گفتوگوی منتشرنشده با زندهیاد داریوش اسدزاده درباره حواشی کودتای ۲۸ مرداد
تاریخ انتشار: ۵ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۹۱۰۶۰۸
داریوش اسدزاده عنوان کرد که اردشیر زاهدی بعد از گریم به من گفت: «کجا بودی در روزهای منتهی به ۲۸ مرداد که در به در فرار میکردم، مرا گریم میکردی که کسی مرا نشناسد؟!» ۰۵ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۲:۰۳ رسانه ها خواندنی نظرات - اخبار رسانه ها -
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، در را که باز کرد، همان داریوش اسدزاده بود؛ پیرمرد بلند قد و خوش برخورد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
داریوش اسدزاده در ایام جوانی در مجله «تهران مصور» خبرنگار بود. قبل از انقلاب از ایران رفت، اما غربت را نتوانست تحمل کند و به ایران برگشت تا روای خاطرات فراموش شده باشد. این گفتوگو یک سال قبل از درگذشتش انجام شد. آن روز چنان سالم و سرحال بود که خیال می کردیم حالا حالا حالاها میتوان به او سری زد و در گفتههای او غرق شد، اما حیف که اجل مهلتش نداد.
آقای اسدزاده به عنوان سوال نخست بفرمایید شما شاهد کودتای 28 مرداد بودید که یک دوره تاریخی خاص است. از آن روز برای ما بگویید؟
بله دورههای مختلف تاریخی زیادی را یادم است. من در 28 مرداد محصل بودم. موج مصدق و نهضت ملی شدن صنعت نفت در سالهای 22 و 21 در کشور فراگیر شد. مصدق نخست وزیر شد و دعوا بر سر نفت در زمان انتخابات بالا گرفت. من خودم از کسانی بودم که به مجلس میرفتم و شلوغ میکردم.
یادم میآید سال 21 در مجلس تیراندازی کردند. برخی از رفقای ما تیر خوردند. عدهای موافق و عدهای مخالف مصدق بودند. با این حال مصدق، مرد شریف و مومنی به لحاظ کاری بود. یادم است چند مرتبه به نفع مصدق رأی دادم، تا جایی که من در سال 30 رییس اداره دارایی شدم. آن زمان مصدق نخست وزیر بود.
در روز کودتا شما کجا بودید و آیا از آن روز خاطرهای هم دارید؟
من آن روز در تماشاخانه نصر بالای سر کارگرها بودم و کارگرها، مشغول آینهکاریهای تماشاخانه بودند. من به کار آنها نظارت میکردم. تماشاخانه نصر کنار گراندهتل لالهزار بود. متاسفانه شنیدم که گراندهتل در حال تخریب است. دفتر تهران مصور هم در طبقه بالای این هتل واقع شده بود. من به تهران مصور به دلیل اینکه گاهی با آنها همکاری میکردم، رفت و آمد داشتم. طبقه بالا رفتم و جمعیتی خشمگین را دیدم که به سمت بالای خیابان میآمدند. همه چیز را سر راهشان میشکستند. سریع به پایین برگشتم و کارگرها را صدا کردم پشت در تماشاخانه صندلی بچینند تا جمعیت نتوانند وارد شوند. من آن روز با سرایدارمان در تماشاخانه تنها ماندیم و بقیه کارگرها رفتند. وقتی عصر سروصداهای بیرون خوابید، صندلیهای پشت در تماشاخانه را جمع کردم و بیرون آمدم.
آنچه جالب است این است که صبح روز کودتا،تظاهرات در دفاع از مصدق و شعار علیه شاه بود و بعدازظهر ماجرا کاملا برعکس شد!
به هرحال تاریخ میتواند درباره مردان قضاوت کند. مردم آن دوره بیشتر عوام بودند تا تحصیلکرده و شاید حتی نمیدانستند مصدق کیست و از چه خانوادهای است. یادم میآید یک مرتبه که آمریکا بودم شاپور بختیار با من تماس گرفت و از من خواست در فیلمی درباره مصدق بازی کنم که خودم هم نقش اول فیلم را بازی کنم. یعنی مصدق باشم. من فیلمنامه را خواندم، اما نپذیرفتم چون به نظرم میآمد که آنچه درباره مصدق نوشته شده بود، درست نیست و طرفدارانش را میرنجاند. من هم گفتم مصدق دوستداران زیادی دارد و اینکه نوشتهاید، واقعیت نیست. بنابراین اگر میخواهید من بازی کنم، باید فیلمنامه اصلاح شود. به نظرم مصدق مرد قابل قبولی برای کشور ما بود.
خودتان خاطره ای از مصدق دارید؟
من در دو رشته هنر و دارایی تحصیل کردم و بعد از پایان درسم با پارتی گردن کلفتی استخدام شدم و پست بزرگ و حساسی گرفتم. آن زمان، قند و شکر کیلویی یک تومن و هفت قران بود و در بازار بیش از سه تومان بود. دستوراتی از نخستوزیری میرسید که به قول امروزیها برای حمایت از مردم و مصرف کننده بود.
برخی مطرح میکنند اگر قوام جای مصدق نخست وزیر بود، شرایط طور دیگری بود.
قوام و مصدق هر دو از خانوادهای معتبر، بزرگ و ثروتمند بودند. قوام السطنه برادر وثوقالدوله بود که ایران را تا مرز مستعمره بردن پیش برد. قوام هم اهل پول و رشوه و همه چیزی بود. من یادم هست یک زمان رییس ادارهای بودم که انتخابات مجلس شد. آقای کهبد 500هزار تومان به قوام داده بود که وکیل بشود. کهبد370پارچه در شهریار ملک داشت و میخواست وکیل بشود. هرگز مصدق چنین دخالتهایی را نمیکرد که پول بگیرد تا نماینده انتخاب کند. قوام یگانه مرد سیاسی بود که توانست بر سر مسئله نفت شمال سر استالین کلاه بگذارد.
روسها میخواستند نفت شمال را تصاحب کنند. قوامالسلطنه نخست وزیر بود. به مسکو رفت و با استالین مذاکره کرد. آنها باهم قول و قرار گذاشتند و مجلس ایران، قانونی را تصویب کرد مبنی بر اینکه تا زمانی که ایران در اشغال کشور خارجی باشد دولت حق امضای قرارداد نفتی ندارد. این مصوبه استالین را مجاب کرد سربازهای خود را از شمال و آذربایجان خارج کند تا او در مجلس اعطای امتیاز نفت شمال را در دستور کار مجلس قرار دهد. مجلس هم مخالفت کرد. به این ترتیب، کلاه سر استالین رفت. او مرد سیاسی بود و از مردان متمکن پولدار بود.خاطره و عکسهای زیادی از او دارم، ولی متاسفانه وقتی به آمریکا مهاجرت کردم، عکسها را با خود بردم و نتوانستم آنها را بیاورم.
بعد از 28 مرداد یا قبل از آن شرایط کشور به چه سمت و سویی رفت و شرایط زندگی مردم چطور شد؟
افرادی دور شاه بودند؛ اعم از ارتشی و غیرارتشی که متملق و چاپلوس بودند. شاه، متملقان را کنار خودش جمع کرده بود، ولی خود شاه ذاتا آن اندازه سیاستمدار و قدرتمند نبود که بتواند کشوری مثل ایران را اداره کند و اگر فردی مانند ذکاءالملک فروغی در بیستم شهریور 1320 نبود، محمدرضا پادشاه نمیشد. اطرافیان شاه ارتشی یا شخصی او را اداره میکردند. ذکاءالملک، قوام السلطنه و برخی چون سهیلی خوب بودند و امور را میچرخاندند.
شما با محمدرضا پهلوی هم دیداری داشتید؟
سه تا چهار تئاتر برای او بازی کردم. شاه زمانی که فوزیه همسرش بود، برای اولین بار تئاتر مرا دید. کارگردانش محتشم از همدورهایهای شاه بود. هر سال یک بار تئاتر میآمد و مرا هم میشناخت. چند بار در کاخ سعدآباد تئاتر اجرا کردم. شاه با خانواده او بیش از 15 نفر با یک عده مهمانان خصوصی هم داشتند. میآمدند و تئاتر میدیدند.
از اجرایی که برای شاه داشتید خاطره خاصی ندارید که در ذهنتان مانده باشد؟
در یکی از نمایشها قرار بود نمایشنامهای با ترجمه دکتر والا ـ که روایت یک سرباز شلخته فرانسوی بود ـ را اجرا کنم. برای این نمایش گریم سنگینی شدم تا قیافهام به سرباز احمق فرانسوی نزدیک شود. چشمهایم به زور میدید. تا وارد صحنه شدم، سگ شاه پارسی کرد و به طرفم پرید. من پا به فرار گذاشتم. شاه هم نشسته بود که تئاتر را ببیند از خنده مرده بود.
با نزدیکان شاه مثل اشرف یا شمس و اینها ارتباط نداشتید؟
بله برای اشرف و شمس هم برنامه اجرا میکردم. بعد از برنامههایی که برای شاه اجرا کردم، دستور بود که هر ماه برنامهای برای شمس و اشرف در کاخ یا سعدآباد اجرا کنم. بنابراین با خاندان پهلوی از نزدیک آشنا شدم.
با فضل الله زاهدی که نخست وزیر کودتا بود، چطور؟ از او خاطرهای ندارید؟
خاطرات زیادی دارم، اما متأسفانه دچار فراموشی شدهام. اسم و خاطرات دارد از یادم میرود.
از اردشیر زاهدی، فرزند زاهدی که در دورهای داماد شاه بود، چیزی به یاد ندارید؟
بله با اردشیر دوست بودم. اردشیر روزی به تئاتری آمد که من مدیرش بودم. گفت من جشن بالماسکه دارم و لباس میخواهم. ما یک انبار لباس در تئاتر داشتیم. آرشیوی از لباسهای گوناگون بود؛ از لباس نیکلا تزار تا لباسهای دیگر. زاهدی لباسی انتخاب کرد و گفت: باید بیایی و مرا گریم کنی. مرا سوار ماشین کرد و برد حصارک که بیابان بود. در بدو ورود، آجودانش که قبلا آجودان شاه بود و سرگرد پیری هم بود، گفت: دیر آمدید. گفتم: رفتم لباس بگیرم و لوازم گریم را بیاورم. نشستم وسایلم را پهن کردم. بعد از آن زاهدی را گریم کردم. زاهدی آن روز بعد از گریم گفت: «کجا بودی در روزهای منتهی به 28 مرداد که در به در فرار میکردم؟ مرا گریم میکردی که کسی مرا نشناسد.»
کی به آمریکا مهاجرت کردید؟
من تقریبا هشت ماه قبل از انقلاب به آمریکا مهاجرت کردم. چون میدانستم مملکت چه وضعیتی دارد و در دستگاه رفت و آمد داشتم. حس کرده بودم این اوضاع و احوال ثبات سیاسی ندارد و در آستانه انقلاب هستیم.
بعد انقلاب چه زمانی به ایران آمدید؟
فکر میکنم سال 65.
چطور شد بچهها نیامدند؟
خودشان تمایل نداشتند برگردند.
منبع:فارس
انتهای پیام/
بازگشت به صفحه رسانهها
R41383/P/S9,1299/CT12منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۹۱۰۶۰۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شش فیلم داریوش مهرجویی در جشنواره مسکو نمایش داده میشود
شاعرانگی زندگی معمولی؛ این عنوانی در بخش ویژه و مرور آثار جشنواره مسکو روسیه است تا این رویداد بینالمللی در چهلوششمین آوردگاه خود میزبان آثاری از جنس شعر و عرفان و فلسفه باشد؛ آثاری از داریوش مهرجویی فقید که منتخب آنها برای نمایش در این جشنواره، بیانگر این امر فرهنگی مهم است.
از این جهت آثاری چون «گاو»، «هامون»، «درخت گلابی»، «پری»، «لیلا» و «اشباح» از جمله فیلمهایی هستند که در جشنواره بینالمللی مسکو روی پرده میروند.
فیلم سینمایی «گاو»
فیلم سینمایی «گاو» نه تنها از بهترین فیلمهای زندهیاد داریوش مهرجوییست، که از مهمترین آثار سینمای ایران نیز شمرده میشود. این فیلم که به سال ۴۸ ساخته شد در زمره فیلمهای مؤثر در شکلگیری موج نوی سینمای ایران نیز قرار میگیرد. عزتالله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی و جعفر والی از جمله بازیگران فیلمی هستند که روایتگر قصه «مشحسن» و شدت علاقه او به گاوش است. در تمامی این سالها جشنوارههای ونیز، کن، برلین، لندن و لسآنجلس از جمله مهمترین رویدادهای سینمایی میزبان این فیلم بودند، فیلمی که در سالهای ۵۱، ۶۷ و ۷۸ در رایگیری منتقدان، موفق به کسب عنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران شد.
فیلم سینمایی هامون
فیلم سینمایی هامون به نویسندگی داریوش مهرجویی و با بازی خسرو شکیبایی، بیتا فرهی و عزتالله انتظامی، راوی داستان زندگی مردی به نام حمید هامون است که زندگی زناشویی کابوسواری را پشت سر میگذارد. این اثر داریوش مهرجویی که به سال ۶۸ ساخته شد، در دوره هشتم جشنواره فیلم فجر (۱۳۶۸) با کسب پنج سیمرغ بلورین بههمراه جایزه ویژه هیئت داوران ستاره بیرقیب سینمای آن سال ایران بود. این فیلم در جشنواره هشتم برنده جایزه ویژه هیئت داوران برای بهترین فیلم و همینطور سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی، فیلمنامه، فیلمبرداری، نقش اول مرد، و بهترین تدوین شد. همچنین «هامون» کاندیدای دریافت سیمرغ بلورین در شش زمینه دیگر بود.
فیلم سینمایی «درخت گلابی»
«درخت گلابی»، نیز از دوستداشتنیترین عاشقانههای سینمای ایران با انگارههای فلسفی است، فیلمی برگرفته از داستانی به قلم گلی ترقی که برشی از زندگی یک نویسنده بیبر و بار، همچون درخت گلابی خانه پدری را روایت میکند.
محمود شایان، نویسندهای در حوالی ۶۰ سالگیست که چند کتاب تاکنون نوشته و مشهور شده، چند سالی میشود که او برای نوشتن کتاب جدید، دستش به قلم نمیرود. به همین خاطر، به باغی در دماوند میرود که از ایام شباب، خاطرات زیادی از آنجا دارد. همایون ارشادی، گلشیفته فراهانی، جعفر بزرگی، نعمتالله گرجی و شهرام حقیقتدوست از جمله بازیگران این اثر مهرجویی بهشمار میروند.
فیلم سینمایی «لیلا»
«لیلا» که نیمه دوم دهه هفتاد ساخته شد، دوازدهمین فیلم بلند داریوش مهرجویی به نویسندگی خود او و با اقتباس از داستانی به قلم مهناز انصاریان است. چکیده داستان این فیلم که با بازی لیلا حاتمی، علی مصفا، جمیله شیخی و محمدرضا شریفینیا همراه است را میتوان اینگونه تعریف کرد. لیلا روز بیستوهشتم ماه صفر با رضا، دوست برادرش حسین برخورد میکند و آشناییشان به ازدواج میانجامد. مدتی بعد، لیلا روز تولدش میفهمد که بچهدار نخواهند شد و پزشک هم اشکال را از لیلا میداند.
فیلم سینمایی «پری»
«پری» یکی دیگر از آثار شناختهشده مهرجوییست که در جشنواره مسکو در نگاه مخاطبان مینشیند. این فیلم با تمام انگارههای فلسفیش که البته فاصله مشهودی با «درخت گلابی» دارد را میتوان از عرفانیترین آثار سینمای ایران بخوانیم. «پری»، اقتباسی از رمان «فرانی و زویی» و داستان کوتاهِ «یک روز خوش برای موزماهی» نوشته «جروم دیوید سالینجر» است که در آن بازیگرانی چون نیکی کریمی، علی مصفا، خسرو شکیبایی و پارسا پیروزفر نقشآفرینی کردهاند.
این فیلم که در نیمه اول دهه هفتاد ساخته شد، روایتگر برشی از زندگی دانشجوی ممتاز ادبیات و تئاتر است که با خواندن یک کتاب کوچولو دچار تحولات بنیادی حسی و فکری میشود. پری که در زندگی و روابط خود با اطرافیانش به مشکل خورده، با خواندن این کتاب که به طور اتفاقی پیدا میکند، زندگی خود را کاملا دستخوش تغییرات جدی میبیند تا جایی که رهسپار کشف حقیقت زندگی میشود.
«تیمسار سلیمانی و همسرش در روابط خود به بنبست میرسند، تلاشهای وکیل خانواده برای بهبود اوضاع زندگی آنان بینتیجه میماند. سالها بعد گناهان تیمسار گریبان مازیار (پسر جوانش) را میگیرد و مسیر عشق و زندگی او را دشوار میسازد.» این چکیده داستان فیلمی به نام «اشباح» از دیگر ساختههای مهرجویی به نویسندگی خود او است که بناست روی پرده جشنواره مسکو به نمایش در بیاید. در این فیلم که به سال ۹۲ ساخته شد، بازیگرانی چون همایون ارشادی، مهتاب کرامتی، حسن معجونی و ملیکا شریفینیا به نقشآفرینی پرداختهاند.
جشنواره بینالمللی فیلم مسکو، میزبان قابهایی شبیه به زندگی و از جنس شعر و فلسفه و عرفان است تا با مرور آثار مهرجویی فقید، دفتری از دیوان دوستداشتنی سینمای ایران را ورقی زده باشد.
باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری سینما و تئاتر