اینجا هنوز میلرزد...
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۷۷۷۷۰۹
ایسنا/کرمانشاه هوا هنوز گرگ و میش بود که به شهر رسیدیم، کسی نمیدانست قرار است با چه صحنه ای مواجه شویم و این میان فقط دلشوره بود که به جانمان چنگ میزد.
شهر شبیه جنگ زدهها شده بود و صدای آژیرها برای لحظهای قطع نمیشد.
کنار تَلی از خاک توقف کردیم، اما هنوز پایمان را زمین نگذاشتیم که همه چیز شروع به لرزیدن کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چند دقیقهای را بدون حرکت و در همان حالت ماندیم تا زمین آرام بگیرد، نزدیک تَل عظیمی از خاک که روبه رویمان قد علم کرده شدیم. تَل خاکی که حالا به همه چیز شباهت داشت جز خانه زندگی...
نزدیکتر که شدیم صدای ناله و فریاد آدمها به وضوح از زیرش شنیده میشد. باور کردنی نبود، آدمهایی زنده زنده زیر این تل خاک دفن شده بودند.
گروههای امدادی با سگهای جستجوگر این طرف و آنطرف می رفتند تا راهی برای نجات آدم های زنده به گور شده پیدا کنند.
همه با هرچه دستشان میرسید آجرها و تکههای سیمان را کنار می زدند. چند دقیقه ای نگذشته که دوباره زمین نا آرام شد و همه چیز شروع به لرزیدن کرد و همه از کنار تل خاک فرار کردند.
...باید برمیگشتیم، فرصتی برای نجات جان آدم های مدفون شده نمانده بود، زمین که آرام گرفت همه به سرعت کنار تل خاک بر گشتیم و شروع به کنار زدن تکههای ساختمان مخروبه کردیم.
تعداد آدم هایی که برای کمک آمده بودند لحظه لحظه بیشتر میشد و صداهای زیر تَل خاک لحظه لحظه ضعیفتر. زمین انگار قصد آرام شدن نداشت و هر چند دقیقه یکبار به خود می لرزید و همه را از کنار تل خاک فراری می داد.
تیم امدادی اینبار از همه خواست کسی جز افراد آموزش دیده نزدیک نیایند، چون ممکن بود به افراد زیر آوار آسیب برسد.
کاری از دستمان ساخته نبود و تنها میتوانستیم نظاره گر تلاششان باشیم. بچه ها از اوضاع وخیم بیمارستان شهر گفتند و برای همین به جای نگاه کردن به سرنوشت نامعلوم آدم های زنده به گور شده به سرعت راهی آنجا شدیم.
حالا و در روشنی روز با چرخی در شهر می شد عمق فاجعه را دید. تل های خاک گوشه گوشه شهر قد علم کرده. تل هایی که روزی خانه ای بودند و پناه خانواده ای، اما حالا به گورستانِ ساکنانشان تبدیل شده بودند.
حال و روز بیمارستان زلزله زده هم شبیه مردمان دشت ذهاب وخیم بود و خسارت های فراوانی دیده بود. همه نیروها و کادر بیمارستان برانکارد به دست این طرف و آن طرف میدویدند و آمبولانس ها پشت سر هم زخمی و مجروح میآوردند.
وانت ها و نیسان های زیادی هم پشت سر هم وارد بیمارستان میشدند و جنازه ها را تحویل میدادند. صدای زجه و ناله زن و مرد گوشه گوشه حیاط بیمارستان در حالی که بدن های سردِ عزیزانشان را در آغوش گرفته بودند برای لحظه ای هم قطع نمیشد.
زنی کنار جنازه شوهرش نشسته بود و زجه می زد و آن طرفتر مادری جنازه پسر کوچکش را محکم در آغوش گرفته و نالههایش تمام فضای بیمارستان را پُر کرده بود.
برای رهایی از تلخی فضای بیمارستان و برای خبرگرفتن از اوضاع قسمت های دیگر شهر دوباره راهی شدیم.
ساختمان های بلندی که دیوارهاشان ریخته از دور خودنمایی می کرد. نزدیکتر شدیم، همه ساکنان مسکنهای "مهر" از واحدهاشان بیرون آمده بودند و ترس از لرزه های بعدی به کسی جرات نزدیک شدن به واحدها را نمی داد.
از صحبت ساکنان معلوم بود که فقط دیوارها ریخته و برای همین کشته ندادهاند، اما زن ها غمگین روی زمین نشسته و گریه و زاری می کردند که تمام وسایل و خانه و زندگیشان زیر آوار مانده.
درد شهر یک طرف و درد سربازی که تک و تنها روی تلی از خاک نشسته یک طرف. نزدیکتر که شدیم فقط زل زده به روبرو و اصلا نگاهمان نمی کرد. چند لحظه ای کنارش ماندیم، کم کم به حرف آمد و در حالی که تل خاک روبرو را نگاه میرد گفت سه نفر بودیم و فقط من ماندم. چشمان پر از اشکش را سمتم گرفت و گفت همه سرباز بودیم و تخت هایمان کنار هم بود اما فقط من زنده ماندم و آن دو تا...
***
"صدای ترسناکی بود. هم ترسناک بود و هم عجیب". آقای سلیمی که حالا بعد از دو سال از شب تلخ زلزله تازه سر خانه و زندگی اش در مسکن "مهر" برگشته اینها را می گوید و ادامه میدهد: "تازه شام خورده بودیم و می خواستیم بخوابیم که اول آن صدای عجیب و بلند آمد و به چند ثانیه نکشید که زمین و زمان شروع به لرزیدن کرد."
بعد در حالی که موکت های خانه تازه اش را پهن می کند با حالت خیلی متعجب می گوید: "اصلا فکر نمی کردیم زنده بمانیم. من زیر دیوارِ گوشه اتاق دراز کشیده بودم که همه چیز شروع به لرزیدن کرد و بعد دیوارها ریخت. راه فراری نداشتیم چون طبقه سوم بودیم و برای همین هرکدام گوشه ای پناه گرفتیم و فقط خدا رحم کرد که زنده ماندیم."
کار پهن کردن موکت ها تمام میشود و این وسط فقط یک قالی لول شده باقی مانده و اجاق گاز و چند تکه وسایل دیگر. خودش هم با تعجب نگاه من خنده اش میگیرد و می گوید "خدارو شکر سالم ماندیم، وسیله بعدا تهیه می شود"
سختی دو ساله کانکس نشینی حالا لذت برگشتن به خانه را برایش صدچندان کرده و برای همین کمبود وسایل زندگی اصلا به چشم اش نمی آید.
راهی مابقی واحدها می شوم. چراغ واحدهای مسکن مهر کم کم در حال روشن شدن است و مردم دسته دسته به خانه هایشان برمی گردند.
حالا بعد از دو سال از آن شب تلخ، گشت زنی در خیابان های شهر برایمان لذت بخش است. رنگ و روی شهر باز شده و خانه ها نونوار شده اند.
ساخت و ساز گوشه گوشه شهر ادامه دارد و ساختمانهای چند طبقه و نوساز همه جای شهر دیده می شود.
کوچه به کوچه میان شهر می گردیم و از زنده شدن دوباره شهر لذت می بریم اما شیرینی این زندگی و سازندگی با دیدن حال و روز ساکنان محله "فولادی" به کاممان تلخ می شود.
..."فرار کردیم و خداروشکر نجات پیدا کردیم اما تمام زندگی مان زیر همان تل خاک مدفون شد." اینها را می گوید و نانهای مرتب شده را که از نانوا گرفته روی دست می گیرد که برود. از ساکنان محله فولادی است؛ محلهای که بیشترین خسارت را در زلزله دید و برای همین از اوضاع و احوالش می پرسم، از اینکه حالا بعد از گذشت دو سال از آن شب وحشتناک چه حال و روزی دارند، نگاهش سنگین می شود و می گوید: "چه اوضاع و احوالی! هنوز در کانکس هستیم."
دو سال کانکس نشینی برایم باور کردنی نیست وعلتش را که می پرسم راه می افتد سمت کانکس ها و از من می خواهد همراهش بروم.
این طرف و آن طرف کوچه خانه ها در حال ساختند، اما قدری که جلوتر می رویم کانکس های رنگارنگ خودنمایی می کنند و با تعجب می پرسم اینجا چه خبر است، مگر خانه هایتان را هنوز نساختید؟! لبخند تلخی تحویلم می دهد و می گوید بیشتر افرادی که اینجا هستند مستاجرند.
خیلی رُک حرف مسئولین را برایش تکرار می کنم، شما قبل از زلزله هم مستاجر بودید خب با همان پول بروید و جای دیگری را اجاره کنید که نگاهش سنگین می شود و می گوید: "من قبل از زلزله 14 میلیون تومن پول رهن می دادم و ماهی 100 تومن کرایه، حالا توی همین شهر بگرد، هر محله ای که خواستی، رهن خانه کمتر از 40 تا 50 میلیون تومن پیدا نمی کنی و کرایه هم کمتر از 500 یا 600 هزار تومن نیست.
شوهر من کارگر است و دخترم دانشجو، من اگر 20 میلیون تومن هم رهن بخواهند ندارم، چه برسد به 40 50 میلیون تومن!"
کانکس نشینی مهمان نوازی را از یادش نبره و به خانه شش متری اش دعوتم میکند! رضا پسر هفت ساله اش هم همراهمان داخل کانکس می شود و سریع میرود بالای کمدِ کوچکِ گوشه کانکس می نشیند. می گویم: آن بالا خوش می گذرد که زن در حالی که نانها را داخل سفره می گذارد می گوید:" نه جایی در کانکس هست و نه سرگرمی و تنها تفریحش همین است که بالای کمد بنشیند."
بعد هم انگار سردردِ دلش باز شده باشد ادامه می دهد" تابستان ها دقیقا شبیه اجاق گاز می شود و گرما به حدی بالا می رود که همه مان را عصبی و کلافه می کند. خودم که حس می کنم به خاطر گرمای وحشتناکی که اینجا هست فراموشی گرفته ام، زمستان ها هم که می بینی هنوز سرما شروع نشده همه مریض احوال افتاده ایم و سرما را می شود اینجا خوب حس کرد."
از حال و روز همسایه ها و اقوامش می پرسم، از اینکه فوتی داشته اند یا نه، می گوید خوشخبتانه از خانواده اصلی و اقوام نزدیک من کسی کُشته نشد، بیشتر کُشته ها از همین محله بود و بعد هم با دست به کانکس بغلی اشاره می کند و می گوید: همین دختر همسایه بغلی، بیچاره همراه بچه اش زیر آوارها مدفون شد.
..."دخترم و بچه اش زیر آوار دفن شدند، دو بچه دیگر هم داشت که آنها خداروشکر نجات پیدا کردند و حالا پیش اقوام پدری شان زندگی می کنند." غمی سنگین هنوز بعد از دوسال در چشمانش سنگینی می کند، "عمه فردوس" حالا همسایه کانکس نشینِ خانم نظری است؛ زنی که از نانوایی محل ما را به عمق زندگی تلخ زلزله زدگان کانکس نشین دشت ذهاب آورد.
وضع خانه و زندگیشان مشابه هم است، عمه فردوس هم داخل یک کانکس شش متری همراه دو نوه پسری اش زندگی می کند، می گوید پسرش به خاطر مهریه زندان است و حالا او همراه نوه هایش اینجا زندگی میکند.
او هم مثل خیلی از کانکس نشینانِ دیگر قبل از زلزله مستاجر بوده و حالا با افزایش قیمت رهن و اجاره توانی برای کرایه خانه جدید ندارد.
از شب زلزله که می پرسم سرتکان می دهد و می گوید وحشتناک بود. خانه ما کاهگلی بود وقتی روی سرمان خراب شد من زیر آوار ماندم اما آسیب چندانی ندیدم، یک ساعتی طول کشید تا بیرونم آوردند و بعد دوباره یاد دخترش می افتد و ادامه می دهد خانه دخترم از آهن بود و یکی از همین آهن ها روی سرش خورده بود.
مرگ فرزند چیزی نیست که خیلی راحت از یاد برود و حالا "عمه فردوس" برای رهایی از این غم به مصرف قرص های افسردگی رو آورده.
زندگی ای که در یک کانکس خلاصه شده چیزی برای گفتن باقی نمی گذارد و برای همین با غم هایشان تنهایشان می گذارم و میروم.
...دشت ذهاب شب تلخی را پشت سرگذاشت زمین یک بار سخت لرزید، اما دل مردمان دشت ذهاب در این دو سال هزاران بار از پسِ مشکلاتی که آن لرزه عظیم با خود آورد، لرزید.
حالا خیلی هاشان در خانه هایشان ساکن شدند و برای خیلی هاشان هنوز کابوس کانکس نشینی پایان ندارد و آنچه از ظاهر و حرفهایشان معلوم میشود این است که سالهای پس از آن لرزه بزرگ خیلی برایشان سخت گذشته، خیلی سخت و پس لرزههای آن زلزله عظیم هنوز برایشان ادامه دارد...
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: استانی اجتماعی كرمانشاه زلزله کرمانشاه سرپل ذهاب اسامی جانباختگان زلزله کرمانشاه كانكس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۷۷۷۷۰۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بازی همیشگیمان را مقابل آلومینیوم انجام ندادیم
سرمربی تیم فوتبال پرسپولیس تأکید کرد، تیمش در مصاف با آلومینیوم بازی همیشگی خود را انجام نداده است.
به گزارش مشرق، اوسمار ویرا پس از شکست تیمش مقابل آلومینیوم اراک در مرحله یک هشتم نهایی جام حذفی اظهار داشت: این بازی از نظر احساسی و فیزیکی برای ما سخت و سنگین شد. در این مسابقه ما نتوانستیم بازی همیشگی خودمان را انجام دهیم. آلومینیوم اما توانست با یک ریتم ثابت بازی کند. ما باید سعی کنیم اشتباهات را برطرف کنیم، چون لیگ را روبهرو داریم که بازیهای آنجا سخت است.
مشکل ما امروز در بخش دفاعی بود، نه بخش تهاجمی
وی در پاسخ به سؤالی درباره دلایل تعویض بازیکنانی مانند ترابی، سروش رفیعی و عبدالکریم حسن گفت: بعضی وقتها باید تعویضهایی انجام دهیم که بازیکنان حس رقابت بیشتری داشته باشند. شما دیدید آلومینیوم با بازیکنانی که داشت خوب بازی کرد. ما با تعویضها توانستیم در وقت اضافه دو گل بزنیم و دوباره جلو بیفتیم؛ امروز مشکل ما در بخش هجومی نبود، در بخش دفاعی بود. در بازی حذفی شما نمیتوانید یک گل در دقیقه ۹۰ و یک گل در دقیقه ۱۰۰ بخورید.
فرق ما با بازی قبلی این بود که میدانستیم چه کاری باید انجام دهیم
سرمربی تیم فوتبال پرسپولیس تصریح کرد: در بازی لیگ هم که یک بر صفر اینجا شکست خوردیم گفتم که بازی با آلومینیوم اینجا سخت است. در این بازی نسبت به بازی لیگ متفاوت بودیم. فرق ما با بازی قبلی این بود که میدانستیم چه کاری باید انجام دهیم. حتی وقتی گل اول را خوردیم در نیمه دوم شانس دو به یک داشتیم و اگر گل را میزدیم شاید بازی تمام شده بود. ما باید بیشتر تلاش کنیم، چون سال دیگر هم ما اینجا بازی داریم و باید مشکل را برطرف کنیم.
خوردن ۴ گل ناراحتم میکند!
«هواداران پرسپولیس باخت با چهار گل را به یاد ندارند.»، اوسمار در واکنش به طرح این موضوع توضیح داد: چهار گل خوردن نه تنها در ایران، بلکه کلاً در فوتبال خوب نیست و ناراحتم میکند. بعد از چند بازی که گل نخوردیم به نظرم دریافت چهار گل خوب نیست.