Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «الف»
2024-05-05@16:28:17 GMT

انتقام خواستگار کینه‌جو با سرقت‌های سریالی

تاریخ انتشار: ۷ مهر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۴۴۷۹۳۰

انتقام خواستگار کینه‌جو با سرقت‌های سریالی

روزنامه ایران نوشت: اوایل تیر امسال، دختر جوانی سوار خودروی مزدا به طرف خانه‌اش می‌رفت که ناگهان خودروی پژویی با خودروی او تصادف کرد و باعث خسارت زیادی به او شد. وقتی خانم مهندس با ناراحتی از خودرو پیاده شد تا وضعیت را بررسی کند ناگهان 3 مرد پژو سوار با قمه و چاقو پیاده شدند و به سمت دختر جوان رفتند سپس دو نفر از آنها با تهدید، خودروی او را سرقت کرده و یکی از آنها سوار بر خودروی پژو محل را ترک کردند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

کشف خودروی سرقتی

با گزارش این سرقت، به دستور بازپرس شعبه سوم دادسرای ویژه سرقت تحقیقات آغاز شد. دوربین‌های مداربسته اطراف محل سرقت مورد بازبینی قرار گرفت و تصویر متهمان که صورت‌هایشان را با ماسک بهداشتی پوشانده بودند به دست آمد. شماره پلاک خودروی سرقتی به واحدهای گشت اعلام و بررسی‌ها برای یافتن خودرو ادامه داشت تا اینکه سه هفته بعد، مأموران گشت پلیس موفق شدند خودروی سرقتی را در یکی از محله‌های جنوب پایتخت پیدا کنند.

پس از کشف خودروی مسروقه و تحویل به دختر جوان وی تصمیم گرفت به دیدن خانواده‌اش در یکی از شهرستان‌ها برود. اما زمانی که او از سفر برگشت، با خانه‌ای به‌هم ریخته مواجه شد. طلا، دلارها و اسناد و مدارک خانم مهندس که ارزش آن بیش از 700 میلیون تومان بود به سرقت رفته بود.

در ادامه بررسی‌ها تیم تحقیق به سراغ دوربین‌های مداربسته خانه رفتند. در بازبینی دوربین‌ها تصویر سه مرد جوان که صورت‌هایشان را با ماسک بهداشتی پوشانده بودند به‌دست آمد. تطبیق تصاویر این افراد با مردان خشنی که خودرو را سرقت کرده بودند این فرضیه را قوت بخشید که هر دو سرقت از سوی یک باند رخ داده باشد. چرا که حتی یکی از متهمان همان لباسی را به تن داشت که در صحنه سرقت خودروی دختر جوان به تن داشته است.

در ادامه بررسی‌ها دختر جوان سرنخی را در اختیار تیم تحقیق قرار داد: مدتی قبل پسر جوانی به خواستگاری‌ام آمد و من به او پاسخ منفی دادم. کوروش از جواب رد ناراحت شد و کینه‌ام را به دل گرفت. شاید او در این ماجرا دست داشته باشد چون تنها کسی که می‌دانست من قرار است به دیدن خانواده‌ام بروم کوروش بود.

دستگیری خواستگار جوان

بدین‌ترتیب مأموران به سراغ کوروش رفته و او را بازداشت کردند. کوروش که ابتدا منکر ماجرا بود، زمانی که با مدارک پلیسی مواجه شد، گفت: من در سرقت‌ها نبودم اما طراحی سرقت‌ها را من انجام داده‌ام. مدتی قبل با این دختر در جریان خرید و فروش خودرو آشنا شدم. من در کار خرید و فروش خودرو هستم و میترا به‌دنبال خودروی مزدا بود. به او کمک کردم تا خودروی مناسبی خریداری کند.

او ادامه داد: کم‌کم به او علاقه‌مند شدم و او هم به من ابراز علاقه کرد. قرار بود ازدواج کنیم. همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه احساس کردم میترا تمایلی به این رابطه ندارد. دیگر تلفن‌هایم را پاسخ نمی‌داد و هر بار که می‌خواستم او را ببینم بهانه می‌آورد. در نهایت هم به من گفت از ازدواج با من منصرف شده است. بعداً فهمیدم که او با پسر دیگری که وضع مالی خیلی خوبی دارد آشنا شده است. از این رفتار میترا کینه به دل گرفتم، او عاشق من نبود. نمی‌توانستم کسی که احساساتم را به بازی گرفته بود ببخشم.

اجیر کردن سارق

پسر جوان ادامه داد: تا انتقام نمی‌گرفتم آرام نمی‌شدم، در مدتی که با میترا دوست بودم از ساعت رفت و آمدهایش خبر داشتم. او به عنوان مهندس در یک شرکت خصوصی کار می‌کرد. به سراغ سه نفر از دوستانم رفتم. به آنها پیشنهاد دادم تا در انتقام گرفتن از میترا با من همراه شوند و در عوض پول خوبی به آنها بدهم. نقشه اولمان سرقت خودروی میترا بود. با خودرواش کاری نداشتم فقط می‌خواستم احساس از دست دادن را تجربه کند. سرقت از خانه هم نقشه من بود. همدستانم کلید خانه میترا را از داخل ماشین او برداشته بودند. من از پول و طلاهای مسروقه خبری ندارم دست سارقان است هدف من اذیت و انتقام‌گیری بود.

با اعتراف پسر جوان، به دستور بازپرس قدیر احمدزاده، او در اختیار مأموران اداره آگاهی قرار گرفت و تحقیقات برای بازداشت سه سارق اجیر شده ادامه دارد.

منبع: الف

کلیدواژه: دختر جوان

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۴۴۷۹۳۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

پرفروش‌های داستانی حوزه مقاومت در نمایشگاه

چه می‌شود که کتابی، در یک نمایشگاه چند روزه خوب دیده می‌شود و خوب می‌فروشد؟ قطعاً دلایل زیادی برای موفقیت کتاب‌ها در رویدادهای این‌چنینی وجود دارد. بخشی از این دلایل به جذابیت خود کتاب برمی‌گردد.

به گزارش مشرق، کتاب «سلام بر ابراهیم» در نمایشگاه مجازی سال گذشته فروش خوبی داشت و البته همیشه یکی از پرطرفدارترین کتاب‌های ادبیات پایداری بوده است، چون تصویری واقعی و ملموس از شهید هادی را نشان‌مان می‌دهد. در این کتاب با مرد جوانی مواجه می‌شویم که سراسر فضایل اخلاقی است، اما پا روی زمین دارد و به‌ظاهر همه کنش و واکنش‌هایش زمینی‌اند. در گذر از همین زندگی عادی، همین حوادث ریز و درشتی که با آن‌ها مواجه می‌شود، فضایل اخلاقی‌اش را نیز بروز می‌دهد. کتاب «سلام بر ابراهیم» در معرفی شهید هادی به اغراق روی نمی‌آورد و فقط حقیقت را، تا حد ممکن به همان شکلی که بوده است روایت می‌کند.

می‌خوانیم: در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم. صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود. خیلی تعارف می‌کرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خلاصه کم نگذاشت. تقریباً چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد! جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می‌رفت و دوستانش را صدا می‌کرد. یکی‌یکی آن‌ها را می‌آورد و می‌گفت: ابرام جون، ایشون خیلی دوست داشتند شما را ببینند و… ابراهیم که خیلی خورده بود و به خاطر مجروحیت، پایش درد می‌کرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی کند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بی‌صدا می‌خندید. وقتی ابراهیم می‌نشست، جعفر می‌رفت و نفر بعدی را می‌آورد! چندین بار این کار را تکرار کرد. ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم می‌رسه!

راوی می‌افزاید: آخر شب می‌خواستیم برگردیم. ابراهیم سوار موتور من شد و گفت: سریع حرکت کن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زیاد شد. رسیدیم به ایست و بازرسی! من ایستادم. ابراهیم با صدای بلند گفت: برادر بیا اینجا! یکی از جوان‌های مسلح جلو آمد. ابراهیم ادامه داد: دوست عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچه‌های سپاه هستند. یک موتور دنبال ما داره میاد که… بعد کمی مکث کرد و گفت: من چیزی نگم بهتره، فقط خیلی مواظب باشید. فکر کنم مسلحه! بعد گفت: بااجازه و حرکت کردیم. کمی جلوتر رفتم توی پیاده‌رو و ایستادم. دوتایی داشتیم می‌خندیدیم. موتور جعفر رسید. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدند! دیگر هر چه می‌گفت کسی اهمیت نمی‌داد و… تقریباً نیم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. کلی معذرت‌خواهی کرد و به بچه‌های گروهش گفت: ایشون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سیدالشهداء هستند. بچه‌های گروه، با خجالت از ایشان معذرت‌خواهی کردند. جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود، بدون اینکه حرفی بزند اسلحه‌اش را تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد. کمی جلوتر که آمد ابراهیم را دید. در پیاده‌رو ایستاده و شدید می‌خندید! تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده. ابراهیم جلو آمد، جعفر را بغل کرد و بوسید. اخم‌های جعفر باز شد. او هم خنده‌اش گرفت. خدا را شکر با خنده همه‌چیز تمام شد.

شهادت و حقیقت، خاطراتی از جنس پاکی و مظلومیت

کتاب «من میترا نیستم» نیز در فهرست پرفروش‌های نمایشگاه کتاب ۱۴۰۲ جای گرفته بود. این کتاب که کاری از معصومه رامهرمزی و بازنویسی یکی از آثار قبلی اوست، داستانی از پاکی و معصومیت را روایت می‌کند. داستان دختر نوجوانی به اسم زینت کمایی که به انقلاب دل بست و به سهم خود برای تحقق آرمان‌های آن کوشید، اما به دست دشمنان همین انقلاب به شهادت رسید. زمان شهادت چهارده سال بیشتر نداشت. سرشار از زندگی بود و مسیری طولانی پیش رو داشت. اما در همان نخستین قدم‌ها، قربانی ترور منافقین شد. منافقینی که شرارت را نمایندگی می‌کردند، شرارتی که تاب تحمل پاکی و درستی این دختر نوجوان را نداشت و نه فقط با او یا با انقلاب، که با همه زیبایی‌ها و خوبی‌ها دشمن بود. آنچه جذابیت این کتاب را بیشتر می‌کند، لحن صمیمی و ساده‌ای است که رامهرمزی برای مرور زندگی شهید کمایی انتخاب کرده است. همین مظلومیت و معصومیت قهرمان داستان است که خواه‌ناخواه خواننده را متأثر می‌کند و به درون روایت می‌برد. معصومیتی که به شهادت ختم شد و مظلومیتی که حتی بعد از این شهادت، ادامه داشت.

در جایی از کتاب، از قول مادرش می‌خوانیم: بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه می‌خواهد، اسمش را عوض کرد. می‌گفت: «من میترا نیستم. اسمم زینبه. با اسم جدید صدام کنید.» از باباش و مادربزرگش به خاطر اینکه اسمش را میترا گذاشته بودند، ناراحت بود. من نُه ماه بچه‌ها را به دل می‌کشیدم؛ اما وقتی به دنیا می‌آمدند، ساکت می‌نشستم و نگاه می‌کردم تا مادرم و جعفر روی آن‌ها اسم بگذارند… بعد از انقلاب، دیگر دخترم نمی‌خواست میترا باشد. دوست داشت همه‌جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به خواست و اراده خودش، نه به خاطر من، جعفر یا مادربزرگش… زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. می‌خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود.

همچنین باید از «تنها گریه کن» کاری از اکرم اسلامی نام ببریم، کتابی درباره شهید محمد معماریان که زندگی‌اش از زبان مادرش اشرف سادات منتظری مرور می‌شود. «برای بقیه سه سال از شهادت محمد گذشته بود، برای من هر روزِ این سه سال، به‌اندازه سی سال کش آمده بود.» اینجا با مادر شهید روبه‌رو هستیم، مادری که از خودش، از خاطراتش، و از پسرش صحبت می‌کند. «آن اوایل که جنگ شروع شد، ما فکر می‌کردیم خیلی زود تمام می‌شود. به خیالمان هم نمی‌رسید که هی جوان‌ها بروند و برنگردند، مردها سایه‌شان از سر زن و بچه‌هایشان کم شود و زن‌ها تلاش کنند قوی روی پا بمانند و بچه‌های‌شان را دست‌تنها بزرگ کنند. ما بارها و بارها هر چیزی را که به فکرمان می‌رسید، پشت کامیون‌ها بار بزنیم و هر دفعه توی دلمان دعا کنیم دفعه آخر باشد و خیلی زود شر جنگ از زندگی‌مان کم شود، ولی نشود و دوباره سبزی خشک کنیم و لباس بدوزیم و چشم به راه، بغض‌مان را فرو بخوریم و به هم دلداری بدهیم.»

حرف‌های مادر، خواننده را نه فقط درگیر می‌کند، که تکان می‌دهد. خاطراتش را می‌خوانیم و در بخش‌هایی از آن، با حقایقی بزرگ مواجه می‌شویم. «سرش را آورد بالا و این بار با التماس و بغض خیره شد توی چشم‌هایم و گفت: مامان جان! می‌دونید شهادت داریم تا شهادت. دلم می‌خواد طوری شهید بشم که احتیاج به غسل نداشته باشم؛ مثل امام حسین بدنم بمونه روی زمین، زیر آفتاب. دعا می‌کنی برام؟ نمی‌فهمیدم این بچه کجاها را می‌دید. غافلگیر شده بودم. من فوق فوقش دعا می‌کردم پسرم با شهادت عاقبت‌به‌خیر بشود، اما پسرم، فقط آن را نمی‌خواست؛ آرزو داشت تا آنجا که می‌شود، شبیه امامش باشد.»

دیگر خبرها

  • عکس‌های خصوصی دختر شیرازی برای انتقام گیری پخش شد!
  • پرفروش‌های داستانی حوزه مقاومت در نمایشگاه
  • راز قتل مرد جوان پس از ۳ ماه برملا شد
  • قتل زن میانسال در دعوای مادر و دختری | دختر جوان تا یک‌قدمی چوبه دار رفت
  • مجازات دختر‌ی که باعث مرگ مادر معتادش شد
  • همدستی زن جوان با مرد آشنا برای قتل شوهرش
  • پسر نابغه ایرانی که به دستور دوست دخترش دست به سرقت می‌زد!
  • پسر نابغه ایرانی می خواست فضانورد شود و با سفینه به کره ماه سفر کند اما سارق شد | پایان سرقت های سارق نابغه!
  • پایان سرقت های سارق نابغه | پسر نابغه می خواست فضانورد شود و با سفینه به کره ماه سفر کند اما...
  • کشف دو خودروی سرقتی در شاهرود/ تویوتای میلیاردی به صاحبش بازگشت