Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «صدای ایران»
2024-05-06@00:07:31 GMT

قصه تلخ دختری که در 11 سالگی عروس شد

تاریخ انتشار: ۲ تیر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۱۵۷۹۰۱

قصه تلخ دختری که در 11 سالگی عروس شد

هیچ وقت همسرم را دوست نداشتم. من وی را انتخاب نکرده بودم. ۱۱ سالگی عروس شدم و به تهران آمدم. در حالی که لباس عروس تنم بود داخل اتوبوس دست می‌زدم و شادی می‌کردم. شنیده بودم تهران چرخ و فلک و پارک دارد و به این دلیل ذوق می‌کردم. اما از وقتی پایم به پایتخت رسید، قصه تلخ زندگی ام شروع شد و تا همین امروز ادامه دارد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


به گزارش صدای ایران از ایرنا، اگر یک بار سوار مترو شده باشید، زنان و دخترانی را دیده‌اید که دستفروشی می‌کنند. از روسری و لوازم آرایش گرفته تا زعفران و نان شیرمال خانگی. پیر و جوان ندارد. آنها برای یک لقمه نان از صبح از خانه بیرون می‌زنند و تا شب روی پا هستند از این خط مترو به دیگری می‌روند و جنس‌هایشان را می‌فروشند. البته مترو تنها محل اجتماع این زنان نیست.
رگه‌های حضور آنها به کوچه و خیابان‌های شهر هم رسیده. زنانی که دوشادوش مردان کنار خیابان‌ها بساط کرده‌اند یا در دست اجناس خود را تبلیغ می‌کنند و به فروش می‌رسانند. امروز به سراغ یکی از این زنان رفته‌ایم. نامش لیلا است و ۴۵ سال دارد. در ۱۱ سالگی ازدواج کرد و به تهران آمد. هفت سال با همسرش زندگی کرد اما در نهایت از او جدا شد و شروع به کار کرد.
در واقع لیلا نه تنها دستفروش است بلکه کودک همسر هم بوده است. به قول خودش شاید اگر در کودکی به خانه بخت نمی‌رفت و خانواده اش از او حمایت می‌کردند، امروز به جای دستفروشی می‌توانست شغل و همسر بهتری را برای خودش انتخاب کند. دلخوشی این روزهای لیلا، مراقبت و حمایت از تک فرزندش حسین است. لیلا شبانه روز کار می‌کند تا فرزندش مجبور به کار کردن نشود و روی درسش تمرکز کند.
این گزارش چکیده‌ای از زندگی این زن است. زنی که هر روز کوله‌ای مشکی پر از لوازم جانبی موبایل به دوش می‌گیرد و از خانه بیرون می‌زند. پاتوق لیلا برای دستفروشی خطوط مترو است.

وقتی همسرم معتاد شد
«در خانواده‌ای هفت نفره زندگی می‌کردم. من بودم و خواهرها و مادرم. پدر بالای سرمان نبود. مادرم مجبور شد من و خواهرهایم را در سن ۱۰-۱۱ سالگی شوهر بدهد. وقتی عروس به تهران آمدم، سر از پا نمی‌شناختم. با همان لباس عروس مرا با اتوبوس به تهران آوردند. در مسیر دست می‌زدم و ذوق کرده بودم. چرا که زن عمویم به من گفته بود تهران پارک و چرخ و فلک دارد و دلم می‌خواست آنجا را ببینم». این حرف‌ها را لیلا می‌زند.
وی ادامه می‌دهد: از شهرستانمان تا تهران خندیدم و دست زدم اما وقتی رسیدیم تهران، در حیاط خانه مان در مولوی دعوا و درگیری بود و همسرم، داماد خانه در حال چاقوکشی بود. من از پنجره با همان لباس عروس در حال تماشای این صحنه بودم. اینکه همسرم که ۱۲ سال از من بزرگ‌تر بود روی همه چاقو گرفته بود. از آنجا قصه تلخ زندگیم شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.
لیلا درکی از همسر و همسرداری نداشت. تنها درخواست او از همسر بیمارش که مواد هم مصرف می‌کرد، این بود که برای او تخمه بخرد. لیلا تخمه می‌خورد که سرگرم شود و یاد مادر و خانواده اش را از خاطر ببرد. «یا گاهی خیلی کم از همسرم می‌خواستم مرا به پارک ببرد و وی هم می برد».
خیلی از اوقات می‌شد که دختر نوجوان وحشت زده با صدای فریادها و ناله‌های همسرش از خواب می‌پرید. «از درد پاهایش مدام ناله می‌کرد و هربار می‌دیدم که مادرشوهرم به او تریاک می‌داد و این‌طور آرامش می‌کرد. آنقدر تریاک به خوردش داد که در نهایت همسرم معتاد شد».

تو را دوست دارم مثل یک بچه
اما قصه زندگی این دختر از جایی تلخ‌تر شد که فهمید همسرش پیش از او زنی بیوه را به عقد خود درآورده و از وی صاحب دو فرزند شده بود. «همسرم عاشق زن اولش بود. مادرشوهرم برای آبروداری در طایفه خودشان مرا عروس آورده بود تا جلوی دهان مردم را ببندد. می‌خواست به شیوه خودش پسرش را داماد کند اما همه فکر و ذکر وی پیش زن اول و فرزندانش بود».
همسر لیلا بارها به وی گفته بود: من زن اولم را دوست دارم. تو را هم دوست دارم اما نه مثل زن. مثل یک بچه. تو عروس مادرم هستی نه زن من.
«هر بار که این حرف‌ها را می‌شنیدم قلبم درد می‌گرفت. چندبار قهر کردم و به شهرستانمان رفتم اما نه تنها مادرم بلکه خانواده پدری ام مداخله کردند و گفتند ما دختر را با لباس عروس می‌دهیم و با کفن جنازه اش را پس می‌گیریم. تنها در این صورت است که می‌توانی برگردی خانه. سطح فکر آنها خیلی پایین بود و من مجبور شدم به خانه مادرشوهرم برگردم».

آغاز کار در مترو
زندگی لیلا به سختی گذشت. در مدتی که همسرش خرج زن اول خود و فرزندانش را می‌داد، اعتیاد هم پیدا کرده بود و از پس خرج و مخارج زندگی لیلا برنمی آمد. به همین دلیل خرج وی را برادرشوهرش می‌داد.
«در هفت سالی که با همسرم زندگی کردم، صاحب یک پسر شدم. حسین همه زندگی من بود. با تولد وی صدای جاری ام درآمد و مانع از آن شد که خرج مرا همسرش بدهد. این بود که مجبور شدم کار کنم».
لیلا کارش را در تولیدی جوراب شروع کرد. بسته بندی می‌کرد و آخر ماه مبلغی را دریافت می‌کرد. در این مدت همسرش وی را ترک کرد و رفت پیش زن اول خود. دیگر از وی و پسرشان سراغی نگرفت. لیلا پیش مادرشوهرش زندگی می‌کرد. بعدها یکی از همکارانش به وی پیشنهاد کار در مترو را داد تا سود بیشتری از فروش بی واسطه دربیاورد.
«خانه ما نزدیک بازار و مترو بود. آن زمان فقط خط یک راه اندازی شده و هیچ خط متروی دیگری وجود نداشت. به همین دلیل من بعد از بسته بندی جوراب گاهی یکی دو ساعت هم به مترو می‌رفتم و آنجا جوراب‌هایم را می فروختم». کمی بعد اما زن جوان از تولیدی جوراب بیرون آمد و کارش در مترو را به صورت جدی شروع کرد.
از وی می پرسم چرا دستفروش شدی؟ می‌گوید: کسی خرج مرا نمی‌داد. از طرفی چند وقت دنبال کار مناسب هم گشتم اما بعد پشیمان شدم. با خودم فکر کردم اگر بخواهم برای کسی کار کنم باید بخشی از درآمدم را صرف لوازم آرایش کنم یا حتی ممکن بود در محیط کار از من درخواست نابه جایی داشته باشند. به همین خاطر دلم نمی‌خواست نان حرام سر سفره پسرم ببرم و در نهایت سراغ دستفروشی رفتم.
لیلا مجبور بود به خودش تکیه کند. مادرش فوت شده بود و خواهرهایش هم درگیر زندگی و فرزندان خود بودند و قادر به تأمین مخارج کسی غیر از خودشان نبودند. «در مدتی که شبانه روز در مترو دستفروشی می‌کردم، بالاخره توانستم از مادرشوهرم جدا شوم و خانه‌ای را برای خودم اجاره کنم. حالا همراه پسرم به تنهایی در خانه‌ای اجاره‌ای در مولوی زندگی می‌کنیم و همه مخارج زندگی مان را خودم تأمین می کنم».

۴ میلیون تومان هزینه طلاق
لیلا اما پس از جدایی از همسر و خانواده همسرش نتوانست از وی طلاق بگیرد. وی می‌گوید: سال‌ها است که همسرم را ندیده‌ام. وی حتی برای دیدن پسرش هم قدم پیش نگذاشته است. در این مدت چندبار برای جدایی اقدام کردم اما به من گفتند باید ۲ میلیون برای هزینه‌های جدایی پرداخت کنم. حتی باید پول همسرم را هم من می‌پرداختم. یعنی می‌شد چهار میلیون تومان. اما آنقدر آدم ضعیفی هستم که نمی‌توانم این پول را پرداخت کنم و طلاق بگیرم.
بغض راه گلویش را می‌بندد. چشم‌هایش خیس از اشک می‌شوند. لیلا هیچ وقت همسرش را دوست نداشت. او به خاطر شرایط نامناسب زندگی اش مجبور به ازدواج با مردی شد که انتخاب خودش نبود. حالا تنها انگیزه اش برای ادامه دادن رسیدگی به حسین است. «پسرم امسال پشت کنکوری است. کلی خرج و مخارج پیش رو داریم. دلم می‌خواهد هرچه درمی آورم خرج پسرم کنم و موفقیتش را به چشم ببینم».
این تنها آرزوی لیلا است. وی می‌توانست در این مدت ازدواج کند اما ترجیح داد سرنوشت پسرش را دستخوش تغییر نکند.
«بعضی وقت‌ها که با پسرم شوخی می‌کنم و می گویم کاش ازدواج می‌کردم و سرو سامان می‌گرفتم، پسرم می‌گوید: مامان تو صبح تا شب زیرزمینی چه کسی تو را می بیند که بخواهد با تو ازدواج کند. البته اینها را به شوخی می گویم چون دلم نمی‌خواهد زندگی ام سخت‌تر از این شود و ترجیح می‌دهم همه بار زندگی به دوش خودم باشد».
به گفته لیلا بیشتر درآمدش صرف هزینه‌های زندگی می‌شود و پولی برای پس انداز ندارد. «من دو سال است که گوشت قرمز نخریده‌ام. هزینه کرایه خانه و هزینه‌های جانبی اجازه این را به من نمی‌دهد. فقط هر پنج شنبه مسجد محله مان آبگوشت می‌دهد. من و پسرم آنجا می‌رویم و با همان آبگوشت سعی می‌کنیم نیاز بدنمان به گوشت قرمز را برطرف کنیم. من حتی میوه هم نمی‌توانم زیاد بخرم. خیار، گوجه، سیب زمینی و پیاز از الویت‌های خرید من است. چون وسعم به همین‌ها می رسد».

من هم انسانی معمولی مثل شما هستم
لیلا آنقدر کار کرده است که می‌گوید: انگار یک پیرزن ۹۰ ساله هستم. اگر پسرم در زندگی من نبود حاضر نبودم یک ساعت به زندگی ادامه بدهم. افسرده نیستم اما خسته ام، خیلی خسته.
لیلا به خاطر دستفروشی زانوهایش از بین رفته. چراکه مجبور است مدام سر پا بایستد. «زانوهایم مثل شیشه صدا می‌دهند. شاید باورتان نشود اما به خانه که می‌روم بیشتر کارهایم را چهارزانو انجام می‌دهم. نمی‌توانم روی پایم بایستم. وقت‌هایی که خانه هستم برای همسایه‌ها خیاطی می‌کنم و بخشی از مخارجم را نیز به این شکل به دست می آورم».
لیلا روزانه ۸ ساعت کار می‌کند و در این سال‌ها شاهد برخوردهای زیادی در مترو از سوی مردم بوده است. یک مورد از تلخ‌ترین تجربه‌هایش همین چند وقت پیش برایش رخ داد تا حدی که او نتوانست آن روز کار کند و به خانه‌اش برگشت.
لیلا می‌گوید: داخل مترو تعادلم به هم خورد و پای دختر جوانی را له کردم. آن خانم عصبانی شد و به من گفت: برو گمشو. آن لحظه با دست به شانه‌اش زدم و گفتم: معذرت می‌خواهم دختر گلم اما ناگهان دست مرا از روی شانه‌اش به سمتی دیگر پرت و دوباره فحاشی کرد. باز هم معذرت خواهی کردم. همه مترو به رفتار آن خانم معترض شدند.
وی ادامه می‌دهد: همان لحظه قطار نگه داشت و من به سرعت پیاده شدم. حالم بد شده بود و همه مترو تا زمان حرکت قطار به من چشم دوخته بودند. بعد از رفتن قطار با صدای بلند فریاد می‌زدم و گریه می‌کردم. دست خودم نبود. دلم می‌خواست زمین دهان باز می‌کرد و مرا می‌بلعید. از آن همه تحقیر حالم بد شده بود. دیگر نتوانستم کار کنم و برگشتم خانه. گاهی مردم طوری رفتار می‌کنند که انگار من بیمارم و بیماری ام واگیردار دارد. من هم یک آدم معمولی هستم مثل خودشان.
البته به گفته لیلا این یک نمونه از رفتارهای بد بوده و بیشتر اوقات مردم با احترام با وی رفتار کرده‌اند. «تنها دلخوشی ام این است که خدا را کنار خودم دارم. به خداوند تکیه کرده‌ام و اگر یک لحظه احساس کنم خدا پیش من نیست، آن روز، روز مرگ من است».
لیلا بغض می‌کند اما اشک نمی‌ریزد. نگاهش خسته از همه روزها و لحظه‌هایی است که به انتخاب خودش نبوده است. زن جوان تنها آرزویش موفقیت پسرش حسین است. می‌خواهد وی را در بالاترین جایگاه ببیند که شاید خستگی این روزها از تنش دربرود.

منبع: صدای ایران

کلیدواژه: ازدواج کودکان صدای ایران ایران صدا ایران صدا ازدواج طلاق کودک کار

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت sedayiran.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «صدای ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۱۵۷۹۰۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کوه‌ها هم ترک برمی‌دارند!

زندگی مشترک آغاز تجربه‌ای جدید است. زوج‌های جوان وارد فضایی می‌شوند که قبل از این تجربه‌اش نکرده‌اند. به همین دلیل هم ممکن است در مقطعی از زندگی به ویژه مراحل اولیه آن، اختلافاتی باهم پیدا کنند. در این شرایط هیچ چیز به اندازه شناخت اخلاق و درک طرف مقابل به دادمان نخواهد رسید.

 در گزارش پیشین برای بهتر درک شدن خانم‌ها توسط آقایان چند نکته ساده، اما مهم آورده‌ایم. این بار، اما قرار است چند نکته برای خانم‌های عزیز بگوییم تا بیشتر ستون‌های خانه‌شان را درک کنند و بیشتر هوایشان را داشته باشد.

 همین اول کار برایتان یک حدیث از امام علی علیه السلام آورده‌ایم تا بدانید هوای همسر را داشتن چقدر ارزشمند است. ایشان می‌فرماید: «جهاد زن خوب شوهرداری کردن است.»

*با کلمات شما همسرتان اورست را فتح می‌کند!

همسرتان تنها فردی است که قرار است تا آخر عمر در کنارش باشید، یعنی مهم‌ترین فرد زندگی‌شما، بنابراین با زبان گرم و شیرین به همسرتان انرژی و نشاط هدیه کنید. همانقدر که باید شیرین زبانی کنید همانقدر هم باید از زبان تند و تیزتان خودداری کنید. 

یک بانوی دلسوز مراقب گفته‌هایش هست و هنگامی که با همسرش صحبت می‌کند کلمات را با آرامش به زبان می‌آورد. وقتی همسرش با عصبانیت حرف می‌زند، او را با کلمات ملایم و عاشقانه خلع سلاح می‌کند.

«زهرا رستگار مقدم» کارشناس ارشد فقه و مبانی حقوق می‌گوید: «وقتی مرد‌ها احساسی شوند، فکر می‌کنند اورست را فتح کردند، با حرف‌های زیبا بمب بارانشان کنید. 

وقتی از احساسات خوبشان تعریف شود، بازدهی محبتشان چندین برابر می‌شود. اگر می‌بینید همسرتان روز بدی داشته و بدون دلیل قانع کننده‌ای دنبال دعوا‌های زناشویی می‌گردد، به او بگویید حق دارد که ناراحت و بی‌حوصله باشد. جمله «عزیزم حق با توست» یک روش ساده ولی بسیار مفید برای خلع سلاح طرف مقابل و پیشگیری از دعوا‌های زناشویی بی‌معنی است. بعد از گفتن این جمله همسرتان حرفی برای گفتن ندارد و شما به طور کاملا نامحسوس حرف آخر را زده‌اید.»

*منت گذاشتن ممنوع!

برخی از خانم‌ها یک اخلاق بد دارند و آن منت گذاشتن است. به عنوان مثال هر روز به خاطر خرید جهیزیه، پختن شام و انجام کار منزل، نگهداری بچه‌ها و ... بر سر همسرشان منت می‌گذارند. در حالی که این حرف ها، ناخواسته پایه‌های زندگی‌تان را سست می‌کند. هرگز زندگی را بر اساس منت گذاشتن پایه‌ریزی نکنید، اینکار باعث می‌شود مرد از شما دوری کند و همان اتفاقی بدی که نباید بیفتد، برایتان رقم بخورد. فراموش نکنید زندگی زوجین یعنی اینکه «دیگه ما هر چی داریم به هر دو تعلق دارد» پس نگوییم این مال من است این مال توست...

*از رفتار‌های مردانه پرهیز کنید

اصلی‌ترین دلایل متمایل شدن یک مرد به یک خانم «زنانگی داشتن» اوست. از مدل راه رفتن‌تان تا نگاه کردن و لباس پوشیدن‌تان، همه اینها برای یک مرد مهم است و اگر هر کدام از اینها حالتی مردانه داشته باشد، اصلا خوشایند نیست. مردانه رفتار کردن باعث نمی‌شود یک مرد احساس راحتی بیشتری پیدا کند و کاملا برعکس جواب می‌دهد.

*وقتی کوه‌ها ترک برمی‌دارند!

خانم عزیز هرگز به شوهرتان اهانت نکنید و او را سرزنش نکنید، بلکه برعکس نهایت احترام را برایش قائل باشید و اعمال نیکش را تائید و او را تشویق کنید. وقتی همسرتان درمورد کار، دوستان یا موضوعی صحبت می‌کند، به او توجه کنید. این نشان می‌دهد به نگرانی، علایق و عقاید او احترام می‌گذارید. هیچ چیز بیش از این او را راضی و شاد نمی‌کند.

مرد‌ها مانند کوهی هستند که با بی‌احترامی همسرشان تَرَک برمی‌دارند. رستگار مقدم می‌گوید: «خانمی که به همسرش احترام نمی‌گذارد و او را دست کم می‌گیرد، بدون شک خانه‌اش مثل جهنمی است که پرخاشگری‌ها و ناسازگاری‌های همسرش را با دست‌های خودش به خانه آورده است.»

*دلربایی واقعی این است

امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «بهترینِ زنان، زنی است که برای شوهرش خوشبو باشد.» زنی که برای همسرش خودش را آرایش و زیبا می‌کند. اما در هر چیزی توجه به افراط و تفریط مهم است و خانمی که همه کار‌ها را رها کرده و فقط به پوشش و آرایش و عشوه و ناز کردن پرداخته این خانم دلربا نیست، بلکه نوعی تنبلی و فرار از مسئولیت است. خانمی دلربایی دارد که مدیریت زندگی و اهمیت دادن به ظاهر را با هم انجام دهد.

*همسرتان آدم آهنی نیست

جمله‌ای که باید همواره ورد زبان‌تان باشد، تشکر از همسر است. وقتی همسرتان کار‌های مردانه‌اش را انجام می‌دهد، پیش خودتان نگویید به وظیفه‌اش عمل کرده و نیازی به تشکر نیست. فکر نکنید مردتان به خاطر دست‌های قوی و توانایی‌های مردانه‌اش نیازی به شنیدن تشکر ندارد. در ازای هر قدمی که برای شما و زندگی مشترک‌تان برمی‌دارد، از او تشکر کنید. به او نشان دهید که متوجه هستید برای شما چه کار‌هایی انجام می‌دهد. 

رستگارمقدم می‌گوید: «جملات ساده‌ای مانند «ممنون که مرا صبح‌ها تا ایستگاه اتوبوس می‌رسانی» و «متشکرم که با تمام خستگی‌ات، خرید‌های خانه را انجام می‌دهی»، برای او بسیار انرژی بخش خواهد بود. یا مثلا همسرتان با کلی خستگی از کار و فعالیت روزانه به خانه می‌رسد خانم محترم و با درایت؛ توقع نداشته باشید که همسرتان همه خستگی‌هایش را پشت در بگذارد. همسرتان آدم آهنی نیست، خانه‌ای که شما بانوی آن هستید، بهترین مکان به آرامش رسیدن است، اجازه بدید کمی تجدید قوا کند بعد می‌توانید مسائل و مشکلات خودتان را آن هم با سیاست‌های خاصی برایش مطرح کنید.»

*مامان بازی ممنوع!

برخی از خانم‌ها مثل بچه‌ها دائما به مرد هرچیزی را گوشزد می‌کنند و مدام مثل یک مادر به همسرش «بُکن و نکن» می‌کند. مثلا زنگ می‌زند به همسرش، به او می‌گوید: «دخترمان داره تعطیل میشه، دم در مدرسه‌اش منتظرش نگذاری‌ها، یا خانوم رفته مسافرت زنگ میزنه به مرد میگه ۹ شب یادت نره اشغال را دم در بزاری ها. یا به او می‌گوید یادت باشه بری حموم یا یادت باشه فلان کار را بکنی و…دقیقا مثل بچه‌ها. درحالی که یک خانم با سیاست در رفتارهایش رعایت می‌کند که مادرِ شوهرش نباشد.

*سرزنش و سرکوفت؛ آفت زندگی

یکی از رفتار‌های مخربی که اثرات زیان‌آور و جبران‌ناپذیری بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دوران عقد دارد، سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگر است: «صد بار گفتم این کار رو نکن، گوش نکردی حالا بکش، تو همینی دیگه، می‌دونستم این جوری میشه، بفرما اینم نتیجه هنر جناب‌عالی.» 

کارشناس ارشد فقه و مبانی حقوق می‌گوید: «اگر همه ما می‌توانستیم گاهی خود را به جای طرف مقابل‌مان بگذاریم، شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمی‌افتاد. سرزنش و سرکوفت زدن به یکدیگر یکی از بزرگ‌ترین آفت‌های زندگی زناشویی به شمار می‌رود.»

*این ۵ ویژگی از شما بهترین می‌سازد

از منظر امام رضا علیه السلام بهترین زن، پنج ویژگی دارد: «آسان‌گیر؛ نرم‌خو؛ موافق و همراه؛ هر وقت شوهرش خشمگین شود، خوابش نبرَد تا وقتی که شوهر از او رضایت پیدا کند؛ هر موقع شوهرش بیرون برود، از خانه و خانواده‌اش در نبود او مراقبت کند. اینطور زنی، یکی از مأموران خداست و مأمور خدا ناامید نمی‌شود…» 

در این گزارش چند نکته درگوشی برای خانم‌های خانه آوردیم تا هرچند ناچیز در بهتر شدن زندگی کمکی کرده باشیم؛ این قبیل گزارش‌های همسرانه را در ادامه بیشتر برایتان روایت می‌کنیم.

منبع: فارس

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

دیگر خبرها

  • روزنامه اصولگرا: دختری که از ترس پلیس و به اجبار حجاب می زند، در اولین فرصت، کشف حجاب می کند
  • قتل زن میانسال در دعوای مادر و دختری | دختر جوان تا یک‌قدمی چوبه دار رفت
  • اعلام حکم دختری که باعث مرگ مادرش شد
  • یک فرد را در چه سنی می‌توان «پیر» دانست؟
  • مترو حرم مطهرشاهچراغ (ع) مورد توجه مسئولان شهری باشد
  • تا رسیدن مترو به حرم شاهچراغ از مسئولان مطالبه خواهم کرد
  • نمایش فیلم تئاتر «عروسی خون» در سینماتک خانه هنرمندان ایران
  • (ویدئو) شریفی مقدم: چه کسی گفته عروس باید در خانه مادرشوهر کار کند؟
  • جدل جالب المیرا شریفی‌مقدم با روانشناس بر سر کار کردن عروس در خانه مادرشوهر + ویدئو
  • کوه‌ها هم ترک برمی‌دارند!