Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مهر»
2024-04-27@18:37:13 GMT

چهار داستان از رستاخیز زمستانی تهران

تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۴۰۲۰۱۷

چهار داستان از رستاخیز زمستانی تهران

خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ- حمید نورشمسی

قصه‌اول: اشک

می‌دانستم که قصه امروزمان قصه شکستن است. اما نمی‌دانستیم که قرار است فقط یکبار نشکستیم. اول بارش صبح بود. صبح سرد دوشنبه تهران. صبحی که انگار مانند رستاخیر از دل زمین تهران آدم می‌جوشاند به روی خیابان‌ها تا همه حلقه شوند دور دانشگاه مادر، مادری که فرزندش را برای آخرین بار در آغوش گرفته برای بدرقه.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

و بعد درست وقتی که نوبت به آخرین تکبیر شد که «ره‌بر» بر پیکر فرزند وطن خواند، با او شکستیم. صدایمان بلند شد. یخ صورتمان گرم شد و کاممان شور از اشک.

بار دیگرش را هر کس طوری به تجربه کرد. ما هم. یکبار دیگرش وقتی بود که قطره‌های اشک نشسته بر گونه‌های پیرزنی را دیدیم که همسرش روی صندلی چرخدار به سمت دانشگاه می‌راندش. نمی‌خواست که ببینیمش و ببینندش تا اینکه سرش را ناغافل از روی کتابچه دعایش بلند کرد و ناغافل چشم در چشم هم شدیم. چشم در چشم پر اشکی که دعای بدرقه می‌خواند برای فرزند سرزمینش

دیگر نوبتش برای وقتی بود که چشممان خورد به نوجوانی که اول خیابان کارگر ایستاده بود وسط خیابان. یله و تنها. کاغذی دستش گرفته بود و نوحه بلند کرده بود. رجز می‌خواند و در خودش می‌شکست و ما را هم مانند جمعیت ایستاده به دورش شکست.

بار دیگرش برای وقتی که آن پیرزن را دیدیم. خیلی اتفاقی. ساده بخواهم بگویم پیرزنی بود معمولی. خیلی معمولی. خیلی‌معمولی‌تری از آن‌چیزی که فکرش را بشود کرد. کنار خیابان انقلاب رو به میدان آزادی. چشم دوخته بود به کاروان و شهدا بر صورتش می‌زد. اشک می‌ریخت و فرزند وطنش را یاد و بدرقه می‌کرد.

بار دیگرش پیرمرد ساکتی بود که با موتورش مردم را جابجا می‌کرد. تمام طول راه را که با او بودیم عجیب ساکت بود. وقت خداحافظی چشم در چشم که شدیم، گل اشک در چشمش شکفت و جانش شکست. بی‌آنکه چیزی برای گفتن میانمان باشد او شکست و ماهم. چه بهتر از این و چه روشن‌تر از این. امروز یکبار نشکستیم. امروز هیچ کس یکبار نشکست.

قصه دوم: حیرت

پیرزن تنها نشسته است. کنار جوی خیابان. لای انبوه جمیعت. بعد از نماز است که «ره‌بر» بر پیکر فرزند وطن خوانده است. چادرش را جا به جا گل‌مالیده است. صورتش را هم. چشم‌هایش خیره به جایی است. جایی انگار دور. جایی خیلی دور یا شاید هم خیلی نزدیک در صبحگاه سرد زمستانی تهران. جلوترش پیرمردی بود با همان شمایل. با سر و صورت گل مالیده شده که خود را گم می‌کند لای جمعیت وقتی که می‌بیند چشممان دنبالش است و زود پیغام می‌دهد که دوست ندارد دیده شود. حیرت می‌کنیم از این دو اما بهت و حیرت تنها برای چهره‌های به گل نشسته نیست. آن را در صورت جوانی هم می‌شد دید که تنهای تنها در کنار خیابان وصال، در حالی که همه آهنگ بدرقه و تشییع دارند. ایستاده و تکیه زده به تیر برق و گردنش را سخت خم کرده پایین و به چیزی می‌اندیشد. نگاهش می‌کنیم. سرش را بالا می‌آورد. خشمگین نه، نادم است و مغموم. صدایی را می‌شود درونش شنید که از جاماندنش چنین در هم شکسته است. مثل اویی را باز هم می‌شد دید. در کوچه پس کوچه‌های خلوت‌تر خیابان انقلاب. فکرش را می‌توانی بکنی. در تهران سال ۱۳۹۸ میان این همه زرق و نور و برق، نوجوانی بیابی سرزنده و چالاک که رستاخیز بدرقه فرزند وطن چنان تکانش داده که گوشه‌ای خلوت از خیابان‌های حاشیه مسیر راهپیمایی را پیدا کرده و روی زمین نشسته و زانوانش را جمع کرده به روی سینه‌اش و آرام در خلوتش اشک می‌ریزد. از کنار رد می‌شویم. سرش را بالا می‌آورد. سربند قرمزی روی پیشانی‌اش بسته است: لبیک یا حسین.

قصه سوم: کودک

داستان کودکان در رستاخیز تهران داستان دیگری است. داستانی بس عجیب. چه کسی فکرش را می‌کرد سردار ایرانی در مراسم بدرقه‌اش از زمین میزبان کودکانش سرزمینش نیز باشد. کودکانی که سرمای برف روز گذشته تهران را فراموش و دل به آغوش گرم پدر سپرده، به آخرین میهمانی فرزند وطنشان می‌روند. هر کدام را که نگاه می‌کنی صورت‌شان آرام است. چشم بر دست‌های کوچکشان دارند وزدل خوش به آبی آرام آسمانی که ارمغان جهاد مردی است که برای همیشه از کنارشان می‌رود و برای همیشه میهمان قصه‌هایشان می‌شود.

فکرم می‌رود روی تیتری که یکی از رسانه‌های داخلی انتخاب کرده بود: رستم از ایران رفت. این عبارت را مزه مزه می‌کردم و چشم در آرامش کودکان؛ به خودم می‌گویم رستم تازه در داستان کودکان این سرزمین متولد شده است. تهمتنی که اینبار نه با کشتن خصم که با ریختن خونش به پای خصم او را می‌شِکَند.

حالا او قهرمان داستان‌های آنهاست. دیگر شب‌های می‌توانند با قصه سرداری بخوابند که نمازش را برای دریافت برگ گلی از فرزند سربازی شهید شکست. قصه سرداری که آغوش گرم پدر را برای تمام فرزندان پدر به خون نشسته ایران باز داشت. قصه سربازی که در زمانه زر و تزویر سینه‌اش را به جای سیاست کاندیدای گلوله کرد و اصلاً از کجا چه معلوم که خواب شیرین صبحگاه سرد و محشرگون تهران را نیز قصه‌ای تازه برای آنها نداشته باشد

قصه چهارم: مُشت

قدیم‌ترها وقتی عصرهای گرم تابستان به غروب می‌چسبید و دل آسمان قرمز می‌شد، پای بساط چای و هندوانه عصرها، پدران ایرانی داستانی عجیب برای فرزندانشان داشتند. از آنها می‌خواستند تا دست‌هایشان را مشت کنند و می‌گفتند دلت اندازه همین مشت توست. و بع با خنده می‌گفتند حالا که دلت را در دستت داری دوست داری برایش چه آرزویی کنی؟ و بعد از آن بود که آرزوهای کوچک و شیرین آن عصرهای عجیب کم کمک برآورده می‌شد. قصه دست‌ها و دل‌ها حالا همان است. دل‌های همه امروز در دستشان بود. درست به اندازه مشتشان. به اندازه پنج انگشت گره شده به هم که بر یکدیگر خود را می‌فشردند و به سوی آسمان پرتاب می‌شدند. دست‌هایی که آرزوی دل‌ها را به آسمان می‌بردند. آرزویی که غریب نبود و قریب است که محقق شود.

مشت‌های ایرانی داستان‌های زیادی از دل‌های صاحبانشان دارند. از حلقه شدن دور دست‌افزار کشاورزی برای آباد کردن زمین خداوند تا چرخیدن دور مداد برای آموختم. از پیچیدن دور کتاب و دفتر برای بیشتر و بیشتر فهمیدن تا پیچیدن به تاب اسلحه برای خون ریختن به پای وطن. از تابیدن سنگ و فلز برای ساختن نمادی از فرهنگ تا تابیدن میان بدن حریفان در میدان نبرد برای نشاندن گل لبخند روی لب جوانک سبزروی شمالی و غربی یا گندم روی جنوبی و شرقی.

قصه مشت‌های ایرانی امروز هم شنیدنی بود. قصه‌ای کوتاه، یکدست، روشن و بی‌حاشیه. مشت‌ها صدای دل‌هایی را به آسمان بلند می‌کردند که تقاص خون فرزند سرزمینشان را تمنا می‌کرد. فرزندی که مشتش جز خصم آنها گره کرده نشد. مشت‌های ایرانی صدای مرگ را صدای خونخواهی را برای فرزندی از وطن بلند آرزو کردند داستان بودنش، ماندنش، شدنش و رفتنش تا ابد افسانه و لالایی مادران ایرانی خواهد ماند.

آخر قصه

هزار داستان ننوشته از رستاخیر تهران در صبح سرد ۱۶ دی ماه می‌توان نوشت. هزار شعر شاید بتوان سرود. هزار ترانه، هزار موسیقی، هزار نت شاید بتوان ساخت اما از همه این هزاران هزار، یک تابلو بیشتر نمی‌شود کشید. تابلویی از دو چشم آرام، یک دست نشسته بر سینه و یک لبخند که هر چه بیشتر نگاهش می‌کنی بیشتر آرامت می‌کند. لبخندی که می‌ماند سال‌ها برای این خاک و فرزندانش تا آنها بگویند که خداوند هرگاه بخواهد رحمتی برای بندگانش عنایت کند آن را در شمایل یک لبخند می‌فرستد و در شمایل یک لبخند نیز بازش می‌ستاند.

کد خبر 4818532 حمید نورشمسی

منبع: مهر

کلیدواژه: مراسم تشییع شهر تهران سردار سلیمانی قاسم سلیمانی ترجمه میراث فرهنگی شهادت جشنواره ملی اسباب بازی ادبیات کتاب و کتابخوانی رایزنی فرهنگی بازار نشر گردشگری ادبیات جهان ادبیات ایران انتشارات سروش

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۴۰۲۰۱۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مرگ موتورسوار در کورس با پراید


به گزارش تابناک، رئیس مرکز اطلاع رسانی پلیس راهور تهران بزرگ از مرگ ۲ تن درپی وقوع دو تصادف رانندگی در معابر پایتخت در شب گذشته خبر داد.

سرهنگ علی اصغر شریفی در گفت‌وگو با ایسنا درباره جزئیات دو تصادف رخ داده در معابر تهران در شب گذشته گفت: متاسفانه در شب گذشته، دو تصادف در تهران رخ داد که در جریان آن دو تن جان خود را از دست دادند.

مرگ موتورسوار در کورس با پراید

وی با اشاره به جزئیات یکی از تصادفات افزود: در ساعت ۲۳:۴۰ شب گذشته در محدوده شمال به جنوب خیابان فدائیان اسلام، قبل از خیابان مالک اشتر، یک دستگاه سواری پراید در حال حرکت بوده که با یک موتورسیکلت کوروس ناگهانی گذاشت در این کوروس، ناگهان موتورسیکلت با قسمت عقب اتوبوس درحال حرکت برخورد کرد.

شریفی گفت: بر اساس گفته شاهدان، راننده پراید به جای اینکه به کمک هموطن خود یعنی راکب موتورسیکلت بشتابد؛ صحنه تصادف را ترک کرده و از محل متواری شد. متاسفانه این برخورد باعث شد راکب موتورسیکلت جان خود را از دست بدهد اما اگر راننده پراید به کمک این فرد می رفت ممکن بود این فرد نجات پیدا کند.

فوت عابر پیاده در پی فرار راننده مقصر

وی با اشاره به دومین تصادف که به فاصله ۱۰ دقیقه پس از حادثه قبلی رخ داد، گفت: در ساعت ۲۳:۵۰ شب گذشته، تصادف دیگری نیز در مسیر جنوب به شمال بزرگراه یادگار امام قبل از خیابان آزادی رخ داد. در این تصادف، یک دستگاه خودرو پراید با عابرپیاده که مردی ۳۵ ساله است؛ برخورد کرد که متاسفانه در جریان آن عابرپیاده بلافاصله در صحنه تصادف جان خود را از دست داد.

وی درباره مجازات راننده متواری از صحنه تصادف افزود: بر اساس ماده ۷۱۹ قانون مجازات اسلامی، هرگاه مصدوم احتیاج به کمک فوری داشته و راننده با وجود امکان رساندن مصدوم به مراکز درمانی و یا استمداد از مأمورین انتظامی از این کار خودداری کند و یا به منظور فرار از تعقیب، محل حادثه را ترک و مصدوم را رها کند؛ حسب مورد به بیش از دو سوم حداکثر مجازات مذکور در مواد ۷۱۴ و ۷۱۵ و ۷۱۶ این قانون محکوم خواهد شد و دادگاه نمی‌تواند در مورد این ماده تخفیف قائل شود.

رئیس مرکز اطلاع رسانی پلیس راهور تهران بزرگ از رانندگان خواست در صورت بروز هرگونه تصادف اعم از خسارتی و جرحی و فوتی در سطح معابر، قبل از هرگونه اقدامی، خونسردی خود را حفظ کرده و با پلیس و اورژانس تماس بگیرند.

دیگر خبرها

  • آتش‌سوزی در ساختمان اقامتی در خیابان ولی‌عصر(عج)
  • (تصاویر) خیابانی که قرار بود شانزلیزه ایران شود
  • مرگ موتورسوار در کورس با پراید
  • خبر جدید و لو رفته درباره طارمی
  • خریدهای زمستانی پرسپولیس برای انتقام در اراک
  • رستاخیز یکخوابه ها در تهران / اجاره آپارتمان ۳۰ تا ۵۰ متر
  • (تصویر) پلیس زن راهنمایی و رانندگی در خیابان‌های تهران قدیم
  • تهران قدیم| پلیس زن راهنمایی و رانندگی در خیابان‌های تهران/ عکس
  • اجاره آپارتمان ۳۰ تا ۵۰ متر در تهران؛ رستاخیز یکخوابه‌ها
  • مونوریل قم از خواب زمستانی بر می‌خیزد