متن نامههای عاشقانه آیتالله مهدوی کنی به همسرش
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۰۸۰۲۴۸
در گفتوگو با مریم مهدوی کنی فرزند عالم گرانقدر مهدوی کنی، در تلاشیم تا دفتر زندگی شخصی پدر ایشان را بیشتر ورق بزنیم. ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۵:۳۶ رسانه ها خواندنی نظرات - اخبار رسانه ها -
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، اگر چه در دنیای غرب زده امروز زنان از جایگاه بالایی برخوردار نیستند، اما در فرهنگ اسلامی ایران خانوادههای وجود داشته و دارند که که نه تنها فعالیت اجتماعی را برای زنان محدود نکردهاند بلکه آن را ضروری و لازم دانسته و دختران خود را برای ادامه تحصیل و فعالیت اجتماعی تشویق میکنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در این گفتوگو قصد داریم تا دفتر زندگی شخصی سراسر تجربه، ایمان و از خودگذشتگی پدر گرانقدر ایشان را بیشتر ورق بزنیم. بخش دوم این گفتوگو به شرح زیر است:
با عرض سلام و احترام از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، به عنوان اولین سوال ارزیابی شما از حضور زنان در فعالیتهای علمی و فعالیتهای اجتماعی قبل و بعد از انقلاب به چه صورتی است؟
خانم مهدوی کنی: فضای فعالیت زنان در قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بسیار با یکدیگر متفاوت است. معمولا خانوادهها قبل از انقلاب کمتر اجازه میدادند دختران بیشتر از ششم دبستان به درس خواندن ادامه بدهند و این به فرهنگشان مبدل شده بود، نمیدانم، اما من با وجود اینکه خودم 12 سال تحصیلی خود را را قبل از انقلاب خواندم و سال پیروزی انقلاب اسلامی دیپلم گرفتم، این مسئله را هیچ وقت احساس نکردم.
نکته اینجاست که مدارس اسلامی در پیش از انقلاب هم وجود داشتند و اینگونه نبود که اصلا نباشند، ولی تنها در تهران و در یک منطقۀ مذهبیِ آن متمرکز بود، در نتیجه همه نمیتوانستند از این امکانات استفاده کنند؛ برای مثال پدربزرگ مادری من اولین مدرسه اسلامی دخترانه و پسرانه را با عناوین محمدیه و محمدی تاسیس کرد که مادر من هم در همین مدارس درس خواندند یا آقای برهان که اولین استاد پدرم بود، مدرسهای را در میدان خراسان و نزدیکی خیابانِ لرزاده داشتند که درست به زمان جوانی پدرم برمیگردد.
به طور کلی باید بگویم که اصلا اینگونه نبود که مدارس اسلامی قبل از انقلاب وجود نداشته باشند، اما تعداد آنان بسیار کم بود. هرچند باید به این مسئله هم توجه کرد که در جو حاکم بر آن زمان خیلی دید آگاهانهای میخواست که یک خانواده فرزندان دختر خود را به مدرسه بفرستند.
شما خودتان در چه مدرسهای تحصیل کردید و آیا شرایط قبل از انقلاب برای تحصیل دختران در مدارس فراهم بود؟
خانم مهدوی کنی: من در مدرسۀ علویِ اسلامی واقع در خیابان ایران درس میخواندم و تمام 12 سال تحصیلی خود را به همان مدرسه رفتم و جابجا هم نشدم، آن زمان این مدارس هزینههایی نهار و سرویس به همراه داشت، اما اگرچه پدرم خودشان وضع مالی آنچنانی نداشتند ولی با وجود وضع مالی خوب پدربزرگم از ایشان هم کمکی نمیگرفتند. از طرفی اعتقاد داشت ما باید مدرسۀ خوب و مذهبی درس بخوانیم و خوب هم درس بخوانیم و حتی فضای ورود به دانشگاه هم کاملاً برای ما فراهم بود، در صورتی که هنوز انقلاب نشده بود.
هرچند پیش از انقلاب در بین دوستانم افرادی بودندکه با وجود همه تلاشها نتوانستند به ادامه تحصیل بپردازند چراکه یا شرایطش را نداشتند و یا پدرشان اجازه نمیداد و میگفتند فضا آماده نیست، اما با پیروزی انقلاب اسلامی ایران بسیاری از زنان توانستند به تحصیلات خود ادامه دهند.
شما با توجه به اینکه محجبه بودید، مشکلی برای رفتن به مدرسه نداشتید؟
خانم مهدوی کنی: خیر، ما با چادر میرفتیم و مدرسه ما فضای سیاسی پررنگی بر خلاف برخی مدارس دیگر اسلامی نداشت اما دارای فضایی کاملا مذهبی بود و از خانواده های متدین تشکیل می شد و جنبه مذهبیآن خیلی خوب بود همچنین فرزندان اکثر خانوادههای متدین و چادری در این مدرسه حضور داشتند اما گفتم که تعداد مدرسه این چنینی در فضای قبل از انقلاب کم بود.
نگاه آیتالله مهدوی کنی نسبت به ادامه تحصیل شما در دانشگاه چگونه بود، ممانعتی برای این مسئله نداشتند؟
خانم مهدوی کنی: پدرم نسبت به تحصیل خیلی اهتمام داشتند، من یادم است در تابستانها ایشان به ما عربی درس میدادند و حتی بعد از یک مدت یک استادی را برای ما گرفتند و ایشان میآمدند به من و مادرم درس میدادند و من یادم است که وقتی سنم کم بود در یک دوره تابستانی عربی آسان را خواندم.
من پیش از اینکه 12 سالتحصیلی خود را تمام کنم، فکر دانشگاه رفتن را از قبل از انقلاب در ذهنم داشتم و این در شرایطی بود که هنوز نمیدانستم انقلاب پیروز میشود اما خودم را برای کنکور آماده میکردم. رشتۀ من تجربی بود و پس از اخذ دیپلم هم در اولین کنکور بعد از انقلاب در تابستان 58 شرکت کردم. در دانشکدۀ پیراپزشکی قبول شدم و پدرم با رفتن من به دانشگاه موافق بودند.
در دانشگاه حجاب اجباری نبود و اکثرا بی حجاب بودند و دو سه نفر بودیم که چادری بودیم اما چون انقلاب شده بود، دیگر ایراد نمیگرفتند. ورودِ من به دانشگاه با انقلاب همراه شد، با چادر وارد شدیم، اما در ابتدا فضای خوبی در دانشگاه نبود.
برای مثال وقتی میخواستیم به آزمایشگاه برویم، با مشکلاتی همراه بودیم و در آن زمان اساتید چپی و کمونیست در دانشگاه حضور فعال داشتند.
قلبا علاقه داشتند که من در رشته علوم اسلامی تحصیل کنم اما هرگز اصراری به خرج ندادند
هیچگاه توصیهای یا سفارشی منوط به اینکه در رشته خاصی تحصیل کنید، به شما نداشتند؟
خانم مهدوی کنی: با این شرایطی که آن را توصیف کردم من به دانشگاه رفتم و پدرم اصلاً مخالفتی با رفتن من به دانشگاه نداشتند، فقط من یادم است ایشان یک بار از من سوال کردند دانشکده الهیات کنکور گذاشته است، شما نمیخواهید در کنکور آنجا شرکت کنید؟ در آن زمان من کنکور قبول شده بودم و سر کلاس هم میرفتم، گفتم واقعیتش من اصلاً آمادگی ندارم! با توجه به اینکه من رشته انسانی نخواندم و اصلا نمیدانم باید چه دروسی را امتحان بدهم و فکر نمیکنم قبول شوم! تنها جملهای که ایشان به من گفتند همین بود.
ته دل ایشان این بود که من در حوزۀ علوم اسلامی تحصیل کنم، ولی بیش از این اصرار نمیکردند، ولی آن روز مشخص شد که ایشان دوست دارند من در یک محیطِ دیگری تحصیل کنم تا اینکه جریانِ انقلاب فرهنگی و تعطیلیِ دانشگاهها پیش آمد و به مدت سه سال دانشگاهها تعطیل بود.
من دوباره بعد از انقلاب فرهنگی همان رشتهاولیه خود را ادامه دادم اما اواسط دوره یکی از دوستان به من گفت که ما میتوانیم تغییر رشته بدهیم و از من خواست که تقاضای تغییر رشته دهیم، همین حرف دوستم باعث شد که تقاضای تغییر رشته دهم، البته فضای فرهنگی زمان بعد از انقلاب فرهنگی هم به صورتی شده بود که دانشجویان تغییر رشته میدادند.
دلیلتان برای تغییر رشته این بود که دیگر رشته پیراپزشکی را دوست نداشتید؟
دختر آیتالله مهدوی کنی: خیر، اتفاقاً رشتهام مرتبط با کارهای آزمایشگاهی بود و من خیلی از آن خوشم میآمد، سالها بعد هم هر کسی در این زمینه سوالی داشت، از من می پرسید چون این رشته را دوست داشتم و خوب مطالعه کرده بودم، هرچند اکنون چون سالها گذشته است، بسیاری از آن متون از یادم رفته است، ولی آن سالها علاقه مند به تحصیل در آن رشته بودم.
دلیلم برای تغییر رشته یکی فضای کار بعد از آن بود که یک مقدار من را نگران می کرد که مثلاً در محیط آزمایشگاه یا محیط بیمارستان باید باشم و کار در محیط بیمارستان یا محیط آزمایشگاه برایم خوشایند نبود. علاوه بر این فضای انقلاب فرهنگی بود که یک دفعه همه امور عوض شد و تغییر کرد و فاصله افتاد.
هرچند در این فاصله من ازدواج کردم و بچه دار شدم، در کنار اینکه مدیر مدرسه بودم، کارِ فرهنگی می کردم یعنی به طور کلی واردِ یک فضای دیگری شدم و این عوض شدن فضای کاری ، من را تحصیل در رشته الهیات سوق داد که در مقطع کارشناسی در دانشکده الهیات به تحصیل پرداختم و مقاطع فوق لیسانس و دکتری را در رشته فقه و حقوق به تحصیل پرداختم.
واکنش پدرتان وقتی در دانشکده الهیات به تحصیل پرداختید، چه بود؟
دختر آیتالله مهدوی کنی: از اینکه به پیشنهادِ ایشان توجه کردم خیلی خوشحال شدند و وقتی گفتم میخواهم در این رشته ادامه تحصیل بدهم، خیلی تشویقم کردند.
این نکته را هم لازم است بیان کنم ایشان به حدی اعتقاد به تحصیل فرزندان و نوه هایشان در حوزه علوم انسانی و اسلامی داشتند که همه را با رفتار و اخلاصشان تشویق به این حوزه کردند و چون همگی به راه و هدف ایشان باور داشتند بدون استثنا این مسیر را ادامه دادند . به عنوان نمونه برادرم درکنکور رشته مهندسی مواد و متالوژی دانشگاه تهران و پسرم دانشگاه امیرکبیر بود یا دخترم دانشگاه تهران قبول شده و همینطور بقیه فرزندان خواهر و برادرم اما با اینکه رشته های خیلی خوبی قبول شده بودند ولی تحصیل در رشته های دانشگاه امام صادق (ع) را ترجیح دادند و برخی بعدا در مقاطع بالاتر در دانشگاههای دیگر با رتبه های بالا یا در حوزه ادامه تحصیل دادند. این مساله منشأیی جز رفتار پدرم نداشت. به راهشان باور داشتند و این خلوص و اعتقاد ایشان بود که موجب میشد بدون اینکه نیاز به بیان داشته باشند، مخاطب را تحت تاثیر قرار دهند.
من در خاطراتِ پدرتان میخواندم که مادرتان نقشِ پررنگی در زندگی سیاسی ایشان داشتند، نگاهِ پدرتان به حضورِ زنان در فعالیتهای انقلابی چگونه بود؟ به عنوان کسی که این سبک زندگی را از نزدیک دیده است، آیا زندگی در کنارِ یک مبارز سیاسی سخت نیست و اینکه شما تا چه میزان در زندگی خودتان از زندگی پدر و مادرتان الگو گرفتهاید؟
دختر آیتالله مهدوی کنی: نمی دانم ما چقدر الگو گرفتیم و عمل کردیم اما بسیار تحت تاثیر رفتار ایشان قرار میگرفتیم. زندگیِ پدر و مادرم زندگیِ عاشقانه ای بود و مادرم اکنون در حال تدوین کتابی از خاطراتِ اولِ زندگیشان با پدرم هستند.
برای چاپ خاطراتشان اخیرا نامههایی را از دورانِ عقد پدر و مادرم به ما نشان دادند که این نامهها را برای یکدیگر نوشته بودند و وقتی مضمون این نامهها را خواندم نامهها عاشقانه نوشته شده بود که برای خود من واقعاً عجیب و تازه بود.
آنچه در این نامهها توجه من را به خود جلب کرد، لحن پدرم در این نامهها در استفاده از عبارتهای ادبی و عاشقانه بود، مثلا در نامهها آمده است که «یک روز عصر جمعه بود که بنده در مسجد مشغول تدریس منظومه سبزواری بودم. ناگهان رفیق همحجره ما آمدند و فرمودند شما نامه دارید... درس که تمام شد، خورشید آسمانی رفته رفته در آغوش افق پنهان میگشت لیکن ستاره امید من از افق مرکزی یعنی تهران درخشیدن گرفت...» و با این شعر ادامه پیدا کرده بود که «دلنمیخواست جدایی به تو اما چه کنم؟/ جور ایام نه بر قاعده دل خواهد» یا وقتی نامۀ تو به دستم رسید، افقِ آسمان چه شد چه شد! یا وقتی نامهات به دستم رسید، داشتم شرح منظومه می خواندم و یکی از دوستان نامه را آورد و وقتی نامه را باز کردم و اینگونه شد، نامههایی که متنِ آن بسیار عاشقانه است.
یا مثلاً پدرم در سفرشان به مکه برای مادرم نامه نوشته و شرح حال خود را با همه جزییات به صورت عاشقانه توصیف کرده بودند، ویژگی که شاید برای یک خانم خیلی مهم باشد و برای مادرم هم خیلی مهم بود و پدرم کاملاً این مسئله را درک میکردند.
نگاه تربیتی، یکی از ویژگی های بارز ایشان بود
پدرتان در زندگی شخصی چگونه رفتاری را با شما داشتند و در موارد مختلف واکنش ایشان چگونه بود؟
خانم مهدوی کنی:در زندگیِ شخصی پدرم هم من یادم است و هم مادرم همیشه تعریف میکنند که به من یاد میدادند، تربیت میکردند. انگارِ روشِ زندگیِ ایشان اینگونه بود که انسان سازی و تربیت را وظیفه اصلی خود می دانستند لذا حتی در مورد همسرشان هم که قاعدتاً تربیت کردنِ همسر خیلی معنا ندارد، ولی ایشان نسبت به خانوادهشان نگاه تربیتی داشتند.
مثلاً فرض کنید ایشان طلبه بود و خودش غذا پختن را بلد بودند چراکه پدرم چندین سال در قم بدون خانواده زندگی کرده بودند، من قشنگ به خاطر دارم که مادرم میگفتند در سالهای اول زندگی به من غذا پختن را یاد میدادند و حتی در این موارد هم ما را همراهی میکردند.
مادرم کمبود پدرم را کمرنگ کرده بودند
با توجه به رابطه عاطفی که شما از والدین خود تعریف کردید، دوری ایشان مادر را آزرده خاطر نمیکرد؟
دختر آیتالله مهدوی کنی: پدرِ من به خاطر مشغله سیاسی در خیلی از مواقع در منزل نبودند اما مادرم با حضورشان جای خالی ایشان را برای ما پر کرده بودند، گاهی اوقات فکر میکنم چگونه آدم میتواند چند سال همسرش در کنارش نباشد و بعد مسئولیت بزرگ کردن سه فرزند را هم به عهده داشته باشد، با آن جوسیاسی و خفقانی که حتی برخی دوستان هم از تلفن کردن به ما واهمه داشتند.
من که بچۀ بزرگتر بودم 13، 14 سال داشتم، بعد برادرم بودند که 7 یا 8 سالشان بود و بعد خواهرم بودند که 2 تا 3 سال داشتند. یکی از مسائلی که هیچ وقت کمبود آن را احساس نکردیم این بود که اگرچه پدرم مستمری بگیر نبودند که حقوقِ ثابتی داشته باشد اما ما اصلاً متوجه کمبودها نمیشدیم یعنی واقعاً من حسِ اینکه پدرم نیست را اصلاً نداشته و نمیدانم مادرم چگونه این خلا را پر می کرد اما قطعا این جز با فداکاری و گذشت ممکن نیست.
مادرتان از نبود پدرتان هیچ وقت گِله نمیکردند؟
دختر آیتالله مهدوی کنی: اصلاً هیچ وقت به ما گِله نمی کردند، شاید از دلتنگی و علاقهای که به پدرم داشتند، گریه و زاری میکردند اما بیان گِلایه از اینکه چرا ایشان باید این کار را انجام دهند، نه تنها ما از ایشان نشنیدیم بلکه اصلاً اجازه نمیدادند هیچ فردی در مورد پدرم چنین حرفی بزند و هیچ کس حق نداشت کوچکترین حرفی بزند، مثلا اگر یک وقتی کسی چیزی میگفتند ایشان خیلی سریع میگفت که خیر اینطوری نیست و ایشان باید باشند و اسلام اکنون به حضور ایشان نیاز دارد.
خاطره یا نکته خاصی دیگری از ارتباط پدر و مادرتان با یکدیگر دارید که برایمان بگویید؟
خانم مهدوی کنی: در حرفهای پدرم نکته ای که وجود دارد و این را زیاد می گفتند، عبارتی که در مورد مادرم نام می بردند حافظات اللغیب بود و از دید پدرم ایشان اللغیب هستند، در آیات قرآن در مورد زنان صالح آمده است که «صالحاتٌ قانتاتُ حافظاتٌ للغیب» و از زنان صالح را با این عنوان در کلام الله نام برده شده است.
پدرم نیز این عبارت را در مورد مادرم به کار میبردند یعنی در نبودِ من ایشان حافظ هستند، یعنی به هیچ کسی اجازۀ ورود به حریمِ خانواده را نمیدادند و این مسئلهای بود که واقعیت داشت یعنی به شدت از ما و از خودشان مواظبت میکردند و اجازه ورودِ هیچ فردی را در حریم شخصی خود به عنوان نامحرم نمیدادند و به همین جهت در کوچترین مسائل اینچنینی، ایشان به ما هم که فرزندانشان بودیم، تذکر میدادند و این مسئله اهمیت بسیاری برای ایشان داشت.
پدرم برای تحصیلات ما اهمیت ویژهای قائل بود
شیرین ترین کتابی که از پدرتان هدیه گرفتید چه بود؟
خانم مهدوی کنی: من یادم است هرساله اوایل تابستان کتابهای بسیاری را برای ما میخریدند و به ما میدادند که از جمله آنان من کتابِ «قصه های خوب برای بچه های خوب» به خاطر دارم. من هم خیلی اهلِ کتاب و درس بودم، به این معنی که عشقم این بود که بگویند امتحانت تمام شده است و شروع کنم به خواندنِ این کتابها و ایشان هم خیلی به این مساله اعتقاد داشتند.علاوه بر کتاب در سالهای مختلف امکانات بازی و ورزشی متفاوتی مانند دو چرخه؛ تاب و ... برای ما خریده بودند تا در خانه احساس دلتنگی نکنیم و نیاز به حضور در فضاهای نامناسب نداشته باشیم.
کتاب، بخش مهمی از زندگی پدرم بود
با توجه به اینکه اشاره به اهمیت ایشان به مقوله کتابخوانی داشتند، خودشان در زندگی شخصی خود چقدر کتابخوانی برایشان مهم و تا چه میزان هزینه صرف کتاب میکردند؟
خانم مهدوی کنی: این را دقیق نمی دانم، ولی ایشان همۀ زندگیشان کتاب بود یعنی تنها وسیله شخصی که در موردش نگران بودند و علاقه داشتند، کتابهایشان بود.
شاید روی هیچ چیزی به اندازه کتاب حساس نبودند، یعنی هیچ وقت هیچ چیزی را نمیگفت که گم نشود، ولی همیشه دنبالِ کتابهایشان بودند و خیلی روی کتابشان حساس بودند.
اگر یک وقتی مادرم کتابهایشان را جمع میکردند و روی هم می گذاشتند میگفتند که، اینطوری که کتابهایم را روی هم میگذارید خراب میشود. تنها چیزی که واقعاً برای آن پول میدادند و نگران آن بودند، کتابهایشان بود.
خانم دکتر مهدوی کنی سوالی از محضر شما دارم این است که نگاه پدرتان به فعالیت اجتماعی شما چگونه بود، مثلا بهتر نبود که شما تنها به تدریس میپرداختید و اینکه مدیریت یک واحد آموزشی برای خواهران را قبول کردید، کمی سخت نبود؟
خانم مهدوی کنی: این جریان مربوط به اوایل سال 69 است، من تازه مقطع ارشدم را تمام کرده بودم و بحث دکتری مطرح نبود و سنِ کمی هم داشتم، حالا پدرم از من میخواستند در راهاندازی یک مجموعۀ دانشگاهی به ایشان کمک کنم. البته من سابقۀ مدیریتِ مدرسه را در سالهای بعد از انقلاب داشتم، مدیریت یا معاونت مدارس انجام داده بودم، ولی در دانشگاه هنوز کاری نکرده بودم و در حال ادامه تحصیل بودم، ولی ایشان با این انگیزه که خانمها میتوانند ما را تشویق کردند، نگاه ایشان این بود که شما بیایید و برای خانمهایی که این فضا برایشان فراهم نبوده است، این مجموعه را راه اندازی کنید.
ایشان قبل از انقلاب هم شاگردِ خانم داشتند که در کلاسهای ایشان حضور مییافتند و حتی به صورت خصوصی با ایشان درس داشتند. با این اعتقاد فضای تحصیل را برای من و هم برای مادرم فراهم کردند، اعتقاد داشتند که خانمها میتوانند و این فضایی است که اکنون تاثیرات آن را شاهد هستیم.
براساسِ همین اعتقاد که «شما میتوانید» بنای تاسیس پردیس خواهران گذاشته شد و حمایت میکردند، چون ایشان اعتقاد داشتند که کارهای خانمها را به خانمها بسپارید تا خانمها خودشان کارهایشان را انجام بدهند و خودشان هم این اختیار را به خانمها میدادند.
البته ایشان خیلی کارها را رصد میکردند و اینطور نبود که کار را رها بکنند و ایشان هیچ کاری را رها نمیکردند چه در مدرسۀ مروی، چه در دانشگاه و چه در مجلس خبرگان و این اواخر هم که بیمار بودند با این حال هر مسئولیتی را که قبول میکردند، به صورت جدی فعالیت داشتند.
تعریف دختر انقلاب، یعنی شخصی که کارهایش بخاطر رضای خداوند است
تعریفِ کوتاهِ شما از دخترِ انقلاب چیست؟
خانم مهدوی کنی: دختری که در مسائل اجتماعی حضور داشته باشد، خانواده اش را دقیق حفظ بکند، مادری اش را بجا انجام بدهد، همسری اش را به بجا انجام بدهد به عنوان یک فرد اجتماعی کارهای اجتماعی اش را درست انجام بدهد، ولی همۀ اینها را به خاطر خدا بکند، چون خدا گفته این کارها را بکند وگرنه اگر غیر از این باشد، هم دنیا و آخرت را باخته است، بنابراین تلاش مضاعف یک دختر مسلمان انقلابی باید در جهت اهداف خدایی و نظام اسلامی باشد و گرنه حضور اجتماعی و پذیرفتن این مسئولیتها چیزی جز اضافه شدن بار زندگی نخواهد داشت.
اگر کار برای غیر از خدا باشد خسر الدنیا و الاخره هستیم
نگاه ایشان به فعالیتهای اجتماعی خانمها چگونه بود؟
خانم مهدوی کنی: ایشان اعتقاد داشتند که خانم ها می توانند، ولی بحثِ اخلاصِ در کار و برای خدا کار کردن را در تمام سخنرانی هایشان چه برای خانم ها و چه برای آقایان مرتب تکرار می کردند یعنی اگر غیر از این باشد خسر الدنیا و الاخره هستیم مثلاً شما این همه وقت بگذارید و بیایید و بروید، خب من راحت می توانم در یک دانشگاهِ دیگری چند ساعت درس بدهم و همین حقوق را هم بگیرم، خیلی راحت تر زندگی ام می گذشت بالاخره آن زمان هم بچۀ کوچک داشتم و اینگونه مسائل، ولی ایشان این اعتقاد را داشت که خانم ها می توانند، ولی این نکته که به خاطر خدا کار بکنید و مثلاً ما جوان بودیم و گِله هایی می کردیم می گفت اینها می گذرد و اگر برای خدا کار می کنید اصلاً نگویید و بیان نکنید و ایشان واقعاً پشتیبانی می کردند.در بحث عدم اختلاط هم مصر بودند هم از این جهت که روابط زن ومرد باید در حدنیاز باشد و هم اینکه رشد خانمها را در این جدایی می دانستند.
موفقیت خانمها در اجتماع و خانواده مرهون همکاری همسرانشان هست
نگاه ایشان به فعالیتهای اجتماعی خانمها چگونه بود و شرط خاصی برای کار کردن خانمها مدنظر نداشتند؟
خانم مهدوی کنی: ایشان اعتقاد داشتند که خانمها میتوانند، ولی بحثِ اخلاصِ در کار و برای خدا کار کردن را در تمام سخنرانی هایشان چه برای خانمها و چه برای آقایان مرتب تکرار میکردند یعنی اعتقاد داشتند که اگر غیر از این باشد خسر الدنیا و الاخره هستیم.
مثلاً شما این همه وقت بگذارید و بیایید و بروید، به هرحال من راحت میتوانستم در یک دانشگاهِ دیگری چند ساعت درس بدهم و همین حقوق را هم بگیرم، خیلی راحتتر زندگیام میگذشت بالاخره آن زمان هم بچۀ کوچک داشتم، هم باید به امور خانه می رسیدم و هم کارهای محیطی که کار سنگین مدیریتی و علمی را به دنبال داشت.
تاسیس یک دانشگاه با مدیریت و تدریس خانمها کار بسیار سختی بود البته این نکته را در پرانتز اضافه کنم که موفقیت خانمها در اجتماع و خانواده مرهون همکاری همسرانشان هست، اکثر زنان موفق از موهبت همراهی همسر برخوردار بودند و من از این نعمت بسیار برخوردار بودم اگر همراهی ایشان در زندگی شخصی و اجتماعی نبود به تنهایی نمی توانستم به فعالیت اجتماعی خود ادامه دهم علیرغم اینکه کارشان در وزارت خارجه بود و امکان ماموریت خارجی داشتند اما به جهت همراهی با فعالیتهای من و اهداف پدرم در دانشگاه هیچ ماموریتی نرفتند و همه خدمت سی و پنج ساله خود را در نظام جمهوری اسلامی در داخل کشور انجام دادند.
خانم دکتر شما خودتان چطور هم دانشگاه و هم خانواده را مدیریت میکردید؟
خانم مهدوی کنی: گاهی به دانشجویانم میگوید واقعیت شرایط آن زمان با امروز برای هماهنگی میان این کارها خیلی متفاوت بود.مثلاً در آن برهه من بچۀ کوچک داشتم مانند اکنون پمپرس، پوشک و خیلی از امکانات نبود، امکانِ رفت و آمد مانند الان نبود که تاکسیهای اینترنتی بیاید، یا ماشین خودت داشته باشی و بروی، ما هیچ کدام از این امکانات را نداشتیم.
شرایط زمان جنگ بود و من یادم است هفتهای دو روز ما نوبتی در خانهمان آب گرم داشتیم، شوفاژ داشتیم، ولی شوفاژ را قطع میکردند میگفتند گازوئیل نیست، باید گاز را روی دوشمان میگذاشتیم و از پلهها بالا میآوردیم در نتیجه امکانات خیلی محدودتر بود، ولی من هرسه کار تحصیل و بچه داری را باهم جلو بردم و فقط اعتقاد داشتم که انقلاب به من نیاز دارد.
خانم دکتر پس چرا نسل امروز نمیتواند همه کارها را با یکدیگر انجام دهد و به نوعی عملکرد جوانان امروزی تک بعدی شده است؟
خانم مهدوی کنی: اشکالی که به فرزندان امروزی وارد شده این است که فقط یکی از این کارها را میتوانند کنند یعنی یا ازدواج نمیکنند و تحصیل و کار میکنند یا ازدواج میکنند و همه چیز را میبوسند و کنار میگذارند.
من این را قبول ندارم البته همیشه فداکاری نیاز است و بالاخره آدم تا از خودش نگذرد، نمیتواند بسیاری از کارها را انجام داد و برای رسیدن به یک هدف مشخص گذشتن از تفریح خواب استراحت لازم است.
من به حضور همه زنان در جامعه هم اعتقاد ندارم، ولی یک قشری از جامعه باید حضورِ اجتماعی داشته باشند برای اینکه جامعه به آنها نیاز دارد، من پس فردا میخواهم بچه ام را به مدرسه بفرستم، مگر ما نمیخواهیم بچۀ متدینی تحویل جامعه دهیم؟ بعد به کدام مدرسه میخواهید او را بفرستید؟ اگر همه بنشینند بچه داری کنند فردا معلمِ یا استاد دانشگاه بچه ما چه کسی خواهد بود؟ پزشکِ شما چطور آدمی باید باشد؟ در حوزههای مختلفی ما نیاز به حضورِ زنان داریم.
من نمیگویم هرکاری داشته باشیم و واقعا اگر ما در بعضی از حوزهها هم حضور نداشته نباشیم، اتفاقی نمیافتد، اما در حوزههای که جامعه به ما نیاز دارد، باید حضور داشته باشیم و فداکاریهایی را هم میطلبد که باید انجام دهیم و از خودمان گذشت داشته باشیم. با برنامه ریزیِ درست و با یک مدیریتِ زمانی امکان هماهنگی میان همه این کارها وجود دارد و واقعاً اینطور نیست که قابل اجرایی شدن نباشد.
اگر بخواهیم خانه نشین شویم جامعه را در اختیار کسانی قرار دادیم که اعتقادی به بسیاری مسائل ندارند
خانم دکتر بسیاری از زنان متدین به این مسئله اشاره میکنند که رهبر معظم انقلاب بر ازدیاد نسل انقلابی تاکید دارند و شاید تربیت فرزند را مهمترین وظیفه خانمها عنوان میکنند؟
خانم مهدوی کنی: بله، ما سال گذشته سالگردِ پدرمان که خدمت حضرت آقا رفته بودیم، مادرم این نکته را گفتند که بچهها از قولِ شما میگویند که درس را رها کنیم و بچه دار شویم، ایشان در پاسخ به ما گفتند من گفتم بچهدار شوند، ولی باید تنبلی را کنار بگذارند و جمعِ بین این را انجام دهند یعنی اینطوری نباشد که همه بنشینند داخل خانه خانه داری کنند، حتی ایشان میگفتند در یک مقطعی درس بخوانند، در یک مقطعی بچه داری بکنند، یک مقطعی کار بکنند، یعنی یک برنامه ریزی بکنند.
ایشان در این دیدار این عبارت را به کار بردند که 7، 8 سال برای یک عمرشان تحصیل میکنند، یک برنامه کوتاه مدت تحصیل را برای یک برنامه بلند مدت حضور در جامعه داشته باشند، این نکته در دیگر حرفهای حضرت آقا هم وجود دارد، بچههایی که اعتقاد دارند باید بچه داری کرد خیلی خوب، ولی مقطع به مقطع میتوان متفاوت عمل کرد.
آدم تا بچۀ کوچک دارد یک طور رفتار کند وقتی بزرگتر میشوند یک صورت دیگری رفتار کند. ولی اگر به طور کلی بخواهیم خانه نشین شویم به نظرم ما جامعه را کامل در اختیار کسانی قرار دادیم که اعتقادی به این مسائل ندارند و جامعه ما در مسایل تربیتی بازنده خواهد بود.
اخیرا در برخی مدارس شاهد برخی بی اخلاقیها و ترویج فرهنگ غربی با پخش آهنگهای مبتذل بودیم، چرا چنین اتفاقاتی در مدارس ما صورت میگیرد؟
خانم مهدوی کنی: وقتی در محیط مدارس خود معلمین اعتقادی به این مسائل ندارند که باید مسائل تربیتی را کنترل کنند، شما چه توقعی دارید؟ عقیده من این است که فضا را خالی کردن اشتباه است، جای حضور افراد معتقد اجتماع را خالی گذاشته ایم و به همین خاطر اوضاع دستِ این افراد میافتد.
من روز 22 بهمن و یا روز قدس که در راهپیمایی شرکت میکنم، با خودم میگویم تهران این همه خانمِ چادری دارد؟! بالاخره اینها آمدند و این همه آدمهای متدین حتی غیرچادریهایی که به انقلاب اعتقاد دارند، اینها دارند میآیند چرا ما روزهای دیگر اینها را نمیبینیم؟ چون بیرون نمیآیند و حضورِ اجتماعی ندارند، اینها صبح تا شب داخل خیابان هستند، ولی یک خانم چادری صبح تا شب که در خیابان نیست، درنتیجه باید حضور اجتماعی زنان در جامعه با هدف تاثیرگذاری گسترش پیدا کند.
آیا کتابی از پدرتان در ارتباط با این مسایل پیشنهاد می دهید؟
خانم مهدوی کنی: کتاب نقطههای آغاز در اخلاق عملی ایشان نکات اخلاقی خوبی دارد که در جهت تربیت هر فردی بسیار موثر است و کتاب خاطراتشان هم نکات ارزشمندی دارد که علاوه بر خاطره گویی ایشان تحلیلهای تربیتی جالبی کردهاند که اگر با این نگاه خوانده شود، میتواند درس آموز باشد.
حرفهای این دست از آدمها صرفِ خاطره نیست، مثلاً من خاطرات پدرم را اخیرا میخواندم مثلا ایشان یک حادثه را تعریف کرده بعد آن حادثه را در یک جملۀ خیلی کوتاه تحلیل کرده بودند، ولی آن جمله خیلی کلیدی بود، اگر آدم خاطراتِ آدمهای این سبکی را که یک مقدار عمیقتر هستند حالا صرفِ خاطرۀ معمولی نیست بخواند و بعد تحلیلش کند فکر میکنم خیلی درسِ زندگی باشد.
با تشکر از صبر و حوصلهای که به خرج دادید و ممنونم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
منبع:باشگاه خبرنگاران
انتهای پیام/
بازگشت به صفحه رسانه ها
R41383/P/S9,1299/CT12منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۰۸۰۲۴۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آیتالله گرامی در گفت و گو با جماران: یکی از عوامل مهم لغو رفراندوم اصلاحات ارضی از سوی شاه اعتراض آیت الله بروجردی بود/ مقام ایشان در بُعد معنوی بسیار بالا بود ولی مثل بسیاری از مدعیان امروزی نبود که خود را مطرح کند
سید مهدی حسینی دورود: امشب - سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ - بعد از نماز مغرب و عشا، مراسم شصت و پنجمین سالگرد ارتحال آیت الله العظمی بروجردی در قم برگزار می شود. به همین مناسبت گفتوگویی که مدتی پیش با آیتالله العظمی گرامی انجام شده بود منتشر می شود.
در ابتدا درباره بُعد علمی و سیاسی مرحوم آیتالله بروجردی بفرمایید.
از نظر بُعد علمی، بحثی که آیتالله العظمی بروجردی در فقه مطرح میکردند در آن زمان تازگی داشت. برخی علمای نجف گفته بودند که دیگران یک جور فقه دارند اما آقای بروجردی چندین جور فقه دارد. مبنای ایشان این بود که ابتدا کلمات فقهای قرنهای اولیه غیبت کبری را مطرح و درباره ادلهای که ممکن است مبنای استدلال آنها باشد، صحبت میکردند و نظر خودشان را بعد از بررسی روایات اعلام میکردند. آقای بروجردی روایات را از جهت بررسی سند و دستهبندی از نظر تعدد راوی و مرویعنه، گاهی به گونهای بررسی میکردند که اگر پنج روایت بود به دو روایت بازمیگرداند. این بحثی است که مفصلاً باید درباره آن صحبت شود و فقهایی که از روش ایشان پیروی میکنند میتوانند نتایج خوبی در بحثهای فقهی داشته باشند.
مرحوم آیتالله بروجردی از بُعد سیاسی مایل بودند که اگر مشکلاتی در جامعه وجود دارد حتیالمقدور بدون درگیری و برخورد با حکومت حل کنند. در مباحث متعدد به گونهای بودند که با پیام به تهران به صورت خصوصی مشکل را حل میکردند. ایشان سعی میکردند مشکلات را در حد بالا حل کنند و بدنه جامعه دچار آشوب نشود.
شاه در قضیه اصلاحات ارضی بنا داشت در زمان آقای بروجردی رفراندومی برگزار کند. (وی بعدها در مقدمه انقلاب سفید آورده است که «من میخواستم این کارها را قبلاً انجام دهم اما یک مقام غیر مسئول در مملکت مانع بود و نگذاشت انجام دهم.») همان زمان شنیدیم که آقای بروجردی به شاه پیام داد که «اگر میخواهید قطعاً این کار را انجام دهید برای من گذرنامه بفرستید و من به نجف برمیگردم. در مملکتی که غصب در غصب باشد نمیخواهم زندگی کنم.» شاه برای ایشان گذرنامه فرستاد و در بدنه جامعه شایع شد که آقای بروجردی میخواهد به نجف برود. لذا جامعه با شنیدن اینکه آقا قصد هجرت از ایران دارد، منتشنج شد و مردم ناراحت شدند. فراموش نمیکنم که در قم و حتی تهران، هیئات عزاداری به راه افتاد که من در برخی از آنها حضور داشتم. از جمله هیئت عزاداری زنجیرزنی شبیه روز عاشورا به راه افتاد، شرکتکنندگان به سمت صحن حرکت کردند و آقای آقا مرتضی برقعی منبر رفت. آقا مرتضی برقعی به منزل قدیم ما در گذر جدّا آمده بود و به من گفت که بختیار به من تلفن کرد که به تهران بیا، کارت دارم. گفتم کجا بیایم؟ بختیار گفت: به شمس العماره بیا، از اتوبوس که پیاده شدی ماشین منتظر شماست. من را پیش بختیار بردند و از من پرسیدند که چرا منبر رفتی و مردم را تحریک کردی؟ من هم گفتم که خود مردم بودند. بختیار به من پولی داد و گفت که به آقای بروجردی نگو که ما تو را احضار کردیم. من پیش آقای بروجردی رفتم و همه قضایا را گفتم و به ایشان عرض کردم که به بختیار گفته بودم قضیه را به شما نگویم. آقای بروجردی گفت: باشد، ما به کسی نمیگوییم.
با اعتراض آیتالله بروجردی و تهدید ایشان به خروج از ایران، شاه از انجام رفراندوم اصلاحات ارضی عقبنشینی کرد و یکی از دلایل لغو رفراندوم اصلاحات ارضی، اعتراض آیت الله العظمی بروجردی بود. اما هنوز جمعیت شلوغ بود و به دفتر آقا رفت و آمد میکردند. بیرونی منزل ایشان پر از جمعیت بود و من هم آنجا بودم. چند نفر از آقایان مسنّ که مورد توجه عامه مردم بودند، به ریاست آمیرزا ابوالفضل زاهدی که در مسجد امام، امام جماعت بود، از اندرون منزل آقا به بیرون آمدند و آمیرزا ابوالفضل زاهدی به جمعیت گفت که آقا فرمودند: «ناراحت نباشید، من میخواستم برای زیارت به نجف اشرف مشرف شوم ولی حالا که مردم نمیخواهند، نمیروم.» با این جمله ایشان قضیه تمام شد. اینکه آقای بروجردی بگوید، دیدید شاهِ فلان فلان شده را چگونه شکست دادم و پدرش را درآوردم و مانند این سخنان که بدنه جامعه دچار آشوب شود، اصلاً و ابداً نگفت. لذا مسئولان رژیم پهلوی به آقای بروجردی بسیار احترام میگذاشتند. من از سال 52 تا نزدیک 56 یکسره در زندان بودم. مقام مهم ساواک در اوین تهران با من تماس داشت. وی یک خودکار برداشت و گفت: «کافی بود آقای بروجردی بگویند این خودکار از فردا نباید در ادارت باشد، ما همه اطاعت میکردیم.» آقای بروجردی سیاست خاصی داشت و بدون اینکه بدنه جامعه درگیر شود، کارها را انجام میداد.
آقای بروجردی بدون درگیری و حفظ احترام متقابل قضیه رفراندوم را حل کرد. چون کأنّ نظرشان این بود که حکومت، شیعی است و اگر انتقادها و اشکالاتی وجود دارد، حتیالمقدور بدون درگیری حادّ بررسی و برطرف شود.
آن زمان شنیدیم که مرحوم آمیرزا علی آقا شیرازی نجل مرحوم میرزای بزرگ شیرازی خدمت آقای بروجردی در قم آمده بود.
آقای بروجردی از ایشان پرسیده بود که آیا بررسی کردهاید که مکاتبات بین ناصرالدین شاه و میرزای بزرگ را در منازل خود پیدا کنید؟ آقای بروجردی فرمودند که بعد از فتوای میرزای شیرازی و عقبنشینی ناصرالدین شاه در قضیه تنباکو، ناصرالدین شاه به میرزای شیرازی پیام داد که «ما که حرف شما را پذیرفتیم، خسارتی به دولت انگلیس دادیم و امتیاز تنباکو را مجدداً برای مردم گرفتیم؛ حال با مشکلاتی که داریم مملکت را شما اداره کنید و ما هم در خدمتتان هستیم.» میرزای شیرازی پیام فرستاده بود که «اعلیحضرت همایونی شما کماکان شاه و ما رعیت؛ اما اگر مشکلی از این قبیل پیش بیاید بدانید که ما هستیم.» مرحوم آقای بروجردی گفت: «میرزا عقل کرد، اگر حکومت را در دست گرفته بود بیشتر از شش ماه نمیتوانست کشور را درست اداره کند و مشکلات زیادی به وجود میآمد.» بنابراین حتیالمقدور نظر آیتالله بروجردی این بود که در مواردی که مصلحت اقتضای صحبت و اشکال و اعتراض دارد، بدون اینکه تشنج در بدنه جامعه ایجاد شود مشکل را حل کند.
درباره جایگاه و مقامات معنوی ایشان هم لطفا مطالبی بفرمایید
هر کسی از بُعد معنوی مرحوم آیتالله بروجردی مطلع نیست، چون ایشان کتوم بودند. آن مرحوم مانند کسانی که مدعی عرفان در زمان ما هستند، هرگز عمل نمیکرد؛ البته بُعد معنوی ایشان به صورت استثنا گاهی بروز و ظهور پیدا میکرد. من به دو صحنه کوتاه که در کتاب خاطراتم آوردهام به اختصار اشاره میکنم.
من در اوائل طلبگی در امر طهارت و نجاست و نیت شروع اعمال عبادی، شدیداً به وسوسه مبتلا بودم. یک روز از طرف پدرم مقداری پول خدمت مرحوم آقای بروجردی برده بودم. حدود ساعت ده صبح بود که خدمت ایشان در اندرون وارد شدم. وقتی که پول را دادم، آیتالله بروجردی من را معطل کردند و دستور دادند طشتی به اتاق آوردند تا جلو من وضو بگیرند. آیتالله بروجردی سریع وضو گرفتند؛ علیرغم اینکه حوله کنارشان بود دستهای خود را خشک نکردند و دست خیس خود را به اسکناسها مالیدند، مقداری از آنها به من دادند و بعداً با حوله دست و صورتشان را خشک کردند و عطر زدند.
با اقدام ایشان برای من حل شد که وضو به این آسانی است و در طهارت و نجاست، تا انسان یقین به چیزی ندارد نباید اعتنا کند. آیتالله بروجردی با دید باطنی خود مشکل باطنی من را دیدند و مشکل ظاهری من را یعنی طهارت و نجاست و نیت در عبادات و اعمال، با عمل خودشان معالجه کردند.
مطلب بعد اینکه، مرحوم آقای محسنی ملایری برای من نقل کردند که به منزل آقای بروجردی رفتم و دیدم که آقای سلطانی طباطبایی برادر مرحوم آیتالله سلطانی طباطبایی آنجا نشسته است. آقای طباطبایی در آن زمان نماینده مجلس بود و با آیتالله بروجردی بنیاعمام بودند. به ایشان گفتم: چرا به حضور آقا نمیروی؟ وی گفت: خواستم خدمت آقا مشرف شوم اما آقا اجازه ندادند. آقای محسنی ملایری گفتند من تعجب کردم و خدمت آقا عرض کردم که عموزاده شما اجازۀ تشرف پیدا نکردند؟! ایشان فرمودند: بله آقای طباطبایی، قوری قوری قوری! من نفهمیدم منظور آقا از لفظ «قوری» چیست و هیبت ایشان اجازه نداد تا بپرسم قوری چه ربطی به سوال من دارد؟!
آقای محسنی ملایری گفت: من بیرون آمدم. آقای طباطبایی گفت: الله اکبر! رازی بین من و خداست و احدی از آن خبر ندارد. من پرسیدم قضیه چیست؟ وی گفت: آقای بروجردی نامهای به من داد تا آن را به مرحوم آسید محمد بهبهانی در تهران برسانم. (آقای بروجردی اگر اعتراضی داشتند به وسیله آقای بهبهانی یا آقای فلسفی و گاهی از طریق خادم خود حاج احمد به شاه ارسال میکردند.) من نامه را به منزل آوردم و روی طاقچه گذاشتم. کلفت منزل متوجه نبود و قوریِ روی منقل که خاکستری و کثیف شده بود را روی نامه گذاشت و نامه خراب شد. من با خود فکر کردم چه کنم؟ اگر نامه را به آقای بروجردی برگردانم، خواهد گفت چرا عرضه نداشتی نامه من را حفظ کنی؟ اگر نامه را این گونه به آقای بهبهانی برسانم، تعجب میکند که چرا از طرف آقای بروجردی نامه کثیف صادر شده است؟ من هم به کسی نگفتم و احدی خبر نداشت، اما آقای بروجردی با دید باطنی خود این مسئله را دید.
مرحوم آقای بروجردی در بُعد معنوی بسیار بالا بود ولی در اظهار، بسیار کتوم بود و مثل بسیاری از مدعیان امروزی عرفان نبود که خود را در سطح جامعه مطرح کنند. کمالات و فضائل آیتالله بروجردی بسیار بیش از اینها است و من به گوشههایی اشاره کردم.
اگر خاطراتی از رفتار و تعامل آیتالله بروجردی دارید بفرمایید.
بختیار اولین رئیس سازمان امنیت نزد آیتالله بروجردی آمد. من نبودم ولی همان زمانها شنیدم که لب ایوانی که معمولاً آقای بروجردی مینشستند، پلهای دارد که بالا میرود. بختیار با وضع زنندهای لب پله، یک پای خود را روی پای دیگر انداخته و نشسته بود.
آقای بروجردی به وی نگاهی کرد و با تندی گفت: «درست بنشین آقا!» حاج احمد خادم فکر کرد که آقا وی را نشناخت، جلو آمد و عرض کرد: آقا! ایشان جناب سرتیپ بختیار هستند. آقای بروجردی گفت: «میشناسم، میشناسم.»
آن زمان برخورد ایشان با بختیار برای ما جالب بود. مگر چه کسی جرأت داشت به یک پاسبان بیاعتنایی کند؟!
خاطره دیگر آنکه، آقای شیخ محمدعلی کرمانی بسیار مورد اعتماد آقای بروجردی بود. هیچ کس در درشکه کنار آقای بروجردی نمینشست اما تنها کسی که من دیدم در درشکه کنار آقای بروجردی نشست، آقای شیخ محمدعلی کرمانی بود.
اوائل مرجعیت آقای بروجردی، پول به ایشان نرسیده بود به حدی که در مدیریت بیرونی هم دچار مشکل شده بود. آقای بروجردی به کتابخانه رفته بود و ساعتها مشغول عبادت بود. مدتها طول کشید و ایشان بیرون نیامد. همه ناراحت بودند و کسی جرأت نداشت به اتاق کتابخانه ایشان وارد شود چون کسی را به اتاق مطالعه راه نمیداد. آقای کرمانی آمد. همه به ایشان گفتند که نمیدانیم چرا آقا بیرون نمیآید و از حال ایشان خائف هستیم، شاید مشکلی ایجاد شده باشد. آقای کرمانی در زد و نزد آقا رفت. دید که آقا سر به سجده گذاشته است. آقا سر که بلند کرد، ناراحت بود و اشک میریخت.
این را آقای آسید کاظم اخوان مرعشی نجفی به من نقل کرد که آن زمان به آقای بروجردی نزدیک بود. مستشکل رسمی درس ایشان هم اخوان مرعشی یعنی آسید کاظم و آسید مهدی بودند. مستشکل درس آقای بروجردی افرادی مثل حاج آقا علی صافی بودند و از جوانان آسید محمدباقر ابطحی بود.
آقای مرعشی برای من نقل کرد که آقای کرمانی بیرون آمد و گفت که «چیز مهمی نبوده و حال آقا خوب است.» به خاطر اشک و ناله آیتالله بروجردی نزد خدا بود که پول به دفتر آقا رسید و مشکل مالی برطرف شد.
آخرین خاطره اینکه؛ پشت حرم حضرت معصومه(س) یک کوچه کثیفی بود و دالان تاریکی داشت که به آن «کوچه حرم» میگفتند. من از آنجا رد شده بوم، گاهی بچهها در آن کوچه مینشستند و ادرار میکردند. در این کوچه خانه کوچکی بود که آقازادهای جعل سند کرد که این خانه مِلک من است. وی سند جعلی را به آقای بروجردی نشان داد و از ایشان 50 هزار تومان گرفت. آقای بروجردی گفته بود فلانی سید است و من این مقدار پول را به وی میدهم تا شبههای در ساخت مسجد اعظم پیش نیاید و نگویند که خانهای بوده و محل شبهه بوده است. ایشان رعایت میکرد که دلها برای ساخت مسجد اعظم صاف باشد.
همچنین یک ماشین بنز بسیار خوبی را به آقای بروجردی هدیه دادند که چند روزی آن را کنار درِ رودخانه داخل قسمتی که قبلاً چاه آب بود پارک کرده بودند. آقای بروجردی یک مرتبه هم سوار این ماشین نشد و فرمود آن را بفروشید و پولش را خرج مسجد اعظم کنید.