Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «تسنیم»
2024-05-04@04:45:46 GMT

مقدمه‌ای برای خاطرات هاشمی

تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۶۶۷۲۶۲

مقدمه‌ای برای خاطرات هاشمی

لطفاً مرا تنها با طنزی که در ادامه می‌خوانید، قضاوت نکنید! از قضا کلیت نوشته‌های فراوانم در مورد مرحوم هاشمی رفسنجانی، نشان از اعتدال مد نظر اسلام دارد! مختصر اینکه همیشه مرز میان «هاشمی» و «رفسنجانی» را حفظ کرده‌ام! ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۹:۳۳ رسانه ها خواندنی نظرات - اخبار رسانه ها -

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، حسین قدیانی طی یادداشتی در روزنامه جوان نوشت : مرادم از هاشمی، همان است که به انقلاب و انقلابیون کمک‌ها کرد، بار‌ها و بار‌ها از حضرت امام، حکم گرفت، تکلیف سخت فرماندهی جنگ را عهده‌دار شد، مکرر به خط‌مقدم جبهه و جنگ رفت، وارد کار خطیر سازندگی شد و آنقدر چهره قابل و وجهه عامل برای خود تراشید که دشمن، گاه هاشمی را می‌زد تا اصل انقلاب را بزند، مثل دوران دوم خرداد!

این همان هاشمی است که امام از او می‌خواست زیاد سفر نرود و بیشتر مراقب خود باشد و نیز همان هاشمی است که 29 خرداد 88 رهبر انقلاب، نه‌تنها صحه بر پاکدستی او به لحاظ مالی گذاشت، بلکه شهادت داد که یار دیرینش بار‌ها تا مرز شهادت رفته!

بله البته! حتی به همین هاشمی هم نقد‌هایی بعضاً سفت و سخت وارد است، اما یکی دانستن هاشمی و رفسنجانی قطعاً عدول از اعتدال و اخلاق و در تضاد با نگاه امام و رهبری معظم است! و صد البته مرادم از رفسنجانی، فی‌المثل راقم همان نامه سرگشاده‌ای است که جرقه فتنه را چند روز قبل از انتخابات 88 زد! یا باز مثلاً همان که به داعیه‌داران دروغ بزرگ تقلب، بال و پر و حتی حق می‌داد و تلویحاً از ابطال انتخابات، سخن می‌گفت!

القصه! آن روز که خبر فوت هاشمی رفسنجانی را شنیدم، از نگاه صفر و صدی رسانه‌ها به‌خصوص در مجازستان، متحیر شدم! بعضی‌ها از این‌ور بام افتادند و آن مرحوم را به اسم تکریم، رسماً تقدیس کردند و بعضی دیگر چنان واکنشی نشان دادند کأنه هاشمی رفسنجانی فاقد هرگونه خدمتی بوده!

من، اما در متنی که نوشتم، تفکیک قائل شدم میان «هاشمی با انقلاب» و «رفسنجانی بر انقلاب»، اما هم هاشمی را و هم رفسنجانی را «بزرگ» شمردم و آوردم؛ آن مرحوم، چه زمان بروز خوبی‌ها و چه موسم نمایش بدی‌ها، الحق و الانصاف، دوستی بزرگ یا دشمنی بزرگ بود که تو می‌توانستی، چه به دوستی با او افتخار کنی و چه به دشمنی با او!

بگذار رک و راست، حرفم را بزنم؛ قطعاً مرزبندی دارم با نظر تند شماری از رفقای انقلابی درباره آن مرحوم که در هر واقعه‌ای، مقصر اصلی را هاشمی می‌دانند! اگر جنگ شد، تقصیر هاشمی است و اگر تمام شد نیز! اگر حاج‌احمد به سوریه رفت و اگر نیامد نیز! اگر سیل آمد و اگر قطع نشد نیز! این تحلیل‌ها همان‌قدر علیل است که عده‌ای بگویند هاشمی مصداق یوسف نبی است! نه! نظر من درباره هاشمی عیناً برون‌داد پیام معنی‌دار و حکیمانه حضرت آقا درباره ایشان است که عین عدل بود و عدالت و اعتدال! و بر اساس مر اخلاق! الغرض! عاشق کتب «خاطرات هاشمی» هستم، با علم به تمام من‌محوری‌هایش که اساساً خاطره‌نویسی یعنی تمرکز بر منیت‌مان! جز این، صرف مساعی آن مرحوم به نوشتن خاطرات روزانه، واقعاً قابل تقدیر است!

آنچه در ادامه می‌خوانید، مزاح من با خاطرات هاشمی است، اما سعی‌ام بر این بوده که به بهانه اغراق که در نفس طنز است، هرگز دچار عدول از حد و مرز نشوم! خوب و منصفانه اگر این ستون طنز را بخوانید، خواهید فهمید مرز میان هاشمی و رفسنجانی مثل مرز روشنایی و تاریکی، تا چه حد به هم نزدیک است! این مقدمه که مطول هم شد، لازمه خوانش طنز زیر است! شاید مخاطب فهمید که نه قصد عقده‌گشایی از کسی دارم که دستی کوتاه از دنیا دارد، نه در سودای تقدس‌تراشی‌های بی‌خودم! این فقط یک طنز، یک مزاح، یک شوخی با بخش‌هایی از خاطرات هاشمی (رفسنجانی) است که ان‌شاءالله حتی باعث خنده روح خود آن مرحوم هم بشود! بخوانید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

..

خاطرات هاشمی به زبان طنز/ دوره اول ریاست‌جمهوری

صبح از خواب بلند شدم! عفت از اتریش زنگ زد که گزارش صدا و سیما از تجریش، علیه شورای شهر بوده! از سخنان مردم، عصبانی بود! توقع داشت مردم اتریش علیه اهالی تجریش به خیابان‌های کیش بریزند! تذکرات لازم را به شهرداری، شورای شهر، مردم، تلویزیون و رادیو دادم! عفت را دعوت به آرامش نمودم!

شریعت (مداری) آمد و پیش‌بینی کرد که چند سال بعد در امریکا شخصی به نام ترامپ، رئیس‌جمهور می‌شود! می‌گفت: «ترامپ در دروغی آشکار، این ادعا را مطرح خواهد کرد که ایرانی‌ها همیشه در جنگ‌ها بازنده، ولی در مذاکرات پیروز بوده‌اند!» خندیدم و به مداری (شریعت) گفتم: «لابد لشکر 27 محمدرسول‌الله بود که در جنگ ویتنام، مفتضحانه شکست خورد، نه یانکی‌ها!» مدیرمسئول کیهان درآمد: «به‌زودی امریکا وارد جنگ با افغانستان و عراق خواهد شد و در هر دو جنگ هم شکست سختی خواهد خورد و پیش‌بینی ما این است که ترامپ، سربازان امریکا را در حالی از منطقه بیرون بکشد که سلیمانی (قاسم) از کربلای 5 به خود کربلا رسیده باشد! البته در همان زمان، پیش‌بینی خود من این است که ما از مذاکرات منتهی به توافقی با نام برجام، به مقصودمان یعنی لغو تحریم‌ها نرسیم!» به شریعت (مداری) تذکر دادم که در پیش‌بینی‌هایش هوای ما را هم داشته باشد و البته خیلی هم تند نرود! گویا از نوسترآ هم داموس‌تر است!

احمدی (نژاد) آمد و ابراز ارادت کرد! از استاندارانم است! از علاقه‌اش به من گفت و من هم پذیرفتم به من عشق بورزد! هنوز انقلابی‌ها، او را نشناخته‌اند و در هیچ انتخاباتی به او رأی نداده‌اند، اما من (اکبر) متوجه مدیریت خوب او شده‌ام! تقاضا داشت برای دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری اینجانب (هاشمی رفسنجانی) مسئول ستاد انتخاباتی شرق تهران ما (اکبر) باشد که گفتم برود با محسن (هاشمی) هماهنگ کند! تذکرات لازم را به نژاد (احمدی) دادم!

رفیقدوست (بلیزر) آمد، اما چیزی نگفت و رفت! کرباس (چی) آمد و برای خرید 40 پیچ و مهره جهت اتمام گاردریل‌های پروژه نواب، کلی پول خواست! تأکید داشت که اگر اسکناس‌ها فاقد چهار صفر باشد، نمی‌پذیرد! کمی رودار شده است! اکبر (ترکان) آمد و مدعی شد که سپاه با وجود تحریم، هرگز موفق به ساخت موشک‌های نقطه‌زن نخواهد شد! می‌گفت: «طهرانی (مقدم) زحماتش مأجور لیکن بی‌حاصل است! و موشک‌ساختن به همین راحتی‌ها نیست!» به او گفتم: «هنوز مقدم (طهرانی) را نشناخته‌ای! اساساً برای سپاه پاسداران «نشد» وجود ندارد!» از خدا داشتم می‌خواستم که همیشه قدردان سپاه باشم که فائزه از لتیان زنگ زد!

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌‌ها

R1437/P/S9,1299/CT12

منبع: تسنیم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۶۶۷۲۶۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

خاطرات نفس‌گیر از نخستین روز عملیات بیت‌المقدس

چشم‌هایم را بسته بودم و گمان می‌کردم در آستانه شهادت هستم. شنیده بودم که هنگام شهادت، ائمه و ملائک بر بالین شهید، حاضرشده و او را تا بهشت مشایعت می‌کنند.

به گزارش ایسنا، بهره‌گیری از انگیزه‌های دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامه‌ریزی‌شده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقه‌ای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون نبرد بیت‌المقدس را نسبت به سایر نبردهای دوران ۸ سال جنگ تحمیلی متمایز می‌کنند و باعث می‌شود که نبرد بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر قله افتخارات هشت سال دفاع مقدس محسوب ‌شود.

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، مصمم است با تکیه‌بر آثار و اسناد موجود در این مرکز، هم‌زمان با سالروز آغاز این عملیات غرورآفرین، جلوه‌های شکوه مقاومت و پایداری این حماسه عظیم را به روایت فرماندهان و رزمندگان حاضر در عملیات، در چندین شماره منتشر کند:

محسن خوشدل از رزمندگان گردان انصار لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) که ۷ بار در طول دفاع مقدس دچار مجروحیت شده، در بخشی از کتاب خاطرات خود با عنوان «پروازهای بی‌بازگشت» که به‌تازگی توسط انتشارات مرزوبوم منتشر شده است،  روایت می کند:

 در گردان انصار (لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله)، مرا به‌عنوان آرپی‌جی زن انتخاب نکردند، شاید قد و قواره کوچکم این توفیق را از من گرفت. یک اسلحه کلاشینکف تحویلم دادند و در یکی از دسته‌ها به‌عنوان تک‌تیرانداز سازمان‌دهی شدم.

روزها را در کوهه، به آموزش نظامی و آمادگی‌های جسمی می‌گذراندیم. پوتین‌هایم پوسیده و غیرقابل استفاده‌شده بودند. به واحد تدارکات گردان مراجعه کردم. پوتین به‌اندازه پای من نداشتند. شماره پای من ۳۹ و نسبتاً کوچک بود. مسئول تدارکات گفت که برای پای تو کتانی داریم، اگر می‌پوشی تقدیم کنم. یک جفت کتانی چینی برایم آورد.

اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱ ما را برای شرکت در عملیات بعدی، راهی دارخوین کردند. در شرق رودخانه کارون اردو زدیم و در انتظار آغاز عملیات ماندیم.

کم‌کم پی بردیم که برای حمله به خطوط مقدم دشمن، بایستی از عرض کارون بگذریم و فاصله بیست کیلومتری تا جاده اهواز خرمشهر را پیاده برویم و در آنجا پدافند کنیم. من هم مانند باقی رزمندگان، از آمادگی نسبی برای شرکت در عملیات برخوردار بودم؛ اما فکر اینکه باید بیست کیلومتر راه را با کتانی تنگ چینی طی کنم، آزارم می‌داد.

غروب روز نهم اردیبهشت، آماده عبور از کارون بودیم. فرمانده گروهان ما اعلام کرد که با تاریک شدن هوا، نماز مغرب و عشاء را می‌خوانیم و حرکت می‌کنیم و تأکید کرد که کسی حق ندارد هنگام خواندن نماز، پوتین‌هایش را دربیاورد.

بلافاصله بعد از خواندن نماز، به ساحل کارون رفتیم. گروه‌گروه، سوار قایق‌ها شدیم و به آن‌طرف رودخانه رفتیم. از قایق‌ها پیاده شدیم و آماده پیاده‌روی بیست کیلومتری. یکی از فرماندهان در آنجا برایمان صحبت کرد؛ اما به‌جای آنکه از برنامه‌گردان و کاری که درصدد انجام آن هستیم بگوید، بیشتر به تهییج بچه‌ها و دادن روحیه به آن‌ها پرداخت.

خیلی نگذشته بود که راهپیمایی ما آغاز شد و ستون گردان انصار در دل تاریکی و در جهت غرب، به سمت جاده آسفالت اهواز خرمشهر، به حرکت درآمد.نیمه‌های شب بود و ما همچنان پیش می‌رفتیم. به ما گفته بودند که سنگرهای اصلی دشمن‌روی جاده است، اما امکان دارد در طول مسیر، با سنگرهای کمین عراقی‌ها روبرو شویم. بیست کیلومتر، راه کمی نبود. کم‌کم بعضی از بچه‌ها حین راه رفتن، چرت می‌زدند؛ همین مسئله باعث می‌شد که گاه ستون نیروها قطع شود.

به جاده که نزدیک شدیم، صدای درگیری شدید و صفیر خمپاره‌های ریزودرشت به گوشمان می‌رسید. قبل از ما، گردان‌های دیگر با دشمن درگیر شده و آن‌ها را از جاده اهواز خرمشهر به عقب رانده بودند.

به جاده که رسیدیم، اول‌ازهمه نشستم و بند کتانی‌هایم را باز کردم تا دلیل سوزش پاهایم را بدانم. پیاده‌روی طولانی باعث شده بود که پاهایم تاول بزنند؛ به حدی که خونابه کف کفش‌هایم را پرکرده بود. کمی تمیزشان کردم و دوباره آن‌ها را پوشیدم. وقت نماز صبح بود. نماز را کنار جاده خواندم. آنجا پشت خاکریز بلند کنار جاده، مشغول استراحت و تجدیدقوا شدیم.

مقابله با پاتک‌های دشمن

هنوز هوا کامل روشن نشده بود که پاتک‌های دشمن برای بازپس‌گیری جاده شروع شد. گلوله‌های خمپاره، شلیک‌های مستقیم تانک، امانمان را بریده بودند. به‌جز آن‌ها، رگبار کالیبرهای مختلف از اطراف اذیتمان می‌کرد. تا آن زمان، در چنان هنگامه‌ای قرار نگرفته بودم. به‌درستی نمی‌دانستم که دشمن در کجاست و ما باید به کدام سمت شلیک کنیم.

روبرویمان دشمن بود؛ اما همه گلوله‌ها از روبرو نمی‌آمدند. خاک‌ریز کنار جاده، ارتفاع بلندی داشت و شبیه یک دژ بود. تیرتراش دشمن، لبه خاکریز را ناامن کرده بود. چهاردست‌وپا از خاکریز بالا می‌رفتم؛ چند تیر شلیک می‌کردم و پایین می‌آمدم.

بافاصله کمی از من، یک آرپی‌جی زن روی خاکریز قرار گرفت و موشکش را به سمت تانک‌های دشمن، شلیک کرد. به‌سرعت پایین آمد، موشک دوم را روی قبضه سوار کرد و خودش را به بالای خاکریز رساند؛ اما قبل از چکاندن ماشه، گلوله‌ای به او اصابت کرد و از بالای خاکریز، غلتید و به زیر آمد.

خشاب تفنگم را عوض کردم و از خاکریز بالا رفتم. هنوز چند تیر شلیک نکرده بودم که ناگهان در ناحیه پهلو، احساس سوزش شدیدی کردم. تعادلم از دست رفت و از بالای خاکریز به پایین افتادم. یک گلوله به پهلوی چپم خورده و قمقمه‌ام را سوراخ کرده بود. آب قمقمه بدنم را خیس کرده بود و من فکر می‌کردم خون زیادی از بدنم خارج می‌شود.

چشم‌هایم را بسته بودم و گمان می‌کردم در آستانه شهادت هستم. شنیده بودم که هنگام شهادت، ائمه و ملائک بر بالین شهید، حاضرشده و او را تا بهشت مشایعت می‌کنند.انتظار من البته فایده‌ای نداشت و اتفاقی نیفتاد. متوجه شدم که عده‌ای سراغم آمده‌اند و مشغول بستن زخمم هستند. جراحتم عمق چندانی نداشت و گلوله قسمت نرمی پهلویم را شکافته بود.

کار امدادگرها که تمام شد، تنهایم گذاشتند تا آمبولانس بیاید و به عقب منتقلم کند. خط تقریباً آرام شده و دشمن از مواضعش عقب نشسته بود. نمی‌دانم چرا، ولی در همان حال، چفیه را روی سرم انداختم و خوابم برد و عجب خواب شیرینی. شاید علت اصلی‌اش، خستگی ناشی از بیست کیلومتر راهپیمایی باآن‌همه تجهیزات بود.

در بیمارستان صحرایی، رسیدگی‌های اورژانسی انجام گرفت و مرا به اهواز رساندند. ازآنجاکه مجروحان پرشمار بودند، بسیاری از آن‌ها را به شهرهای دور و نزدیک منتقل می‌کردند. پس از معاینات ابتدایی، مرا هم به فرودگاه بردند و به اصفهان رساندند.به مدت بیست روز، در بیمارستان شریعتی اصفهان بستری بودم. در این مدت، خانواده و دوستان و آشنایان را از وضعیتم مطلع نکردم. دوست نداشتم که بی‌جهت نگران شوند و به اصفهان بیایند.

روز اول خرداد بود که از بیمارستان مرخص شدم. از طرف واحد تعاون بسیج، یکدست لباس و مبلغی پول به من دادند. برایم بلیت گرفتند و من با اتوبوس، راهی تهران شدم و در تهران، مستقیم به خانه رفتم.

من روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ مصادف با اولین روز عملیات بیت‌المقدس، مجروح شدم؛ اما خبر آزادی خرمشهر را در تهران و در روز سوم خرداد شنیدم. همان روز به بهشت‌زهرا (س) و سر مزار حسین فراهانی رفتم. او از دوستان هنرستان و از بچه‌های مکتب الصادق (ع) بود.

حسین در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسیده بود و من نمی‌دانستم. یک روز عکسش را روی دیوار دیدم و شوکه شدم. در بهشت‌زهرا (س)، یک دل سیر اشک ریختم و با حسین عهد کردم که تا آخر، در جبهه می‌مانم و نمی‌گذرام خونش پایمال شود.

منبع:

رحیمی، مصطفی، پروازهای بی‌بازگشت، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۲۹

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • ببینید | پاسخ آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در مورد ثروت افسانه‌ای
  • امروز همه دنبال هاشمی‌نسب می‌گشتند!
  • بدرقه خاطرات قهرمانی را فراموش کرد (عکس)
  • بزرگداشتی برای یک پژوهشگر موسیقی
  • خاطرات مهندس جعفر شریف امامی از کار در راه آهن
  • وداع با جانباز و آزاده سرافراز دوران دفاع مقدس
  • رضاییان: هواداران پرسپولیس در قلب من جا دارند
  • ویدیو/ خاطره‌بازی با معلم‌ها؛ داستان شیرین‌ترین کتک دنیا
  • فرمان امام علی (ع) به مالک اشتر با ترجمه سید مهدی شجاعی به چاپ ششم رسید
  • خاطرات نفس‌گیر از نخستین روز عملیات بیت‌المقدس