بانویی که سرافرازی همراه نام جاویدش معنی شد
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۸۲۲۳۷۷
گروه معارف ــ زنی با استقامتی ستودنی، روبهروی نغمههایی از رنج و روح خشن اندوه قرار گرفته است و نغمه پیروزی او از لابهلای برگهای زمان به گوش میرسد. نوای سپید سرافرازی به همراه نام جاویدش، در بادهای پیغامرسان منتشر است. همه با این لحن و نوا آشنایند، همه او را میشناسند، همسر علی، مادر عباس.
به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، چقدر زیبا شهامت خاندان خود را كنار اقیانوس بیپایان حیدر(ع) آورد و چقدر شیوا اقتداگر این مهربانی بود و توانست وجود خود را در الفت به مولا(ع) خلاصه كند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پنج سال از هجرت رسول اكرم(ص) به مدینه میگذشت. در خانه حزام و ثَمامه، دختری متولد شد كه نامش را فاطمه نهادند، خانهای كه مردان آن به شجاعت و سخاوت، معروف و از علم و معرفت بهرهمند بودند.
عقیل وارد خانه حزام شد و دخترش را برای برادر، خواستگاری كرد. حزام كه هرگز پیشبینی چنین پیشنهادی را نمیكرد، حیرتزده ماند. پاسخ داد: زنی بادیهنشین با فرهنگ ابتدایی بادیهنشینان شایسته امیرالمؤمنین، علی(ع) نیست. او باید با زنی ازدواج كند كه فرهنگ بالاتری دارد. این دو فرهنگ با هم فرق دارند. عقیل پاسخ داد: علی از آنچه میگویی آگاه است و با این حال، به این ازدواج تمایل دارد. مهر سكوت بر لبان حزام نشست، از عقیل مهلت خواست تا این پیشنهاد را با همسر و دخترش مطرح كند.
رؤیای شب گذشته، فاطمه را در فكر و خیال فرو برده بود. خواب را برای مادر تعریف كرد تا تعبیرش را بداند. مادر درحالی كه موهای دختر را شانه میزد، خوابش را میشنید: دیدم كه در باغی سرسبز و پردرخت نشستهام، نهرهای روان و میوههای فراوان باغ را پر كرده بود. من چشم دوخته بودم به ماه و ستارهها كه در آسمان میدرخشیدند و به عظمت خدا میاندیشیدم. فكر میكردم كه آسمان چطور بدون ستون، در بالا قرار گرفته و فرود نمیآید. ماه و ستارهها این همه روشنی را از كجا آوردهاند. غرق افكارم بودم كه ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من نشست. نورش چشمانم را خیره كرده بود. در تعجب بودم كه سه ستاره نورانی هم از آسمان بر دامنم نشستند. حیرتزده به ماه و ستارهها نگاه میكردم كه هاتفی نامم را صدا زد و با من چنین گفت: «فاطمه! مژده باد تو را به سیادت و نورانیت به ماه نورانی و سه ستاره درخشان كه پدرشان بعد از رسول سید و سرور همه انسانهاست» مادر كه با دقت رؤیای دختر را میشنید، با لبخندی دلنشین، خواب را تعبیر كرد و گفت: دخترم رؤیای تو صادقه است. بهزودی با مردی جلیلالقدر ازدواج میكنی و از او صاحب چهار فرزند میشوى. اولین آنها مثل ماه چهرهای درخشان دارد و سه تای دیگر همچون ستارگانند.
فاطمه خواب را تعریف كرد و تعبیرش را هم شنید، غافل از اینكه لحظاتی پیش، برادر آن مرد جلیلالقدر، او را از پدرش خواستگاری كرده است. حزام وارد اتاق شد تا با ثمامه درباره ازدواج دخترشان مشورت كند. پرسید خانه علی(ع) خانه وحی و نبوت و علم و ادب است، دخترت را لایق این خانه میدانى؟ اگر اهلیتش را ندارد و شایسته همسری علی(ع) نیست، پاسخ منفی بدهیم.
ثمامه گفت: به خدا سوگند كه من او را خوب تربیت كردم و سعادتش را از خدا خواستم تا خادم مولایم علی شود. پس او را به مولایم تزویج كن. پدر و مادر به این ازدواج رضایت دادند و مانده بود فاطمه كه در مقابل این پیشنهاد چه واكنشی نشان خواهد داد؟
حزام نزد فاطمه آمده بود تا خواستگار جدید را به دخترش معرفی كند. فاطمه، با شنیدن نام علی(ع) عرق شرم و حیا بر پیشانیاش نشست، اما در دلش شور و شعف موج میزد. گفت: پدر جان! به خدا قسم برای حسن و حسین(ع) مثل مادری دلسوز خواهم بود. دختر حزام با دلی آكنده از مهربانی و همدردى، پا به خانه امیرمؤمنان، علی(ع) گذاشت تا افتخار مادری فرزندان او را یابد.
سال 26 هجری بود، خوابی كه فاطمه در خانه پدر دیده بود، در خانه علی(ع) به نیكی تعبیر شد. ماهی به درخشندگی ماه آسمان، به خانه علی و فاطمه بنت حزام قدم نهاد. نامش را عباس نهادند. علی(ع) از همیشه شادمانتر بود. قصدش از ازدواج با فاطمه همین بود. به عقیل گفته بود همسری مناسب برایم انتخاب كن كه پسری دلاور به دنیا آورد تا پسرم، حسین را در صحرای كربلا یاری دهد. قلب فاطمه مالامال از عشق به این پسر بود و از كودكی او را برای فدا شدن در ركاب حسین بن علی(ع) تربیت كرد. پس از آن سه پسر دیگر نیز آورد. او را امالبنین لقب دادند، مادر پسران؛ یك ماه و سه ستاره ... .
امالبنین وارد اتاق شد. علی(ع) را دید كه عباس خردسال را روی پاهایش نشانده، آستینهای كودك را بالا زده و بازوانش را میبوسد و به شدت میگرید. امالبنین حیران و نگران علت را پرسید. علی(ع) با اندوه پاسخ داد: به این دو دست نگاه میكردم و آنچه بر سرشان میآید، به یاد میآوردم. تعجب امالبنین به ترس تبدیل شد: مگر چه بر سر دستان پسرم خواهد آمد؟ و پاسخ شنید كه از بازو قطع خواهند شد. پرسید: چرا یاعلى؟ و آنگاه شرح كربلا را شنید و اینكه دستان فرزندش در راه پسر ریحانه رسول، قطع خواهند شد. گریه امانش نمیداد، اما شكر خدا را میگفت كه پسرش فدای سبط گرامی رسول(ص) میشود. علی(ع) مادر عباس را به منزلتی كه فرزندش نزد خدا داشت، بشارت داد و گفت كه خداوند در عوض دو دست، دو بال به او میبخشد تا با ملائكه در بهشت پرواز كند. لبخند بر لبان دختر حزام نشست... .
عاشق فرزندان علی(ع) بود. وارد خانه علی(ع) كه شده بود، حسن و حسین در بستر بیماری بودند. نوعروس ابوطالب خود را به بالین آن دو رساند و همچون مادری مهربان از آنها پرستاری كرد تا بهبود یافتند. خودش به مولا پیشنهاد داد كه به نام فاطمه او را صدا نزند تا حسن و حسین از ذكر نام او به یاد مادر شهیدشان نیفتند و خاطرات جانسوز گذشته و رنج بیمادری عذابشان ندهد.
شب نوزدهم ماه رمضان بود. امالبنین به چهره علی مینگریست و او را متفاوت با همیشه میدید. پیوسته از علی(ع) میپرسید كه چرا امشب حالتان متفاوت است. علی(ع) در پاسخ، به او فقط درباره حضرت عباس سفارش میكرد كه مبادا فرزندش، حسین(ع) را در روزی كه بییاور است، تنها گذارد.
سپیدهدم نوزده رمضان فرا رسیده بود. علی از خانه كه بیرون میرفت، با خود زمزمه میكرد: برای استقبال از مرگ كمربندت را محكم ببند كه مرگ به سراغت خواهد آمد و هرگاه مرگ از كوی تو گذر كند ناشكیبایی نكن ... . دل امالبنین لرزید و قدمهایش سست شد. سراسیمه میگریست و آشفته بود كه چه باید بكند.
وقتی علی(ع) ندای «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَه» را سر داد، چهار همسر آزاد از خود به جای گذاشت: امامه دختر زینب، لیلی تیمى، امالبنین كلابی و اسماء بنت عمیس. مدتی از شهادت مظلومانه مولا گذشته بود كه یكی از شخصیتهای مشهور عرب، امامه را خواستگاری كرد. امامه، در این باره با امالبنین مشورت كرد. امالبنین گریست و پاسخ داد: سزاوار نیست بعد از امیرالمؤمنین(ع)، بدن ما در بدن مرد دیگری آرام گیرد. این سخن، هر سه بانوی آزاد علی(ع) را متأثر كرد، تا آنجا كه از آن پس هیچ یك به ازدواج نیندیشیدند.
حسین بن علی(ع) از بیعت با یزید سر باز زده و هنگامه قیام عاشورا فرا رسیده بود. خاندان و یاران حسین(ع) به همراه او رهسپار سفر بودند. امالبنین، پسرانش را همراه پسر فاطمه(س) فرستاد و سفارش او را به فرزندانش میكرد: «چشم و دل مولایم امام حسین(ع) و فرمانبردار او باشید.» عبدالله، فرزند عباس، را در آغوش گرفته بود و او را در دوری پدر دلداری میداد. سالها تلاش كرده بود تا پسرانش را همچون چهار شیرمرد، آماده این روز كند.
عباس، عبدالله، جعفر و عثمان، چهار پسر امالبنین، فرمانبردار و جانسپار سبط رسول گرامی اسلام بودند. شهادت، لحظه به لحظه به آنها نزدیكتر میشد. بشیر میآمد و هر بار خبر شهادت یكی از سروقامتان امالبنین را به او میرساند. امالبنین گویا نمیشنید. تنها پاسخ میداد: «فرزندانم و آنچه زیر آسمان كبود است، فدای حسین فاطمه(س) باد! برایم از مولا حسین(ع) خبر بیاورید.» بشیر این بار كه آمد خبر شهادت سالار شهیدان را با خود آورده بود؛ صدای شیون و ناله امالبنین زمین و زمان را فراگرفت، فریاد زد: «بشیر! رگهای بدنم را پاره كردى...».
اهلبیت پیامبر، پس از تحمل مصائب فراوان، وارد مدینه شدند و در كنار قبر پیامبر گرامی اسلام، چشمان امالبنین با سیمای غمدیده زینب(س) مواجه شد. زینب خبر داد كه از فرزندت عباس، برایت یادگاری آوردهام. آنگاه سپر خونین اباالفضل را از زیر چادر بیرون آورد و به امالبنین داد. امالبنین، آنچنان دلش سوخت كه تاب نیاورد و بیهوش بر زمین افتاد ... .
مدتها از واقعه عاشورا میگذشت. امالبنین هر روز به قبرستان بقیع میرفت و اندوهناکترین مرثیهها را بر مزاری كه خود برای فرزندانش ساخته بود، میخواند. گریهاش آنقدر سوزناك بود كه مروان بن حكم با آن همه قساوت قلب، از ناله او به گریه افتاد و با دستمال اشكهای خود را پاك كرد. وقتی زنها او را با نام امالبنین صدا میكردند و به وی تسلیت میگفتند، داغ دل امالبنین تازهتر میشد و به آنان خطاب میكرد: ای زنان مدینه! دیگر مرا امالبنین نخوانید و مادر شیران شكاری ندانید. من پسرانی داشتم كه به خاطر آنها امالبنین صدایم میزدند، ولی حالا فرزندی ندارم كه امالبنین باشم. من چهار باز شكاری داشتم كه آنها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردنشان را قطع كردند. با نیزههایشان بدنهای پسرانم را متلاشی كردند و روزشان را در حالی به شب رساندند كه بدنهای چاكچاك پسران من روی خاك افتاده بود. ای كاش میدانستم آیا این خبر درست است كه دستان فرزندم عباس را از تن جدا كردهاند؟ بر سر فرزندم عمود آهنین زدهاند، درحالی كه دست در بدن نداشته؟ اگر عباس من دست در بدن داشت، چه كسی جرئت این جسارت را میكرد ... .
اینها را زمزمه میكرد و میگریست، زنان دیگر هم در گریه او شریک میشدند.
سیزدهم جمادیالثانی سال 64 هجری بود. خورشید عمر امالبنین غروب كرد و پیكر مطهرش در قبرستان بقیع، در كنار پیكر بانوی دو عالم، فاطمه زهرا(س)، سبط گرامی پیامبر اكرم(ص)، امام حسن مجتبی(ع) و دیگر چهرههای درخشان شریعت نبوى، به آغوش خاک سپرده شد.
آیتاللهالعظمی حاج سید محمد حسینی شیرازی میفرمود: شخصی در عالم مكاشفه، حضرت ابالفضلالعباس را دید و عرض كرد: آقا جان! حاجتی دارم و نمیدانم برای روا شدن آن به چه كسی متوسل شوم؟ قمر بنیهاشم فرموده بود: به مادرم امالبنین... .
منابع:
شیخ علی ربانی خلخالى، ستاره درخشان مدینه حضرت ام البنین(سلام الله علیها)، انتشارات مكتبالحسین، صص 11ـ 14.
همان، ص 25.
ام البنین نماد ازخودگذشتگی، ص 19.
باقر شریف قرشى، زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، ص 30.
[همان، ص 21.
ستاره درخشان مدینه حضرت ام البنین(سلام الله علیها)، ص 49.
ریاحین الشریعه، ج 3، ص 292.
ملا حبیبالله كاشانى، تذكره الشهدا، ص 443.
ستاره درخشان مدینه حضرت ام البنین(سلام الله علیها)، ص 137.
همان، ص 142.
منبع: ایکنا
کلیدواژه: خبرگزاری قرآن ایکنا خراسان رضوی معارف ام البنین شهادت قرآن ماه و ستاره ها حسن و حسین خانه علی ع سه ستاره حسین ع
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت iqna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۸۲۲۳۷۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
«خالد» جلوی دوربین رفت
ایسنا/خوزستان فیلمبرداری فیلم کوتاه «خالد» در شهرستان شوش پایان یافت.
فیلم کوتاه «خالد» به کارگردانی فاطمه سُرخه و تهیهکنندگی حبیب باویساجد در زیگورات چغازنبیل و روستاهای شهرستان شوش و هفتتپه به پایان فیلمبرداری رسید.
در خلاصه داستان فیلم کوتاه خالد آمده است :«پدر که در تاریخ گم شد، مادر بیطاقت شد و به جستوجوی او رفت و خالد هم در جستوجوی هر دو... .»
عوامل فیلم کوتاه خالد عبارتند از:
نویسنده و کارگردان: فاطمه سُرخه ـ مدیر فیلمبرداری: عماد سلمانیان ـ تدوین: اسماعیل پورنصیری ـ صدابردار: محمد مهدیشُکر ـ طراح و اجرای گریم: فاطیما حزباوی ـ طراحی و ترکیب صدا: میبُد شُکر ـ طراح صحنه و لباس: امینه چندریانپور ـ دستیار کارگردان و برنامهریز: مهدی سعدونیزاده ـ انتخاب بازیگر: لیلا هاشمی ـ بازیگردان: فائزه سودانی ـ اصلاح رنگ: ترنم شُکر ـ منشی صحنه: امین حیدری ـ گروه فیلمبرداری: فاطمه رضاییخویی و حسین ظهیری ـ عکاس: مهران شُکر ـ دستیار تدوین: سعاد باویساجد ـ تامین و پشتیبانی تجهیزات فیلمبرداری: مهران فیلم ـ مدیر تدارکات: رحیم فضلی و محمد چنانی (چنانیان) مجری طرح: سارا باویساجد ـ مشاور رسانهای و روابط عمومی: مهدی منصور ـ مدیر تولید: فاطمه چندریانپور ـ تهیهکننده: حبیب باویساجد ـ بازیگران: فائزه سودانی، نصرت غافلی، مهدی عبیداوی، میکائیل رضاییخویی (سُرخه) و مرتضی چنانی (چنانیان).
انتهای پیام