Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، رعد و برق زد و دیوار تکان خورد و دل ژینا لرزید. قلب کوچکش پر شد از ترس. واهمه اینکه مبادا دیوار روی سرش آوار شود به جانش افتاد. هوا رو به سردی که می‌رفت دل ژینا و دوستانش هم پر از غصه می‌شد. باد می‌آمد و مدرسه را می‌لرزاند و دل ژینا و دوستانش هم می‌لرزید. مدرسه‌شان فرسوده بود و وسایلش زوار در رفته.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

به مویی بند بود، شاید هم به بادی.

روستای‌شان سفیدبرگ، محروم بود و دورافتاده، در دل کوه‌های سر به فلک کشیده کرمانشاه، حومه جوانرود، حوالی مرز. مدرسه ژینا مخروبه بود، دیوارهایش پر از ترک، سقفش شکم‌داده، مستعد حادثه و آبستن فاجعه.

من از فردا مدرسه نمی‌رم.
این را شب ژینا در خانه به پدر و مادرش گفت. گفت می‌ترسد دیوار کلاس بر سرش آوار شود. گفت که صدای باد، دل کوچکش را پر می‌کند از نگرانی. جانش را مالامال می‌کند از تشویش. گفت که حواسش از ترس پرت می‌شود.

ژینا مدرسه را دوست داشت. می‌خواست دکتر بشود، دندانپزشک. این را به خانم معلم‌‍‌شان هم گفته بود. مادر حرف‌های دختر کوچک ۹ ساله‌اش را شنید و غمگین فقط نگاه کرد. چه کاری از دستش برمی‌آمد تا دردانه‌اش آرام بگیرد. پدر، اما خندید و گفت: چرا نامه نمی‌نویسی؟
_ که چه بشود؟
_ برای‌تان مدرسه بسازند.
_ چه کسانی؟
_ آن‌ها که کارشان مدرسه‌سازی است.
_ نامه به که بنویسم؟
_ به آقا.
همان شب ژینا دفتر مشقش را آورد و مدادش را تراشید و یک کاغذ از دفترش جدا کرد و نوشت:
«پدر بزرگوارم
رهبر فرزانه انقلاب، سلام، من ژینا کلاس سوم ابتدایی دبستان فتح‌المبین سفیدبرگ از توابع شهرستان جوانرود استان کرمانشاه می‌باشم. روستای ما ۱۷ کیلومتر از شهرستان جوانرود فاصله دارد. مدرسه ما در سال ۱۳۶۰ ساخته شد و از هر چهار طرف ترک برداشته و نشست کرده و هر لحظه احتمال دارد با یک رعد و برق که زمین تکان می‌خورد خراب شود. من می‌ترسم که در کلاس‌های آن درس بخوانم. بار‌ها به مامان و بابایم گفته‌ام جرات درس خواندن در چنین مدرسه‌ای را ندارم».

ژینا همان شب خواب دید در مدرسه جدیدی درس می‌خواند که دیوارهایش سفید و تمیز است و سقفش محکم و استوار. صندلی‌های راحت و خوش‌رنگ جای نیمکت‌های کهنه و رنگ و رو رفته را گرفته بود. همه چیز جدید بود، بوی تازگی می‌داد، بوی زندگی. زنگ نقاشی بود. ژینا و دوستانش نقاشی می‌کشیدند. ژینا عکس یک مدرسه را کشید و پرچم ایران را هم گذاشت سردرش. خودش و همکلاسی‌هایش را هم نقاشی کرد که در حیاط مدرسه بازی می‌کنند. از نقاشی‌اش خوشش آمد و خندید و با خنده خودش از خواب بیدار شد. مادر هم که خنده او را دید دلش آرام گرفت. ژینا به مدرسه که رسید خوابش را برای دوستانش تعریف کرد و خندید. بچه‌ها هم خندیدند. همه خندیدند.

نامه به مقصد رسید و خوانده شد. هیچ نامه‌ای بی‌پاسخ نمی‌ماند. نامه ارجاع شد به جایی که مدرسه‌سازی در تخصصش است. همان ستادی که بیشتر از ۱۹۰۰ مدرسه ساخته تا به امروز، همه هم در مناطق محروم، روستاها، آبادی‌های لب مرز، قریه‌های دوردست؛ ستاد اجرایی فرمان امام.

بیشتر بخوانید

دانش‌آموزانی که هنوز در زیرزمین درس می‌خوانند!

ژینا و دوستانش خیلی زود صدای ماشین‌آلات سنگین را شنیدند. آمده بودند تا مدرسه‌ای جدید بسازند برای دختران و پسران روستای سفیدبرگ. بچه‌ها موقتا به کانکس منتقل شدند تا از درس و مشق‌شان نمانند. جای همان مدرسه مخروبه قبلی، شروع به ساخت مدرسه جدیدی کردند. لودر رفت و بولدوزر آمد؛ جرثقیل آمد با بیل مکانیکی و غلتک. بتن ریختند و تیرآهن سوار کردند. ساختند و ساختند. ژینا و دوستانش هر روز می‌آمدند و به تماشا می‌نشستند ساخت مدرسه جدیدشان را.

حالا ژینا و دوستانش در مدرسه جدیدشان هستند؛ مدرسه برکت. نه از باد می‌ترسند و نه از توفان و رعد و برق. دیگر نه نگران سرمای استخوان‌سوز ارتفاعات کرمانشاه هستند و نه دلواپس گرمای کلافه‌کننده روز‌های پایانی سال تحصیلی. مدرسه‌شان کلاس نورگیر و روشن دارد، سرویس بهداشتی تمیز دارد، کتابخانه دارد، آزمایشگاه دارد، اتاق رایانه دارد، نمازخانه دارد، زمین ورزش دارد و در حد وسع و مقدورات، مجهز است. حالا دخترکان معصوم روستای سفیدبرگ با خیال راحت درس می‌خوانند و تن و دل‌شان نمی‌لرزد با همهمه بادی و درگرفتن توفانی.

ژینا دوباره دست به قلم شد و نامه نوشت؛ این مرتبه خوشحال و پر از امید به زندگی. مطمئن بود نامه‌اش دوباره خوانده خواهد شد.
«پدر بزرگوارم
سلام، من ژینا دانش‌آموز کلاس چهارم ابتدایی روستای سفیدبرگ هستم. همان دختری که برای شما نامه نوشته بود که دیگر به مدرسه نمی‌روم. الان من و همکلاسی‌هایم خیال‌مان راحت شده که مدرسه قدیمی و ترک‌هایش دیگر روی سر ما خراب نمی‌شود یا مجبور نیستیم در کانکس درس بخوانیم، چرا که دیگر برای خودمان یک مدرسه جدید داریم با کلی کلاس و کتابخانه و آزمایشگاه و نمازخانه. من الان خوشحال هستم که هر روز به مدرسه برکت می‌روم و می‌خواهم در آینده دکتر دندانپزشک بشوم. از طرف خودم و دوستانم از شما رهبر و پدر بزرگوارم تشکر می‌کنم که نامه مرا خواندید و برای ما یک مدرسه ساختید. آرزو می‌کنم همه بچه‌های ایران مدرسه‌ای بخوبی مدرسه ما داشته باشند».

آن شب ژینا به رویاهایش فکر کرد، به درس‌خواندن، ادامه تحصیل، دکتر شدن؛ و آرام‌تر از همیشه به خواب رفت.

منبع: روزنامه وطن

انتهای پیام/

 

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: بنیاد برکت رهبر انقلاب

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۸۵۴۴۱۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

انتشار متن نامه شهید سردار زاهدی به رهبری/ شهید زاهدی چه هدیه‌ای تقدیم رهبر انقلاب کرد؟

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، خانواده سردار سرلشکر شهید محمدرضا زاهدی نخستین بار نامه شهید زاهدی به فرمانده کل قوا را منتشر کردند.

به روایت فارس، بعد از اولین مرحله ای که شهید زاهدی از لبنان بازگشتند، در مراسم تودیع، یک قبضه سلاح مینی یوزی به ایشان هدیه داده شده بود که ایشان، آن را به رهبر معظم انقلاب تقدیم کردند.

متن نامه شهید زاهدی بدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

محضر مبارک امام المسلمین

حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای دامة برکاته

مولای عزیزم

سلام علیکم و رحمة الله

بدینوسیله خالصانه‌ترین درودها را بر آن جانشین خلف خمینی کبیر (ره)، رهبر فرزانه ام می‌فرستم و از خداوند می‌طلبم تا نفس دارم سرباز آن نائب امام عصر (عج) بوده و در این راه چیزی جز شهادت موجب جدایی از آن عزیز نگردد.

اسلحه مینی یوزی که در مراسم تودیع اینجانب ... بعنوان هدیه از طرف مسئول ... تقدیم بنده شده بود، و آرزو داشتم شخصاً شرفیاب شده، تقدیم نمایم اما همیشه در این مدت با خود حدیث نفس داشتم و به خود اجازه ندادم وقت ولی امر مسلمین را از این بابت بگیرم.

لذا این هدیه ناقابل را با خالصانه‌ترین درودها و سلام تقدیم می نمایم.

ان‌شاء‌الله تعالی با قبول آن سرباز کوچکتان را بسیار خوشحال خواهید نمود.

تقاضای عاجزانه دارم این حقیر را از دعای خیرتان فراموش نفرمایید.

والسلام

زاهدی

۸۲/۰۱/۲۰

۲۷۲۱۱

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1902809

دیگر خبرها

  • انتشار متن نامه شهید سردار زاهدی به رهبری/ شهید زاهدی چه هدیه‌ای تقدیم رهبر انقلاب کرد؟
  • ماجرای هدیه و نامه شهید زاهدی به رهبر انقلاب چه بود؟
  • پاسخ رهبر انقلاب به نامه رییس سازمان تبلیغات
  • پاسخ رهبر انقلاب به نامه رئیس سازمان تبلیغات اسلامی درباره یک طرح
  • عکس/پاسخ رهبر انقلاب به نامه رئیس سازمان تبلیغات اسلامی
  • روایتی از دیدار معلمان و دانشجویان فرهنگیان با رهبر انقلاب / مراکز تربیت معلّم را دستِ‌کم نباید گرفت
  • رهبر انقلاب در حاشیه نامه یکی از مسئولان امور قرآنی چه نوشتند؟
  • رهبر انقلاب در حاشیه نامه یکی از مسوولان امور قرآنی چه نوشتند؟
  • پاسخ رهبر انقلاب به نامه یکی از مسئولان
  • تأکید رهبر انقلاب بر فهم معانی کلام خداوند در کارهای قرآنی