پرچمهای سرخ انتقام حاجقاسم از کجا آمد
تاریخ انتشار: ۱۸ دی ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۴۳۰۰۱۵
ما تهرانیها سعی کردیم هرجا هستیم، دوشنبه در آیین تشییع شهید سپهبد «قاسم سلیمانی»حاضر باشیم. دست هرکدام از ما پرچم یا شعارنوشتهای بود که همان روز بین جمعیت توزیع میشد بیآنکه بدانیم از کجا آمدهاند؟
مجله فارس پلاس؛ نعیمه جاویدی: به خودشان قول دادهاند خسته نشوند، پلک رویهم نگذارند و شهر را مهیای تشییع کنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مقاومت قوی تر شد
«معصومه سادات صادقی»، قائممقام حوزههای علمیه خواهران استان تهران همراه چند نفر دیگر کارها را مدیریت میکنند. از اثر شهادت سردار سلیمانی میگوید: «دشمن بداند نیروی مقاومت را با این کار مقاوم و مصممتر کرد. آنها سلیمانی، صیادشیرازی، طهرانی مقدم و شهدای والامقام ما را میگیرند و ما توانمندتر میشویم. حضور این بانوان و فرزندانش امروز، اینجا چه معنای دیگری میتواند داشته باشد؟ دشمن خوابیده یا خودش را به خوابزده است؟»
ما پای کار هستیم
به خاطرات دوران دفاع مقدس برمیگردد و میگوید: «17، 18 ساله بودم و در کادر درمان. عملیات کربلای 5 تمام جایگاههای استادیوم آزادی پر از مجروح شد چون بیمارستانها جا نداشت اما نه جوانی ترسید نه مادری مانع رفتن جوانش شد. مردم با شور بیشتری به جبهه رفتند. شهادت حاج قاسم همان برکت و شور معنوی بود که به خواست خدا برای مصممتر برداشتن گام دوم انقلاب نیاز داشتیم.» درباره بانوانی که برای آمادهسازی مراسم استقبال و تشییع سردار شهید آمدهاند میگوید: «خادمان انقلاباند.» تلاش دهه نودیها اما بیشتر به چشمش آمده و میگوید: «خستگیناپذیرند. از جانودل کار میکنند. این سربازهای کوچک و بااراده انقلاب دل آدم را قرص میکنند.»
بانی مردم هستند
«فاطمه اسماعیلی»، معاون آموزش حوزه علمیه الزهرا(س) است و یکی از بانوان فعال در دورهمی بانوان شهر برای انجام کارهای تبلیغاتی و فرهنگی تشییع پیکر سردار در تهران. بانیان این محفل را معرفی میکند و میگوید: «بانی مردم هستند. خیلیها دوست داشتند کاری برای سردار انجام دهند و خیرات کنند به همین دلیل کمکهای مردمی جمعآوری شد. تمام پرچمهای ایران، مذهبی و پوسترهای کاغذی مزین به تصویر سردار و شهدای مقاومت باهمین حمایت مردمی تهیهشده است. فراخوان دادیم تا خواهرانی که مایل هستند و شرایط مشارکت دارند بیایند و در آمادهسازی اقلام کمک کنند. حدود 400 نفر آمدهاند.»
کارهایشان از ساعت 11 صبح یکشنبه، یک روز قبل از تشییع پیکر در تهران آغازشده و خودشان پیشبینی کردهاند به دلیل تعدد اقلام تا سپیدهدم روز تشییع ادامه داشته باشد و همینطور هم شد. اسماعیلی میگوید: «فرصت چندانی برای تبلیغات نداشتیم و فقط 50 نفر را بهصورت تلفنی دعوت کردم. بقیه خودشان باخبر شدند و آمدند. از همه اقشار انقلاب، جوان، پیر و حتی بچههای کوچک که همراه مادرشان آمدهاند خیلی کمک کردند.»
با اشاره انگشت چند نوجوان با ظاهر متفاوت را نشان میدهد و میگوید: «آنها را میبینی، بمب انرژی هستند ازهمان ساعت اول آمدهاند تا این ساعت یعنی غروب مشتاق کار میکنند. دستشان هم تند است ماشاءالله!»
سربازان کوچک سردار
اینجا شیطنتهای کودکانه هم در خدمت آیین تشییع سردار است. بچهها پرچمهای منگنه شده به نی را دستهدسته جمع میکنند و به محل مشخصشده میبرند. بعضی وقتها هم مثل یک پِیک کوچک، منگنه، پوستر و اقلام کار موردنیاز خانمهای جمع را از مسئولان میگیرند و میرسانند. یکی از خانمها میگوید: «این وروجکهای دوستداشتنی امروز خیلی عصای دست شدهاند، خدا حفظشان کند. سربازهای کوچک سردار که میگویند همینها هستند دیگر. برای سلامتیشان بلند صلوات بفرست!» و جمع یکصدا صلوات میفرستند.
مرگ یا شهادت؟!
بانوی جوانی است و فرزند شهید. طعم از دست دادن پدر را در دوره کودکی چشیده اما از ته دل برای آرزوی شهادت همسر و خانواده خودش «آمین!» میگوید. رسانههای غرب اگر در حسینیه 72 شهید مجموعه سرچشمه بودند احتمالاً از تمام شکوه آمادهسازی اقلام تبلیغاتی تشییع سردار شهید و شهدای مقاومت به خبری که شاید فکر میکردند سوژهاش را خودشان شکار کردهاند، بسنده میکردند. اینکه اینجا زنهای جوان برای مرگ عزیزانشان دعا میکنند! «فاطمه قدمیاری» میگوید: «فرق نگاه ما و آن ها همین است. به قول سردار، ما ملت امام حسین(ع) و شهادت هستیم و برداشت اشتباه آنها؛ مرگ.»
من سردار را دیدم
همسرش نظامی است و میگوید: «ما برای عرض تسلیت به خانه سردار شهید و سپهبد انقلاب رفتیم، ساده ساده بود. سردار و خانوادهاش مادی نیستند. در عین غم، صبور بودند.» سردار قاسم سلیمانی را از نزدیک دیده و می گوید: «در مراسم ختم یکی از آشنایان شرکت کرده بودیم. سردار هم بود. دوست داشتم بروم جلو و سلامعلیک کنم. پیرمردی موضوعی را با ناراحتی به ایشان میگفت و سردار به نشانه چشم گفتن و خیلی متواضعانه دست روی چشم میگذاشت و با مهربانی گوش میکرد. چند قدم آنطرفتر هم یک خانم آیتالکرسی و وانیکاد میخواند و به سمت سردار فوت میکرد. پاداشی بالاتر از شهادت برای این سردار وجود نداشت. ما برای تنهاییهای خودمان دلتنگیم.»
هر پرچم؛ یک شهید
یک گوشه سالن کلی گونی جمع شده رویهم. گوشه دیگر هم قطعههای بلند چوب پرچم. چند آقا مدام بسته های اقلام راجابه جا میکنند. چهرهشان خیس عرق شده است و پر از خاکهچوب. هر بسته چوب حدود50قطعه است. یکی را بلند میکنم. پره چوب توی دستم میرود. وزنش سنگینتر از چیزی بوده که فکر میکردم. آقایان بستهها را باز میکنند و به تعداد کمتر تقسیم تا کار برای خانمها سادهتر شود.هرکس هرچند ساعت که میتواند میماند و کمک میکند. عکس بزرگی از دو شهید امنیت و اغتشاشات اخیر تهران؛ شهید «مرتضی ابراهیمی» و «مصطفی رضایی» روی دیوار مصلای 72 شهید مجموعه سرچشمه روی دیوار نصبشده است. بنرهایی که بعضی کنار آن ایستاده و عکس گرفتهاند. اسماعیلی میگوید: «هرکدام از حاضران کار را به نیابت یکی از 72 شهید انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی انجام می دهند. بعضی هم خیرات آوردهاند. یکی حلوا و بعضی هم خرما.»
سردار باابهت
«مهرزاد اکبرزاده» 16 سال دارد. مادر یکی از دوستانشان خواسته به این محفل بیاید و دخترش به رفقایش خبر داده و همه با هم آمده اند. مهرزاد میگوید: «پوشش من را که میبینید، همینطوری هستم. قرار بود با دوستم برویم و درس بخوانیم که راهمان به اینجا رسید. شناخت زیادی از سردار سلیمانی ندارم اما همینقدر میدانم که فرمانده مسئولیتپذیر و بیادعایی بود. صبح جمعه وقتی خبر شهادتش را شنیدم، یکلحظه احساس ترس و ناامنی کردم. نامش برایم مترادف ابهت و امنیت بود.» صادقانه و صریح حرف می زند: «مثل بعضیها فکر میکردم چرا باید به سوریه و عراق کمک کنیم اما وقتی دیدم سردار جزو اولین مسئولهایی بود که خودش را به اهواز رساند تا به مردم سیلزده کمک کند، برایم ارزش داشت. اینجا جو جالبی دارد، انگار آدمها باهم مهربانند. صبح چندان به میل خودم نیامدم اما حالا اگر دوباره کمک بخواهند، میآیم.»
مادر دوستش میگوید: «دخترم امروز به من گفت: مامان چقدر دختر چادری اینجا هست. فکر میکردم دخترهای جوان چادری خیلی کم داریم. به برکت خون سردار این بهترین تبلیغ حجاب برای دخترم بود.» مهرزاد که بلندقامتتر از بقیه است، راضی نمیشود تنها عکس بگیرد و هر سه رفیق باهم عکس می گیرند.
خواب خوش بچه ها
خانمهای شاغل بین جمع کم نیستند. از استاد دانشگاهی که دوست ندارد مصاحبه کند تا مربی مهد و آرایشگر. بعضی یک روز مرخصی گرفتهاند و برخی چند ساعت. یکگوشه سالن بچههایی هستند که دفتر و کتاب روی زمین پهن کردهاند و مشق مینویسند و مادرهایی که یک دستشان به کار است و دست دیگرشان به نوشتن سرمشق یا سؤال. چندتایی از بچهها هم آرام به خوابرفتهاند. کنار یکی از آنها که ظاهراً از مهدکودک آمده کیف بامزهای است پر از پیکسل عکس شهدا. انگار شهدا با خیال راحت خواب آرام او را تماشا میکنند.
چند قدم آنطرفتر هم نوزادی بین این همهمه به خوابرفته است. روی گهواره سیارش یک عکس سردار سلیمانی در کنار پرچم ایران را گذاشتهاند. یکی از بستگانش میگوید: «راستش را بخواهید جای این عکس در قلب ما، روی سرمان و چشممان است.»
ما؛ همه فرزندان سردار
«زینب کریمی» 20 ساله، خواهر همان نوزادی است که آرام در گهواره خوابیده: «فکر کردم به دهه 60 برگشتهایم و کارهایی که خانمها پشت جبهه انجام میدادند را انجام میدهیم. برای ما نسلهای جدید انقلاب که چیزی از آن روزها ندیدهایم این بهترین فرصت بود تا شور و شوق سالهای اول انقلاب را که پدر و مادرهایمان دیدهاند و ما نه، درک کنیم. این حس کمک میکند سرباز وفادارتری برای انقلاب باشیم.» دانشجوست و از طیفهای مختلف دوستان و همدانشگاهیهایش میگوید که عزادار سردارند: «من راز این محبوبیت را خوب میدانم. وقتی سردار همه دختران جامعه حتی آنهایی که حجاب کافی نداشتند را فرزندان خودش و ایران معرفی کرد، دلبسته او شدند.ما فرزندان انقلاب پدرمان را، برادر بزرگترمان را ازدستدادهایم.»
گمنام تا قبل از داعش
دوقلو هستند. راضیه چند دقیقه ناقابل زودتر به دنیا آمده و این فخر بزرگتری را همیشه به مرضیه میفروشد. این را خودشان میگویند و میخندند. خندهای که به نم اشک گره میخورد: «نمیتوانستیم در خانه تاب بیاوریم. آرام و قرار نداشتیم تا زمان تشییع ایشان باید کاری انجام میدادیم.» قُل بزرگتر خانواده توکلی از شناخت از سردار میگوید: «قبل از داعش و حملههای وحشیانهاش شناختی از سردار نداشتم. فکر کنم خیلیها اینطور بودند. شاید چون گمنامی را بیشتر دوست داشت. وقتی به ترامپ اخطار و قول داد داعش را کمتر از سه ماه نابود کند و به گفتهاش عمل کرد، خیلی برایم عزیز شد. امروز به این نیت آمدهام که رهبرم را تنها نگذارم.»
مرضیه کمحرفتر است و میگوید: «برکت خون شهید یعنی این شیدایی و شوری که در مردم میبینید. همه خودشان را به آبوآتش میزنند تا کاری انجام دهند و آرام بگیرند. شوخی نیست؛ یک مرد 40 سال از عمرش را بدون هیچ منّتی جنگیده تا امنیت مردم تأمین شود. مردم خوبی و خدمت خالصانه را خوب میفهمند. بهترین تشکر از سردار حمایت از رهبر است؛ تشییع پیکر و این کارهای کوچک ما چیزی نیست جز ادای وظیفه.»
یک ثانیه همدست از کار نمیکشند. یاد خاطرهای از کتاب «حاج قاسم» میافتم؛ جستارنویسی از سردار قاسم سلیمانی. همان خاطره که رزمندههای چند شب بیخوابی کشیده اما غیور، به دستور فرماندهان مخلص و جوان کمر صدام را شکستند و خرمشهر را آزاد کردند. توکلیها هم چشمانشان سرخشده از بس با دقت کاغذ تاکردهاند، منگنه زدهاند و چوب پرچم نصبکردهاند اما دست از کار نمیکشند.
مهربانی های او
خواهر نیستند اما به دلیل رفاقت خانوادگی پدر و مادرهایشان تقریباهمیشه همهجا کنار هم هستند؛ «ستیلا قنبرپور» و «حسنا عبیری». ستیلا میگوید: «از مدرسه آمدیم. ببینید کیف و کتابمان هم آنجاست. امروز کلی کار انجام دادم. لیوانهای خالی را از روی زمین برداشتم. کاغذ و منگنه رساندم. پرچمها را از گونی درآوردیم و صاف کردیم تا آماده شود. من توی خانه هم خیلی به مامانم کمک میکنم. همیشه از تلویزیون تصویر سردار را میدیدم که چقدر با بچهها مهربان است.هیچوقت ایشان را از نزدیک ندیدم اما دوست دارم امروز برایش کارکنم. مادرم میگوید شهدا زندهاند و کارهای ما را میبینند. دوست دارم ستیلای خوبی برای سردار باشم.»
پدر حسنا نظامی است به همین دلیل فرصت دیدار سردارقاآنی را داشته است. خودش از این دیدار میگوید: «یکبار با مامان و بابا رفته بودیم مراسم ختم یکی از دوستان بابا که سردار آنجا بود. پدرم مرا برد پیش او. بغلم کرد و سرم را بوسید. قرار بود به مشهد برویم. به من گفت برایش دعا کنم. بابای من چند بار از سردار سلیمانی برایم حرف زده بود و میدانستم خیلی شجاع است.» حسنا سؤالی میپرسد که پاسخی برایش ندارم: «خاله چرا سردار که انقدر شجاع بود و قویتر از دشمنها، دوست داشت شهید شود؟»
کاش عاشق شوند
دختر پر جنبوجوش و اسمش «ریحانه مزینانی» است و 12 ساله. از داغی میگوید که روی دل او و همکلاسیهایش نشسته: «شنبه توی مدرسه وقتی همدیگر را دیدیم به هم تسلیت گفتیم. کسی حوصله شوخی و بازی کردن نداشت. انگار همه یکی از اعضای خانوادهشان را ازدستداده باشند.» سردار برایش با مهربانی تداعی میشود. اشک میریزد و میگوید: «نمیدانم چرا انقدر ایشان را دوست دارم. دست خودم نیست. ببینید چهرهاش چقدر مهربان است.» عکس سردار را نشان میدهد، گریه امانش را میبرد و میرود. صدایش میکنم و میپرسم معلوم نیست این پرچمها فردا دست چه کسی برسد، دوست داشتی این را بدانی؟ اشکهایش بند میآید و میگوید: «راستیها!» بدون معطلی میگوید: «امیدوارم دست هرکسی هست، عاشق شهدا و سردار بشود.»
از ایران نمی روم
تازهواردها بهخصوص آنهایی که دهه شصتی، هفتادی و هشتادی هستند و ستادهای مردمی کمک به جبهه را فقط در فیلمها دیدهاند یا در خاطرات مادرهایشان شنیدهاند، حال و هوای غریبی دارند. یکی از دخترهای جوان که اسمش «نسیم» است و از هفتتیر برای کمک به این جمع آمده، میگوید: «یاد فیلم ویلاییها افتادم.» تلفن همراهش را درمیآورد و با لبخند میگوید: «اولِ بسمالله، انتقام سخت از سانسورگری اینستاگرام بگیرم.» آنچه را میبیند در قالب استوری به اشتراک میگذارد. دوست ندارد عکس بیاندازد و میگوید: «بیتاب بودم، دلم میخواست کاری برای سردار انجام دهم. یکی از دوستان ماجرای اینجا را گفت. از شرکت مرخصی گرفتم و خودم را رساندم.» نسیم میگوید: «دیگر دوست نداشتم ایران بمانم. خون سردار فکرم را به هم زده، خاکی که او برایش از جان گذشت حتما ارزش ماندن دارد.»
انتهای پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: شهید تهران انقلاب اسلامی تشییع قاسم سلیمانی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۴۳۰۰۱۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
دانشجوی آمریکایی: بزرگترین تهدید جهان اسرائیل و آمریکاست
متاسفانه طی سالها و دهه اخیر، بعد از رها شدن فضای مجازی و رشد قارچگونهی کانالها و صفحات وطنفروش رفتهرفته مخاطب با این سوال رو به رو شد که آتشزدن پرچم آمریکا و اسرائیل و مرگ فرستادن بر آنها کار درستی بوده است؟
پاسخ این سوال را در روزهای اخیر، براندازها با زبان بیزبانی دادهاند: وقتی دانشگاههای غرب مرگ بر بچهکش و حامیانش سر میدهند یعنی هیچ بعید نیست، تصمیمسازهایی در جهان غرب در آینده بالانشین شوند که مسائل را از زاویه نگاه جمهوری اسلامی و مردم ایران میبینند.
در واقع شعارهای مرگ بر اسرائیل و آمریکا طی ۴۵ سال و آتشزدنِ پرچمها جرقهای بود که زده شد تا این آتش بالاخره شعلهور شد. و حالا جواب داده و پژواک این صدا نه از کشورهای مسلمان که از پایتختهای غربی به گوش جهانیان میرسد.
رسانه دانلود