«قصه کربلا» یک اثر منفعلانه نیست
تاریخ انتشار: ۱۱ شهریور ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۱۵۲۹۸۱
مهدی قزلی که کتاب ده جلدی قصه کربلا را در یک نسخه تک جلدی و با تدوینی جدید منتشر کرده است از انگیزه اش برای این کار و لزوم آن سخن گفت.
به گزارش مشرق، مهدی قزلی نویسنده کتاب « قصه کربلا » که به تازگی منتشر شد، در مورد لزوم نگارش درباره وقایع کربلا و قیام امام حسین (ع) و نکاتی که در کتاب قصه کربلا مد نظر قرار گرفته سخن گفت که مشروح آن را میخوانید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
هنرمند خوب به موضوعی که دغدغه مردم است با خلاقیت می پردازد
آیا با توجه به وجود نمونه های بسیار در بازار نشر در مورد وقایع کربلا و قیام امام حسین (ع) هنوز هم نوشتن در این باره لزومی دارد؟
وقتی محرم میشود همه به موضوع امام حسین (ع) توجه میکنند. من در کتاب «پنجره های تشنه» در توصیف ماجرای انتقال ضریح امام حسین به کربلا هم به طور جدی متوجه این توجه شدم. گرچه پیش از آن هم میدانستم اما وقتی با چشمان خودم دیدم دیگر برایم عین الیقین شد. این ضریح از هر نقطه ای که رد میشد مردم دورش جمع میشدند پس دغدغه شان است. همین الان هم میبینید که لات ها هم برنامه زندگیشان را با فرارسیدن ایام محرم تغییر میدهند یا یک شاخ اینستاگرامی که همه جور منکری را در صفحه اش مرتکب میشود، اعلام میکند که به مدت ده روز رعایت خواهد کرد و خبط و خطای بزرگی نمی خواهد مرتکب شود. این به این معنی است که مسئله امام حسین هنوز هم ضریب نفوذ جدی دارد و در فرهنگ ما کاملا جای خود را باز کرده است. من معتقدم که میتوان در مورد هرچه که مسئله مردم است کار کرد و شاید به معنی بهتری «باید» کار کرد.
کار در مورد امام حسین (ع) به ویژه در حوزه کتاب زیاد است و بنابراین نویسنده باید مراقبت کند. یک نویسنده و در معنی عام تر، هنرمند خوب کسی است که اولا به موضوعی که مردم به آن توجه دارند توجه کند و دوم اینکه فرم یا محتوا یا زاویه دیدش در این توجه را خلاقانه انتخاب کند تا اثرش بر مخاطب بیشتر شود؛ وگرنه تکرار کارهای موجود کمی بی معنی و یا از جنس کاسب کارانه است که عده ای تا میبینند کاری گرفته و مردم به آن توجه میکنند فورا شبیهش را انجام میدهند.
اگر موضوع ما هنر و هنرمندی است برای بیان آن چه که در کربلا اتفاق افتاده است لازم است حتما خلاقیتی دربیانش بروز دهیم یا دست کم برایش تلاشی کرده باشیم.
پرداختن به هر چیزی که مد نظر مردم است حتما جواب میدهد مثلا اگر موضوع معیشت مردم باشد هرچیز به هر نحوی در این مورد حتما جواب میدهد اما نحو هنرمندانه اش میشود کار هنری که ادبیات را هم به دلیل اینکه می شود کار خلاقه در آن انجام داد، میتوان در همین بخش دسته بندی کرد.
قصه کربلا یک اثر منفعلانه نیستبا این اوصاف آیا شما نگاه به توفیق هنرمندانه و یا موفقیت اقتصاد نشر داشته اید یا اینکه در تلاش برای مقابله با شبهه افکنی ها و فشاری که بیگانگان در سست کردن عقاید مردم و بویژه جوانان دارند این کتاب را نگاشته و سپس به تدوین و نمونه جدیدتری از آن رسیده اید؟
به هیچ وجه این کتاب کاری منفعل نبود و در مقام پاسخگویی به شبهات نوشته نشده است. اگرچه معتقدم همان شبهاتی هم که مطرح میشود خود نشان دهنده اهمیت موضوع امام حسین (ع) در فرهنگ و زندگی ما از نظر شبهه افکنان است؛ در واقع فرهنگ حسینی یک موضوع جدی است. بنابراین در مورد عزاداری برای حضرت علی (ع) صحبت نکرده اند بلکه به عزاداری حضرت امام حسین (ع) پرداخته اند. چرا که در سایه محرم و رفتار فرهنگی و اجتماعی مردم در محرم است که به ویژه در جوامع شیعی، تحولات زیادی رخ میدهد. و همین لزوم و اهمیت کار کردن در مورد محرم و امام حسین (ع) و هر آنچه که به آن مرتبط است را تائید میکند.
اما من از موضع انفعال و جواب دادن این کار را نکرده ام بلکه فکر میکردم آنچه که در این حوزه در بازار نشر و در دسترس مردم قرار دارد دچار حشو و زواید است و پیرایش جدی میخواهد. شاید لازم باشد که تاکید کنم آرایش زیباسازی با اضافه کردن چیزهایی به اصل موضوع است و پیرایش زیباکردن موضوع با کم کردن و حذف برخی چیزها از آن است. ما در آرایش کتابت و روایت کربلا دچار افراط بسیار شده ایم؛ یعنی اینقدر حرف اضافه زده ایم و توصیف کرده ایم و سانتیمانتال و احساسگرایانه برخورد کرده ایم که اصل حرف در این میان گم میشود. در نگارش کتاب قصه کربلا و بویژه در نسخه جدید آن سعی کرده ام که تا جایی که در توانم هست هر آنچه که در این مباحث و روایت تاریخ اهمیت نداشته است را حذف کنم و به اصل کنش و واکنش برسم و بیان کنم که امام در پاسخ به چه حرکتی، چه کرد و دشمنان امام در پاسخ به کدام حرکت امام حسین (ع)، چه کردند. اینگونه کنش و واکنش در اختیار مخاطب قرار میگیرد و اجازه داده میشود که خودش سریع و صریح با موضوع مواجه شود. اینقدر هم ائمه اطهار رفتار های منطقی و عاقلانه ای داشته اند که به سرعت هم بر عقل و هم احساس افراد تاثیر میگذارد به شرط اینکه اطلاعات به خوبی ارائه شود.
امام حسین تمام عقلانیت را در حرکت به سوی کربلا در نظر گرفتالان یکی از حرف هایی که زده میشود این است که امام حسین (ع) خیلی احساسی راهی کربلا شد تا شهید شود. در حالیکه به هیچ وجه این گونه نبوده است. امام مدت زیادی ساکن مکه بودند و تا نامه های بسیاری از کوفه دریافت نکرد و تائید سفیر خودش مسلم را نگرفت، به آن سمت حرکت نکرد و هنگام حرکتش به شیعیان بصره هم نامه ای نوشت و از این حرکت آنها را مطلع کرد.
یادمان نرود که طبق صلح نامه امام حسن (ع) با معاویه، امام حسین (ع) قائم مقام قانونی خلافت بود چرا که بر اساس آن صلح نامه معاویه حق نداشت برای خودش جانشینی تعیین کند و در صورت زنده بودن امام حسن خلافت به ایشان و در صورت نبودشان به امام حسین (ع) میرسید و اگر هیچکدام در قید حیات نبودند نمایندگان مومنین باید فردی را انتخاب میکردند. پس طبق آن سند حقوقی امام حسین باید خلیفه میشد. اما خلافت جدای از مبنای قانونی، یک درخواست اجتماعی هم نیاز داشت وقتی این درخواست بوجود آمد امام هم حرکت کرد که اگر این کار را نمی کرد الان باید به تاریخ پاسخ میداد که چرا این کار را نکرده است در حالیکه هم زمینه قانونی را در اختیار داشت و هم هجده هزار نامه تقاضای مردمی برای این کار. کما اینکه در آن نامه ها مردم هم به این نکته اشاره میکنند که اگر نیاید باید در دنیای دیگر پاسخگو باشد.
اما با همه این اوصاف وقتی که حر جلوی او و کاروانش را میگیرد و متوجه شهادت مسلم بن عقیل میشود میفرماید که من به خواست مردم به این جا آمده ام و اگر دیگر تقاضایی ندارند من باز میگردم. بارها در طول مسیر و پیش از وقایع کربلا و حتی تا آخرین دقایق اقدام به مذاکره با حر، ابن سعد و لشکر کوفه میکند. آخرین مذاکره اش با عمر سعد در شب عاشورا رخ میدهد و حتی بعد از اینکه همه یارانش را میکشند باز هم مذاکره و اتمام حجت میکند. بنابراین میبینیم که اصلا با فضایی احساسی روبرو نیستیم.
در عین حال میبینیم که در حالی که تاریخ میگوید آن سوی معرکه دست کم پانزده هزار نیرو حضور داشته و این طرف امام حسین در بهترین حالت صد یار و یاور داشته و در بیشترین تعداد گفته شده ششصد نفر همراه او حضور دارند، قاعدتا نباید جنگ بین این دو گروه بیشتر یکی دو ساعت طول بکشد اما امام آنچنان سیستم جنگی پیاده میکند که این کارزار تا بعد از ظهر ادامه مییابد. امام حسین به سپاه کم تعدادش سازمان میدهد و لابلای جنگ برای مردم سخن میگوید و حتی جنگ را تن به تن میکند تا لشکر دشمن ببیند که دست به قتل چه کسی میزند و در آینده ادعا نکنند که شلوغی باعث شد تا ندانند که با چه کسانی طرف هستند. هر یک از یاران امام حسین (ع) که به میدان میرفته خودش را معرفی میکرده و رجز میخوانده. به عنوان مثال «بریر» را که میخواستند شهید کنند یک نفر به ضارب او میگوید کجا می روی این همان کسی است که قرآن را به ما آموخت. یعنی حجت را برای همه تمام میکرد و به همین دلیل است که بعد از واقعه کربلا ماجرای توابین و قیام مختار رخ میدهد.
منظور از بیان این مطالب این است که امام حسین برای همه اینها برنامه کاملی داشته است. وقتی همه این اطلاعات را در مقابل یک جوان یا نوجوان بگذاریم نسبتش با ماجرا متحول میشود و این گونه شور در جای خود و شعور هم در جای خودش قرار میگیرد. من تلاش کردم که هم احساس در کتاب باشد چرا که نمی توان کتمان کرد در این ماجرا احساس هم جاری است و هم منطق اتفاقات در اختیار قرار گیرد و پاسخ بسیاری از چراهای رخدادها بیان شود. همین که مخاطبان متوجه بشوند امام حسین (ع) در کنار این شور، مردانگی و زیر بار ظلم نرفتنها تمام عقلانیت را به کار میگیرد من را به هدفم رسانده است.
نمی دانم که چقدر موفق بودم و این مسئله ای است که مخاطبان پس از خواندن کتاب میتوانند نظر دهند.
راه ما را به هم رساند!برخلاف بسیاری از هنرمندان که در پایان خلق آثارشان میگویند «متوجه نشدیم چگونه اما اینطور شد!»، شما با تسلط به آنچه که میخواستید انجام دهید پیش رفتید که این تحسین برانگیز است.
البته من هم باید اعتراف کنم که در مورد امام حسین (ع) واقعا این حالت به وجود میآید. من خط کاری که میخواستم انجام دهم را میدانستم اما موضوع امام حسین به نوعی است که آدم از یک جایی دیگر متوجه نمی شود چه شد که شد! همانطور که ماجرای ظهور «زهیر» در کربلا هم همینطور است. او عثمانی مسلک بود و حضرت امیر را در ماجرای عثمان مقصر میدانست و یک منزل هم از امام حسین (ع) فاصله گرفته بود تا ایشان را ملاقات نکند. ماجرایی پیش میآید و یاد روزی میافتد که در پایان جنگی که سپاه اسلام پیروز شده بود، سلمان به او گفته بود روزی خواهد آمد که پسر پیامبر را یاری خواهی کرد که غنیمت بیشتری به دست خواهی آورد. او متحول میشود و به کربلا میآید. هنگام مبارزه در حال نصیحت سپاه عمر سعد بوده که به او میگویند تو دیگر چرا از این سخنان میگویی در حالیکه با این خاندان مشکلاتی داشتی! وی در پاسخ میگوید راه ما را به هم رساند.
به نظرم من این خیلی جمله فوق العاده ای است و در مورد امام حسین (ع) چنین گزینه ای را نمی توانم کتمان کنم. منتها به این معنی نیست که کسی بگوید خود امام همه چیز را درست میکند؛ بلکه ما هم باید کار خودمان را انجام دهیم و زحمتمان را بکشیم. دوندگی و مطالعه داشته و نگاهمان به ماجراها، تاریخ و مردمشناسی را داشته باشیم.
مطالعه روایت کربلا در کتابی مثل قصه کربلا چگونه می تواند موثر و جذاب باشد در حالی که شاید عده ای گمان کنند که به موضوعی تکراری و قدیمی پرداخته شده است؟
ما باید سعی کنیم که تفاوت ها را درک کنیم به عنوان مثال وقتی عبیدالله بن زیاد به خانه هانی بن عروه وارد میشود در حالی که مسلم بن عقیل هم در همانجا پنهان شده بود، هانی و مسلم برای نکشتن عبیدالله دو انگیزه متفاوت داشتند. هانی از سر پایبندی به رسومات عربی که مهمان نوازی را بسیار ارج میدادند و حتی در تاریخ آمده که فردی به خاطر حمایت از ملخ هایی که به سایه خیمه اش پناه آورده بودند بر روی هم قبیله ای هایش شمشیر کشید، معتقد بود که عبیدالله مهمان خانه اش هست و نباید مهمان را کشت؛ اما مسلم با اعتقاد به فرامین اسلامی و حضرت رسول (ص) که از کشتن افراد به شکل ترور پرهیز داده بودند از کشتن او منصرف شد. (اشاره به این سخن پیامبر که فرمود: «إنّ الایمان قَیّدَ الفَتْک، لایَفْتُکُ مؤمن» ایمان از ترور و کشتن غافلگیرانه منع کرده است، مؤمن کسی را غافلگیرانه و ناگهانی نمیکشد.) منظورم کاستن از شان هانی نیست بلکه بیان تفاوت های افراد است.
یا تامل دراین نکته که در کل ماجرای کربلا، مسلم تنها فردی از اصحاب امام حسین (ع) است که خودش را تسلیم کرده و هیچ کس دیگری چنین کاری نکرده است. حتی در واقعه عاشورا، دو نفری که دستگیر می شوند به این دلیل است که دستشان را شکسته اند و نزد عمر سعد میبرند. حتی آنجا هم میگویند که اگر دستم بسته نبود مجبور بودید که با من مبارزه کنید. حال اگر مخاطب مسلم را بشناسد ماجرا تامل برانگیزتر میشود چرا که او جنگاوری شجاع و توانمند بوده است. شهر بهنساء را او فتح کرده و در جنگ صفین فرمانده یکی از جناحین لشکر حضرت علی (ع) بوده است. با این اوصاف کمتر بر این موضوع کار شده که چرا مسلم خودش را تسلیم کرد؟ دلیلش این بود که میخواست به هر شکل ممکن فرصتی به دست آورد و نامه ای برای امام حسین (ع) ارسال کند و او را از شرایط کوفه خبردار کند. چرا که پیش از این امنیت کوفه را تائید کرده بود و اگر آن را تکذیب نمی کرد در تاریخ به عنوان فردی که نتوانسته بود شرایط را درک کند و ماموریتش را به درستی انجام دهد از او یاد میشد. به همین دلیل از لحظه ای که دستگیر میشود به هر در میزند و حتی به عمر سعد و پسر اشعث وصیت میکند که پیامش را برسانند.
اینها جزئیاتی است که اگر به آنها توجه کنیم واقعه برایمان جذاب و بسیار پند آموز میشود.
*خبرگزاری موج
منبع: مشرق
کلیدواژه: کرونا اعتراضات آمریکا قرارداد ایران و چین مهدی قزلی قیام امام حسین ع قصه کربلا کتاب انتشارات شهید کاظمی قصه کربلا امام حسین عمر سعد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۱۵۲۹۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
افشای کینه شاه از قم
رهبر نهضت اسلامی در اولین جلسه کلاس درس، بیتعارفتر و بیپردهتر از قبل مشت نفاق پهلوی و دشمنی عناصر رژیم با آشیانه روحانیت را باز و دشمنی نهادی و کینه عمیق دربار و دیوان پهلوی با اسلام و روحانیت را افشا کردند.
به گزارش ایسنا، فردا ۱۲ اردیبهشت شصت و یکمین سالروز سخنرانی امام خمینی (ره) در بدو شروع مجدد دروس حوزه علمیه قم پس از برگزاری چهلم شهدای مدرسه فیضیه و افشای علنی دشمنی رژیم پهلوی با روحانیون و شهر قم در سال ۱۳۴۲ است.
در پی مخالفت محمدرضا پهلوی با حضرت امام خمینی و سایر مراجع و علمای حوزههای علمیه و اصرار بر اجرای اصول انقلاب سفید، آیتالله العظمی سید روحالله موسوی خمینی در اعتراض به شاه در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۴۱ پیام کوتاهی از قم صادر کردند.
ایشان در این پیام تاکید کردند که «دستگاه حاکمه میخواهد با تمام کوشش، به هدم احکام ضروریه اسلام قیام کند که به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر میاندازد لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر (عج) جلوس میکنم و به مردم اعلام خطر میکنم. مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبتهای وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند.»
امام یک هفته بعد در تاریخ ۲۹ اسفند همان سال در سخنانی که در جمع طلاب و مردم قم داشتند به تبیین انگیزههای مخالفت با تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی پرداختند و از خوابهای خطرناکی که رژیم در هتک حرمت احکام و شعائر دینی برای مردم دیده بود، سخن گفتند و با دعوت مردم و طلاب به فداکاری و پایداری، تاکید کردند: «من در کمین آنها ایستادهام.»
ایشان در پایان این سخنرانی بار دیگر نوروز سال ۱۳۴۲ را عزای عمومی اعلام کردند و خواستار برگزاری عزای سیاسی در نوروز شدند.
امام امت همچنین در نشستهای هفتگی و دیدارهایشان از مراجع تقلید و بزرگان حوزههای علمیه خواستند تا با ایشان همراهی کنند.
به دنبال این درخواست ۴۶ نفر از بزرگان و علمای تهران و قم با صدور اعلامیههای جداگانه با این درخواست امام همراه شدند و نوروز سال ۱۳۴۲ را عزای عمومی اعلام کردند.
مصادف شدن اولین روز نوروز ۱۳۴۲ با ۲۵ شوال ۱۳۸۳، شب شهادت امام جعفر صادق (ع) و برگزاری مراسمهای عزا در منزل برخی از بزرگان و علمای قم و منزل سایر شیعیان و دوستداران اهل بیت (ع) از یک سو و رنگ و بوی سیاسی گرفتن نوروز ۱۳۴۲ از دیگر سو، حال و هوای سال نوی ایرانیان را به کلی تغییر داد.
نوروز ۱۳۴۲ در شهر قم قدری متفاوتتر از سایر شهرهای ایران آغاز شد. دو مجلس عزا در دو محله معروف قم توسط دو مرجع عالیقدر شیعه برگزار شد. مجلس اول به میزبانی آیتالله سید روحالله موسوی خمینی در محله یخچال قاضی و مجلس دوم به میزبانی آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی در مدرسه فیضیه برگزار شد.
مسئله قابل تامل این بود که در آخرین روزهای اسفند ۱۳۴۱ به ساواک خبر رسید علما و طلاب قم و تبریز خود را آماده برگزاری مراسم عزای امام جعفر صادق (ع) رییس مذهب شیعه میکنند.
مدیران ارشد ساواک تصمیم گرفتند ماموران گارد را با لباس مبدل به این مدارس بفرستند و مانع برگزاری هر دو مجلس شوند.
گرامیداشت یاد و راه امام جعفر صادق (ع) در قم طبق رسمی بود که آیتالله عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم بنا کرده بود.
آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی به همین مناسبت بعدازظهر دو فروردین ۱۳۴۲ مجلس عزایی در مدرسه فیضیه قم برگزار کرد و مجلس عزا در آرامش در حال برگزاری بود. واعظان در رسای ظلم و ستمی که به امام باقر شده بود، سخن گفتند و جهت سخنانشان را به ظلم و ستم رژیم پهلوی و خوابی که برای ایران با اجرای اصلاحات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در قالب انقلاب سفید دیده بود، معطوف کردند.
ابتدا حجتالاسلام آلطه و بعد حاج انصاری قمی منبر رفتند و علیه نظام پهلوی سخن گفتند بعد از آن بود که مأموران شهربانی و گارد، مدرسه فیضیه را اشغال کردند و طلاب را مورد ضرب و شتم قرار دادند.
در آن روز تعداد زیادی از نیروهای انتظامی، امنیتی، کماندوهای ضد شورش و سربازان گارد شاهنشاهی با لباس مبدل در این مراسم حضور داشتند. عوامل رژیم که طبق دستورالعمل ساواک مامور بهم زدن مجالس وعظ را داشتند با ذکر صلواتهای بیموقع مجلس عزا را به تشنج کشاندند.
در هرج و مرج ناشی از بهم ریختن مجلس عزا، ماموران ساواک و شهربانی با دشنه، قمه و زنجیر به روحانیون، وعاظ و طلاب مدرسه فیضیه حمله و تعداد زیادی از آنان را مجروح کردند. آنان همچنین با سلاح گرم، طلاب را هدف قرار دادند که موجب شهادت یک نفر و مجروح شدن تعداد زیادی از آنان شد.
در میانه مراسم ماموران لباس شخصی ساواک و شهربانی قم در هماهنگی کامل شروع به بر هم زدن سکوت و نظم مجلس و درگیر شدن با طلاب جوان حاضر در مراسم و بعد ضرب و شتم آنان کردند.
با شدت عمل ماموران ساواک، نظامیان شهربانی قم با بیاهمیتی و بیحرمتی به مجلس عزا با چوب و باتوم طلاب جوان را کت زدند. ماموران طلاب ساکن در حجرههای طبقه بالای مدرسه فیضیه را از ایوانهای مشرف به داخل حیاط پرت کردند و کتابهای درس آنان را به همراه قرآن و کتابهای دعا در وسط حیاط آتش زدند.
در این هتک حرمت، شیخ اسماعیل حبیبی و آقای گلستانی از طبقه دوم فیضیه به پایین پرت شدند که چشمان و بدن حبیبی به شدت آسیب دید و دست و پای گلستانی شکست. علاوه بر اینها طلاب بسیاری مانند آقای قریشی مصدوم شدند. برخی طلاب مثل آقای قائمی با چوب و سنگ به مقابله با سربازان و ماموران مشغول شدند که ماموران آنان را بیشتر کتک زدند. وقتی این عده را به بیمارستان بردند، آن قدر زده بودند که بدنشان کبود شده بود.
درگیری ماموران شهربانی و ساواک تا ساعت ۷ بعدازظهر آن روز ادامه یافت. نظامیان لباسها، کتابها و بسیاری از لوازم و اثاثیه طلاب را در وسط صحن مدرسه آتش زدند.
بعد از حمله به فیضیه بسیاری از طلاب این مدرسه و دیگر مدارس دینی قم از ترس حملات بعدی، حوزههای علمیه را ترک کردند و این اتفاق موجب تعطیلی ۴۰ روزه مدرسه فیضیه و سایر مدارس دینی قم شد. علاوه بر آن فریضه نماز جماعت در مساجد تهران و شهرهای بسیاری به مدت یک هفته تعطیل شد.
افشاگریهای امامبا گذشت ۴۰ روز از غائله حمله مزدوران رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه، امام خمینی اولین جلسه دروس را در مسجد اعظم قم برگزار کردند.
ایشان در ارزیابی حوادث تلخ نیمه دوم سال ۱۳۴۱ و رویدادهای فاجعهبار ۴۰ روز ابتدایی سال ۱۳۴۲ در جمع طلاب و روحانیون حاضر در جلسه بیان کردند: «این سال برای روحانیت، بسیار بد سالی بود و از جهتی بسیار خوب سالی بود.
بد بود برای اینکه یک مملکتی که باید به دنیا معرفی بشود به اینکه مملکت صحیحی است، هیأت حاکمۀ درستی دارد، دستگاه عدالت دارد، دادگستری دارد، محاکم قضایی دارد، اقتصادش خوب است، زراعتش خوب است؛ یک مملکتی که باید به صلاح و به صحت معرفی بشود در جامعۀ بشر، معرفی شد به مرکز فساد و مرکز هر چیزی که شما بخواهید اسمش را بگذارید؛ از آن بدتر، بخواهیم بگوییم مثل زمان مغول است، نمیتوانیم همچو بی احترامیای به مغول بکنیم.
آنها یک جمعیتی بودند کفار و شاید مهدور میدانستند دم ما را و وارد شدند در مملکت برای گرفتن مملکت اجنبی، آن هم مملکتی که برخلاف مسلک آنها و دیانت آنها بود و کردند آن کارهایی را که کردند. اینجا در این قضایا، اینها مدعی اسلام هستند، مدعی ایمان هستند، مدعی تشیع هستند. در عین حال که با این ادعاها امرار روز میکنند و امرار حیات میکنند، کارهایشان همان کارهایی است که مغول باید انجام بدهد، چنگیز باید انجام بدهد.
در مراکز علمی میریزند، خون بچههای ۱۶-۱۷ ساله [را]میریزند، خراب میکنند مرکزهای علمی را، به علما اهانت میکنند، فحشهای ناموسی میدهند، در حبس میبرند، زجر میکنند، میکشند، میزنند، خونخواری میکنند؛ در عین حال نطق میکنند، اظهار اسلامیت میکنند، اظهار تشیع میکنند، اظهار کشف [و]کرامت میکنند. آنها دیگر نمیگفتند که ما شیعه هستیم؛ دشمن بودند با ما، در حال تعدی وارد شدند در مملکت ما. اینها با حال دوستی و ادعای دوستی، ادعای تشیع، بالاتر از تشیع، با این ادعاها این اعمال را انجام دادند و میدهند.
من [آنچه]به شما عرض کنم مطلبی نیست که مال این چند ماهه باشد؛ این یک مطلب ریشهدار است، مطلبی است که مال چندین سال پیش از این است، اگر نگویم چهل و چند سال پیش از این، لااقل ۲۰ سال پیش از این است که اینها نقشهشان این بود که قم نباشد.
قم موی دماغ بوددر زمان حیات مرحوم آقای بروجردی ـ رضوان الله علیه ـ هم نقشه این بود که ایشان نباشند و قم نباشد. قم را برای منافع خودشان مضر میدانند. قم لشکر حق است؛ جنود ابلیس، جنود حق را با مقاصد خودشان مخالف میدانند. در همان زمان ایشان هم، نسبت به ایشان تعبیراتی میشده است که من نمیتوانم در این منبر عرض کنم. همان وقت بوده است که، نقشۀ خارج این بوده است که قم نباشد تا ما هر کاری میخواهیم انجام بدهیم و یک نفس کش در مقابل ما صحبت نکند، حرف نزند، بحث نکند، ایراد نکند، اعتراض نکند.
اینها از همان زمان مرحوم آقای بروجردی، اگر نگویم از چهل و چند سال پیش از این، از زمان مرحوم آقای بروجردی این نقشه را داشتهاند، منتها با بودن ایشان میدیدند که مفسده دارد اگر بخواهند کارهایی را انجام بدهند. بعد از اینکه ایشان تشریف بردند به جوار رحمت حق تعالی؛ از همان اول شروع کردند به اسم احترام از مرکزی، کوبیدن این مرکز را؛ نه از باب اینکه حُبی به آن مرکز داشتهاند؛ به هیچ مرکزی از مراکز دیانت اینها احساس حُب نمیکنند؛ نه از باب اینکه به نجف علاقه داشتند، از باب اینکه قم را نمیخواستند.
قم موی دماغ بود، نزدیک بود به اینها، مفاسد را زود ادراک میکرد و کارهای اینها زود برش منکشف میشد. اینها قم را نمیخواستند منتها نمیتوانستند به صراحت لهجه بگویند: قم نه، میگفتند: نجف آره، مشهد آره؛ «در قم چیزی به نظر نمیخورَد» فهمیدند که چیزهایی به نظر میخورَد، چیزهایی به چشم میخورَد، چیزهایی به دهان میخورَد، به گوش میخورَد؛ فهمیدند که نه آن طور نبوده است. اینها از آن وقت نقشه کشیدند برای نابودی روحانیت و دنبالش نابودی اسلام و دنبالش نفع رساندن به اسرائیل و عمال اسرائیل.
از اول، مطلب اینطور بود، منتها در پرده بود؛ اعلان نکرده بودند مطالبشان را؛ گاهی اعلان میکردند، لکن مضمضه میکردند مطلب کفر خودشان را. بعد از فوت ایشان، ابتدائا یک نقشۀ شیطانی کشیدند و در بلاد ایران، آنجاهایی که من مطلع شدم، از مردم میخواستند التزام بگیرند به اینکه شما به فلان مرکز تلگراف کنید و انتخاب کنید فلان مرکز را؛ نه از باب اینکه علاقهای به آن مرکز داشتند، از باب اینکه این مرکز را نمیخواستند.
مردم اعتنا نکردند به آنها. [به]دنبال آن، نقشهها کشیده شد، دولتها سر کار آمد؛ نمیدانم به آن دولتها این پیشنهادها شد و قبول نکردند، یا اینکه نتوانستند این قدر بیشرافتی بکنند. شاید شریف بودند، عالِم بودند، دکتر بودند، مهندس بودند و نتوانستند با همۀ مراکز علم مخالفت کنند. تا اینکه منتهی شد به اینکه باید دولت، دولتی باشد که علم نداشته باشد، قدر علم را نداند، تا کلاس پنج بیشتر درس نخوانده باشد، آن هم در کرج تحصیل اجازه نامه با اعمال نفوذ کرده باشد، نداند معنای علم چه هست، نداند معنای دیانت چه هست، نداند نقش روحانیت در بقای این مملکت چیست، نفهمد مطالب را؛ سربسته و چشم بسته به او دیکته کنند و بگوید و نفهمد چه میگوید، و بکند و نفهمد چه میکند.
دیدیم که از اولی که این دولت بیسواد و بی حیثیت روی کار آمد، از اولْ اسلام را هدف قرار داد: در روزنامهها با قلم درشت نوشتند که بانوان را حق دخالت در انتخابات داده اند، لکن شیطنت بود؛ برای انعطاف نظر عامۀ مردم به آن موضوع بود که نظرشان به الغای اسلام و الغای قرآن، درست نیفتد؛ و لهذا، در اولی که اینجا ما متوجه شدیم و اجتماع شد و آقایان مجتمع شدند با هم برای علاج کار، توجه ما در دفعۀ اول منعطف شد به همان قضیه؛ بعد که مطالعه کردیم دیدیم آقا، قضیه، قضیۀ بانوان نیست، این یک امر کوچکی است؛ قضیۀ معارضه با اسلام است: منتخِب و منتخَب، مسلمان لازم نیست باشد، حَلْفِ (سوگند) به قرآن لازم نیست باشد، قرآن را میخواهیم چه کنیم؟
بعد که مصادف شدند با تودهنی از ملت مُسْلم، تأویل کردند حرفشان را به اینکه خیر، مراد ما از «کتاب آسمانی» قرآن است. ما هم ازشان پذیرفتیم؛ به حَسَب ظواهر شرع، لکن به مجرد اینکه اینها یک چند نفر عمله را دور خودشان دیدند و یک زنده باد و مرده باد را دیدند، باز همان مطالب خبیثشان را از سرگرفتند، همان مطلبی را که ابطال کرده بودند دوباره از سرگرفتند: دوباره تساوی حقوق مِن جَمیعِ الْجَهات. تساوی حقوق من جمیع الجهات، پایمال کردن چند تا حکم ضروری اسلام است، نفی کردن چند تا حکم صریح قرآن است. بعدش باز دیدند که مصادف شد با یک ناراحتیها و یک حرفها و یک چیزهایی؛ حاشا کردند؛ وزیرشان یک جا حاشا کرد، امیرشان یک جا حاشا کرد.
تنظیم است؛ لکن بعد از آنکه دیدند که خیلی فضاحت بار آمد [و]مردم ناراحت شدند، همان نوکرهای ارباب، به حَسَب واقع هم ناراحت شدند؛ وقتی دیدند [مردم]ناراحت شدند، گفتند: اکاذیب است. پروندهسازی خواستند ببکنند؛ پروندهسازیهای بچگانۀ مضحک بکنند.
این سال بد بود برای اینکه حمله به اسلام زیاد شد، حمله به قرآن زیاد شد؛ مراکز علم را کوباندند به حَسَب توهّم خودشان؛ بچههای ما را، عزیزهای ما را زدند، سرهایشان را شکستند، پاهایشان را شکستند، بعضی شان را کشتند، از پشت بامها انداختند. اگر اینها دهقانها بودند پس چرا این دستگاه انتظامیکمکشان میکرد؟ اینکه دیگر مخفی نبود؛ این را ۱۰۰ هزار جمعیت از توی خیابانها و از توی صحن و از توی مدرسه، خوب میدیدند که دستگاه شهربانی دارد کمک مستقیم میکند؛ این دهقانها را کمک میکرد بر ضد اسلام.
اگر راست میگویند که دهقانها بودند، پس چرا وقتی که مَرضای ما را بردند در مریضخانهها، شهربانی و [ساواک]فرستادند گفتند: دشمنهای اعلیحضرت را میبرید در مریضخانه؟ پدرتان را درمی آوریم، اینها باید بروند. اگر دهقانها بودند، به اعلیحضرت چه کار دارد؟ اگر کماندوها بودند و آنهایی که مربوط به خود ایشان است و از دستگاه خود ایشان هست، [آیا]با قول ایشان بوده، با فرمان ایشان بوده است و یا بدون اطلاع و بدون فرمان؟ اگر با اطلاع است، خوب بگویید ما تکلیفمان را با ایشان بفهمیم؛ خوب بفهمیم؛ خوب ما، طرفمان کی است؟ یک نفر است. اگر اینطور نیست، خوب بگویند تا ما بفهمیم که این کماندوها سرِخود آمدند؟! و همین طور بیخود بیخودی آمدند؟! یا سازمان امنیت اینها را آورد؟ یا شهربانیها آوردند؟ یا نخستوزیر امر کرد، یا فلان وزیر و فلان امیر امر کرد؟ خوب بگویند کی این کارها را کرده؛ چرا حاشا میکنند؟
... و، اما سال خوبی بود برای اینکه روحانیت ارزش خودش را به دنیا اعلام کرد؛ فهماند که آنکه صحبت میکند، باز روحانی است، آنکه ایستادگی میکند در مقابل ظلم و جور ظالم و جائر، باز حوزههای علمیه است؛ کتک میخورد، داد میزند، کشته میدهد، فریاد میکند، مدرسۀ فیضیه اش را خراب میکنند، اعتنا نمیکند، باز صحبت خودش را میکند؛ هر کاری سرش بیاورند، این صحبت میکند.
روحانیت موجودیت خودش را به همۀ عالَم اعلام کرد. پس بد بود، چون هیأت حاکمه، فضاحتِ ایران را در همه جا اعلام کرد؛ و خوب بود برای اینکه روحانیتْ حیثیت خودش را به عالَم معرفی کرد. فهماند به عالَم که ما آدمیم، روحانی هستیم ما. همهاش قضیۀ ذکر و دعا نیست؛ ما داد میزنیم، ما میگوییم نباید بکنید این کارها را، ما نصیحت میکنیم به شما.
من نصیحت کردم به شاه. فرستاد آدم آنجا؛ در آن اول امر، قبل از رفراندم، به وسیلۀ بهبودی به وسیلۀ پاکروان پیغام دادم به او، آقا! نکن این کار را، این رفراندم را نکن؛ این خوب نیست برای شما [که]این کار را بکنید، دست به این قانون نزن. اگر امروز ارسنجانی چهار تا رعیت را بیاورد برقصاند و بگویند: زنده باد؛ فردا چهار تا رعیت میآیند و میگویند: مرده باد!
نکن این کار را؛ صلاح نیست بکنی این کار را. گوش نکرد، دیدید چه جور شد. دو هزار نفر رأی نداشتند اینها، باقی اش زور بود. همه میدانند بازار تهران بسته شد که رأی ندهد، بازار قم بسته شد که رأی ندهد، سایر شهرستانها رأی ندادند؛ اینها دو هزار تا رأی آزاد بدون سرنیزه نتوانستند تهیه کنند....»