Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-04-29@04:24:55 GMT

رجعت، داستان یک شهید از والفجر تا بال فرشتگان

تاریخ انتشار: ۲ مهر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۳۹۱۹۸۶

رجعت، داستان یک شهید از والفجر تا بال فرشتگان

به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، خوزستان، این دیار شهیدپرور، معراجگاه شهدایی است که هر کدام‌شان رنگ و بویی از مقتدایشان اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام را در خود داشتند.

شهید غلامعلی مهران‌زاده از شهدای شناخته شده شهرستان دزفول است که در وصف منش و خلق و خوی او، اوصاف بسیاری مطرح شده است.

لبخند نافذ

وی که در مهرماه سال ۶۵ و در سن ۲۳ سالگی در حالی به توقیق شهادت نایل شد که به گواه اهل جبهه، دوستان و خانواده‌اش، دارای شخصیتی بود که با هرکس که مراوده داشت، آرامش را به او انتقال می‌داد، شهیدی که لبخند ملیحش، شهره خاص و عام بود و در دل هر همنشینی می‌نشست.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 

تفکر والا

روح و شخصیت بزرگ شهید مهران‌زاده را در دست‌نوشته‌هایش نیز می‌توان جست‌‌وکرد، آنجا که می‌نویسد: 
زندگی در اسلام هدف دارد، این نیست که فقط خوردن و زندگی را گذراندن باشد بلکه این است که انسان به کمال برسد و بتواند مسؤولیت خود را که همان خلیفه‌الله شدن در این دنیا و پیش خدا جا داشتن در آن دنیا است، را انجام دهد.

اما آنچه در ادامه می‌خوانید، برشی از آخرین ایام زندگی شهید مهران‌زاده با آن حالات خاص ناشی از مجروحیت شدید، به زبانی خودمانی و محاوره است که به قلم خواهر کوچک شهید با عنوان رجعت به رشته تحریر درآمده است:

رجعتی بر بال فرشتگان

رَدِ خنکای دز را روی پوستم حس می‌کردم. عجیب دلم هوای علی‌کله را کرده‌بود. رو به خاله گفتم:

- دزفول هم عجب سرد شده، تهران که تهرانه با یک لباسِ نخیِ آبی رنگِ بیمارستانی خیلی راحت خوابیده‌بودم. این هم شد شهر؟ چند روزه که اومدم همش تو بغل بخاریم. حواست هست که حسابی رنگ‌و‌روم وا‌‌ شده!

-عاشق این شوخیاتم، طوری حرف میزنی انگار تفریح رفته‌بودی، بنده‌خدا بیمارستان هم مزاح داره؟

- کامپوت‌های آلبالویی که مامان توی بیمارستان دهنم می‌گذاشت، بهم ساخته. خاله زحمت کشیدی توی این سرما تا دزفول آمدید.

- ما تمام سردخانه‌ها را دنبال جنازه‌ات می‌گشتیم. حالا که به‌سلامتی اومدی، با دندان‌های سفید و ردیف شده‌ات به این قشنگی داری می‌خندی، نیام ببینمت؟!
خاله دستِ بی جانم را در بین دستانِ گرمش گرفت.

- حالا که اومدی، برام تعریف کن کجاها دنبال جنازه‌ام بودی!؟ بابا بیخیال بادمجانِ بم آفت نداره!

- مشتاقم بشنوم. لامصب تو ما رو از نگرانی کشتی، هیچ نمیگی چی به سرت اومده‌بود؟

 

- با این لکنتم، اعصابت خورد میشه و متوجه نمیشی. شدم مثل پسر بچه‌های دوساله با سرِ تراشیده که نمیتونن درست و کامل کلمات رو ادا کنن. جدا جدا از هم و به‌سختی حروف از لای لبانشان خارج می‌شود!

- با این لکنتت، بازم شیرین زبانی می‌کنی.
دستِ چپم را بردم بالا به نشانه‌ی تسلیم‌شدن در برابرِ خاله.

- سربازِ اسیر دیده‌بودی که دستِ راستش فلج شده و یه دستی تسلیم میشه!!؟؟

خاله از طفره رفتن و شوخی‌هایم کفری شده‌بود، جایز ندانستم بیش از این معطلش کنم.
چشم می‌گویم. روز اول عملیات والفجر مقدماتی بود. اطلاعات عملیات جمع‌آوری شده‌بود، تدارکات آماده‌بود، نیروها حاضر بودن، که نمیدونم چه اشتباهی رخ داده‌بود، که خمپاره‌ای منفجر شد. البته بعدا فهمیدم.
تنم گداخته‌شد. احساس کردم آهنِ مذاب شده روی تنم ریختند. پاشیدن خونِ گرم و تازه‌ام را به اطراف دیدم. دردی را حس نمی‌کردم. سُریدنِ روح از جسمم را متوجه شدم. یک مرتبه خودم را در آسمان دیدم. تمام منطقه ی جنگ را زیر پاهایم، جسمِ خونین و پارهِ‌پاره‌ام، سرِ پر خونم را...

آنقدر سبک‌بال بودم، آرام و بدون درد... مبهوت از حس غریبم، فضا را سیر می‌کردم... نسیم خنکی مرا در خود پیچیده‌بود. به خودم نهیب زدم که پسر شهید شده‌ای! اما نمی‌دانم این وضعیت چقدر طول کشید.
یک مرتبه نیرویی مرا به پایین کشاند. گویی مرا دوباره به جسمم رجعت دادند و دیگر هیچ نفهمیدم.

-خاله داری گریه میکنی؟!! بلندتر گریه کن تا صدات ماندگار بشه.

- داری ضبط می‌کنی؟

- این راز دوباره زنده شدنم، بین من و شما بمونه. دوباره که جدی جدی شهید شدم. این نوار کاست‌ها منبع خوبی می‌شوند تا یه کتاب خوب ازشون بنویسند.
بلند خندیدم. خاله با تَشر نگاهم کرد و بیشتر خنده‌ام گرفت.

- اذیت نکن ادامه بده. آخه سپاه خبر شهادتت را به ما داده‌بود که با ماشین شهدا فرستادنت. نمیدونی چه‌کردی با ما؟! ما در به در دنبال جسدت یا نشانه‌ی ازت بودیم. کل شهر برای تسلیت و مراسمت پشت در خانه آمده‌بودند. مادرت تنها کسی بود که شهادتت را باور نداشت.

- بذار از روی دفترم برات بخونم، خودم از خدا خواسته‌بودم در این عملیات نقش کوچکی داشته‌باشم.
خاطرات شب عملیات والفجر مقدماتی...
انشاله به امید پیروزی بزرگ. امشب عملیات بزرگ علیه تمام باطل شروع خواهد‌‌شد. پروردگارا تو را به حق مقربان درگاهت، به حق شهید کربلا شهادت در راهت را نصیبم بگردان. به آن درجه لیاقت برسانم که بتوانم در میان اولیائت و شهیدان راه تو سر بلند کنم. ای خدا ترا سوگند می‌دهم تا خالص نشده‌ام، مرا از این دنیا مبر. بار پروردگارا مرگم را همراه با سختی بگردان تا با سختی و درد پیشت بیایم. خدایا قبل از اینکه مرا بخوانی فرصت ده، تا بتوانم یک نقش کوچکی در این عملیات داشته باشم و اقلا با دست خالی مرا نخوانی. بارالها وقت‌های مشخص را برای توبه کردن قراردادی ولی عصیان کردم. خدایا الان یکی از آن وقت‌ها رسیده و موقعیتی است و از تو طلب عفو می‌کنم. العفو، العفو، العفو....

- آفرین به این قلم زیبایت...

-وقتی سوار بالگردم کردن، صدای پره‌هاش را شنیدم. هیچی دیگه زمانی به خود امدم که تو بیمارستانِ تهران بودم. پرستارا مرتب صدام می‌کردن و سعی داشتن منو به هوش بیارن ولی اسمم رو نمیدونستن. من حافظه ام و قدرت تکلمم را از دست داده‌بودم.
راستش هنوز فکر می‌کردم، شهید شدم و یه حوری بالا سرمه، حوری بسیار بد‌قواره و زشتی بود. از شهید شدنم منصرف شدم. از خدا خواستم مرا به دنیا رجعت بدهد. تا شاید بار بعدی حوری زیباتری نصیب بشه!

- بازم که شوخیت گرفت! بخند.
روزها طول کشید تا بتونم با اطرافم ارتباط برقرار کنم، ولی هنوز قادر به صحبت و هیچ حرکتی نبودم و هیچ چیز را به یاد نمی‌آوردم. دردهایم برایم مهم نبود، چیزی که آزارم می‌داد، بی‌اطلاعی از وضع خانواده و مخصوصا مامان بود، میدونی که من یکی یکدونه مامان بودم و به نظرم همش تقصیر دعاهای اون بود که من از اون دنیا برگشتم!!!

همش دعا می‌کردم راهی پیدا شود تا مادر رو از زنده بودنم باخبر کنم، بالاخره خدا، یکی از دوستان را سبب‌ خیر قرار‌داد و اتفاقی به ملاقات بچه‌هایی آمد که در عملیات مجروح و به تهران اعزام شده‌بودن. مرا شناخت و بقیه ماجرا رو خودت میدونی...

مادری چشم انتظار

روبروی در اتاق ایستاده‌بود. مادرِ احساساتیم را می‌گوییم. می‌دانستم برایش خیلی سخت است که مرا این‌گونه ببینید. حجمی از استخوان که لایه‌ی از پوست رویش را پوشانده، سری باند پیچی و چشمانی گود شده. برای هر مادری عذاب‌آور است. اما مادرم نگذاشت، عواطف و احساسات بر او چیره شود.

نزدیکم شدم. گمشده‌اش را یافته بود. مسرور از دیدارش بودم. با آن حال زارم، شرمنده‌اش بودم. نمی‌دانستم با پخش شدن خبر شهادتم در شهر و خانه‌یمان چه خبر بوده اما از دلِ بیقرارِ مادری چشم انتظار خبر داشتم. گرمای حضورش را در غربت احساس می‌کردم. چشمانِ منتظرش برق افتاد. با نگاهش مرا می‌طلبید.

در آغوش کشیدم، بوی الکل، بوی بتادین، بوی خون...همه برایم بوی خوشِ غنچه‌های بهار‌نارنجِ دزفول را می‌داد.

بغضِ خفته در گلویش را پشتِ کمانِ لبخندِ بی‌جان و مهربانش قائم کرده‌بود. قطرات بلورین و گرم اشکهایمان درهم آمیخته شد.
گفت: پسرم خوبی؟؟؟

کامل فلج بودم و لال! باز تکرار کرد. باز سکوت، جوابش دادم...
یک دنیا سکوت بین ما حاکم بود. با بغضی که همراه خنده‌ی شوق بود،

گفت: پسرم با نگاهت، برایم شیرین‌زبانی کن.
دکتر وارد شد و خلوت مادر و پسری را در‌هم شکست. گفت: خانم آرامتر بغلش کن، استخوان جمجمه‌اش پریده!!! زخمش تازه‌س! مراعات حالش را بکن...
مادرم با دست‌پاچگی گفت: چشم، چشم حواسم هست.

دکتر با روی‌گشاده و مهربانی گفت: خانم چطور دلت آمده این آقا پسرت رو با این سن کم بفرستی جلوی تیر‌و‌تانک؟

مادرم گفت: آقای دکتر خودش راهش را انتخاب کرده، در ضمن ما در شهرمان دزفول تمام جوانها در جبهه هستند.

دکتر گفت: خدا خیرتان بده، اما باید بگم یک تیکه از ترکش در مغز جا‌مانده و اصلا امکانش نیست که دستکاریش بکنیم.

پسرتان مراقبت ویژه نیاز داره و باید قید جنگ و جبهه را بزند. سمتِ راست بدنش کامل فلج شده و قادر به حرکت نیست. بخشی از حافظه اش را از دست داده اما خوشبختانه شماها را شناخت که این جای امیدواری دارد.

نگاهِ مادرم در نگاهم گره خورد. در چشمایم زُل زد. با نگاهم متوجه‌اش کردم که مادر جدی نگیر، دکتر جان شکرِ اضافی می‌خورند.

نگاه غیض‌آلودی را سمتِ نگاه شیطنت‌آمیزم روانه کرد. نگاهی مودبانه و مهربان تحویلش دادم. در دلم نجوا کردم، فعلا فرمان دست شماست، دستورات شما به روی چشم، اما بالاخره که از روی تخت بلند خواهم‌شد. 

دو مرد ریشو که لباس‌های ساده و کم‌رنگِ خود را بر روی شلوارشان انداخته بودند، وارد اتاق شدند.

بعد از سلام و احوالپرسی گرمشان و همدردی صمیمانه‌یشان از ما سوال و جواب‌هایی کردند تا پرونده‌ام را تکمیل کنند.

مادرم پرسید: این سوالات برای چه کاریست؟

آن مرد بلندبالاتر جواب داد، پرونده‌ی جانبازی پسرتان را باید تکمیل کنید.
مادرم گفت: جانبازی؟

با دست چپ که توان اندکی داشت به قسمت آهنی تخت کوبیدم. با اشاره منظورم را رساندم که به آقایان بگویید نیازی به تکمیل پرونده‌ی جانبازی نیست. 
مادرم نیز به تاکید خواسته‌ام، از آنها تشکر کرد که پسرمان راضی به این کار نیست.

ولی آنها اصرار داشتن اگر کاری از دستشان بر‌می‌آید برای ما انجام بدهد.
مادرم ملتمسانه خواست که اجازه بدهید، کنار پسرم باشم و دیگر هیچ.

قبول کردند که مادرم تا زمان مرخصیم، در کنارِ تختم صندلی بگذارد در بخش آقایان، از من پرستاری کند.

۱۵ روز تمام بر روی صندلی در کنارم ماندم. آرام حافظه‌ی از دست رفته‌ام را بازیافتم. حال‌و‌احوالم رو به بهبودی می‌رفت که به اصرار از مادرم خواستم تا به دزفول برگردد.

زنگ خانه به صدا درآمد. این بار چشم به‌راه نبودم. خیالم آسوده‌بود که بیمارستان قطعا غلامعلی را برای مدت زیادی نگه‌ خواهد‌داشت.

در را گشودم و میخکوب شدم. نگاهِ آرام و باوقارش را پشت در دیدم.
گفتم: چرا برگشتی؟ تو هنوز حالت خوب نیست!
گفت: ای بابا مامان، من دزفول کلی کار دارم.
گفتم: نگی که قرار است به جبهه بروی؟!
لبخند دلنشینی بر لبان سفیدش نشست و سر باند بسته‌اش را پایین انداخت.
گفت: مامان به جهبه رفتن تکلیفس. بهههه خدااا توووکل کن.

ببین دوباره برگشتم. نگران نباش بادمجان بم افت نداره. میروم، برمیگردم.

با این حرفهایش مرا خام کرد و آماده رفتن به جبهه شد.
هر وقت می‌رفت با جمله‌ی قول می‌دهم که برگردم آرامم می‌کرد. می‌رفت و سر قولش می‌ماند و بر‌می‌گشت، مهر ماه ۶۵ برگشت اما بر بال فرشتگان.

مهدیه مهران زاده.

انتهای پیام 

منبع: فارس

کلیدواژه: شهید رجعت بیمارستان بال فرشتگان مهران زاده

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۳۹۱۹۸۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

بهترین فیلم های وسترن با بازی «لی ون کلیف»؛ از Beyond the Law تا The Grand Duel

بیش از سه دهه از آخرین نفس‌هایی که لی ون کلیف فقید کشید می‌گذرد، اما او یکی از مشهورترین و دوست داشتنی ترین بازیگرانی است که در آمریکا و ایتالیا (جایی که بسیاری از وسترن‌های اسپاگتی خود را در آنجا بازی کرده است) در لوکیشن های فیلمسازی قدم زده است.

به گزارش روزیاتو، ون کلیف پرکار و مشهور بود، به طور میانگین هر سال حدود سه فیلم بازی می کرد و بر خلاف دیگر بازیگران قدیمی هالیوود که بیشتر نقش قهرمان یا نقش منفی داستان را بازی می‌کردند، یک بازیگر متنوع الکار بود که همیشه از انتخاب تمامی بخش های طیف اخلاق استقبال می کرد.

ون کلیف پس از خدمت به عنوان خدمه سونار در طول جنگ جهانی دوم، به هالیوود پیوست. او با رضایت تمام نقش های مکمل را پذیرفت تا اینکه در سال ۱۹۶۵ زمانی که سرجیو لئونه برای فیلم چند دلار بیشتر (For a Few Dollars More) او را انتخاب کرد، اتفاق بزرگ دوران حرفه ایش رخ داد و به شهرت رسید.

از آنجا به بعد، مسیر حرفه ای لی ون کلیف همواره رو به جلو بود و هر روز بر اعتبار و شهرت این بازیگر افزوده می شد. این بازیگر مشهور در طول دوران حرفه ای درخشان خود در بیش از ۵۰ فیلم وسترن بازی کرد، بنابراین کسانی که می‌خواهند کل فیلم شناسی این بازیگر را ببینند، کار دشواری در پیش دارند.

با این حال، چند فیلم وسترن لی ون کلیف وجود دارد که هر کسی که طرفدار ژانر وسترن یا این بازیگر است حتماً باید آن ها را تماشا کند. بدین بهانه، در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ مورد از بهترین فیلم های وسترن لی ون کلیف آشنا کنیم.

۱۰- The Stranger and the Gunfighter (1974)

ادغام ژانرها در صنعت فیلمسازی رایج است، اما ترکیب ژانرهای رزمی و وسترن زیاد اتفاق نمی افتد. خوشبختانه، تب کونگ فو در اوایل دهه ۷۰، کارگردان ایتالیایی، آنتونیو مارگریتی را به تلاش برای ساخت چنین تلفیقی تشویق کرد.

در نتیجه این تلاش ها بود که فیلم The Stranger and the Gunfighter متولد شد. در این فیلم، یک جنگسالار تشنه ثروت، هو چیانگ (لو لیه) را مجبور می‌کند تا به غرب قدیم برود، تا گنج متعلق به عموی مرده‌اش را پیدا کند، در غیر این صورت خانواده‌اش را خواهد کشت. زمانی که چیانگ به آمریکا می‌رود، مجبور می‌شود با قاتل عمویش، داکوتا (ون کلیف) متحد شود که البته اتحادی از روی رضایت نیست.

به عنوان یک استاد هنرهای رزمی در سرزمینی پر از ششلول بند، چیانگ بدون شک در این فیلم شبیه یک ماهی در خارج از آب است، اما او هنوز هم به لطف کمک های داکوتا موفق می شود خارج از زیستگاه طبیعی خود زنده بماند.

پیوند و همکاری غیرمنتظره بین این دو چیزی است که فیلم را به اوج جذابیتش می رساند. رویدادها بین نبرد تن به تن رزمی و تیراندازی‌های به سبک سنتی در حال تغییرند که احساس خوشایند خاصی ایجاد می‌کنند. طرح داستان به همان اندازه که خلاقانه است بامزه نیز هست.

برای مثال، مشخص می شود که عموی چیانگ قبل از مرگ، مسیر مایکل اسکافیلد در سریال فرار از زندان را رفته و نقشه گنج را بر روی بدن چهار معشوقه‌اش نقاشی کرده است. بنابراین چیانگ و داکوتا مجبور می شوند این چهار زن را پیدا کنند، اما وادار کردن آن ها به نشان دادن نقاشی های پشت شان برای نقشه خوانی، کار راحتی نیست.

۹- Beyond the Law (1968)

در فیلم Beyond the Law، کارگردان جورجیو استگانی یک انتقال غافلگیرکننده از راهزن به کلانتر را به مخاطبان ارائه می دهد. یک سارق حرفه ای و کاربلد، کادلیپ (ون کلیف)، که ترجیح می‌دهد بدون خشونت دزدی کند، پس از اینکه گروه دیگری از راهزنان را از دزدی از دلیجانی باز می دارد که خودش قصد سرقت از آن را داشت، به شکل غیرمنتظره ای خود را در سمت مجریان قانون می‌بیند.

شجاعت کادلیپ نشان کلانتری را برایش به ارمغان می‌آورد، اما او متوجه می‌شود که این شغل بسیار سخت‌تر از آن چیزی است که انتظار داشت.

تماشای فیلم وسترن Beyond the Law بسیار خوشایند است زیرا بیشتر شخصیت محور است تا اکشن یا طرح محور. مخاطبان اغلب وارد ذهن کادلیپ می‌شوند و از این که او به چه چیزی فکر می‌کند یا قرار است چه کاری انجام دهد مطلع می شوند.

به لطف این رویکرد، تشخیص مهارت های بازیگری برتر ون کلیف ساده تر می شود. در اینجا بارها شاهد نگاه خیره تند و تیز همیشگی ون کلیف با چشمان ترسناک، پوزخند کینه توزانه و حرف زدن آرام و دقیق او هستیم.

با خشونت محدود، این فیلم برای تشریح مضمون اخلاق نیز زمان می گذارد. کادلیپ دائماً با انتخاب‌های سختی روبرو می‌شود، مانند اینکه آیا به همکاران سابق خود دستبند بزند و یا از پولی که وظیفه نگهبانی آن را بر عهده دارد، مقداری کش برود یا نه. به نوعی، او همیشه انتخاب درستی می کند، اما این انتخاب هرگز آسان نیست.

۸- Barquero (1970)

گوردون داگلاس بزرگ، که کار خود را به عنوان یک کودک بازیگر آغاز کرد، از تست کردن لذت می برد. در فیلم Barquero، او با موفقیت لی را متقاعد کرد که یک بار دیگر نقش یک شخصیت خوب و مهربان را بازی کند و نتایج فوق العاده ای بدست آمد.

در اینجا، لی نقش تراویس، اپراتور یک کشتی مسافربری را بازی می کند که مردم را از طریق رودخانه از آمریکا به مکزیک منتقل می کند. وقتی متوجه می شود که یک دسته راهزن خطرناک در راه هستند، با خود عهد می بندد که به این گروه اجازه ندهد از رودخانه رد شوند. بنابراین یک درگیری پرتنش ایجاد می شود.

فیلم وسترن Barquero حدود ۱۱۵ دقیقه زمان دارد و از این مقدار ۱۰۰ دقیقه صرف زمینه سازی برای رویارویی نهایی می شود. خب، تماشاگران به دلیل مناظر زیبا، از این زمینه سازی سینمایی طولانی خسته نخواهند شد. کل طرح داستان بر جغرافیا تکیه دارد. نماهایی از رودخانه، سواحل و اطراف این لوکیشن ها همه به شکل زیبایی به تصویر کشیده می شوند.

طرح داستان نیز بسیار خوش ساخت است، و هیچ انتخاب غیر منطقی وجود ندارد. تراویس کاملاً حق دارد که به خاطر شغلش به عنوان اپراتور کشتی بدخلق و عنق باشد، زیرا می داند که رهبر دیوانه دسته راهزنان پس از عبور از رودخانه، ساکنان شهر مجاور را قتل عام خواهد کرد.

البته این یک نمایش ارتش یک نفره هم نیست. تراویس چند نفر را نیز دارد که به او کمک می کنند، به‌ویژه شخصیت سرسخت و بددهان ماونتن فیل، که حتی شخصیت شرور داستان را به چالش می کشد که گلوله های بیشتری به سمت او شلکی کند. او پس از برخورد یک گلوله، با لحنی تمسخر آمیز و دیوانه وار می گوید: “یک گلوله کار من را نمی سازد، پسر.” خوشبختانه، تراویس در نهایت به این خونریزی ها پایان می دهد.

۷- Sabata (1969)

اولین قسمت از سه گانه ساباتا اثر جیانفرانکو پارولینی، تماماً درباره توطئه و فساد است. در اینجا، کلیف نقش یک جایزه بگیر را بازی می کند که وظیفه دارد سارقانی را که ۱۰۰,۰۰۰ دلار از پول ارتش ایالات متحده را دزدیده اند، شکار کند. برای این ماموریت ۵,۰۰۰ دلار به او وعده داده شده است.

در کمال تعجب، مشخص می شود که برخی از مقامات فاسد شهر این سرقت را سازماندهی کرده اند تا بتوانند از این پول برای خرید یک قطعه زمین ارزشمند که برای توسعه راه آهن اختصاص داده شده، استفاده کنند. وقتی آن را بفروشند، ۱۰ برابر ثروتمندتر می شوند. قابل درک است که ماموریت شخصیت اصلی داستان مانعی برای نقشه های آن هاست، بنابراین آن ها عهد می کنند که او را بکشند.

اکثر شخصیت‌های وسترن شیوه استفاده از اسلحه را به خوبی می دانند، اما ساباتا بدون شک یکی از ماهرترین جایزه بگیران ژانر وسترن است. در طول فیلم، انبوهی از مهاجمان برای دستگیری او فرستاده می شوند، اما او بدون هیچ زحمتی و بدون نیاز به نزدیک شدن بیش از حد به آن ها، حسابشان را می رسد. او بسیار دقیق هدف می گیرد و چشمان باریک کلیف همه چیز را باورپذیر می کند.

از نظر شخصیت، ساباتا همچنان جذاب است زیرا عامدانه بد اخلاقی و بی اخلاقی را انتخاب یم کند. از آنجایی که او یک ضدقهرمان است، عهد می‌کند که پس از کشف توطئه، پول دزدیده شده را برای خودش نگه دارد. بخش زیادی از اعتبار این فیلم نیز به پارولینی باز می گردد. او برای منحصر به فرد ساختن فیلمش، در باب سلاح های استفاده شده توسط شخصیت ها خلاقیت به خرج می دهد.

این همان جایی است که اولین بار اسلحه بانجو (تفنگ پنهان شده در یک آلت موسیقی) ظاهر می شود. سالها بعد، این سلاح پس از بیرون کشیده شده توسط ال ماریاچی (آنتونیو باندراس) در فیلم Desperado دوباره محبوب شد.

۶- The Grand Duel (1972)

پس از یک دهه خدمت به عنوان دستیارِ سرجیو لئونه، سرانجام جیانکارلو سانتی به تنهایی کار خود را آغاز کرد و فیلم وسترن The Grand Duel را ساخت. از بخت خوشش، او هنوز یکی از اسباب بازی های مورد علاقه استادش را داشت که با آن بازی کند.

لی ون کلیف در این فیلم در نقش کلانتر کلایتون بازی می کند، مرد قانونی که معتقد است یک فراری متهم به کشتن یک سرمایه دار، در واقع بی گناه است. از آنجایی که او از آن دسته کلانترهایی نیست که شاهد وقوع بی عدالتی باشد، تصمیم می گیرد که از این فراری بی گناه محافظت کند، در حالی که جایزه بگیران عرصه را بر او تنگ می کنند.

تا آنجایی که بحث فیلم هایی در مورد مردی در حال فرار در میان باشد، فیلم دوئل بزرگ با برخی از بهترین های این عرصه رقابت می کند. نیمه اول فیلم پر اکشن است، در شرایطی که کلانتر و متهم بیگناه با جایزه بگیرانی که به دنبال پول هستند و حاضر به گفتگو در مورد بی گناهی نیستند، مبارزه می کنند.

تماشای مرد متهم به شکلی ویژه ای جذاب است، جایی که او از یک بام به پشت بام دیگر می پرد و حتی در هنگام تیراندازی، پشتک وارو می زند. قسمت دوم فیلم نیز مانند یک فیلم پلیسی روایت می شود، جایی که کلیتون تلاش دارد تا بفهمد قاتل واقعی کیست.

این طرح و اکشن داستان با یک موسیقی فوق العاده از آهنگساز برنده اسکار آینده، لوئیس انریکز باکالوف ترکیب می شود. این موسیقی متن آنقدر خوب است که کوئنتین تارانتینو از آن برای Kill Bill: Volume 1 نیز استفاده کرد.

۵- The Big Gundown (1967)

Big Gundown یک وسترن با تماشای ضروری برای علاقمندان به ژانر وسترن به ویژه در ژانر فرعی زاپاتا (فیلم های وسترن در مورد مکزیک و انقلاب این کشور در دوران غرب وحشی) است که بهترین مکزیک و غرب قدیمی را به تصویر می کشد.

در اینجا، یک سرمایه دار راه آهن، جاناتان کوربرت (کلیف) فعال سیاسی- هفت تیرکش را با وعده حمایت مالی از کمپین سیاسی اش وسوسه کرده، و او را مأمور می کند تا یک قانون شکن مکزیکی به نام کوچیلو را شکار کند.

این سرمایه دار بانفوذ ادعا می کند که کوچیلو یک متجاوز، قاتل و یک مرد تماماً نفرت انگیز است، و کوربرت به عنوان فردی که برای رفتار خوب ارزش قائل است، به سرعت کلت خود را برمی دارد و شروع به جستجوی این مرد شرور می کند.

این وسترن مورد تحسین منتقدان با غافلگیری قهرمان داستان و تماشاگران، اثرگذار است. در ابتدا، به نظر می رسد که همه چیز یک مسابقه و ماموریت آسان است. کوچیلو به عنوان یک شخصیت کودن به تصویر کشیده می شود و کوربرت سابقه بسیار خوبی در برابر مردانی مانند او دارد.

با این حال، کوچیلو ثابت می کند که یک فراری بدقلق و استاد در قال گذاشتن است. او قبل از اینکه حقیقت را برای کوربرت فاش کند، از تله های او دوری می کند. داماد الکلی سرمایه دار مقصر واقعی جنایت مورد نظر است و کوچیلو قربانی دیگری از یک دسیسه چینی کلاسیک است. پس از آن مناسبات تغییر می کند و اکنون فیلم صاحب دو قهرمان و دو شرور می شود.

۴-Death Rides a Horse (1967)

برای هرکسی که مشتاق است ببیند شخصیت های منفی تاوان گناهانشان را می پردازند، ده‌ها وسترن انتقام‌جویی فوق العاده وجود دارد، و Death Rides a Horse یکی از بهترین‌هاست.

این فیلم به کارگردانی جولیو پترونی در مورد هفت تیرکش جوانی به نام بیل است که در حال آماده شدن برای شکار و کشتن قانون شکنانی است که ۱۵ سال قبل خانواده اش را قتل عام کرده اند. او به زودی با یک تبهکار به نام رایان (ون کلیف) که به تازگی با قید وثیقه از زندان آزاد شده است، برخورد می کند، کسی که اتفاقاً بخشی از دارودسته ای بوده که آن جنایت را انجام داده است.

با این حال، رایان برای خودش بهانه ای می تراشد و اصرار می کند که اعضای گروهش برای او دسیسه چیده و او در واقع بیل را نجات داده است. شخصیت های فیلم در مورد به زبان آوردن دیالوگ بسیار مقرون به صرفه عمل می کنند، اما این موضوع اصلاً چیز بدی نیست.

حدود ۲۰ دقیقه طول می کشد تا رایان دهانش را باز کند و در این مدت، به طور مداوم به تماشاگران یادآوری می شود که نگاه خیره ون کلیف تا چه اندازه جذاب و مسحور کننده است.

علاوه بر این، در این فیلم وسترن تاکید زیادی بر کار دوربین وجود دارد. کلوزآپ های متعددی از چهره های غبار گرفته و زوم های غیرمنتظره زیادی در این فیلم وجود دارد. چیزی که فیلم کم دارد طرح منطقی است، اما اکشن داستان این نقص را جبران می کند.

برای مثال، هرگز به شکلی قانع کننده توضیح داده نمی‌شود که چرا این گروه به خانه خانواده بیل حمله کرده و هرگز چیزی به سرقت نبردند، اما این چیزی است که به راحتی فراموش می‌شود، به ویژه اینکه شلیک مداوم گلوله ها به شما فرصت نمی دهد به این موضوع فکر کنید.

۳- Day of Anger (1967)

فیلم وسترن روز خشم ساخته تونینو والری قبل از تبدیل شدن به یک درام در مورد دشمنی، به‌عنوان یک داستان در باب راهنمایی و مربیگری آغاز می‌شود. اسکات، رفتگر شهر که از اینکه به عنوان یک احمق دیده می شود، خسته شده است، عهد می بندد که نحوه استفاده از سلاح را یاد بگیرد.

وقتی یک هفت تیرکش به نام تالبی (ون کلیف) وارد شهر می شود و تصمیم می گیرد تیراندازی را به او یاد دهد، اوضاع برای اسکات آسان تر می شود. متأسفانه، زمانی که اسکات با مرد دیگری دوست می شود، این رابطه از بین می رود، که منجر به رویارویی پر تنشی در پایان بین دو دوست سابق می شود.

تماشای تبدیل شدن اسکات از یک شخصیت ضعیف که توسط هر مردی در شهر مورد تحقیر قرار می گیرد به یک هفت تیرکش خبره، الهام بخش است. انعطاف پذیری و سختکوشی او از صفحه نمایش بیرون می زند و بیننده را ترغیب می کند که برایش دل بسوزاند.

از سوی دیگر، تالبی به عنوان ابزاری استفاده می شود برای توضیح اینکه سوء استفاده چگونه عمل می کند. او خود نقشه ای می کشد تا به صدر قدرت در شهر برسد، اما در حالی که این کار را می‌کند، مرد دیگری با کاشتن ایده‌هایی در سر اسکات، علیه او نقشه می‌کشد.

بنابراین، داستان تالبی به عنوان یک داستان هشدار دهنده عمل می کند. او به آنچه که آرزویش را داشت می‌رسد، اما نمی تواند شاگردش را کنار خود نگه دارد. در نهایت این موضوع به سقوط او منجر می شود.

۲- For a Few Dollars More (1965)

لی ون کلیف با بازیگران زیادی کار کرد، اما همکاری‌های او با کلینت ایستوود به یاد ماندنی‌تر است. در فیلم For a Few Dollars More، او نقش سرهنگ مورتیمر، کهنه سربازی را بازی می کند که در جستجوی قانون شکنی به نام ال ایندیو است. او خیلی زود با یک هفت تیرکش ماهر به نام مانکو (ایستوود) که به دنبال همان مرد است برخورد می کند.

آنها به جای رقابت برای جایزه، موافقت می کنند که با هم کار کنند. آنچه در ادامه می‌آید یک داستان حماسی شگفت‌انگیز است که بسیار هیجان‌انگیزتر از سانجوروی آکیرو کوروساوا است (فیلم اصلی که سرجیو لئونه این فیلم را از آن اقتباس کرده است).

«هنگامی که دو شکارچی به دنبال یک طعمه می روند، معمولاً در نهایت از پشت به یکدیگر شلیک می کنند». این یکی از دیالوگ های مشهور سرهنگ مورتیمر در فیلم است که پایه و اساس همکاری بین دو شخصیت اصلی را ایجاد می کند.

از آنجا به بعد، کشتار رخ می دهد. مورتیمر و مانکو به نقاط قوت یکدیگر تکیه می کنند، در حالی که دومی کارهای جسورانه انجام می‌دهد و اولی از موهبت هوشیاری بالای خود برای پشتیبانی از شریکش استفاده می کند.

جدای از آن، فیلم مملو از صحنه هایی است که مطمئناً در ذهن بیننده می مانند. چه ون کلیف باشد و چه ایستوود که به سمت کلاه یکدیگر تیراندازی کنند، چه این دو در حال شلیک به سیب هایی روی درخت باشند، همه چیز سرگرم کننده و هیجان انگیز است. علاوه بر آن، فهرست بلندبالایی از سرسپردگان شروری وجود دارد که با لباس های شیک مقابل این دو قرار می گیرند. برای لئونه، یک فرد شرور باید زشت باشد، بنابراین چهره های ترسناک در اینجا کم نیست.

۱-The Good, the Bad and the Ugly (1966)

آخرین قسمت از سه گانه دلار به طور گسترده ای بهترین وسترن تمام دوران شناخته می شود. داستان خوب، بد، زشت حول محور سه مرد است که به دنبال طلای متعلق به نیروهای کنفدراسیون هستند که در یک قبرستان مخفی دفن شده است.

یکی از آن ها شخصیت ون کلیف، چشم فرشته ای، یا همان شخصیت بد داستان است. او به عنوان یک سرباز قدیمی که اکنون مزدور است به مخاطب معرفی می شود، کسی که حاضر است تا زمانی که دستش به گنج برسد، ز هیچ زورگویی و کشتاری دریغ نکند.

همه چیز در مورد خوب، بد و زشت شایسته ستایش است. تنش، کار با دروبین، موسیقی، دیالوگ، اکشن و روایت عالی، همه با هم ترکیب شده و فیلمی بی عیب و نقصی را خلق کرده اند. ون کلیف، کلینت ایستوود و الی والاش در طول فیلم در بهترین فرم خود باقی می مانند و بازی های آن ها با موسیقی شگفت انگیز انیو موریکونه بزرگ تکمیل می شود.

سوت زدن و دل دلی کردن لحن فیلم را تعریف می کند، در حالی که استفاده از سازهایی مانند فلوت و اوکارینا به تقویت خطر و تنش کمک می کند. در مجموع، این فیلم تاثیر زیادی بر ژانر وسترت و به طور کلی سینما داشت.

رویارویی نهایی به سبک دوئل مکزیکی در بسیاری از فیلم‌ها و تولیدات دیگر تقلید شده است، در حالی که الگوی شل دادن به یک داستان حول سه شخصیت با دیدگاه‌های اخلاقی متضاد نیز چندین بار در پروژه های سینمایی دیگر استفاده شده است.

کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • پیکر ۵ شهید دفاع مقدس در منطقه عملیاتی والفجر یک تفحص شد
  • داستان‌های ادامه‌دار ستاره عراقی؛ علی عدنان از ایران رفت!
  • داستان شفافیت (۲)؛ بیم و امید یازدهمین مجلس برای شفاف شدن
  • بهترین فیلم های وسترن با بازی «لی ون کلیف»؛ از Beyond the Law تا The Grand Duel
  • قصه عبرت آموز یک دزد!
  • فراخوان جایزه داستان و بازآفرینی منتشر شد
  • داستان شفافیت؛ قسمت اول
  • سیمینی که دانشور بود
  • من، مادرم، خواهرم و برادرم را سلاخی کرده‌ام!
  • کدام کتاب «سروش صحت» باعث صف طولانی در اصفهان شد؟