غربزدگی آل احمد مساله ۲۰۰ سال اخیر روشنفکران ترکیه است
تاریخ انتشار: ۵ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۲۵۵۲۵۲
خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: رویا فریدونی
اموت باشار دبیر مرکز مطالعات ایران در آنکارا که کتاب «سه تار» جلال آل احمد و «سووشون» سیمین دانشور را به ترکی استانبولی ترجمه کرده است فارغ التحصیل رشته آموزش ترکی در مقطع کارشناسی از دانشگاه محمت عاکیف ارسوی است. باشار مدتی در همان دانشگاه به آموزش زبان ترکی پرداخت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خبرنگار مهر گفتگویی با این مترجم انجام داده است که در ادامه مشروح آن را می خوانیم.
آقای باشار دلیل توجهتان به ادبیات فارسی به رغم تلاشهای شما برای آموزش زبان ترکی در ایران، چیست؟
اساساً من هم مانند هر ترک شناس دیگری کم و بیش با ادبیات کلاسیک فارسی آشنا هستم. فارسی با وجود اینکه بخشی از تمدن جهان اسلام است اما در دوران کلاسیک به عنوان یک زبان خارجی محسوب میشد که روشنفکران عثمانی به یادگیری آن پرداختند. همچنین پس از یادگیری زبان فارسی با خواندن آثار شاعران به نام ایرانی چون حافظ، سعدی و نظامی تحت تأثیر ادبیات فارسی قرار گرفتند. پس از آن سنت ادبی ایران را از استانبول گرفته تا بوسنی هرزگوین در یک جغرافیای وسیع گسترش دادند. به همین دلیل زبان فارسی منبعی برای پژوهش های ترک شناسی به شمار میآید.
این آشنایی برای شما چطور شکل گرفت؟
اولین مطالعات من هم در ادبیات فارسی مبتنی بر آثار کلاسیک بود. در دوران دبیرستان گلستان سعدی و آثار صادق هدایت را خوانده بودم. اما عمده مطالعاتم بر روی آثار فارسی در طول سالهایی که در ایران مشغول فعالیت بودم صورت گرفت. بین سال های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۷ در ایران بودم. پس از یادگیری زبان فارسی به مراکز فرهنگی و هنری در تهران مراجعه کردم. در جنوب شهر به کتابفروشیها، سالنهای تئاتر، گالریهای هنری، موزه و مکانهایی برخوردم که برایم جذاب بودند. زمانهایی که فرصت داشتم در کارگاه های ادبیات شرکت میکردم. به این ترتیب روز به روز علاقهام به ادبیات فارسی بیشتر شد. شروع به خواندن آثار صادق هدایت به زبان اصلی (فارسی) کردم. پس از آن آثار نویسندگان معاصری چون غلامحسین ساعدی، سیمین دانشور، جلال آل احمد، صادق چوبک، زویا پیرزاد، سعید نفیسی و محمود دولت آبادی را مطالعه کردم. ابتدا از مطالعه این آثار هدف خاصی را دنبال نمیکردم امابه عنوان یک خارجی از زبان ساده و روان محمد بهمن بیگی و صمد بهرنگی خوشم آمد. همه این موارد موجب شد به زبان و ادبیات فارسی علاقهمند شوم.
و از میان این خیل نویسنده در ایران چرا آثاری از جلال آل احمد و همسرش سیمین دانشور را ترجمه کردید؟
قبل از اینکه به ترکیه برگردم کتاب غرب زدگیجلال آل احمد را خوانده بودم. این کتاب در ترکیه در بین جناح محافظه کار یکی از پرمطالعهترین کتابها محسوب میشود و در سالیان نسبتا طولانی به ترکی ترجمه شده است. به پیشنهاد برخی مدیر مدرسه او را خواندم و بسیار پسندیدم. این کتاب حاوی نقد اجتماعی بود. نظام بوروکراسی (دیوان سالاری) که جلال آل احمد در آثارش از آن انتقاد کرده وضعیت ترکیه در سال های ۱۹۸۰ را منعکس میکند. زبانش ابتدا برایم دشوار بود اما طولی نکشید که به آن عادت کردم. در تهران در محله گیشا زندگی میکردم. همان طور که میدانید نام یکی از خیابانهای جنوبی این محله به نام جلال آل احمد نامگذاری شده است. در نزدیکی صادقیه هم مجسمه جلال بنا شده است. یک روز به صورت اتفاقی مجسمه را دیدم و در کنار آن عکس گرفتم. به محض اینکه توانستم زبان جلال را درک کنم تصمیم گرفتم یکی دیگر از کتابهای او را مطالعه کنم. یک روز وقتی به میدان انقلاب رفته بودم از کتابفروشی که کتابهای دست دوم می فروخت کتاب «سه تار» را خریدم. علاقه خاصی به خرید کتابهای دست دو دارم. در عرض ۲-۳ روز تمام کردم. داستانهای بسیار زیبایی داشت. تحقیق کردم که بدانم آیا ترجمه شده است یا نه. متوجه شدم که چند داستان از داستانهای آن ترجمه شده که در واقع ترجمههای دلچسبی نبودند. امتیازی که من در ترجمه از فارسی به ترکی دارم این است که دانش آموخته ترک شناسی هستم. تلاش میکنم جملات ادبی را به بهترین شکل ممکن منتقل کنم. هنگامیکه جملات کتاب مورد پسندم واقع شد فکر کردم که مخاطب ترک هم باید آن را بخواند. اما چون در دوران کارآموزی آن را ترجمه کرده بودم البته که با کاستی هایی هم همراه بود. اما فکر میکنم که آمار مطالعه این کتاب در ترکیه بین آثار ترجمه بیشتر از حد متوسط بود. به جرأت میتوانم بگویم که در دومین ترجمهام (سووشون) موفق تر بودم. آن را یافتم و مطالعه کردم. میدانستم که سیمین دانشور همسر جلال آل احمد و اولین رمان نویس زن ادبیات ایران است. با کمی تحقیق متوجه شدم که سووشون یکی از مهمترین آثار اوست. خریدم و در عرض ده روزمطالعه آن را تمام کردم. بعد از گذشت یک ماه به تجزیه و تحلیل نکتههایی که در این کتاب متوجه نشده بودم پرداختم و کاملا به کتاب حاکم شدم. با خودم فکر کردم مخاطب ترک هم باید با چنین کتابی آشنا شود. در نهایت درطول سالهایی که در افغانستان مشغول فعالیت بودم موفق به ترجمه این کتاب شدم. ترجمه آن به طور فشرده ده ماه زمان برد.
همانطور که میدانیم سیمین دانشور در آثارش بیشتر به مشکلات زنان در جامعه پرداخته و جلال آل احمد هم وقایع ناگوار جامعه را به طرز طنز آمیزی مورد انتقاد قرار داده است. نظر شما در باره آثار این نویسندگان چیست؟
موضوعات اجتماعی که هم سیمین دانشور و هم جلال آل احمد به آن پرداخته با مکتب رئالیسم ادبیات ترکیه ارتباط نزدیکی دارد. دیدگاه های چپ گرایانه آل احمد در آثارش (کارگران مظلوم، خرافات، فقر و استمعار و...) را میتوان به وضوح در آثار نویسندگان ترک همان دوره نیز مشاهده کرد. اما نمیتوانم بگویم که او کاملا به کدام نویسنده ترک شباهت دارد. زبان و سبک نوشتار خاص خود را دارد. داستانهایش طوری پایان مییابد که حتی نمیتوانید تصور کنید. هنگام ترجمه این مجموعه، داستان زندگی حسابداری که پسر بیماری داشت به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد. چنین اثری اگر در ترکیه بود به راحتی میتوانست جایزه دریافت کند. اما آنچه که مرا واقعا تحت تأثیر قرار داد سیمین بود. سیمین زنی احساساتی، حساس، پایبند به خانه و خانواده بود. اگر چه در اروپا تحصیل کرده بود اما بازتابهای یک زن شرقی را به وضوح در همه آثارش مشاهده کردم. نویسندهای فراتر از عصر خویش. همچون معلمی دلسوز سعی در تعلیم مخاطب دارد. سیمین و جلال از آنجا که در دوران سختی زندگی میکردهاند روشنفکرانه به وقایع اجتماعی پرداخته اند. من به عنوان یک فرد خارجی با مطالعه آثار این دو نویسنده بهتر توانستم ادبیات معاصر ایران را درک کنم. زیرا هر چقدر هم که از بیرون نگاه کنید تحولات اجتماعی یک کشور را فقط در ادبیات آن میتوانید بیابید. به این ترتیب من توانستم در صفحات این آثار ادبی شرایط جامعه شناختی که زمینه ساز انقلاب اسلامی بودند را ببینم و این از دیدگاه من بسیار مهم و آموزنده است.
شما هنگام ترجمه آثار فارسی به ترکی با نکته ای که بتواند ادبیات ایران را به ادبیات ترکیه پیوند دهد روبرو شدید؟
غرب زدگی دروغین که جلال از آن شکایت میکند همان مسئلهای است که روشنفکران ترک حدود ۲۰۰ سال است از آن شکایت میکنند. آنچه که در داستانهای جلال برای من تاثیرگذار است انتقال مشاهدات اجتماعیاش به آثارش است. زیرا جامعهای متفاوتتر از جامعه ترک را توصیف میکند. اما سیمین دانشور مرا شگفت زده کرد. زری یکی از شخصیتهای سووشون گویی در استانبول زندگی میکرده نه در شیراز! سووشون به نظر من بسیار دیرتر به زبان ترکی ترجمه شده است. زمانی که بخش دوره اشغال شیراز را مطالعه میکردم وضعیت استانبول در دوران جنگ جهانی اول برایم تداعی میشد. گویی کتاب خالیده ادیب آدیوار را میخواندم. لازم است که بگویم خالیده ادیب آدیوار هم مانند سیمین دانشور بیشتر رمانهایی با مضامین اجتماعی نوشته است. با این تفاوت که آدیوار در مورد اشغال آناتولی و استانبول مینویسد و سیمین سالها پس از او به توصیف شیراز میپردازد. اما شخصیتها، وقایع، پیام های هر دو کتاب چنان به هم شبیه هستند که اگر دانشور زبان ترکی می دانست ممکن بود که بگویم تحت تاثیر خالیده ادیب قرار گرفته است. در سووشون پانورامای همکاری دولت مردان با اشغالگران، روستاییان تحت استعمار، کمونیستهای ماجراجو، مبلغان، جاسوسان، بیماری، قحطی و روشنفکرانی که در راه وطن مبارزه میکردند به تصویر کشیده شده است. چیزی که در سووشون باعث تعجب من شد شباهت آن با رمان ترکی بود. بر این عقیده ام که این موضوع هم در ایران و هم در ترکیه باید در محیط آموزشی مورد مطالعه قرار بگیرد.
برنامهای دارید که روند فعالیت بر روی ادبیات فارسی را ادامه دهید؟
در واقع خیلی دوست دارم این کار را ادامه دهم. در روزهای گذشته رمان دو جلدی رازهای سرزمین من رضا براهنی را تمام کردم. خیلی پسندیدم. ای کاش وقت داشتم تا این دو کتاب را به ترکی ترجمه کنم. اما به دلیل فعالیتهای آموزشی فرصت ندارم. تا جایی که بتوانم سعی میکنم ادبیات ترک را هم دنبال کنم. این روزها به برخی ویراستاران مجلات ترجمه داستانهای ۵-۶ صفحه ای میفرستم. اما اگر فرصت داشته باشم قصد دارم کتابی از مصطفی مستور هم ترجمه کنم
در ترکیه روند جذب مخاطبین به ادبیات فارسی چگونه است؟
بدون شک ادبیات فارسی ادبیاتی اصیل و ریشه دار است که نامهای مهم و پر آوازه ای را تقدیم ادبیات جهان کرده است. در ترکیه اکنون نیز همانند گذشته به ادبیات کلاسیک فارسی توجه خاصی میشود. به خصوص که برخی سنت گرایان آثار شاعران ایرانی چون مولانا، عطار، خیام، حافظ و سعدی را مطالعه میکنند. خصوصا مثنوی معنوی از آثاری است که توسط اکثر مردم مطالعه میشود. با وجود این عده زیادی از مردم نیز شیفته ادبیات مدرن ایران هستند. در ترکیه ترجمههای اندکی در خصوص آثار ادبیات مدرن ایران وجود دارد. به عنوان مثال بوف کور صادق هدایت در ترکیه هشت بار ترجمه شده در حالیکه هنوزهیچ اثری از آثار از نویسندگان مشهور دیگر ترجمه نشده است. تحقیقات انجام شده نشان میدهد که انسانها امروزه بیشتر به خواندن رمان و داستان تمایل دارند. به همین دلیل لازم است که مخاطب ترک را با ادبیات معاصر ایران آشنا کرد. زندگی شهری در تهران به زندگی در آنکارا شباهت دارد. من تهران را آنکارایی به وسعت استانبول توصیف میکنم. در ایران نویسندگان خوبی که بتواند افسردگی، تنهایی، آشفتگی روحی مردمان شهر را به روی کاغذ بیاورد وجود دارد. علاوه بر این، تا جایی که میدانم مخاطبان ترک علاقه خاصی به آثار نویسندگان معاصر زن ایرانی دارند. مترجمان باید به سمت ادبیات کنونی ایران کشیده شوند. زیرا ادبیات فارسی فقط از ادبیات کلاسیک عبارت نیست.
درباره ترجمههای متعدد این روزها از ادبیات ترکیه به فارسی نظری دارید؟
در پایان میخواهم نکته ای را عنوان کنم. اخیرا آثار ترکی که به فارسی ترجمه شده است را با هدف مقایسه وپی بردن به کیفیت ترجمه مورد مطالعه قرار داده ام. نمیخواهم از کسی نام ببرم اما در ترجمه برخی مترجمان معروف ایراداتی وجود دارد. در طول ۴۰ ساله گذشته تعداد کتابهای ترکی که به فارسی ترجمه شده از حد ۶۰۰ جلد گذشته است که اکثر آنها را آثار ادبی تشکیل میدهد. تا جایی که میدانم در ترجمه آثار انگلیسی به فارسی استانداردی وجود دارد که این استاندارد در ترجمه آثار ترکی به فارسی رعایت نمیشود. به همین دلیل لازم است که مترجمان با سواد مانع چنین چیزی شوند. در ایران مجلاتی وجود دارد که در زمینه ترجمههای علمی فعالیت میکند. آنها را بررسی کردم اما مقالهای در خصوص ترجمه های ترکی نیافتم. حتی به نقدی در خصوص ترجمه های ترکی هم برنخوردم. فقط هرازگاهی مطالبی که مترجمان در این باره در رسانههای اجتماعی به اشتراک میگذارند را دنبال میکنم. در ایران علاوه بر این، مترجمان خبرهای هم وجود دارند. به نظر من در تهران میتوان انجمن مترجمان ترکی تاسیس کرد. چنین انجمنی میتواند دارای مکانیزم نظارتی باشد. این اقدام به بالا بردن کیفیت ترجمه کمک میکند. همچنین به مترجمان این امکان را میدهد تا قبل از شروع به ترجمه در انتخاب اثر بهتر تحقیق کنند. ترجمه آثار نویسندگان مشهور ترکیه طبیعی است اما گاها ترجمه هایی را میبینم که حتی نام نویسنده آنها تاکنون به گوشم نخورده است. ترجمه کار دشواری است که نیازبه زحمت زیادی دارد. میخواهم بگویم آثار با کیفیت ترکی بسیاری وجود دارد که منتظر مترجمان فارسی هستند. ما هم میتوانیم از مترجمانی که مایل هستند حمایت کنیم.
کد خبر 4725095منبع: مهر
کلیدواژه: ادبیات ترکیه جلال آل احمد هفته دفاع مقدس کتاب و کتابخوانی معرفی کتاب گردشگری دفاع مقدس جنگ تحمیلی ترجمه ادبیات بازار نشر ادبیات دفاع مقدس دفاع مقدس ادبیات جهان انقلاب اسلامی ایران سوریه رونمایی کتاب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۲۵۵۲۵۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
احمد مسجدجامعی: در اوایل انقلاب، بسیاری از مهمترین مشاغل از جمله ریاستجمهوری، نخستوزیری و نمایندگی مجلس و استانداری بحق در اختیار معلمان بود/ از اقدامات نابخشودنی سالهای اخیر، تغییر نام دانشگاه تربیت معلم است
به گزارش جماران؛ احمد مسجدجامعی در یادداشتی در روزنامه اطلاعات با عنوان «آقای مدرسی» نوشت:
از اقدامات نابخشودنی سالهای اخیر، تغییر نام دانشگاه تربیت معلم یا در آغاز، دارالمعلمین مرکزی و دارالمعلمات تهران است که سابقۀ تأسیس آن به ریاست ابوالحسنخان فروغی، نزدیک به دو دهه پیش از راهاندازی دانشگاه تهران میرسد و بزرگانی چون عیسی صدیقاعلم، ملکالشعرای بهار، عباس اقبال آشتیانی، علیاکبر سیاسی، سید محمدکاظم عصار، فاضل تونی، بدیعالزمان فروزانفر، محمدحسن گنجی و ... و بعدها شکوه نوابینژاد و سید محمد موسوی بجنوردی آنجا تدریس میکردند و استادان زندهیاد مجتبی مینوی، حبیب یغمایی، عبدالحسین زرینکوب، محمد معین، سید فخرالدین شادمان، محمود نجمآبادی، حمید عنایت، محمدامین ریاحی و ... و بعدها مرحوم رجایی فارغالتحصیل آنجا بودند. طرفه اینکه همزمان با تحولات ناشی از جنگ جهانی اول در پیرامون ایران از جمله تجزیۀ امپراتوری عثمانی و انقلاب بلشویکی در روسیه، اندیشمندان ایرانی به فکر آموزشوپرورش بودند تا با گسترش علم و معارف به توسعه و پیشرفت کشورشان کمک کنند. بههرحال، کمتر کسی از شخصیتهای نامآور علم و مفاخر فرهنگ در تاریخ معاصر است که گذارش به این نهاد علمی نیفتاده باشد؛ هرچند جز استادان، فارغالتحصیلان و همکاران این دانشگاه و بنا و عمارت آنجا نیز بخشی از حافظۀ تاریخی پایتخت است.
زمانی من نیز در هیأتامنای آنجا عضویت داشتم و در همان دوره، ساختمان قدیم و محوطههای پیرامونش را، که مارکف، معمار برجستۀ روستبار و همکاران ایرانیاش پدیدآورندۀ آنند، با کمک مدیریتهای شهری و فرهنگی و آموزشی و میراثی، بازسازی و بازپیرایی و تکمیل و تجهیز کردیم تا به مناسبت صدمین سال راهاندازی این مرکز علمی به موزۀ تربیت معلم تبدیل شود که البته، چنین نشد و بخش اداری را در آن مستقر کردند. این عمارت در شمال دانشکدۀ تربیت معلم دیروز و خوارزمی امروز در تقاطع خیابان عباسآبادِ پیشترها و روزولت پیشین و شهید مفتح کنونی با خیابان خندق ناصری پریروز، شاهرضای دیروز و انقلاب اسلامی امروز قرار دارد. بخشی ویژه به شخصیت و آثار و رسالهها و پایاننامهها و ترجمهها و مقالات دربارۀ خانواده، شخصیت و آثار پروین اعتصامی اختصاص یافت که در کنارش، دیگر مدرسان، فارغالتحصیلان و بانوان معلم در این مجموعه معرفی شوند که از آن همه فقط تالاری با این نام باقی ماند. همچنین، سفارش ساخت سردیس پنج تن از شخصیتهای برجستۀ این دانشگاه در دستور کار قرار گرفت و ساخته شد: خانم پروین اعتصامی، کتابدار و شاعر؛ آقایان مصاحب، بنیادگذار دانشنامهنویسی جدید؛ عبدالعظیمخان قریب، مصصح و تدوینگر نخست دستور زبان فارسی؛ عبدالکریم قریب، از پیشگامان رشتۀ زمینشناسی و محمدعلی رجایی، وزیر و نخستوزیر و رئیسجمهوری و قرار بود این کار ادامه یابد که چنین نشد: برای محمدباقر هوشیار، استاد برجستۀ تعلیم و تربیت و روانشناسی؛ غلامحسین صدیقی، استاد پرآوازۀ فلسفه و پدر جامعهشناسی و وزیر کشور دکتر مصدق و غلامحسین شکوهی، استاد برجسته و پدر تعلیم و تربیت امروز و نخستین وزیر آموزشوپرورش پس از انقلاب، که سخن او فراموش نمیشود: «معلم قلب آموزشوپرورش است.»
در همان سالها، کلنگ بنای مسجدی را در محوطۀ آنجا به یاد شهدای نامدار و گمنام معلم به زمین زدیم. همانجا گفتم اضافهکردن این بنا در هماهنگی با عمارت پیشین باشد و پیشنهاد دادم نام آن را مسجد معلم بگذاریم. پیشترها، اتوبوسهای شرکت واحد هنگام توقف روبهروی این دانشگاه، میگفتند: ایستگاه معلم؛ اما هماکنون ایستگاه متروی آنجا به این نام خوانده نمیشود.
نمیدانم تربیت یا معلم، کدامیک مشکل دارد که بایستی نام قدیمترین نهاد آموزش عالی کشور با آن همه سابقه و فارغالتحصیلان تأثیرگذار و دانشمندان صاحبنام تاریخ علم تغییر کند و احداث موزهاش با آن همه برنامهریزی و سرمایهگذاری به فراموشی سپرده شود. بههرحال، آموزش و شغل معلمی جایگاهی رفیع در فرهنگ و آیین ما داشته و دارد؛ تا جایی که در زمان جنگهای جهانی نیز این کار رها نشده است؛ برای نمونه، درست در همان دورۀ اشغال تهران در شهریور 1320 به دست نیروهای متفقین، مردم پایتخت از فرهنگ غافل نبوده و مدرسهای در حوالی میدان شوش دایر کردند که هماکنون نیز فعال است و در تهرانگردی آنجا را شناسایی کردیم. در اهمیت معلم همین بس که به ارسطو معلم اول و به ابونصر فارابی معلم ثانی گفتهاند. بین معاصران هم بسیاری از بزرگان خود را با عنوان معلم معرفی کردهاند؛ حتی اگر برجستهترین و ممتازترین استادان دانشگاهی و حوزوی بودهاند، کسانی همچون سید محمد فرزان، زرینکوب، باستانی پاریزی، مطهری و شفیعی کدکنی و برخی این شغل و سمت را بر استادی دانشگاه ترجیح دادهاند؛ همچون سید محمد محیط طباطبایی. در روزگار ما در تاجیکستان، به شخصیتهای مهم معلم میگویند.
در اوایل انقلاب، بسیاری از مهمترین مشاغل ازجمله ریاستجمهوری، نخستوزیری و نمایندگی مجلس و استانداری بحق در اختیار معلمان بود؛ معلمانی که در مسیر طبیعی آموزش و پرورش جایگاه واقعی خود را مییافتند و ازنظر اعتماد اجتماعی، بالاترین رتبه را در نظرسنجیها داشتند. باید روز معلم را هم مغتنم شمرد تا به اهمیت این شغل شریف بیش از پیش، تأکید و حرمت طبقۀ معلم پاس داشته شود؛ نهتنها ازنظر مالی، که البته، آن هم بسیار ضروری است؛ بلکه ازنظر معنوی که اجازۀ اظهارنظر، دستکم در امور مربوط به آموزشوپرورش و مسائل دانشآموزان و معلمان و کتابهای درسی و برنامههای آموزشی را داشته باشند.
در سالهایی که محصل مدرسۀ علوی بودم، آقای علی مدرسی، نوۀ دختری مرحوم آیتالله سید حسن مدرس نمایندۀ علمای نجف در مجلس شورای ملی و بعدها نمایندۀ مردم اصفهان و تهران در همان مجلس، معلم انشای ما بود. صورت و قامت بلند او با تصاویر جدش شباهت داشت و در رفتار او تفاوتی آشکار با دیگر آموزگاران دیده میشد. به روال آن سالها، بیشتر معلمان با کت و شلوار و کراوات و صورت اصلاحشده سر کلاس حاضر میشدند. دفتر معلمان در کنار اتاق مدیریت بود. اتاق مشدی محمد، خدمتگزار مدرسه نیز در گوشۀ حیاط قرار داشت که هم برای معلمان چای میبرد و هم غذای دانشآموزان را گرم میکرد. در زنگ تفریح، آقای مدرسی کنار پنجرۀ بستۀ آن اتاق و روبهروی پرچم برافراشتۀ ایران میایستاد و ازآنجاکه قدی بلند داشت، پای چپش را تا میکرد و کف کفشش را به دیوار پشت سر تکیه میداد. دیگر معلمانی که در حیاط کنار او میایستادند، آقایان فیض دبیر علوم اجتماعی، حاجفرج (سروش امروزی) داروساز و معلم شیمی و مهندس مجمریان دبیر جبر و مثلثات بودند. آقای مدرسی در مدرسه و هنرستان بزرگ صادق اسبق، رضاشاه سابق و امام جعفر صادق(ع) کنونی، روبهروی ایستگاه قدیم ماشین دودی در خیابان «گار ماشین» دیروز و ری امروز با آن بنای رفیع و زیبای قاجاری که خوشبختانه تخریب نشدهاست؛ نیز تدریس میکرد؛ البته نه انشا، بلکه علوم فنی و مهندسی و من یکبار، به محوطۀ هفتهکتاری آنجا که با صدها درخت چنار تناور و بناهای کارگاهی و کلاسها و تالارهای و زمینهای متعدد ورزشی و غیرورزشی به دست مهندسان اتریشی ساخته شده بود، رفتم و در تهرانگردی سالهای اخیر دوباره ازآنجا دیدار داشتم.
در همان سالها، با کمک ایشان و دیگر معلمان، نخستین روزنامۀ دیواری و سپس نشریهای به نام «پیوند» در قطع پالتویی و بعد رقعی و آخر سر هم 4آ منتشر میکردیم که انتشار آن تا سال سوم دبیرستان، سیکل اول، دوام آورد و گروهی همنام با نشریه داشتیم و آقای مدرسی نیز دربارۀ آن سرود: «تا به راه دوستیها سختپیوندیم ما/ چهرۀ زیبای هستی را چو لبخندیم ما// کشتی اخلاق را در بحر طوفانزای غم/ ناخدایی بس دلآرام و خردمندیم ما».
در آن زمان، آقای مدرسی به آقای روزبه، مدیر مدرسه، گفته بود که ما این همه دکتر و مهندس تحویل داده، اما یک نویسنده تربیت نکردهایم و از او خواسته بود که رشتۀ ادبی را راهاندازی کند. آقای روزبه پاسخ داده بود که اگر شمار داوطلبان به هشت تن برسد، چنین میکند و چنین شد؛ هرچند بیش از یک سال دوام نیاورد و فضا و مدیریت مدرسه با چنان تفکری همراهی نداشت.
در همان یک سال رشتۀ ادبی، نشریهای به نام «شبنم» البته فقط یک شماره منتشر کرد که عملاً میتوانست مانع کار نشریۀ پیوند باشد و شعری هم در صفحۀ اول آن آمده بود: «اشک گل شبنم شد و این را سرود/ دردها شد جان من خود را نمود»؛ پسازآن، همان گروه نشریۀ «چکاد» را داد که آن هم یک شماره بیشتر دوام نیاورد و مشاور هردو نشریه معلم راهنمای آن دوره سید کمال خرازی بود که نام وی در شناسنامۀ اثر میآمد.
آقای مدرسی یکبار انشای من را که سالپایینتری بودم، به کلاس آنها برد. در آن سالها، از آثار آقای محمدرضا حکیمی بهویژه کتاب «سرود جهشها» تأثیر میپذیرفتم: «سرودی است خواستیمش خواندن ... ». در آن انشا، عبارات انقلابی از اینگونه آورده بودم: «هنگامی که اشک یتیمان و خون شهیدان به صورت زیور تاج شاهان درآید، این شما جوانانید که ... ».
آقای علامه، مدیر ما، دفتر صدبرگ جلدچرمی انشایم را که در آن اشعاری از اخوان و آزرم و فروغ و ... آورده بودم، گرفت و به من گفت: «شما دیگر انشا ننویسید.» آقای مدرسی هم گفت: «عیب ندارد، شما کتاب بنویسید» و من شروع کردم به خواندن کتاب «تاریخ چیست؟» ای. اچ. کار ترجمۀ حسن کامشاد، که با طرح جلدی ساده و زیبا در انتشارات خوارزمی چاپ شده بود و نوشتن مطلبی را آغاز کردم؛ شبیه چنین چیزی که اگر کسی به تنهایی در جزیرهای به سر ببرد، هیچگاه تاریخ شکل نخواهد گرفت؛ تاریخ محصول اجتماع و روابط جمعی است و نوشتههایم را به آقای مدرسی دادم و او در کنارش نوشت: «شما خوب مینویسی/ شما خوب مینوشتی/ چرا حالا افتادهای؟!» و من اینطور احساس کردم که آن لحن و ادبیات ممنوعه را بیشتر میپسندید. سرانجام در سالهای بالاتر، هم زنگ انشا و هم رشتۀ ادبی برچیده شد و ما هم بر همان روال مدرسه به
رشتۀ ریاضیات پیوستیم.
آقای مدرسی در سالهای مدرسه، کتابهایی هم برای مطالعه به ما میداد؛ ازجمله «بازیگران عصر طلایی» ابراهیم خواجهنوری که آن وقتها در بازار نبود و خودش هم دربارۀ مرحوم مدرس کتابی مفصل نوشته بود با عنوان «قهرمان ملی ایران». آقای مدرسی میگفت که جدش طبعی لطیف داشت. در آن سالها، تصویری از سردار سپه در کتیبۀ قاب بیضیشکل سردر باغ ملی قرار داشت. اوایل انقلاب، به گفتۀ همکارانم در شورای شهر، آقای خلخالی به این دلیل میخواست سردر این بنا را ویران کند؛ اما پرسنل آتشنشانی مرکز در میدان حسنآباد همکاری نکردند و گفتند نردبان سیار خراب است. بههرحال، سردارسپه با مقدماتی دربارۀ ساخت آن عمارت، نظر مدرس را میپرسد و او میگوید: «سردر خوب است؛ اما آن تصویر دوروست.» واقعاً هم دو تصویر بود؛ یکی رو به خیابان مریضخانۀ پریروز یا سپه دیروز یا امام خمینی امروز و دیگری رو به محوطۀ باغ ملی. اینگونه به خاطر دارم که آقای مدرسی میگفت اثری به نام شوخیهای مدرس یا چیزی شبیه به آن پیشترها انتشار یافته است.
اختلاف مدرس با دیگران بر سر حفظ اصول مشروطیت بود؛ یعنی چندان کاری به مسائل شخصی این و آن نداشت. با رضاشاه مخالف بود؛ چون هم برآمدن و هم مشی و رفتارش را در چهارچوب قانون اساسی مشروطه نمیدانست، هرچند با رئیسالوزرایی او مشکل نداشت؛ برای نمونه جایی از بلدیه نام میبرد و آن را به بلدیۀ مشروطه و بلدیۀ استبداد تقسیمبندی میکند. درواقع، کار بلدیه که روشن است؛ اما اینکه بر کدام پایه استوار باشد، مسألۀ مدرس بود.
زمانی مصوبهای را در شورای شهر گذراندیم که خانۀ تاریخی مدرس در عودلاجان، که انبار کتابهای انتشارات اسلامیه قدیمترین ناشر تهران بود، خریداری و نگهداری شود. دربارۀ مکان درست این خانه ابهاماتی وجود داشت. از آقای مدرسی کمک خواستیم. او با اطلاعات وسیعی که داشت، درستی انتخاب ما را تأیید کرد و آن محوطه و بنا را کسی خرید و بازسازی کرد. در روزی که با سخنرانی رئیس مجلس وقت، آقای دکتر لاریجانی و من آنجا بازگشایی شد، باز هم فراوان به سخنان و اشارات آقای مدرسی استناد کردیم.
در همان ابتدای راهروی بیرونی خانۀ مدرس، اتاقی است که خدمتکارش در آنجا بود و در را به روی این و آن میگشود و بساط چای و قلیان را برپا میکرد و مورد احترام بود؛ اما ضد مدرس، خبرچینی میکرد. وقتی به آنجا رفتم، بیاختیار یاد بیتی افتادم که معلم ما پس از نقل چنین رویدادهایی میخواند: «کس نیاموخت علم تیر از من/ که مرا عاقبت نشانه نساخت».
باری این سالها دهمین دهه از زندگی این شمع فروزان تعلیم و تربیت است. عمر و عزتش پایدار باد.
روز معلم مبارک.