌ها از نجفی و قتل همسر دومش می‌گویند که روز به روز موضوع اصلی که همان مقتول است بیشتر در هاله‌ای از ابهام فرو می‌رود و این سؤال باقی می‌ماند که میترا استاد که بود و چرا کشته شد؟

پرچم عزایت کجاست؟
آدرس را بار دیگر مرور می‌کنم؛ تابلوی کوچه درست است اما هیچ نشانه‌ای از عزادار بودن خانواده‌ای وجود ندارد. مرسوم است که برای هر متوفی مجلس ختمی گرفته می‌شود و پرچم سیاهی به در خانه‌اش می‌زنند. براساس تقویم و رسوم باید مجلس ختم را روز گذشته برگزار می‌کردند اما خبری از مجلس ختم نیست. 
پلاک خانه را ندارم، چندین بار کوچه را بالا و پایین می‌روم تا بتوانم نشانی از خانواده مقتول بیابم. پیرزنی از خانه‌ای بیرون می‌آید، از او می‌پرسم که آیا خانواده استاد را می‌شناسی اما او سر تکان می‌دهد. می‌گویم این چند روز عزاداری و تشییع جنازه‌ای در کوچه بوده است؟ باز می‌گوید نه! می‌پرسم در این هفته رفت‌وآمد بیشتری در کوچه نبوده است؟ این بار ناامیدم نمی‌کند و با انگشت آپارتمانی قدیمی را نشان می‌دهد و می‌گوید: چند روزی است که افرادی در این خانه رفت‌وآمد دارند، شاید صاحب نشانی، آنجا باشد. 

دنیایی معمولی مثل دنیای من و تو!
از دیدن خانه تعجب می‌کنم. در این روزها آن‌قدر از برج لاکچری و ماشین لکسوس نجفی و مهریه 1362 سکه‌ای مقتول و مطالبات و خواسته‌هایش در رسانه‌ها شنیده‌ام که دیدن این آپارتمان ساده و قدیمی برایم عجیب است. نمی‌دانم استاد در کدام واحد آپارتمان ساکن بوده؛ برای همین تک‌تک زنگ‌های آپارتمان را می‌فشارم. پسرک لاغر اندامی بر بالکن یکی از خانه‌ها ظاهر می‌شود، چهره‌اش را این روزها زیاد دیده‌ام. بدون شک مهیار است پسر میترا، همان زن جوان و مقتول.
یکی از همسایه‌ها در ورودی آپارتمان را برایم باز می‌کند، در محوطه آپارتمان هم نه پرچم سیاهی زده‌اند و نه پیام تسلیتی از هیچ وابسته و همکاری آمده است و نه حتی شاخه گلی برای تسلیت خانه‌شان را مزین کرده. 

پشت درهای بسته کیست؟
به نظرم بالکنی که مهیار روی آن بود، طبقه دوم است، پس در خانه دوم را می‌زنم، همسایه‌ای خواب‌آلود در را باز می‌کند و آهسته می‌گوید، طبقه بالا و در را به رویم می‌بندد. به طبقه سوم می‌رسم، دو در یکی باز و یکی بسته روبه‌رویم است. گمان می‌کنم در سمت چپ را به استقبال من باز کرده‌اند. وارد که می‌شوم چند لیوان یک بار مصرف و یک پارچ آب را روی میز پذیرایی می‌بینم. به خیالم این‌ها را در استقبال من گذاشته‌اند اما چند لحظه‌ای که صاحب خانه را صدا می‌کنم و جوابی نمی‌شنوم، نگران می‌شوم. هیچ‌کس اینجا نیست و گویا تمام وسایل خانه را برهم زده‌اند. سریع بیرون می‌آیم و زنگ خانه همجوار را می‌فشارم. 
مهیار با لباس مشکی در را باز می‌کند. نابالغ‌تر و ریزنقش‌تر از آن تصویری است که رسانه‌ها ترسیم کرده‌اند. سراغ دایی‌اش را می‌گیرم، بی‌آنکه جوابی دهد به طبقه بالا اشاره می‌کند. طبقه بالاتر خانه همسایه است که او هم آرام و با احتیاط با اشاره مرا به طبقه پایین راهنمایی می‌کند.
در حین برگشتن به طبقه سوم، مادر میترا را می‌بینم که شتابان در خانه‌ای که باز بود را می‌بندد و با سرعت به خانه سمت راستی می‌رود و در را پشت سرش قفل می‌کند. گویا می‌ترسد از صحبت کردن. مادر مقتول و مهیار پسر نوجوانش در خانه‌اند اما پذیرای حضورم نمی‌شوند و پاسخی هم درخصوص زمان مراسم ختم نمی‌دهند. در ساختمان آن‌ها هراس موج می‌زند. 
نیم ساعتی در ساختمان می‌مانم و از پشت درهای بسته به مادر میترا اطمینان می‌دهم که برای کمک آمده‌ام اما او با دلخوری از من می‌خواهد تا آپارتمان را ترک کنم. به نظر می‌رسد که مادر از چیزی نگران است و گویا با پلیس تماس می‌گیرد تا از ماندنم در آنجا ممانعت کند. مسعود استاد، برادر مقتول هم حاضر به حضور و مصاحبه نمی‌شود. نامه‌ای برایشان می‌گذارم و 
خارج می‌شوم.
با این‌حال مسعود، برادر مقتول که خود نیز گویا یکی از کارمندان شهرداری شده است در صفحه اینستاگرامش همزمان با انتشار عکس خواهرش عنوان می‌کند که «به زودی حرف‌های ناگفته‌ات را به گوش همگان می‌رسانم خواهر عزیزم و قول می‌دهم تا انتقامت را از افراد رذل و پستی که دسیسه قتل برایت چیدند ،نگیرم از پای نخواهم نشست.» ولی در این روزها هیچ مصاحبه‌ای از این استاد دانشگاه در رشته هوافضا منتشر نمی‌شود.
از ابتدای انتشار خبر و اعتراف به قتل همسر از سوی سیاستمدار کارکشته، انگشت اتهام بسیاری از هم‌حزبان مرد به سوی مقتول نشانه رفت. در رسانه‌ها نوشتند مرد قاتل؛ محمدعلی نجفی، از خانواده‌ای اصیل و دارای هوشی بی‌نظیر است. سپس از سوابق کاری و خدماتش گفتند، از حلم و صبوری‌اش و در نهایت از اینکه او مظلومی است که از سوی همسر دومش آن‌قدر تحت فشار روانی قرار گرفته که عنان اختیار از دست داده و ناچار به قتل شده است.
حکایت قتل یک زن در میان است اما آنچه مطرح نمی‌شود آن است که مقتول کیست؟ بیشتر از آنچه باید در مورد مقتول پژوهش شود، همه گفته‌ها در مورد قاتل است و حزب و جناحش. حتی حامیان حقوق زنان نیز در مورد این پرونده سکوت پیشه کرده‌اند.
تشییع جنازه مقتول نیز داستان غریبانه‌ای دارد؛ بعدازظهر پنجشنبه جسد مقتول در حالی در بهشت سکینه کرج به خاک سپرده شد که پدر و مادرش هنوز برای طرح شکایت به دادسرای جنایی تهران نرفته‌اند و هنوز بخش زیادی از واقعه برای والدین داغدار مقتول پنهان است. او را در قطعه مجاور 10در بهشت سکینه کرج دفن کردند در حالی که فقط حدود 40 نفر در تشییع جنازه حضور داشتند و البته این سوال به وجود آمد که چرا او را در بهشت زهرای تهران دفن نکردند؟ 
در این میان تنها کسی که از وابستگان مقتول مصاحبه می‌کند، پدرش است که در پاسخ کوتاهی به یکی از خبرنگاران گفته است: «میترا فرزند بزرگم بود و خبر مرگش، کمرم را شکست. من وقتی خبر را شنیدم شوکه شدم چون در همه این مدت از چیزی خبر نداشتم. حتی نمی‌دانستم که دخترم با شوهرش دچار مشکل و اختلاف شده است. من در شهرمان بودم که فرزندانم زنگ زدند و گفتند که دخترم توسط شوهرش به قتل رسیده است. حالا هم کاری به شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی و چیزهایی که می‌گویند، ندارم. همه‌چیز دست قانون است و ما هم همه‌چیز را به قانون می‌سپاریم.»

منبع: صبح نو

منبع: آخرین نیوز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت akharinnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «آخرین نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۹۵۵۱۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ماجرای قتل غزاله و اعدام آرمان؛ رابطه‌ای بی فرجام

به گزارش تابناک، آرمان، پسرک نوجوانی که در ۱۷ سالگی متهم به قتل دوستش غزاله شد، حالا در لبه تیغ ایستاده و هر آن احتمال دارد حکم قصاص برای او اجرا شود. مروری بر پرونده اخباری که درباره او و مقتول منتشر شده نشان دهنده وضعیت عجیب و پیچیده این پرونده است.

حکم قصاص آرمان عبدالعالی که به خاطر اتهام به قتل دوست دخترش غزاله شاکر در معرض اجرا قرار گرفته است، امروز اجرا نشد تا بار دیگر تلاش برای گرفتن رضایت از خانواده مقتول ادامه یابد.

سه نکته بسیار مهم در این پرونده وجود دارد که باعث شده افکار عمومی نسبت به آن حساسیت زیادی نشان دهد. اول آنکه هیچ نشانی از جسد مقتول در دست نیست ولی قضات به این نتیجه رسیده اند قتل واقع شده است. نکته دوم حساسیت هایی است که نسبت به اعدام و بخشش وجود دارد و نکته سوم مربوط به وضعیت آرمان است. آنطور که قانون تکلیف کرده باید برخی متهمان از جمله متهمان به قتل تحت معاینه روانشناسی قرار گیرند. روان‌شناس پرونده آرمان هم در دادگاه گفته است او مشکل عصبی و انزوای بیش از حد دارد و وضعیت روانی او در زمان حادثه محرز است.

فهمیه حسینی در صحن علنی دادگاه کیفری یک گفت: آرمان در زمان حادثه دچار افت شدید تحصیلی بوده و معدل او در آن زمان هفت بوده است. او دچار مشکلات روحی شدید بوده است. بعد از بازداشت و در زندان هم او در کارهای گروهی شرکت نمی‌کند و دوستی در زندان ندارد. در همه کارهای گروهی ناموفق است و فقط درس‌خواندن که یک کار فردی است را خوب انجام داده است. او بسیار کم حرف می‌زند و هیچ دوستی ندارد. قبل از زندان هم این وضعیت را داشته است و این نشان از مشکل عصبی و انزوای بیش از حد آرمان دارد. او به نامه غزاله اشاره کرد و گفت: از نامه‌ای که از غزاله به جا مانده است، هم آمده که آرمان «بچه است»؛ رفتارهای بچگانه دارد. بنابراین عدم درک عقلی آرمان با توجه به وضعیت تحصیلی وی در زمان حادثه و وضعیت روانی او و همچنین نامه غزاله محرز است. بنا بر این گزارش قضات بعد از بررسی پرونده رأی خود را اعلام خواهند کرد.

با این حساب می توان گفت شاید آرمان سلامت روان نداشته و متوجه عواقب عمل خود در اقدام به قتل غزاله نبوده است. هر چند این جزییات در پرونده مضبوط است و دسترسی به آن جز برای طرفین پرونده و وکلایشان مقدور نیست.

با وجود این سه نکته، رییس شوراهای حل اختلاف کشور معتقد است می توان از خانواده غزاله، رضایت گرفت. امروز هادی صادقی در پاسخ به سوالی درباره پرونده آرمان عبدالعالی گفت: همچنان در تلاش هستیم که در این پرونده رضایت خانواده مقتوله را بگیریم.

او گفت: درباره این که این فرد مجرم است یا نه، نباید قضاوت کنیم زیرا این پرونده جزییات بسیار دارد و مسایل مختلفی در حاشیه این پرونده مطرح است بنابراین قضاوت در این پرونده سخت است. ده‌ها قاضی در این پرونده ورود کردند و پرونده با دقت بررسی شده و دو مرتبه در دیوان عالی کشور مورد بررسی قرار گرفته است.

رئیس مرکز توسعه حل اختلاف کشور گفت: مردم از نظر اتقان حکم صادره تردید نکنند زیرا براساس شواهد موجود حکم قتل صحیح است هرچند طبیعتاً ناخواسته بوده و قاتل هدف قبلی نداشته و این اتفاق پیش آمده است. این جوان سابقه جنایی نداشته و جنایتکار حرفه‌ای نیست. گاهی افراد در یک لحظه حادثه‌ای پیش می‌آید و خطایی می کنند. البته در این خطاها عمد بوده اما با قصد قبلی نبوده است. خانواده مقتول و محکوم خانواده‌های محترمی هستند و ما هر دو خانواده را دیدیم و با آن ها صحبت کردیم. آرمان عبدالعالی زمانی که به زندان می‌رود، در حال اخذ دیپلم بوده اما در زندان فوق لیسانس خود را نیز اخذ کرده است. 

رئیس مرکز توسعه حل اختلاف کشور گفت: باید به خانواده مقتوله حق داد که داغ بزرگی دیده‌اند و از طرف دیگر جنازه‌ای هم در کار نیست و از این خاطر نیز خانواده مقتوله آزرده خاطر هستند. اکنون شرایط به گونه ای نیست که به جسد دسترسی باشد و اتفاقی افتاده که قابل دسترسی نیست و هر چه اینها اصرار کنند که آرمان جای جنازه را بگوید، او نمی تواند بگوید زیرا خودش هم نمی‌داند و اگر می‌دانست تا الان بارها گفته بود.

 

قتلی که جسد مقتول هرگز پیدا نشد

رسیدگی به این پرونده از اسفند سال ۹۲ آغاز شد و خانواده دختر ۱۹ ساله‌ای به‌نام غزاله خبر ناپدید شدن دخترشان را اعلام کردند اما خیلی زود مشخص شد او آخرین بار به خانه دوستش که پسری ۱۸ ساله به‌نام آرمان بوده رفته است. با دستگیری آرمان، او پس از چند روز به قتل غزاله اعتراف کرد و بازداشت شد. اما مدتی بعد منکر قتل شد و گفت آن روز از غزاله خواستم برای صحبت و خداحافظی به خانه ما بیاید چون می‌خواست برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود.

آرمان گفت: چون او را دوست داشتم و نمی‌خواستم برود سر این موضوع با هم بحث کردیم اما او از پله‌ها پرت شد و سرش به لبه پله خورد، من هم ترسیدم و جسدش را در یک چمدان گذاشتم و در سطل زباله خیابان انداختم.

بعد از اعترافات آرمان تلاش برای پیداکردن جسد آغاز شد اما این جست‌وجوها راه به جایی نبرد و جسد دختر جوان هنوز هم پیدا نشده است. مدتی بعد آرمان اعترافات قبلی خود را پس گرفت و مدعی شد قتلی مرتکب نشده است. او گفت: غزاله به خانه ما آمده بود که موقع بازگشت در راه‌پله پایش لیز خورد و روی پله‌ها افتاد و جانش را از دست داد. من هم ترسیده بودم، او را بلند کردم و در یک چمدان گذاشتم و نزدیکی سطل زباله رها کردم. من غزاله را نکشتم.

انکارهای آرمان فایده‌ای برای او نداشت، با اینکه او در زمان قتل چند روز تا ۱۸سالگی زمان داشت و هنوز به ۱۸سالگی نرسیده بود، در دادگاه محاکمه و به قصاص محکوم شد. رأی صادرشده مورد تأیید دیوان عالی کشور قرار گرفت و پرونده برای اجرای حکم آماده شد.

مادر غزاله اعلام کرد در صورتی گذشت می‌کند که آرمان محل دفن جسد را بگوید.

با این وجود باز هم با توجه به مدارک جدید به‌دست‌آمده و قبول اعاده دادرسی، آرمان بار دیگر پای میز محاکمه رفت و این بار در شعبه ۵ مورد محاکمه قرار گرفت. او که حالا در مقطع فوق‌لیسانس در دانشگاه شهید مدرس در حال تحصیل است، یک بار دیگر اعلام کرد قتل کار او نیست و نمی‌داند جسد کجاست و ممکن است غزاله زنده باشد.

در نهایت قضات دادگاه کیفری استان تهران وارد شور شدند و آرمان را در قتل مجرم تشخیص دادند و او را برای بار دوم به قصاص محکوم کردند. رأی صادرشده یک بار دیگر در دیوان عالی کشور تأیید شد.

نکته اینجاست که خانواده غزاله شکایت دیگری هم از آرمان کرده بودند: او علاوه بر قتل، جسد دختر ما را پنهان کرده است. با توجه به اینکه پلیس نتوانست جسد را پیدا کند، خانواده غزاله درباره اخفای جسد از سوی متهم نیز شکایتی در شعبه ۱۱۵۴ دادگاه بعثت مطرح کردند.

در نهایت بخشی از پرونده که مربوط به اخفای جسد بود به شعبه ۱۱۵۴ دادگاه بعثت فرستاده شد و قاضی دادگاه آرمان را به سه ماه و یک روز حبس محکوم کرد.

 

جزییاتی که در دادگاه بیان شد

در دو دادگاهی که آرمان در آن به جرم قتل محاکمه شد، جزییات زیادی بیان شده است. در دادگاه اول او اختیاری نماینده دادستان گفت: آرمان در سال ۹۲ دختری به نام غزاله را به قتل رسانده است و همه مدارک موجود در پرونده این موضوع را ثابت می‌کند. او به قتل اعتراف کرده و به یکی از دوستانش هم گفته مرتکب قتل شده است اما از آنجایی که جسدی از غزاله پیدا نشده است، در پرونده شبهه ایجاد شد.

نماینده دادستان در توضیح پس‌گرفتن رأی دو نفر از قضات هم گفت: آنها رأی خود را پس نگرفتند و به دلیل اینکه وکیل سابق مقتول مدعی شده بود مدارک جدیدی در پرونده پیدا شده خواستار بررسی بیشتر پرونده شدند. دو موضوع به‌عنوان مدرک جدید مطرح شد؛ یکی دفترچه بیمه غزاله بود و دیگری تمدید مرخصی دانشگاه او. هر دو مورد به دقت مورد بررسی قرار گرفت و مشخص شد که هیچ‌کدام دلیلی بر زنده‌بودن غزاله نیست. ما همچنان با توجه به مدارک موجود در پرونده بر مجرم‌بودن متهم اصرار داریم. سپس پدر و مادر مقتول در جایگاه قرار گرفتند و خواستار صدور حکم قصاص شدند. پدر غزاله در توضیح تمدید دفترچه بیمه دخترش گفت: همسر من بیمه خویش‌فرماست؛ غزاله را هم خودش بیمه کرده بود. بعد از قتل غزاله وقتی همسرم برای واریز حق بیمه و تمدید دفترچه رفته بود، به‌صورت اتوماتیک دفترچه غزاله هم تمدید شده بود. این مسئله پیچیده نبود که به‌عنوان مدرک جدید عنوان کردند.

مادر غزاله هم در توضیح مرخصی دانشگاه دخترش گفت: غزاله از دانشگاه مرخصی گرفته بود؛ می‌خواست در خارج از کشور درس بخواند و برای این کار آماده می‌شد اما این اتفاق افتاد. وقتی از دانشگاه با من تماس گرفتند و گفتند مرخصی غزاله تمام شده و او برنگشته من موضوع را تعریف کردم و گفتم باور نمی‌کنم، دخترم مرده است. آنها هم از سر دلسوزی گفتند یک ترم دیگر تمدید می‌کنند. آنها به خاطر ناراحتی من چنین کاری کردند. مدرک جدیدی وجود نداشت؛ خواستند که من را آرام کنند. بعد از حادثه من روزهای سختی را گذراندم. تا زمانی که آرمان به قتل غزاله اعتراف کند، من در خیابان‌ها دنبال دخترم می‌گشتم. ساعت‌ها در خیابان با ماشین می‌رفتم که دخترم را پیدا کنم. به هر دختری که شبیه غزاله بود می‌رسیدم، جلویش را می‌گرفتم. من خیلی سختی کشیدم.

در ادامه زمانی، وکیل اولیای دم در جایگاه قرار گرفت. او گفت: متأسفانه وکیل سابق متهم در این پرونده کارهایی کرد که پرونده با چالش روبه‌رو شود. ما براساس مدارک پرونده درخواست صدور حکم قانونی را داریم.

 

آرمان: از من اعتراف دروغ گرفتند

در ادامه جلسه دادگاه، آرمان در جایگاه متهم قرار گرفت و از خود دفاع کرد. او گفت: من اتهام قتل عمدی را قبول ندارم. من و غزاله مشکل خاصی با هم نداشتیم. او به خانه ما آمد و با هم صحبت کردیم و بعد رفت. من صدایی شنیدم، وقتی در را باز کردم، غزاله را دیدم که در راه‌پله افتاده است. خیلی ترسیدم. او را به داخل خانه کشیدم و بعد سعی کردم کمکش کنم. آن‌قدر ترسیده بودم که نمی‌دانستم چه می‌کنم. من خیلی بچه بودم. غزاله را داخل کیسه گذاشتم. متوجه شدم نفس می‌کشد اما ترسیده بودم و فقط می‌خواستم او را از خانه دور کنم. بعد کیسه را به نزدیکی سطل زباله اطراف پارک ملت بردم.

قاضی گفت: چرا با اورژانس تماس نگرفتی؟چرا جسد را به چندین متر آن‌طرف‌تر از خانه بردی؟ متهم گفت: به فکرم نرسید با اورژانس تماس بگیرم. من بعد متوجه شدم که باید با اورژانس تماس می‌گرفتم و جسم غزاله را هم از ترس به کمی دورتر بردم. من اصلا متوجه کارهایم نبودم. قاضی گفت: لکه‌های خون روی دیوار، کاغذ دیواری دستگیره کمد و جاهای دیگر خانه شما بوده است. اگر غزاله خارج از خانه افتاده بود و تو او را به داخل آوردی، چرا این خون‌ها در خانه بود. متهم گفت: من دقیقا نمی‌دانم از چه صحبت می‌کنید و من در جریان نیستم.

قاضی پرسید: چرا به دوستت گفته‌ای که غزاله را کشته‌ای؟ اگر تو واقعا این کار را نکرده بودی، چرا این حرف را به او زدی و درخواست کمک کردی.

متهم گفت: من اول گفتم غزاله زمین خورده؛ حرفم را باور نکرد. بعد گفتم دعوا کردیم؛ باز باور نکرد و بعد گفتم او را کشتم که حرفم را باور کند و کمک کند. متهم گفت: من و غزاله هیچ مشکلی با هم نداشتیم. در مدتی که با هم دوست بودیم، سه بار با هم دعوا کردیم. یک بار من پیش‌قدم شدم که آشتی کنم و دو بار غزاله پیش‌قدم شد. آن روز هم مشکلی با هم نداشتیم و او خداحافظی کرد و رفت و بعد این اتفاق افتاد. قاضی گفت: از غزاله نامه‌ای به جا مانده که در آن به تو اشاره کرده و گفته از دست آزارهای تو خسته شده است. دراین‌باره چه می‌گویی. متهم گفت: من نمی‌دانم آن نامه چیست. من و غزاله هیچ مشکلی با هم نداشتیم. متهم در پاسخ به این سؤال که با توجه به انکارش چرا به قتل اعتراف کرده، گفت: بعد از بازداشت به من خیلی سخت گذشت. مدام به من می‌گفتند پدر و مادرت در اتاق بغلی هستند و بازجویی می‌شوند و من اذیت می‌شدم به همین دلیل اعتراف دروغ کردم.

 

به نظر می رسد افکار عمومی انتظار دارد علاوه بر اجرای عدالتضمن اعلام رضایت از سوی اولیای دم و گذشت از قصاص آرمان، زوایای پنهان این پرونده مشخص شود.

دیگر خبرها

  • حجاج استان سمنان برای نیازمندان خانه می‌سازند
  • کوه‌ها هم ترک برمی‌دارند!
  • روایت شهید فاطمیون + فیلم
  • زلاتان ابراهیموویچ: هنوز هم بهترین هستم؛ به خاطر بچه‌هایم تصمیم به خداحافظی از فوتبال گرفتم
  • دانشجو‌های خانه به دوش! / جای خالی خانه دانشجویی در پازل زندگی زوج‌های دانشجو
  • انتقادات و توصیه‌های علی مطهری به روحانیون
  • نظامی گنجوی شاعر شهیر تفرشی
  • خانه موزه‌ای در تهران که نماد عقل و عشق است
  • «زندگی با فلسفه» مستند پرتره انشاءالله رحمتی استاد فلسفه
  • ماجرای قتل غزاله و اعدام آرمان؛ رابطه‌ای بی فرجام