Web Analytics Made Easy - Statcounter

به‌ گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایران، اوایل تیر امسال زنی با مراجعه به پلیس خواهان بررسی پرونده مرگ مشکوک برادرش شد. وی به مأموران گفت: برادرم صابر - ۶۱ ساله - دوازدهم دی سال گذشته در خانه‌اش فوت کرد چون بیمار بود پزشکی قانونی مجوز صادر کرد و او را دفن کردیم. تا اینکه چند روز قبل برای نظافت به خانه برادرم رفتم اما متوجه یکسری داروهای خواب‌ آور شدم که با بیماری برادرم هیچ ربطی نداشت و ما برایش نخریده بودیم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

وی افزود: برادرم به‌علت بیماری و تنهایی قادر به مراقبت از خود نبود به‌همین خاطر از یک شرکت خدماتی برایش پرستار گرفته بودیم. اما هنوز یک ماه از حضور فریبا - ۳۵ ساله - در خانه برادرم نگذشته بود که این زن به ما خبر داد برادرم فوت کرده است، بعد هم ناپدید شد. به ماجرا مشکوک شدم وقتی منزل برادرم را بررسی می‌کردم متوجه شدم اموالی از قبیل اسناد و مدارک هویتی برادرم نیز به سرقت رفته است و در این رابطه به فریبا مظنون هستم.

پس‌ از شکایت زن میانسال پرونده‌ای تشکیل و از شعبه هفتم بازپرسی دادسرای امورجنایی تهران به کارآگاهان اداره دهم ویژه قتل فرستاده شد.

سرهنگ کارآگاه مرتضی نثاری معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ در تشریح این خبر گفت: کارآگاهان پس از شنیدن اظهارات شاکی و بررسی محتویات پرونده، دستگیری پرستار را در دستور کار خود قرار دادند و با مراجعه به شرکت خدماتی متوجه شدند فریبا به علت اعتیاد از کار اخراج شده است. 

در ادامه تحقیقات مشخص شد فریبا در شرکت خدماتی دیگری مشغول به‌کار بوده که به علت سرقت از آنجا هم اخراج شده است. کارآگاهان با جمع‌بندی اسناد و شواهد به این نظر رسیدند که پرونده فوت صابر عادی نبوده و قتل اتفاق افتاده است.

این مقام انتظامی پایتخت بیان کرد: با توجه به ناشناس بودن محل زندگی فریبا، کارآگاهان با بهره‌گیری از روش‌های علمی کشف جرم محل تردد وی را در محدوده شرق تهران شناسایی کردند و طی یک عملیات پلیسی در نهم مهرماه وی را دستگیر و به اداره دهم منتقل کردند.

فریبا در تحقیقات اولیه منکر هرگونه جرمی شد ولی با دیدن شواهد و مستندات علمی پلیس به ناچار لب به اعتراف گشود و ضمن پذیرش قتل گفت: من برای کار از شهرستان به تهران آمدم و به یک شرکت خدماتی مراجعه کردم و آنها مرا به متوفی معرفی کردند و با انعقاد قرارداد 3 ماهه در آذر سال گذشته در خانه وی کار و از او پرستاری می‌کردم.

وی ادامه داد: از آنجایی که پول نداشتم و اعتیاد شدیدی به مواد مخدر داشتم نقشه سرقت از منزل را کشیدم که با تهیه ۳۰ قرص خواب‌آور غذای شام او را مسموم کردم. بعد هم در جست‌وجوی خانه فقط یک میلیون تومان پول نقد و اسناد و مدارکی پیدا کردم که همه را برداشتم اما شب همان‌جا خوابیدم.

وقتی که صبح بیدار شدم، دیدم صابر حال خوبی ندارد که سریعا با اورژانس تماس گرفتم ولی دیر شده بود، وقتی عوامل اورژانس رسیدند، صابر فوت کرد و من با خواهرانش تماس گرفتم و خبر مرگش را دادم، سپس فرار کردم.

بدین ترتیب متهم با صدور قرار قانونی برای تکمیل تحقیقات در اختیار پلیس قرار گرفت.

کد خبر 554110 برچسب‌ها حوادث ایران

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: حوادث ایران شرکت خدماتی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۵۰۳۰۷۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر

مقابل یکی از شعبه‌های دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بی‌قراری قدم می‌زد چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگی‌ام را به تو می‌گفتم هرچند گذشته‌ها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.

 در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پرونده‌ای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.

به محض ورود به شعبه زن جوان بی‌مقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی می‌خواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.

قاضی با شنیدن این حرف‌ها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید این‌طور من متوجه نمی‌شوم ماجرای زندگی شما چیست آهسته‌تر برایم از اول تعریف کن!

ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین می‌گفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاری‌ام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی می‌کند و اینجا تنها زندگی می‌کند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانه‌ای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه می‌شدم.

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.

چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق می‌خواهم.

قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرف‌های همسرت را تأیید می‌کنی تو واقعاً زن داشتی؟

آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا این‌طوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی می‌کند من در هفته یک روز او را می‌بینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که این‌طوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. می‌خواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و می‌خواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران می‌کنم.

آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.

ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمی‌توانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.

قاضی که حرف‌های این زوج جوان را شنید، گفت می‌دانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاس‌های مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر می‌کنم.

امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی

دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل می‌کند. در این پرونده می‌بینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه می‌داد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق می‌کرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمی‌شد اما با ساده‌انگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.

با این حال زوج‌های جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پل‌های پشت سر را خراب می‌کند.

باشگاه خبرنگاران جوان اجتماعی حوادث و انتظامی

دیگر خبرها

  • دستگیری ۲ خواهر قاتل پدر در تهران
  • دستگیری ۳ قاتل فراری در ۳ عملیات ضربتی | عامل قتل با وینچستر دستگیر شد
  • اختصاص۱۳۵ میلیارد ریال برای اجرای طرح‌های ورزشی گناباد
  •  میلیارد ریال برای اجرای طرح‌های ورزشی گناباد تخصیص یافت
  • گروگانگیری ۳۰ روزه برای اخاذی ۱۰ میلیاردی | راز ناپدید شدن یک ماهه جوان گمشده فاش شد
  • مردی با جیب پر از چک‌پول توسط برادرش به قتل رسید
  • سرک کشیدن در موبایل همسر باعث قتل شد!
  • قتل برادر با شلیک گلوله/ کشف میلیاردها تومان چک خون‌آلود در جیب مقتول
  • طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
  • عروس و داماد درچه‌ای راهی خانه بخت شدند