شعر طنز/ زن، دلش صاف مثل آیینه است
تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۲۱۲۴۹۳
این یکی رفت و اون یکی اُومد
هر کی هر کی و کی به کی اُومد
تَک تَکی رفت و جُفتَکی اُومد
جفتکی های مُفتُکی اُومد
اُومدن خواسِگاریم رُودار
پُرفُسورهای تا ابد بی کار!
یکیشون گفت گر زنِ من شی
بعله بگی و وصله ی تن شی
میریزم پات، اشرفی ها را
اشرفی ها و مشرفی ها را
قربونت میرم و فدات میشم
فدای اون دو تا چِشات میشم
میمیرم روزی صد بار بَرات
دُون و مُون می کنم انار بَرات
خامِ حرفاش شدم منِ حالو
دخترِ ساده لوح و شفتالو
بعد هم، یا نصیب و یا قسمت
بعله گفتم شدم بلا نسبت
اولش خیلی عالینا بودش
جای ما تو باقالینا بودش
هی می زد حرفای قشنگینا
دل او فِرت فِرت تَنگینا
دل می داد هی و قلوه ها می سَّد
حرفای عشقولانه ها می زد
عاشقم بود و سیم هی می مُرد
بَرق و مَرق نِگام، دلِش می برد
با بُوق و تَق و تُوق می اُومد
می پرید از رو جُوق می اُومد
اَولیناش هَمَش طلا بودم
زیمبلینا و زیمبلا بودم
طلایِ با عیار بیست و چهار
قربون من می رفت لیل و نهار
منو با تاق تاقُوش صفا می برد
پابوسِ سید ابوالوفا می برد
جمعه ها توی باغ می رفتیم
شنبه ها شاهچراغ می رفتیم
روز یکشنبه آسیُو سه تُّوی
جوبِ خیرات و دَروازه شادوی
صبح دوشنبه، هَفتن و چِلتَن
جات خالی ظهر ناهار تو باغِ اِرم
پَسینایِ سه شنبه میدون مولا
روز چارشنبه هم که باغ صفا
چی بگم از غروب پنجشنبه؟
از غروبای خوب پنجشنبه؟
می زدیم توی رگ، کباب و مَباب
چه کبابی! کبابِ نابِ بناب !
چه قَدَر حال و حُول می کردیم
زینَبل و زینبَلُول می کردیم
آخ یادِش به خیر، اُون روزا
یاد و مادِش به خیر، اُون روزا
اُون روزایی که من طلا بودم
زیمبلینا و زیمبَلا بودم !
حالا دیگه طلای من شده مِس
رنگ و رو و جلایِ من شده مس
صبا یا پس صبا میشَم لَملُوش
فانوس قلبِ من میشه خاموش
تا بوده روزگار، این بوده
عمرِ بی اعتبار، این بوده
تا بَر و رُو و رنگ و بُو داریم
لُپ و مُپ های چون لَبُو داریم
چین و چُوروک تو صُورَتِمُون نیس
نمره ی قد و بالامون هس بیس
قربونِ قد و بالامون میرن
فدای جفتِ چشمامون میشن
امّا چون روزگار لاکردار
کرد این گونه با ماها رفتار
یادشون میره کی بودیم ماها
سی خودمون کسی بودیم ماها
عمرمون سی اونا گذاشتیم ما
هر چی که داشتیم و نداشتیم ما
حَقمُون اینه حالا این جوری !
ما بشیم اخ یکی دیگه حوری ؟
الغرض، مردی و جوونمردی
اینه که دور همسرت گردی
زن، دلش صاف مثل آیینه ست
با وفا، با مَرام و بی کینه ست
رونق و چلچراغِ خونه، زنه
گل خوشبویِ باغِ خونه، زنه
جان فدا و مَداح تو، همسر
قربونِ شکلِ ماهِ تو، همسر
من انار می کُنم برات، دونه
تو فقط غُر نزن، نگیر بونه…
1717
کد خبر 1396888.بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
منبع: خبرآنلاین
کلیدواژه: خواستگاری طنز عشق زنان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۲۱۲۴۹۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حمله دزدان به یک سلبریتی دیگر در اتوبان چمران؛ پیگیری نمیکنم! +تصویر
امین منوچهری مهاجم سابق استقلال امروز در اتوبان چمران با صحنه وحشتناکی رو به رو شد و در ترافیک مورد حمله سارقین قرار گرفت و گردنبند طلای او به سرقت رفت.
به نقل از ورزش سه منوچهری گفت: در ترافیک اتوبان شهید چمران بودم و یک موتوری به آینه خودرو من برخورد کرد و پس از آن شروع کرد به فریاد زدن و با دست به شیشه خودرو من میکوبید، زمانی که شیشه ماشین را پایین دادم تا ببینم چرا این کار را انجام میدهد یک نفر دیگر از پشت سر آمد و گردنبند من را از گردنم کشید و همین اتفاق باعث شد تا گردنم آسیب جزئی ببیند.
منوچهری در ادامه گفت: صحنه شوکه کننده بود و حتی نتوانستم واکنش نشان دهم، زمانی که شیشه ماشین را پایین کشیدم شخص موتور سوار با مشت به سمت من حمله کرد و از این اتفاق شوکه شده بودم و ناگهان یک نفر دیگر اقدام به سرقت کرد، نمیدانم چرا رسیدگی نمیشود. این چندمین بار است که در اتوبان چمران این اتفاق تکرار میشود و فکر میکنم آنها یک باند هستند که این کار را انجام میدهند!
او در انتها گفت: پیگیری نکردم چون به نظرم به جایی نمیرسد. بارها همین اتفاق افتاده، نه جلوگیری انجام شده و نه پیگیری اتفاق میافتد. باز خدا را شکر که به خودم آسیبی وارد نشد!