Web Analytics Made Easy - Statcounter

یادداشت محمد مهدی همت فرزند شهیدهمت در سالگرد اروج آسمانی شهید سپهبد قاسم سلیمانی که توسط انتشارات ۲۷بعثت منتشر شد.

خبرگزاری میزان - طبق اعلام روابط عمومی انتشارات ۲۷ بعثت، جایی جز خانه خوابم نمی‌برد، اگر هم مجبور شوم دور بمانم باید موبایلم را به رخت خواب ببرم، دکتر‌ها تشخیص داده اند که بدخوابم، اما خودم می‌دانم که دلم تنگ است، فرزند شهید که باشی همیشه دلت تنگ است، همه جا الا روی مزاری که عکس صاحبش را توی گوشی داری، روبروی تخت خواب به دیوار زده ای!

من همیشه دلم تنگ است، خیابان‌ها را دنبال بوی پدرم می‌گردم و خانه‌ها را دنبال تصویرش، به آدم‌ها نگاه می‌کنم و در صورتشان دنبال چشم‌های پدرم می‌گردم، مادرم از همه بیشتر بوی پدرم را می‌دهد، اما یک جفت چشم دیگر هم بود که مثل پدرم نگاه می‌کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

نه آنطور که تو تشخیص بدهی، آنطوری که خودم می‌فهمم فقط!

بیشتر بخوانید: برای مطالعه معرفى آخرین كتب منتشر شده اینجا کلیک کنید


یعنی وقتی به عکس هایش نگاه می‌کنی خوابت ببرد، یعنی وقتی از جلوی قابش رد بشوی هی برگردی و فکر کنی که صدایت کرده، یعنی من قاب عکس پدرم را تکثیر کرده ام!

همانی که زنده مانده بود، راه می‌رفت و نفس می‌کشید تا وقتی که از شهدا حرف می‌زدم و کسی باور نکرد با انگشت نشان بدهم و بگویم، پدرم اگر بود شبیه او بود.

من به نشانه‌ها معتقدم، به نشانه‌ها و دنباله‌ها و رشته‌ها که همه از قعر تاریخ می‌آیند، مثل چشم‌های حاجی که شبیه پدرم همیشه سرخ بود، می‌شد از روی جاده‌های بیداری، که همیشه در سفیدی چشمش خون می‌پاشید نقشه خانه پدرم را پیدا کنی! درست مثل چشم‌های پدرم که مادرم همیشه از سرخی آن‌ها شکایت که نه، حکایت داشت.

من به نشانه‌ها مومن ام و خدا جوری آن‌ها را مقابل من چیده و به من علامت داده که من نمی‌توانم از کنار آن‌ها عبور کنم، مثلا برای من، محمد مهدی همت، آخرین فصل کتاب مثنوی پدرم خیبر است که به غزل ختم شد، غزلی که پدر هر چه که عشق داشت، هرچه کلمه داشت برای خدایش رو کرد و قطعه قطعه رفت که قطعه همان غزل است که سر نداشته باشد.

پدرم که با همرزمانش در جزیره مجنون می‌سوخت می‌دانست وعده خدا خلل ناپذیر است و از آتش خود و یارانش مثل ققنوس، فرهنگی بال می‌گشاید که از آن روایت‌ها می‌کنند و حکایت‌ها می‌سازند. خیبری شاید خرده روایت عاشورایی باشد، اما هر چه هست، آن نهال با خون شهدای زیادی آب خورده و افتادنی نیست.

در برگ آخر، در همان سطور پایانی، همانجایی که از لشکر تهران فقط ۴۰ نفر باقی مانده، محمدابراهیم همت که انگار در اطرافش دنبال چهره آشنایی می‌گردد به قاسم سلیمانی نگاه می‌کند و آخرین درخواستش را از برادرش می‌کند.

همت، فرمانده لشکر پایتخت از حاج قاسم یک دسته نیرو می‌خواهد تا آخرین ماموریت دنیوی اش را انجام دهد که رو زدن آخرین ماموریت دنیای همت بود، او باید خودش را زمین می‌گذاشت تا سبک‌تر برود.

برادر روی برادر را زمین نمی‌گذارد و به یار با وفایش، سید پابرهنه، شهید میرافضلی می‌گوید با حاج همت برو و یک گروهان به او بده که این آغازی بود بر ادامه‌ی پدرم!

آن دو راه افتادند، اما نه در جاده‌ای که به انتهای جزیره جنوبی می‌رفت، همت و میرافضلی رفتند تا به حسین و یارانش بپیوندند که هر که سیمش وصل شد ته هر جاده‌ای به کربلا می‌رسد.

من هم مثل شما می‌دانم که «آخ» کلمه مناسبی برای این متن نیست، اما چه کنم، به اینجای حرف که می‌رسم قلم ام درد می‌گیرد و خودش می‌نویسد آخ که من این قاسم را دوست داشتم، این قاسم را باید پیدا می‌کردم، این قاسم که روی پدرم را در آن لحظات که تحملش در توان هیچ کس نبود زمین نگذاشت. همیشه فکر می‌کنم در آن لحظه آخری سرش را بی آنکه به چشم پدرم نگاه کند به سمت شهید میرافضلی چرخاند و دستور را صادر کرد.

دیدمش! بوی پدر می‌داد و من مدام در هر رفتارش می‌دیدم چقدر شهید است، چقدر بوی گلاب و اسفند می‌دهد، بوسیدمش، بوی خاک می‌داد، خاکی که مرز نداشت.

گفت دلتنگ بچه شهداست و خواست که بچه‌ها را کنارش جمع کنم، از خط کشی‌های بچه‌ها پرسیدم و گفت عمو خط فکری برای من اهمیت ندارد و همه آن‌ها عزیزان من هستند و مثل فرزندان خودم دوستشان دارم.

از همان روز اول معلوم بود که می‌رود، شک نداشتم، همان موقع که داستان پدرم را که از جاده مجنون جنوبی به کربلا رسیده بود فهمیدم توی یکی از همین خیابان‌ها صدایش می‌زنند، او پاهایش به زمین وصل نیست. بله، می‌دانستم می‌رود، ولی اینطور ناجوانمردانه در باورم نمی‌گنجید، یاد این کلام پدرم افتادم: اتفاقا ملاک رسیدن به درجات بالای شهادت برای یک شهید مظلومیت است، شهادت هم درجات دارد همانطور که نماز برای خودش درجاتی دارد...

پیکر سوخته‌ات را همان روز کنار پیکر بدون سر پدرم توی قلبم گذاشتم تا هیچ روزی را بدون یادتان سپری نکنم تا پیراهن سوخته‌ات هیچ‌گاه داغ قلبم را سرد نکند. می‌خواهم پیکر زهرایی تو کنار پیکر حسینی پدرم بماند.

ما که با داغ قرابتی دیرینه داریم، دنیا، تو برو فکر خودت باش، به آن کسی فکر کن که او را از ما گرفت و حالا حالا‌ها باید پس بدهد. از همان روز کتاب عمر من ورق خورد! حالا برای لبخند بهانه‌های خیلی بزرگ می‌خواهم!

محمد مهدی همت
۱۳ دی ماه ۱۳۹۹

انتهای پیام/

برچسب ها: اخبار ادبیات انتشارات 27 بعثت

منبع: خبرگزاری میزان

کلیدواژه: اینجا اخبار ادبیات انتشارات 27 بعثت

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mizan.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری میزان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۵۴۰۸۱۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مادر شهید «ابراهیم دادگری» در همدان آسمانی شد

به گزارش خبرگزاری صدا و سیما استان همدان،مجید صفدریان افزود: مراسم خاکسپاری حاجیه خانم عظیمی مادر شهید «دادگری» امروز چهارشنبه در آرامستان روستای قایش شهرستان رزن برگزار شد.

شهید ابراهیم دادگری در هشتم مردادماه ۱۳۴۷ در روستای قایش از توابع شهرستان رزن به دنیا آمد، پدرش فتحعلی و مادرش شایسته نام داشت. تا پایان سطح یک (اتمام لُمعتین) در حوزه علمیه درس خواند، طلبه بود و از سوی بسیج در جبهه حضور یافت.

ششم تیرماه ۱۳۶۶ با سمت فرمانده گروه رزمی لشگر ۳۲ انصارالحسین (ع) در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به دست، سر و پا‌ها به شهادت رسید. مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.

محمد دادگری فرزند دیگر این بانو نیز جانباز ۲۵ درصد جبهه‌های جنگ بود.

دیگر خبرها

  • پدر شهید جعفر بابازاده آسمانی شد
  • اهدای پیراهن قهرمانی تیم ملی فوتسال ایران به موزه دفاع مقدس استان کرمان
  • آسمانی شدن پدر شهید در شاندرمن ماسال
  • مادر روحانی شهید «حبیب الله رضایی» آسمانی شد
  • مادر شهید «ابراهیم دادگری» در همدان آسمانی شد
  • آسمانی شدن مادر روحانی شهید حبیب الله رضایی در رودسر
  • تجدید پیمان دختران و مادران نصف‌جهان با سردار دل‌ها
  • واکنش حاج قاسم سلیمانی به یک تصمیم در فصل پنجم سریال پایتخت : مگر ما مرده باشیم که خانواده ایرانی سالم به ایران برنگردد (فیلم)
  • فرمانده‌ای که پسرخاله صدام را اسیر کرده بود
  • مخالفت حاج‌قاسم سلیمانی با شهید شدن بابا پنجعلی