Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-05-08@03:06:45 GMT

چطور همسرم را جذب خودم کنم؟

تاریخ انتشار: ۶ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۹۲۱۶۴۳

چطور همسرم را جذب خودم کنم؟

خبرگزاری آریا - یک روانشناس گفت: جذب در لغت به معنی به سمت خود کشیدن است و برای اینکه بتوانیم همسرمان را جذب خودمان کنیم ابتدا باید در دایره توجه او قرار گیریم.
به گزارش خبرگزاری آریا ، شکوفه اویار حسینی روانشناس و مشاور در گفتگو با باشگاه خبرنگاران جوان، درباره راهکار برای جذب همسر اظهار کرد: جذب در لغت به معنی به سمت خود کشیدن است و برای اینکه بتوانیم همسرمان را جذب خودمان کنیم ابتدا باید از خودمان سؤال کنیم چگونه در دایره توجه او قرار بگیرم؟
این روانشناس با بیان اینکه مغز انسان اطلاعات را از محیط به کمک حواس پنجگانه دریافت می‌کند، گفت: سه حس (بینایی، شنیداری، لامسه) 85 درصد اطلاعات را به مغز انسان ارسال می‌کند و نکته جالب اینجاست که متخصصان علم برنامه ریزی عصبی- کلامی متوجه شدند یکی از این سه هست در مغز هر انسان، حس اولشان هست که بیشترین خاطرات ذهنشان مربوط به اطلاعات آن حس هست.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


او افزود: بعضی از انسان‌ها، چهره‌ها در خاطراشان می‌ماند نه اسم‌ها، آن‌ها به نظم محیط زندگیشان و آراستگی ظاهرشان توجه می‌کنند از خاطرات خودشان عکس می‌گیرند و به ترکیب رنگ‌ها توجه می‌کنند و مغز آن‌ها به اطلاعات دیداری حساس است و اصطلاحاً افرادی بصری هستند، آن‌ها وقتی از کسی دلخور می‌شوند می‌گویند دیگر دلم نمی‌خواست نگاهش کنم.
اویار حسینی با اشاره به اینکه دسته دیگر حرف‌ها در ذهنشان می‌چرخد، اضافه کرد: از شما انتظار دارند در طول روز تماسی با آن‌ها بگیرید و حالی از آن‌ها بپرسید، دوست دارند از هر دری با شما صحبت کنند و دایره لغات خوبی دارند برای همین ابراز علاقه برایشان راحت است، آن‌ها به لحن و تن صدای شما حساس اند و حس بویایی قویی دارند و آن‌ها حس شنیداریشان بسیار قویی هست و اصطلا حا سمعی هستند.
این روانشناس تصریح کرد: دسته دیگر عاشق لمس و در آغوش گرفتن هستند، هر زمان کنار آن‌ها قرار بگیرید به نوعی کنارتان می‌نشینند که گرمای تنشان را حس می‌کنید، آنها عاشق خواب و لم دادن روی کاناپه و خوردن‌ یک غذای خوشمزه اند و حس چشاییشان فوق العاده حساس است.
او گفت: بسیاری از مشکلات ارتباطی زوجین به این دلیل هست که هرکس به شیوه‌ای که خودش دوست دارد با همسرش ارتباط برقرار می‌کند غافل از اینکه برای مورد توجه همسرقرار گرفته بگیرد باید بداند مغز او با کدام حسش بیشترین اطلاعات را دریافت می‌کند.
اویار حسینی بیان کرد: اگر همسر شما بصری است حتماً به آراستگی خودتان و محیط پیرامونتان توجه خاص کنید، با همسرتان فیلم ببینید و حواستان به مناسبت‌ها و روز‌های خاص باشد و حتما برای تسخیر قلبش هدیه‌ای برایش تهیه کنید.
این روانشناس ادامه داد: اگر همسرتان سمعی هست خود را به احوالپرسی‌های روزانه، تماس‌های تلفنی در طول روز، یادگیری اشعار عاشقانه ملزم کنید، زندگی با همسری سمعی به شما شیوه خوش زبان شدن و شنونده قابل شدن را می‌آموزد.
او خاطرنشان کرد: اگر همسر شما از در آغوش گرفته شدن خوشش می‌آید، حتما در زمان ورود و خروج از منزل او را در آغوش بگیرید. نکته دیگر اینکه هرگز میز غذا را زمانی که دو نفره سر آن نشسته اید، ترک نکنید.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۹۲۱۶۴۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!

من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شده‌ام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابه‌جا شدیم. آخرین بار هم «رفح». - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «ربا حسان» از زنان مقاوم فلسطینی است که از اوضاع و آنچه امروز در غزه می گذرد نوشته است. او می گوید چند بار دیگر آواره گی از سرزمینش را تجربه کرده اما این بار از تجربه آخر خود که توسط اسماء خواجه زاده به فارسی ترجمه شده، چنین روایت می کند: 

من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شده‌ام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابه‌جا شدیم. آخرین بار هم «رفح».

من با هربار آوارگی مقداری از اشتیاقم به زندگی را از دست می‌دادم. از جمع کردن خودم در مکان‌ها خسته شدم. یادم می‌آید در دیر البلح، وقتی داشتیم جابه‌جا می‌شدیم وسط راه ایستادم؛ دلم می‌خواست به طرف خانه خودمان بروم نه به سمت پناهگاه. مرگ برایم اهمیتی ندارد. آیا زندگی ارزش این‌همه ماجرا برای نجات پیدا کردن را دارد؟ در ذهنم جمله مولایمان علی تکرار می‌شد: «این دنیای شما نزد من از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر است.»

درخواست عربستان بر ایجاد گذرگاه امن برای کمک به غزه

جنگ اینجا، یک جنگ نیست بلکه چندین جنگ است. جنگ‌های آب و غذا و جابه‌جایی و حتی سرما. بدنم را به غذای کم عادت داده بودم و حتی اگر در روز یک لقمه غذا می‌خوردم تأثیری روی من نداشت اما سخت‌ترین موضوع، کمبود آب بود. روزی که با هشت نفر از اعضای خانواده‌ام به جبالیا آواره شدیم، باید فقط دو لیتر آب استفاده می‌کردیم!

این دو لیتر آب هم برای نوشیدن بود هم رفتن به توالت. من روزی یک بار آب می‌خوردم تا مجبور نباشم بروم توالت، و سهمم از آب نوشیدنی را برای وضو نگه می‌داشتم، که آن را هم بعدها تیمم می‌کردم.

ما در جنگ همه‌چیز را بازیافت می‌کنیم. مثلا تفالۀ قهوه را نگه می‌داریم و مقداری آب به آن اضافه می‌کنیم و می‌گذاریم دو روز بماند و تخمیر شود. بعد دوباره آن را می‌جوشانیم و می‌خوریم. آبِ شستن لباس‌ها و مایع ظرفشویی را نگه می‌داریم تا دوباره در توالت ـ خدا عزتتان بدهد ـ

استفاده کنیم. پاکت‌های پنیر و لیوان‌های مقوایی را نگه می‌داریم تا بسوزانیم و رویش آتشش غذا درست کنیم. بطری‌های شامپو و صابون را نگه می‌داریم تا داخلشان آب بریزیم و به جای شلنگ استفاده کنیم. یا از بقچه لباس‌ها به جای متکا و از در مربا به جای بشقاب استفاده می‌کنیم. پردۀ درمانگاه را به‌عنوان روانداز استفاده کردیم و بعدا وقتی به ما روانداز دادند از پرده‌ ها، خیمه درست کردیم.

دنیا اینگونه و به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن زهد را به ما یاد داد.

کمدی سیاه در جنگ؟ چقدر پیش می‌آید که به یک دلیل هم می‌خندم و هم گریه می‌کنم. در ابتدای بحران آب در شمال، خیلی گریه کردم. مادرم با لبخندی بر لب گفت اشک‌هایم برای شستن صورتم بس است و باید آب را برای کار دیگری استفاده کنم. خندیدم. یا بعدتر وقتی داخل اتاق معلمان مدرسۀ ابتدایی وابسته به آژانس «غوث» زیر تخته سیاه می‌خوابیدم گریه کردم. بالای سرم ابری بزرگ و پنبه‌ای از سقف آویزان بود که رنگش خاکستری شده بود. یک نخ آبی هم از آن آویزان بود انگار که از ابر باران می‌بارید.

من هربار می‌خواستم بخوابم به آن زل می‌زدم و از سادگی این ایده می‌خندیدم اما یک لحظه بعد وقتی یادم می‌آمد به چه دلیل اینجا خوابیده‌ام می‌زدم زیر گریه. یا یک روز وقتی عمه‌ام برای دیدن ما به پناهگاه آمد، برای برادرزاده‌ام که نوزاد بود پوشک آورده بود. مادرم به او گفت این پوشک‌ها برای برادرزاده‌ام کوچک است اما اشکال ندارد چون ما دخترها می‌توانیم از آن به جای نوار بهداشتی استفاده کنیم. و به این شکل هرچیزی باعث خنده‌ام می‌شد، همان به گریه‌ام می‌انداخت. 

چه پناهگاه چه مدرسه جاهایی بودند پر از خفت و تحقیر. در روز چهار نان پیتا میان ما تقسیم می‌کردند. نصف نان برای یک نفر و هر نان هم به اندازه یک کف دست! بعدتر ما از نانوایی‌ها نان می‌خریدیم تا اینکه آنها هم بسته شد. بعد با مصیبت آرد خریدیم و در تنور گلی نان درست کردیم. 

یک نمونه تحقیر را برایتان بگویم؛ رفتن به توالت. داخل مدرسه نه تا توالت بود با هزاران آواره، و صفی طولانی برای قضای حاجت درست می‌شد. من اول مجبور بودم هیچ‌چیز نخورم تا مجبور نباشم داخل صف بایستم یا در حیاط مدرسه جلوی همه راه بروم. از اینکه با آن وضعیت اهانت‌بارم آنجا بودم خجالت می‌کشیدم. برای همین از برخورد با مردم و حتی دیدن خودم در آینه پرهیز می‌کردم.

یک بار به من اصرار کردند به بیمارستان اماراتی نزدیک پناهگاه بروم و آنجا حمام کنم. اولش قبول نکردم. چون نمی‌توانستم قبول کنم با این وضعیت پایم را بیرون بگذارم و در خیابان راه بروم اما آخرش رفتم. من تنها کسی نبودم که می‌خواست حمام کند. در هر اتاق حداقل ده نفر منتظر نوبتشان بودند تا حمام کنند و مسئولان هم از یک اتاق دنبالمان می‌آمدند و از آنجا بیرونمان می‌کردند و به اتاق دیگر می‌فرستادند. برایم تحقیرآمیز بود. به شکل بی‌سابقه‌ای گریه کردم و به حمام و آب و جنگ لعنت فرستادم و بدون اینکه دوش بگیرم برگشتم. از نظر روحی خیلی برایم سنگین بود.

در پناهگاه یک بار یکی از هم‌کلاسی‌های دانشگاهم را دیدم. از زمان فارغ التحصیلی در سال 2019 این اولین باری بود که می‌دیدمش. خودم را از نگاهش می‌دزدیدم چون خجالت می‌کشیدم و امیدوار بودم او مرا ندیده باشد. صبح روز بعد در راه دستشویی از دور دیدمش که کنار در ایستاده. نمی‌توانم دربارۀ واکنشم توضیحی بدهم اما از دور برایش دست تکان دادم. مرا ندیده بود و من همچنان دست تکان می‌دادم تا به او رسیدم. سلام کردم و عمدا خیلی حرف زدم چون می‌خواستم به او و خودم ثابت کنم از این وضعیت تحقیرآمیز شرمسار نیستم در حالی‌که در واقع تا سرحد مرگ شرمسار بودم. شاید هم دیدن یک چهرۀ آشنا در این وضعیت باعث می‌شد حس کنیم کمی تسلی پیدا کرده‌ایم! نمی‌دانم. 

با گذر زمان به پناهگاه عادت کردیم. وضعیت آب بهتر شد و ما روی آتش غذا درست می‌کردیم. حتی من مرفه شده بودم و صبح‌ها زود بیدار می‌شدم تا خودم تنهایی آتش روشن کنم و روی آن چای یا قهوه بگذارم. بعد یک مودم خریدیم و اشتراک اینترنت گرفتیم. حالا هروقت تشنه‌ام می‌شود آب می‌خورم و هروقت خواستم توالت می‌روم و دیگر به مردم داخل حیاط و اینکه چقدر داخل صف منتظر خواهم شد، اهمیتی نمی‌دهم. 

همین‌طور برای پوستم کرم خریدم تا مثل قبل به خودم توجه کنم و چند کتاب هم گرفته‌ام تا اینجا بخوانم با این‌حال خسته و ترسیده‌ام. می‌ترسم از اینکه این، زندگی‌ام بشود. می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • اسفندیار: هیچ رقیبی برای خودم نمی‌بینم
  • حاج‌کناری: در استانم غریبم؛ کاری کردند خودم نیایم
  • بازیگر «نون خ»: چند بار تا مرز خفگی رفتم
  • برای نجات خودم شوهرم را کشتم
  • شوهرم را کشتم که خودم را نجات دهم | ضربه مرگبار کارد به قلب مرد جوان
  • متهم به قتل: برای نجات خودم شوهـرم را کشتم
  • این زن شوهرش را با چاقو کشت
  • می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!
  • اعترافات تکان‌دهنده؛ ۳ جنایت خانوادگی در ۲۴ ساعت
  • اعترافات تکان‌دهنده همسرکُش‌ها / ۳ جنایت خانوادگی در ۲۴ ساعت