ساخت عاطفی و نظم احساسی جامعه مخدوش شده است
تاریخ انتشار: ۴ آذر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۸۸۴۳۳۶
عشق سالها واژهای ممنوع بود و سانسور شد؛ تابو شد. وقتی این تابوها به سیاستهای رسمی تسری داده شد؛ مشکل، ابعادِ خیلی بیشتر و پیچیدهتر پیدا کرد. در این فضا، جوانان احساس میکنند که بیاعتنایی سیستماتیکی در قالب خط قرمزها و مقررات نسبت به هیجانات آنان وجود دارد. نسلی که در فضای محدودیت برای عشق و ابراز احساسات عشق و عاشقی به عرصه میآید؛ به زمین و زمان بدبین میشود، احساس محرومیت عجیبی دارد، به مشارکت اجتماعی بیمیل است، احساس بیگانگی میکند و دچار فرسایش ذهنی میشود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ایران آنلاین / گروه اندیشه:
«گالوپ در گزارش 2019، درباره احساسات و عواطف کشورهای مختلف، پیمایشهایی را انجام داده است، در یکی از گزارشهای خود ( GALLUP GLOBAL EMOTIONS 2019)به این امر پرداخته که مردم در کشورهای مختلف چقدر تجربههای احساسیِ لذتبخش و مثبت و چقدر تجربههای عاطفی منفی داشتهاند. آمار این مؤسسه نشان میدهد که ایران جزء ده کشوری است که پاسخگویانش بیشترین تجربههای منفی عاطفی را ابراز داشتهاند؛ یعنی بعد از چاد و نیجریه و سیرا لئون و عراق، ایران قرار دارد و این بسیار نگرانکننده است. این وضعیت، نتیجه سیاستها و ساختارهای نادرست است وگرنه فرهنگ ما مستحق این وضع نیست.» این گزارش مقصود فراستخواه از ساخت عاطفی و نظم احساسی در جامعه ایرانی است. فراستخواه را میتوان متفکری نهادگرا دانست؛ چراکه پیوسته در تحلیل هر مقوله اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به اصلاح ساختارها و سیستمها بازمیگردد. وقتی برای گفتوگو در مورد «عشق و جایگاه آن در زیستجهان جامعه ایرانی» به سراغش رفتیم، تأکید کرد که ساخت عاطفی و نظم احساسی در جامعه ایرانی مختل شده است و عشق نیز از این مقوله مستثنی نیست. او علت این اختلال را سیاستزدگی در عرصه احساسات و عواطف دانست و معتقد است که سیاستهای نادرست، غیرواقعبینانه و ایدئولوژیک در عرصه احساسات، نظم عاطفی را در جامعه ما دچار اختلال کرده است. از این رو، تأکید کرد که برای احیاء ساخت عاطفی جامعه و بویژه مسأله عشق، باید به اصلاح ساختارها و سیاستها بپردازیم.
فراستخواه، جامعهشناس و استاد مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی است و از حوزههای تدریس او میتوان به «جامعهشناسی تغییرات فرهنگی» اشاره کرد. از او آثار مختلفی در حوزه وضعیت آموزشعالی و دانشگاهها منتشر شده است اما یکی از زمینههای پژوهشی او، بررسی ساخت احساسی، رفتاری و هیجانی در جامعه است و در این راستا، میتوان به کتابهای «ما ایرانیان» و «ذهن و همه چیز؛ طرحوارهای برای زیستن» اشاره کرد.
*جناب فراستخواه، تعریف شما از «عشق» چیست؟
عشق یک اتحاد بیواسطه ایجاد میکند، آغاز یک نوع روی کردن به دیگری و دوست داشتن دیگری است. وقتی با فردی ارتباطی عاشقانه داریم، یک اتحاد بیواسطه شکل میگیرد، این اتحاد بستری برای بیرون آمدن از پوسته خود و معطوف شدن به معشوق و در نتیجه سبب نوعی اهتزاز در ذهن و جان و منشاء رشد و شکوفایی در انسان میشود.
در عشق «تجربۀ نثار کردن» وجود دارد؛ به این معنا که عاشق نیروی حیاتی خود را نثار معشوق میکند و این یک تجربه یکطرفه نیست، نثار از طرف هم عاشق و هم معشوق صورت میگیرد. (میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست) عشق، بزرگترین فرصت برای افراد است تا از رهگذر «تجربه نثار» پروسه رشد ذهنی، اجتماعی، روانی و شخصیشان را طی کنند.
وقتی عشق بوجود میآید، پروسه نثار کردن وجهی دو طرفه به خود میگیرد که اِروس حیات و شور زندگی بطور کاملا عریانی خود را نشان میدهد؛ ارتباط دو نفره میشود و این جای پایی برای فعال شدن، نشاط، خلاقیت، مقاومت و رشد میشود.
تصور من این است که دوست داشتن و مهر، با عشق جنسی شروع نمیشود، شما تصور کنید فرزندی که به دنیا آمده را بلافاصله به مادر میدهند؛ این تجربه عاشقانه به هیچ وجه جنسی نیست. میخواهم بگویم عشق نه از عشق جنسی شروع میشود و نه به عشق جنسی ختم میشود؛ ولی واقعیت این است که هر کس در دوره رشد وقتی به سن بلوغ میرسد بیشترین عشق را با عشق جنسی آغاز و تجربه میکند. بیجهت نیست که عارفان و شاعران این همه به نمادهای عشق جنسی متوسل میشوند.
من چهار دهه پیش ازدواج کردم، مادرم را خیلی دوست داشتم، درگیر مباحث روشنفکری و سیاسی و علمی بودم اما عشق و رابطه دو سویه من و همسرم جای پای محکمی برای بسط وجودی آدمی و خودشکوفایی به قدر استطاعت در من شد.
اما عشق سالها واژهای ممنوع بود و سانسور شد؛ تابو شد. فیلمهایی که عشق را بطور هنرمندانه و خلاق ابراز میکردند، همگی ممنوع شد. تابوهای فرهنگی در مقوله عشق قبل از انقلاب هم وجود داشت اما چون این تابوها، رسمیت پیدا نکرده بودند، در نتیجه تبعات زیانبار خود را به آن صورت که امروز نشان میدهند، نشان نمیدادند. عفت، پاکدامنی و حیاء ارزشهای بسیار پر ارج و قرب ما هستند که میتوانند عشق ما را تعالی دهند. والایش مبحثی است که در نظریات فروید مطرح میشود ما بخشی از تجربههای عمیق، اجتماعی، معنوی و انسانی را از طریق والایش تجربههای روزمره جسمانی و بدنمند میتوانیم مزه مزه کنیم. یک جوان نمیتواند از ابتدا تجربههای همبستگی و اتحاد با دیگران و عشق به زیستبوم و... را داشته باشد و عشق جوانی او بستری میشود برای تمرین نثار کردن، برای اتحاد با دیگری، برای دوست داشتن غیر خود و در واقع تمرینی برای همه ارزشهای اجتماعی.
فرد عاشق میتواند مادر یا پدر خوب، یک شهروند خوب، فعال مدنی خوب، دانشجوی خوبی بشود. اما وقتی آنان را در مقوله عشق محدود میکنیم، والایش اتفاق نمیافتد. وقتی عشق بطور صریح یا ضمنی ممنوع یا محدود میشود، با امیال سرکوب شده و عقدههای چرکین مواجه خواهیم شد. نسلی که در این فضا (فضای محدودیت برای عشق و ابراز احساسات عشق و عاشقی) به عرصه میآید؛ به زمین و زمان بدبین میشود، احساس محرومیت عجیبی دارد، به مشارکت اجتماعی بیمیل است، احساس بیگانگی میکند و دچار فرسایش ذهنی میشود و...
*«عشق» از مفاهیمی است که در ادبیات ما بسامد بالایی دارد، چرا این حضور پررنگ در ادبیات، به جامعه تسری نیافت؟
مولانا میگوید :
آتش عشق است اندر میفتاد
جوشش عشق است کاندر نی فتاد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
عشقهایی که از پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
به حافظ که میرسیم میگوید:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
همانطور که اشاره کردید «عشق» در ادبیات ما مکان مکینی دارد اما آن هم بیشتر به سمت «عشق معنوی» معطوف شده است و نه عشق بدنمند و مادی و این جهانی. گویا ادبیات ما نیز به نوعی دنبالهرو جامعه بوده است و در کلِ تاریخ ما، ادبیات عشق با محدودیتها و موانعی مواجه شده است. ما شاهد نوعی «مانْد» و کاهش در ظرفیتهای عاشقانه ادبیمان هستیم. برای مثال «ویس و رامین» اثر فخرالدین اسعد گرگانی کاملا برآمده از یک عشق غنایی، مادی و بدنمند است اما بعد در «لیلی و مجنونِ» نظامی آن عشق غنایی یک مقدار وجهی روحانی به خود میگیرد. وقتی به «سلامان و ابسال» عبدالرحمن جامی میرسد، دیگر کاملا روحانی میشود. عشقی که در ادبیات ما ابتدا با یک عشق بدنمند آغاز شده است، به تدریج آن بدنمندی را کنار میگذارد و به سمت عشق روحانی متمایل میشود.
این روند تاریخی عشق را به نوعی دیگر نیز میتوان دید؛ فرخی سیستانی، در اشعارش پیوسته از طبیعت و روی زیبا سخن میگوید و از پرداخت به زندگی دنیوی اجتناب نمیکند. وقتی به سعدی میرسیم باز میبینیم عشق را به مباحث غیرمادی میکشاند و در مولانا عشق خیلی استعلایی میشود. از سوی دیگر، شواهدی نشان میدهد که ما ریاکارانه عشق را ممنوع کردهایم. باید از کسانی که از عشق ممنوعه سخن میگویند بپرسیم که آیا خود واقعا نیاز عاشقی نداشتهاند؟ حافظ در این میان قدری رندی به خرج داده و از این تابوها گاه و بیگاه عبور کرده است:
حال دلم با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
ما متأسفانه در مسأله عشق با مشکل دوگانگی جسم و روح مواجه هستیم، یک دوئالیسمی در سنتها، باورها و فرهنگ ما ریشه دوانده که «بدن» و «روح» دو چیز مجزا است و همچنین بدن گناهآلود تلقی میشود، از این رو، وقتی از عشق سخن به میان میآید، سعی میکنیم از عشق تنها با عنوان عشق روحانی حرف بزنیم. گویا عشق بدنمند و جسمانی اساسا ممنوع است و باید از آن حذر کرد. این تفکر از دیرباز در سنتهای ما حاکم بود اما در این چهل سال رسمیت دولتی هم یافته است.
عشق دختر و پسر را محدود کردیم و مقررات و تنظیماتی افراطی، خشک و قالبی برای آن مقرر کردیم. در نتیجه این دوئالیسم سبب شده که ظرفیت غنایی و عشق و عاشقی در فرهنگ ما خیلی شکوفا نشود؛ البته در ادبیات ظرفیتهایی برای غنا و عشق داریم اما آنها هم نتوانسته در تاریخ ما بسط پیدا کند. ظرفیت غنایی معمولا تقیبح شده است. چون آن دوئالیسم همواره یک کد منفی درباره بدن و عشق جنسی و جسمانی ارائه کرده است. ما این را در مدرسه، کف خیابان و سیاستهای زندگی روزمره به انواع قید و بندهای رویهای و قانونی و مقرارت بدل کردهایم. امروز حتی اگر به یکباره این محدودیتها برداشته شود، وضعیت و ساخت عاطفی جامعه سامان پیدا نمیکند؛ چون نظم عاطفی و هیجانی ما مختل شده است.
*نظم عاطفی و هیجانی در جامعه ما چگونه مختل شد؟ فکر میکنید چرا ساخت عاطفی و هیجانی در جامعه ما نتوانسته بستر مناسبی برای عشقورزی فراهم کند؟
تصور میکنم که سیاستهای نادرست، غیرواقعبینانه و ایدئولوژیک در این چهار دهه جامعه را به اختلالات هیجانی و مشکلات عاطفی مواجه کرده است و مسأله «عشق» نیز از این قاعده مستثنی نیست. نتیجهاش مخدوش شدن نظم احساسی جامعه است.
گالوپ در گزارش 2019، درباره احساسات و عواطف کشورهای مختلف، پیمایشهایی را انجام داده است، در یکی از گزارش های خود ( GALLUP GLOBAL EMOTIONS 2019)به این امر پرداخته که مردم در کشورهای مختلف چقدر تجربههای احساسیِ لذتبخش و مثبت و چقدر تجربههای عاطفی منفی داشتهاند. آماری که این موسسه ارائه میکند، نشان میدهد که ایران جزو ده کشوری است که پاسخگویانش بیشترین تجربههای منفی عاطفی ابراز داشتهاند؛ بعد از چاد و نیجریه و سیرا لئون و عراق، ایران قرار دارد و این بسیار برای من دلخراش و نگرانکننده است. این وضعیت، به اعتقاد من، نتیجه سیاستها و ساختارهای نادرست است وگرنه فرهنگ ما مستحق این وضع نیست .
«آنتونیو داماسیو» یک عصبشناس پرتغالی- آمریکای است که بزرگترین پرونده مغز و علم اعصاب در دنیا را در دست دارد و خوشبختانه تعدادی از آثار او در سالهای اخیر در ایران ترجمه شده است.
او معتقد است که دستگاه هیجانی و دستگاه شناختی ما با هم کار میکند و اینگونه نیست که بخش هیجانی و emotional از بخش شناختیاش منفک باشد و این مهمترین کشف داماسیو است. بنابراین، برای ایجاد پیشرفت تحصیلی در دانشآموزان تمرکز بر جنبههای شناختی کافی نیست و دانشآموزان توأمان باید در کنار بخش شناختی از نظر بخش هیجانی و عاطفی هم تغذیه شوند. از سوی دیگر، تحقیقات نشان میدهد که جامعه ایران، یک جامعه هیجانی است و ما ملتی هستیم که هیجان برایمان از اهمیت بالایی برخوردار است.
*نمودهای این بار هیجانی را در کجاها میتوان دید؟
به عنوان مثال بار هیجانی در زبان ما بازتاب پیدا کرده است. زبان، بانک فرهنگی یک جامعه است. یکی از راههایی که میتوان میزان هیجانی بودن یک جامعه را سنجید، مراجعه به زبان آن جامعه است. محققان بررسی کردند که در سه لغتنامه معین، عمید و فرهنگ معاصر، تعداد واژههایی با بار هیجانی، بسیار بیشتر از واژههایی با بار شناختی خالص است. یافته دیگر محققان این است که در میان این واژههای هیجانی سهم واژههایی با بار هیجانی منفی به مراتب بیشتر از واژههایی با بار هیجانی مثبت است.
سومین مطلب که متأسفانه نگرانکنندهتر است این است که استفاده از نشانههای جسمی برای هیجانات در ایران زیاد است؛ یعنی ما برای ابراز هیجانات خودمان از نشانههای جسمی استفاده میکنیم؛ مثلا دلم گرفته است، دلسرد، دستپاچه، دلهره و... از جمله همین واژگان هستند. برخی محققان از این امر (استفاده از نشانههای جسمی برای هیجانات) به یک فرضیه رسیدهاند و آن، این است که چون ما نمیتوانستیم، هیجانات خود را ابراز کنیم و بسط دهیم، در نتیجه در بدنمان بازتاب پیدا میکند. این در حالی است که وقتی افراد بتوانند هیجان خود را به راحتی ابراز کنند، خیلی لازم نیست آنها را به طور نمادین از طریق بدن ابراز کنند.
اما فارغ از زبان، برجستگی بُعد عاطفی در جامعه را میتوان در نوع خردورزی ایرانی هم دید. واقعیت این است که خرد ایرانی، خرد گرم است؛ خرد ما با عنصر شور، شهود و هیجان عجین است. برای مثال دو شاخه بزرگ خرد ایرانی را نخست در پهلوانی و به صورت حماسی میبینیم و دومی در خرد عرفانی و اشراقی متجلی میشود.
حتی در فلسفه مشائی نیز که فلسفهای استدلالی است ما این عنصر شور را شاهد هستیم. ابنسینا به عنوان چهره شاخص فلسفه مشاء در آخر به عرفان روی آورده و در اشارات و تنبیهات نمط هشتم و نهم به عرفان پرداخته است؛ از ابتدا نیز این گرایش را داشت. بطور کلی عنصر ذوق در فلسفه استدلالی او دیده میشود و به همین دلیل است که من از «خرد ایرانی» با عنوان «خرد شادان ایرانی» سخن میگویم.
اساسا عقل ایرانی میخواهد شاد و شنگول باشد و با عقلانیت سرد تحلیلی در جوامع دیگر تفاوت دارد؛ برای مثال، شوپنهاور، نیچه، آلبرکامو و... با مسائل بغرنج عالم کلنجار میروند، ولی عقل ایرانی میخواهد به معنا، شهود و کشف میانبر بزند، همین عشق یکی از مفاهیم مرکزی در تصوف و عرفان ما است و برای همین است که تا یک جاهایی با استدلال پیش میرویم و بعد میگوییم:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود
بحث عقلی گر در و مرجان بود
آن دگر باشد که بحث جان بود (مولانا)
سپس میل به عشق و شهود میکنیم:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست (سعدی)
اینجا سعدی به جای اینکه خیلی به چند و چون عالم بپردازد به آن عشق میورزد، حتی ابنسینا رساله عشق دارد.
همچنین مرکزیت شعر در ادبیات ما میتواند نشان دیگری از هیجانی بودن مردم و جامعه ما باشد، اما مثلادر برخی از ملتها و جوامع رمان یا اپرا مرکزیت دارد. ما در شعر بار هیجانی بیشتری را تجربه میکنیم تا در رمان.
بنابراین، جریان عاطفی در ایران از اهمیت بالایی برخوردار است، از این رو، تأمین رضایتبخش عاطفی و هیجانی برای چنین جامعهای ضرورت دارد. حال اگر جامعه نتواند هیجانات خود را به طرز رضایتبخشی و به موقع ابراز کند، و در محیط زندگی جاری کند، با اختلالات هیجانی و عاطفی مواجه میشود.
*جامعهای که نتواند شور زندگیاش را ابراز کند، با چه چالشهایی مواجه خواهد شد؟
یک وضعیت سرخوردگی و یک وضعیت اختلال عاطفی بوجود میآید که من از آن تحت عنوان «بینظمی و اختلال عاطفی جامعه» بحث کردهام. در چنین وضعیتی افراد به ساز و کارهای جبرانی متوسل میشوند به این معنا که وقتی فردی نتواند به موقع و به شکل مطلوبی هیجانات خود را ابراز کند، به سراغ هیجاناتی کژتافته میرود مثل اعتیاد. اعتیاد راهکاری برای جبران خلاءهای عاطفی است.
ساز و کار دیگر، ساز و کار مقاومت است. وقتی جامعه اجازه نمیدهد که افراد هیجاناتشان را بطور کامل و مطلوبی ابراز کنند، بخاطر نرفتن به ورزشگاه خودکشی میکنند. این یک نوع مقاومت است. مقاومت در برابر موانعی که وجود دارد.
*به اعتقاد شما، موانع ما در ابراز هیجانات در جامعه چیست؟
یکی از چیزهایی که در ابراز عشق و هیجانات مشکلساز شده؛ مسألۀ نسلی است. نسلهای قبلی، از رهگذر سیاستگذاریهای کلان اجتماعی و سیاستهای مربوط به زندگی روزمره به نوعی بر جامعه هژمون شدهاند. متأسفانه سیاستگذاران ما فکر میکنند که حکومت باید تکلیف همه چیز را در زندگی مردم مشخص کند، اعم از اینکه چه بپوشند و چه نپوشند و... این خود مشکلات بسیاری را برای جامعه ما ایجاد کرده است.
به هر حال، کسانی که برای زندگی عاطفی مردم و فرهنگ عمومی تصمیم میگیرند، نوعا نسلهای قبلی هستند که نسبت به نسلهای جدید، هژمون شدهاند، در نتیجه، هیجانات نسل جدید نمیتواند بطور رضایتبخش و خرسندکنندهای ابراز شود؛ این هیجانات محصور و متراکم میشود چون محدودیت دارد. از این رو، نسل جدید، منتظر فرصتهایی هستند تا واکنش احیانا مفرط نشان دهند.
در حقیقت عواطف و هیجانات نسل جدید را کرخت کردهایم و نمیتواند جریان منظم انرژیک، سازنده و خلاقی باشد. در این فضا، عشق عمدتا مسأله نسل جوان است و نسل گذشته نمیتواند برای زندگی نسل جوان، سیاستگذاری کند. البته معیار نسلی فقط سن نیست، نسل علاوه متغیر سنی، متغیرهای مربوط به تجربهها، خاطرات و رویدادهای متفاوت را هم شامل میشود.
*در تاریخ معاصر ما چه رویدادهایی وجود دارد که نسلها را از یکدیگر مجزا میکند؟
رویدادهایی مثل انقلاب 22 بهمن 57، جنگ تحمیلی و فضای مجازی. اتفاقا تمام آن وقایعی که نسل جوان را از نسل قبلی متفاوت میکند، بار عاطفی بسیار دارند. نسلهای جدید جامعه ایران یک تجربه هیجانی متفاوتی با نسلهای قبلی دارند، نسل قبلی یک خزانه هیجانی دارد که نسل جدید آن را ندارد و در عوض، تجربههای عاطفی دیگری طلب میکند.
بنا به مطالعاتی که شخصا داشتم، زبان حالِ متولدین 1360 تا 1376، با نسل قبلی متفاوت است. اگر متولدین 1360 تا 1376 را نسل دوره انقلاب اسلامی در نظر بگیریم، باید گفت که اینها هم جنگ و هم جام زهر را دیدهاند. سالهایی با اقتصاد کوپنی و بعد با اقتصاد خصولتی مواجه شدهاند. جامعه بسته به یکباره به واسطه اینترنت گسترده شد، در یک دورهای جامعه بسته بود، در انقباض سیاسی به سر میبرد و به یکباره اصلاحات سیاسی صورت گرفت، بعد ضد اصلاحات حاکم شد. نسل دوره انقلاب، نسلی هستند که مرتب حال به حال شدهاند. انواع تجربهها را از سرگذراندهاند و در نتیجه تاحدودی با نشیب و فراز عاطفی و هیجانی خو گرفتهاند، اما یک نسل بعدی داریم که متولدین دهه هشتاد به بعد است که به آنان نسل پساانقلاب میگوییم. اینها عمدتا تحریمها و معضلهای محیطزیستی را تجربه کردهاند، تجربههای ناراحتکنندهای که خودشان در ایجاد منشأ آن دخالت نداشتند، پس درکشان کنیم که چرا خیلی وضع عاطفی رضایتبخشی ندارند.
جامعه ایران به قدر کافی، زمینه هیجانی منفی و مشکلات عاطفی دارد و نتیجه چیزی است که ما امروز میبینیم، در این میان آنچه به این زخم نمک میپاشد، این است که سیستمهای رسمی ما چندان با جهان زندگی ایرانی آشنا نیستند. سیستمهای رسمی که برای جامعه تعیین تکلیف میکنند با جامعه چندان کاری ندارند و در قالبهای ایدئولوژیک خشک تصمیم میگیرند. نمونه بارز آن همین مسائلی بود که پیرامون ورود خانمها به ورزشگاه بوجود آمد. واقعیت این است که برخی سیاستگذاران با منطق زندگی روزمره مردم آشنا نیستند. این مسأله مزید بر علت شده است.
براساس سرشماری سال 1395، 68 درصد جمعیت ایران بعد از انقلاب بوجود آمده است؛ یعنی، 68 درصد این مردم متعلق به زمان دیگری هستند و درباره آنان نسل قبلی نمیتواند در هر جهتی تصمیم بگیرد. نسلهای جدید، نظمِ هیجانی و مسائل عاطفی متفاوتی دارند و به دوران تازهای تعلق دارند. با همه این احوال، ساختارهای تصمیمگیری ما نوعا در قبضۀ نسلهای قبلی هستند و این نسل قبل بدون آگاهی از نیازهای نسل امروز برای آنان در جزئیترین امور زندگی روزمره تصمیمگیری میکند و این امر منجر به افزایش تجربههای منفی در میان مردم میشود و انرژیهای هیجانی بطور سازنده و خلاق بروز پیدا نمیکند.
همیشه تخلیههای هیجانی در جامعه ما با اختلال توأم است؛ به عنوان مثال مرگ پاشایی یک نمونه از این ماجرا بود. آن چیزی که بعد از مرگ او دیدیم، تعجبآور بود و نشان میداد که چقدر سیستمهای رسمی با زیستجهان جامعه و زندگی روزمره مردم بیگانه است. همینطور است ایجاد کمپین کوروش، ماجرای پارک آب و آتش، اعتراضات خیابانی و خودکشیها، اعتیاد و افسردگی، روابط پرخطر و...
خود همین زنانه و مردانه کردن دانشگاهها وقاحت بار بود که در نیمه دوم دهه هشتاد متأسفانه از زبان سیاستگذاران ما ابراز میشد. ما سیاستهای درستی برای شناسایی هیجانات نداریم، سیاستهای ما باید جامعه را بپذیرد و با زیستجهان جامعه آشنا شود.
عشق در جامعه ما ممنوع است و در خصوص آن تابوهایی وجود دارد. این تابوها در بخشهایی از فرهنگ ما بود ولی خیلی مشکلساز نمیشد اما وقتی این تابوها به سیاستهای رسمی تسری داده شد؛ مشکل، ابعادِ خیلی بیشتر و پیچیدهتر پیدا کرد. در این فضا، سامانه احساسی و هیجانی جامعه مختل میشود و مخصوصا، جوانان احساس میکنند که بیاعتنایی سیستماتیکی در قالب خط قرمزها و مقررات نسبت به هیجانات آنها وجود دارد. غفلت سیستماتیک نسبت به احساسات آنان باعث شده تا آنان نتوانند به خوبی هیجاناتشان را ابراز کنند.
در چهار دهه گذشته به این علت که دولت باید تعیین میکرد که چه چیزی جایز هست و چه چیزی جایز نیست، سیاستهای خودبیانی جامعه خصوصا گروههای جدید اجتماعی مثل زنان و جوانان که عشق هم جزوی از مهمترین مسائل زندگی روزمرۀ آنان بود، به نوعی آشفته شد و خود را در مواردی همچون ورود به ورزشگاه، یا در شبکههای اجتماعی و... نشان داد.
جامعه دچار فرسایش ذهنی شده است. فرسایش ذهنی، یک نوع خستگی عاطفی است، ما رفاه ذهنی را از جامعه گرفتیم، بیشتر مهاجرتها به خارج یا مهاجرت به درون و عدم مشارکت اجتماعی در نتیجه همین فقدان رفاه ذهنی است. ظرفیتهای عاطفی برای سرزندگی و نشاط مختل شده است و این با بحث «امید اجتماعی» هم در ارتباط قرار میگیرد، چون امید اجتماعی بر پایه عواطف مثبت شکل میگیرد. برای داشتن امید ما به یک انرژی عاطفی نیاز داریم تا بتوانیم بر موانع فائق آییم.
به اعتقاد من، نخبگان اعم از حاکم و غیر حاکم و حتی روشنفکران و فعالان مدنی هیچ یک نتوانستند به جامعه کمک چندانی کنند و نتوانستهاند به آن امید بدهند حتی از او ظرفیتهای شور و شادی و امید را مستقیم و غیرمستقیم ستاندند و زدودند و یکی از علائم این امر، رجوع سر از پا نشناخته نسل جوان به سلبریتیها است. این نشاندهنده کمبودهای عاطفی گروههای جدید جامعه است که نمیتوانند به گروههای مرجع اعتماد کنند. در نتیجه یک محرومیت نسبی و شادی ممنوعه بسیاری در جامعه وجود دارد. اگر این محدودیتها به سیاستهای رسمی بدل نمیشد در اثر تحولات و تغییرات اجتماعی و فرهنگی، امکان آن وجود داشت که این محدودیتها به تدریج از رهگذر توسعه جامعه ایران اصلاح شوند.
*در این فضا چه باید کرد؟
راهی جز اصلاحات اساسی ساختارها و سیاستها نمانده است، خصوصا اینکه جامعه ایرانی، یک جامعه هیجانی است. واقعیت این است جامعهای که هیجانی است به همان نسبت به هوش هیجانی نیاز دارد، ما باید نه به عنوان متولی و محتسب، بلکه در قالب سیاستهای حمایتی از نهادهای اجتماعی، فرهنگی و مدنیِ مستقل، به این جامعه کمک کنیم تا فضاهای توسعه هیجانات نسلها به صورت قانونمند فراهم شود.
سیاستگذاران باید نگاه و سیاستهای متولیانه و محتسبانه خود را نسبت به نهادهای فرهنگی و اجتماعی،NGO ها و... کنار بگذارند (هرچند قدری دیرشده) و سیاستهای حمایتی را در قبال آنها بکار گیرند. این نهادها میتوانند از پایین و متن جامعه، هوش هیجانی جامعه را ارتقاء دهند.
جامعه ما یک جامعه هیجانی است که مدتها نتوانسته هیجان خود را ابراز کند، اکنون میخواهد از سیاستهای کنترلکننده عبور کند و به صورت فنر فشرده شدهای میخواهد بپرد و هیجاناتش را تخلیه کند. در نتیجه جامعه پرخطر شده است. بچههایی که نتوانستهاند، شادیهای اصیلی را تجربه کنند، ممکن است گرفتار مواد مخدر شوند. لطمهها و زخمهای ناشی از سیاستگذاریهای حداکثری در بدن این جامعه، متأسفانه به سادگی ترمیم نمیشود و این ملت با این سرخوردگیها معلوم نیست که چه کنند.
عشق همچون یک پروسه طبیعی در آموزش و پرورش یاد گرفته نشده است. برخورد افراطی که در خصوص سند 2030 داشتیم، فقط یک نمونه بود. آموزشهای جنسی برای ما تابو شده است؛ در نتیجه این مسائل به شکلی زیرزمینی و غیررسمی یاد گرفته میشود که خود میتواند با آزمون و خطاهای بسیار مواجه شود. ما مطالعاتی درباره عشق در جوامع مختلف دنیا داریم، اینها از مهارتهای بسیاری برای عاشق شدن برخوردار هستند؛ آنها یاد گرفتهاندکه چطور تجربه عشقی خود را در یک پروسهای هوشمندانه، هم خود ابراز کنند و هم اجازه دهند دیگری درباره آنان ابراز کند و در این راستا، از پختگی و مصونیت لازم برخوردار هستند. عشقی که میتواند منشاء ابتهاج و شور و شادی و شکوفایی و بسط حیات و خلاقیت باشد، در جامعه ما منجر به شکستها و سرخوردگیها میشود. افزایش آمار طلاق در جامعه نشان میدهد که چقدر ما در مقوله عشق و مهارتهای لازم آن در وضعیت نامطلوبی قرار داریم. در مجموع من احساس میکنم که ما نیاز به تغییر و اصلاح سیاستها داریم. سیاستهای ما باید به جامعه امکان رشد دهد تا به واسطه آنها جامعه قوی شود و نهادهای اجتماعی بتوانند به جامعه سرویس بدهند.
واقعا چه به لحاظ علمالاجتماع، چه روانشناسی و علمالنفس، بچههایی که در دوره رشد و بلوغ از نظر عشق تأمین رضایتبخشی داشته باشند، اینها شانس بیشتری دارند تا عشق متعالی اجتماعی، انسانی و محیطزیستی را تجربه کنند. چطور میتوان تصور کرد جامعهای توسعه پایداری داشته باشد در حالی که تابوهای افراطی سنتی در آن به کدهای سیاسی ایدئولوژیک تبدیل شده است.
*آیا مفهومی مثل عشق، میتواند سیاستهای رسمی جامعه را اصطلاحا دور بزند و جلوتر از آنها حرکت کند؟
متأسفانه من خوشبین و خوشخیال نیستم اما بدبین و یکسره ناامید هم نیستم؛ بیم و امید را توأمان دارم. هوای ما گرگ و میش است؛ تاریک و روشن. زیست جهان جامعه ایران، خیلی مستعد و غنی است. من به این زیستجهان بدبین نیستم، و همانطور که اشاره کردید گاه به نحو ظریفی، سیاستهای رسمی را دور میزند ولی آنقدرها هم خوشبین نیستم.
ارسطو وقتی میخواست اخلاق را توضیح دهد، کتاب «سیاست» نوشت. افلاطون، مباحث اخلاقی خود را در کتاب «قوانین» و «جمهور» مطرح میکند. چرا؟ چون شما نمیتوانید بدون یک ساخت حقوقی مناسب، و بدون یک ساخت سیاستی و رسمی مطلوب، حیات عاطفی رضایتبخش و زندگی بالندهای در جامعه داشته باشید.
عاقبت سه چهار هزار نفر بازی فوتبال ایران و کامبوج را تماشا میکنند، اما نوشدارویی بعد مرگ سهراب میشود. این شکل طبیعی و پروسه رشد یک جامعه نیست. سیستم باید از عواطف و شادی و تفریح و مشارکت جامعه حمایت کند، بستر بسازد، زمینه فراهم کند، وقتی سیستمها پسافتاده میشود و زمان جامعه و زمان سیستمها یکی نیست، سیستمها نسبت به جامعه تأخیر دارند و جامعه هم بدون سیستمهای رسمی نمیتواند به طور سازندهای حرکت کند، اینجا است که میتواند شکلهای آنومیک و مخرب به خود بگیرد.
خاطرهای از مرحوم آیتالله طالقانی شنیدهام، ایشان سالها در زندان بود و پیوسته در مبارزه با ستم و نابرابری بود. اما وقتی صدای انقلاب را شنید و متوجه شد که مردم بیرون ریختهاند، همبندهای ایشان نقل میکنند که ایشان پیوسته سیگار میکشید و قدم میزد و تشویش داشت و وقتی از او میپرسند: آقا چرا نگرانی؟ میگوید: من ماندهام که باید با این مردم چکار کنیم، این مردم چه میخواهند و ما چه جوابی به اینها باید بدهیم. یعنی فردی که خود سالها مبارزه کرده، وقتی صدای انقلاب را در جامعه میشنود از اینکه چقدر مدیران انقلاب آمادگی خواهند داشت که به مردم پاسخ دهند، اظهار نگرانی میکند.
وقتی سیستمهای یک جامعه دچار پسافتادگی میشوند، بعدها حتی عاقلان هم بخواهند وضعیت را اصلاح کنند، به مشکلاتی برخواهند خورد. البته من آنقدر هم به جامعه فرهنگی بدبین نیستم و به ذخایر فرهنگی این جامعه امیدوارم؛ بلکه سیستم هم تا حدی تحتتأثیر این زیستجهان بتواند تغییرات اساسی در نگاه، شیوه و رویۀ خود بدهد. ولی تمام ترس من این است که زمان را از دست بدهیم و به موقع نتوانیم آشتی بین زیستجهان و سیستم را برقرار کنیم، ما داریم زمان را از دست میدهیم و اگر زمان از دست برود دیگر از هیچ کسی هیچ کاری ساخته نیست چون مردم اعتمادشان را نسبت به سیستمها از دست میدهند و گرفتار یک نوع پوپولیسم و بیهنجاری جدید اجتماعی میشوند و وقتی جامعه بسترهای آرامش خود را از دست میدهد، دچار یک نوع بیرویگی میشود و موجسواران برنده میدان میشوند که این امر نیز به هیچوجه به مصالح و منافع عمومی منتهی نخواهد شد. ما نیاز به تغییرات و اصلاحات ساختاری اساسی داریم تا بتوانیم شکاف ملت و دولت را کمتر کنیم. جامعه هیچ وقت منتظر نمیماند تا ما خود را اصلاح کنیم. ما نیاز به عُقلایی داریم که در سیستم بطور اساسی اصلاحات انجام دهند و بیدرنگ «عقلانیت اجتماعی» را نهادینه سازند.
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۸۸۴۳۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تاکید بر مبارزه با ساخت و سازهای غیرمجاز دماوند
به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای شهرستان های استان تهران؛ در جلسه ستاد پیشگیری و مبارزه با ساخت و سازهای غیرمجاز دماوند، وضعیت ساخت و سازها و واگذاریِ انشعابات، در این شهرستان، بررسی و تصمیمات لازم اتخاذ شد.
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی