Web Analytics Made Easy - Statcounter

فرمانده نیروی هوایی ارتش از رونمایی از پهپاد غول‌پیکر «کمان ۲۲» نهاجا تا پایان بهمن خبر داد و گفت: «کمان ۲۲» که یک پهپاد غول پیکر است و توان حمل ۳۰۰ کیلوگرم محموله جنگی را دارد که قابلیت بسیار بالایی است.

به گزارش خبرگزاری شبستان، مهمان این هفته برنامه «دستخط» یکی از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

تقریباً دو روز با سالگرد روزی فاصله داریم که همافران نیروی هوایی با حضرت امام خمینی (ره) بیعت کردند.

ایشان از جمع همافرانی است که بعد از انقلاب اسلامی در سال ۶۱ به آن‌ها پیوسته است. در سال ۴۳ در سراب متولد شده و سمت‌های مختلف و گوناگونی را در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران طی کرده است. معاون هماهنگ‌کننده، معاون اطلاعات، جانشین فرمانده نیروی هوایی و الان هم یکی از مسئولیت‌های مهم را در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران دو سال است که برعهده دارد. خلبان F۱۴ هست و کسی که در دوران جنگ هم تجربه حضور در عملیات‌های مختلف را داشته است.

در خدمت امیر سرتیپ عزیز نصیرزاده فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی هستیم که بخش‌هایی از سوابق ایشان را در آغاز برنامه عنوان کردم.

سلام عرض می‌کنم و خیلی خوش آمدید.

من هم خدمت شما و همکاران شما سلام عرض می‌کنم. ایام الله دهه فجر را خدمت مردم شریف ایران تبریک عرض می‌کنم. همچنین ۱۹ بهمن که یکی از ایام‌الله است و متعلق به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است را به همه همرزمانم تبریک عرض می‌کنم.

از این قسمت شروع کنیم، بعنوان کسی که از سال ۶۱ وارد نیروی هوای ارتش شدید و بعد از انقلاب اسلامی، ولی اطلاعات جزئی هم از قبل و هم از بعد انقلاب دارید. الان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران نسبت به قبل از انقلاب در چه وضعیتی است؟

قبل از انقلاب تجهیزات ما از سوی غرب تامین می‌شد و کلیه آموزش‌های ما وابسته به غرب بود. کلیه پشتیبانی قطعات وابسته به بیرون از کشور بود. هر موقع قطع می‌شد، دیگر قطع بود! هر زمانی اراده می‌کردند ندهند، نمی‌دادند. بعد از انقلاب همان تجهیزات را داریم کما اینکه سه نوع هواپیما به تجهیزات قبلی افزوده شده است. هواپیمای نسل خوبی هستند. مثل سوخو ۲۴، میگ ۲۹ و S۷ که بعد از انقلاب خریداری شده و به جمع ناوگان هوایی پیوسته است.

سوخو و میگ برای روس هاست؟

بله. دو نوع هواپیما هم در داخل ساختیم مانند صاعقه و کوثر! از نظر تجهیزاتی به آن ناوگان ما افزایش یافته است، اما مهم‌ترین بخش آموزش است. ما نیروی انسانی خودمان را به صورت کامل، چه خلبان، چه فنی و سایر رسته‌ها را در داخل آموزش انجام می‌دهیم؛ پشتیبانی ما در داخل انجام می‌شود. همه این‌ها را بخواهیم جمع کنیم نیروی هوایی ما الان بسیار مجهزتر، بهتر، با انگیزه‌تر و آماده‌تر از قبل انقلاب است.

گفته بودید ما به هر تهدیدی پاسخ قاطع می‌دهیم. توضیح بدهید که چه چیزی را تهدید محسوب می‌کنید و نسبت بدان عکس العمل نشان می‌دهید؟

بخش نظامی اینطور است، نه فقط نیروی هوایی، تهدید را این طور تعریف می‌کند خط قرمزی تحت عنوان مرز زمینی، مرز دریایی یا مرز هوایی داریم که معروف به خط ADIZ است. از آنجا به بعد، اگر فعالیت بیگانه‌ای داشته باشیم که برای ما ناشناس باشد و یکسری پارامتر‌ها هم وجود دارد، مثلاً زاویه حمله به سمت کشور باشد، سرعت بالا باشد، ارتفاع اینطور باشد و غیره، بلافاصله در مقابل این تهدید اقدام می‌کنیم. همین الان به صورت شبانه روزی خلبان‌های ما آماده هستند. لباس پوشیده هستند؛ با لباس جنگی و کلاه، چتر و ... پوشیده اند و در یک محلی معروف به آلرت نشسته اند.

در یکی دو سال اخیر تهدیدی ایجاد شده که عکس العمل نشان بدهید؟

وجود داشته است. ما بار‌ها پرواز کرده‌ایم یا هشدار جواب داده و تهدید برگشته و کار به درگیری کشیده نشده یا ناشناس بوده و تهدید فرض شده است یا بدون اجازه وارد حریم هوایی ما شده و به دلایلی، اطلاعات کاملی ارائه ندادند و وارد شده بودند. البته با هماهنگی‌هایی که انجام شد همان بالا مجوز را گرفتند و عبور کردند.

از چه کشوری بودند؟

از کشور‌های غربی بودند. یا مثلا جریانی مثل ماجرای شرور عبدالمالک ریگی پیش می‌آید، ما یک کار عملیاتی انجام دادیم.

آن هم کار بزرگی بود.

بله. هیچ کاری غیر از این کاری که نیروی هوایی انجام داد وجود نداشت.

در واقع تبحر خاصی می‌خواهد که مکالمه بین خلبان جنگی و خلبان مسافربری انجام شود.

دستورالعمل دارد. ابتدا توصیه می‌کنند که برگردد و بنشیند و اگر توجه نکرد و هواپیما توجه نکرد، یک اقدام دیگری انجام می‌دهند و در نهایت چند تیر هوایی بدون اینکه به سمت هواپیما باشد، می‌زنند و در این مرحله تبعیت کرد.

در این چند مورد در یکی دو سال اخیر، یکی را بیان کردید غربی‌ها بودند؛ از آمریکایی‌ها هم داشتیم؟

پیش می‌آید. در منطقه خلیج فارس پیش آمده که به سمت نقاطی که خط قرمز حرکت کنند هشدار داده می‌شود و هشدار توجه نشود، اسکرامبل بلند می‌شود، ولی کار به درگیری کشیده نشده است.

هواپیما‌هایی که داخل کشور ساختیم چقر با نوع مشابه خودشان مثل میگ ۲۹ و هواپیما‌های دیگری روس‌ها یا امریکایی‌ها ساختند، فاصله دارند؟

این‌ها کلاس دارند. کلاس سبک، نیمه سنگین، بمب‌افکن، شکاری، شکاری - بمب افکن، رهگیر و ... است که هر کدام در کلاس خودش به روز است. یعنی هواپیمایی که ما ساختیم جزو جنگنده‌های شکاری بمب‌افکن سبک است، در کلاس خودش به روز است، چون تقریبا شکل ظاهری هواپیما‌ها مثل هم است. آن چه هواپیما را مجهز می‌کند بحث سیستم سلاح، رادار و اینهاست. در این مسئله هواپیما‌ها به روز هستند.

نکته دیگر این که گفته بودید یکی از پیچیده‌ترین قطعات هواپیمای کشور را یکی از شرکت‌های دانش بنیان ساخته است.

بله.

این قطعه چه قطعه‌ای است و چطور ساختند؟ بچه‌های ایرانی فقط ساختند یا مشارکت داشتند؟

این یک قطعه الکترومکانیکی بسیار سنگین و حساس بود. به دلایلی اسم قطعه را عنوان نمی‌کنم. اگر این قطعه ایراد بیاورد خلبان باید هواپیما را ترک کند و بیرون بپرد؛ یعنی اینقدر حساس است. قطعه بسیار سنگینی است و می‌توان گفت هم ردیف موتور است. این را از بیرون تهیه می‌کردیم. سال‌ها به یک شرکت فنی دادیم و روی این کار کردند. ۶-۵ سال بطول انجامید. در نهایت به نتیجه رسید و الان روی هواپیما سوار کردیم. بیش از ۵۰-۴۰ سورتی پرواز هم با آن انجام دادیم. خرید را از خارج قطع کردیم.

چقدر در این زمینه صرفه جویی می‌شود؟

ما تقریباً هرکدامش را ۱۰ میلیون دلار می‌خریدیم. بله. الان خیلی کمتر است. عدد کمتر از یک دهم است.

موفقیت بزرگی است.

بله.

بخاطر مسائل امنیتی بیان نمی‌کنید چه قطعه‌ای و چه شرکتی است؟

بله.

چون ممکن است سوءاستفاده کردند.

به هر حال این‌ها دانشمندان ما هستند یا خلبان‌های که گفتید رزمنده‌های ما هستند و جان این‌ها برای ما اهمیت دارد. دشمن هم دشمن نامردی است.

نکته بعدی درباره شبیه‌ساز است. گفته بودید شبیه‌سازی ۹۰ درصد هواپیما‌ها را در اختیار دارید و این صرفه‌جویی ارزی بالایی است.

بله. در بحث شبیه‌ساز کاملاً خودکفا هستیم. همه هواپیما‌های خود را مجهز به شبیه ساز کردیم. شبیه‌ساز هم بسیار مهم است. شبیه‌ساز از خود هواپیما هم مهم‌تر است.

به چه دلیل؟

به این دلیل که شما می‌خواهید شاگردی را روی هوا آموزش بدهید، یک ساعت فرصت دارید و هواپیما هزینه بالایی دارد، ریسک بالایی دارد. آن بالا در دو کابین مجزا نشسته اید و در شرایط پرواز سخت می‌خواهید چند مورد را به این شاگرد آموزش بدهید. شبیه ساز عین هواپیما عمل می‌کند. وقتی داخل شبیه ساز بیایید روی زمین هستیم، ریسک کمتری دارد، هزینه کمتر است، پرواز به آن سنگینی انجام نمی‌دهیم و براحتی می‌توانیم برای شاگرد وقت بگذاریم. به جای یک ساعت دو ساعت وقت بگذاریم.

گفته بودید شبیه ساز پی تری اف در آینده ...

این یکی از هواپیما‌هایی است که بیان کردیم در آینده شبیه‌ساز آن ساخته می‌شود.

یعنی به نتیجه می‌رسد؟

۱۰۰ درصد.

تا چه زمانی؟

سال آینده ان شاالله آماده می‌شود.

گفته بودید در شب شهادت سردار سلیمانی ما تا لحظه جنگ پیش رفتیم.

آن شب تقریباً آماده یک جنگ واقعی بودیم.

بعد از شهادت؟

بله. آن شبی که پایگاه عین الاسد توسط برادران سپاه زده شد.

پس یک هفته بعد از شهادت بود.

بله. این که بیان می‌کنم شب شهادت منظور شبی است که به درگیری نزدیک شدیم. منظور همان شب است. به درگیری نزدیک شدیم. در منطقه خلیج فارس تعدادی از هواپیما‌های دشمن را داشتیم. پایگاه‌های جنوب کشور آماده بودند. چند فروند هواپیما‌ها بلند شدند و در هوا بودند که اگر تعرضی باشد، مقابله کنند. کاملاً شرایط جنگی برای خودمان ایجاد کردیم.

چون منتظر بودیم دشمن پاسخ بدهد که اگر پاسخ می‌داد آماده پاسخگویی بودیم.

آن‌ها هواپیماهایشان را بلند کردند.

هواپیما‌ها بلند شدند، ولی در منطقه ما نبود. در خارج از مرز ما بود و ما هم در منطقه خودمان پرواز می‌کردیم.

خیلی سوال می‌کنند که ما واقعاً قدرت تقابل داریم؟

در درگیری هوایی، خلبانان ما آن شب از من ماموریت می‌خواستند. از این موضوع ناراحت بودند و می‌خواستند یک کاری انجام دهند. در درگیری ما به عِده و عُده نگاه نمی‌کنیم. ما طرح‌هایی داریم که ابتکاری است و می‌توانیم به دشمن ضربه کاری بزنیم.

مختص خود ماست؟

بله.

گفته بودید مراوده و رفاقت خاصی بین حاج قاسم سلیمانی و خلبان‌های نیروی هوایی بوده است.

بله. حاج قاسم خیلی با خلبان‌های ما مراوده داشت و کار انجام می‌دادند و ایشان هم رابطه دوستانه‌ای با خلبان‌ها برقرار کرده بود. یکی از آن‌ها در حادثه ۷۰۷ در فرودگاه فتح سانحه داشتیم، حاج قاسم بسیار متاثر شد. برای شهید قجاوند خیی متاثر بودند و در مراسم ایشان شرکت کرد و اشاره داشت ایشان بابائی دوم نیروی هوایی بود.

بخشی را که فرمان مقام معظم رهبری بود که نیرو‌های شرور داعش نباید نزدیک‌تر از ۵۰-۴۰ کیلومتری مرز ما شوند، ما در آنجا موثر عمل کردیم و مواضع داعش را بمباران کردیم.

در این مانور اخیر که با عنوان ذالفقار ۹۹ چهار نیروی ارتش عمل کردند، چه دستاورد‌هایی داشتید؟ چه کار‌هایی را انجام دادید که قبلاً انجام نشده بود؟

ما در سالی که فشار حداکثری به سلاح به زعم آن‌ها وجود داشت دو برابر رزمایش‌های ما افزایش یافت. رزمایش به معنای تدارکات و پشتیبانی و تمرین و آموزش است. رزمایش ذوالفقار هم یکی از این رزمایش‌ها بود که ما هم با پهپاد و هم با هواپیمای با سرنشین سریال‌هایی که برای ما پیش‌بینی شده بود را کامل اجرا کردیم.

امسال ۵ رزمایش داشتید.

بله، تا الان ۵ رزمایش شرکت کردیم و ۲ رزمایش هم تا پایان سال خواهیم داشت.

گفته بودید هواپیمای بدون سرنشین ابابیل ۳ و کرار، کابوس ناو‌های هواپیمابر آمریکایی است.

ما الان هم در منطقه خلیج فارس، دریای عمان پهپاد‌های ما می‌پرند. پهپاد را مجهز به بمب ۵۰۰ پوندی که هواپیمای باسرنشین حمل می‌کند، کردیم. پهباد را مجهز به این بمب کردیم.

این بمب سر جنگی بسیار زیادی دارد. قدرت تخریب بالایی دارد. همان بمبی است که هواپیمای باسرنشین حمل می‌کند. سوار کردن این بر روی پرنده بدون سرنشین کار بزرگی است.

ما به لحظه از ناو‌های آمریکایی اطلاعات داریم؟!

ما تمام تحرکات منطقه خلیج فارس و دریای عمان را به لحظه رصد می‌کنیم.

آمریکایی‌ها از این پیشرفت‌های ما و از این تجهیزات ما مطلع هستند؟

آن‌ها هم قطعاً ما را رصد می‌کنند و از توان و قدرت ما مطلع هستند. من فکر می‌کنم دشمن اگر قدرت ما را نمی‌دانست شاید سال‌ها قبل حمله می‌کرد. به هر حال این توان را می‌شناسد و مطلع است.

گفته بودید موشک فکور ۹۰ را باید نمونه ایرانی موشک فونیک دانست.

بله. موشک هوا به هوای دوربرد ساخت صنایع داخلی است. رویکرد ما روی موشک‌های دوربرد است. الان ساخت صنایع داخلی است. هم هوا به هوا و هم هوا به زمین و هم هوا به سطح است و همه را ساخته‌ایم. الان هواپیما‌ها مجهز به این سلاح‌ها هستند.

الان موشک‌هایی که روی هواپیما‌های جنگی می‌گذاریم نسبت به قبل متفاوت‌تر و پیشرفته‌تر است.

بله؛ موشک فکور، قادر، نصر و ... ساخت صنایع داخل ما هستند. نیازی نیست به کشوری التماس کنیم و آن‌ها در مجلس‌شان تصویب کنند که آیا به ما بدهند یا خیر. در داخل کشور این را تولید می‌کنیم. این یک مولفه بسیار اثرگذار است و نمی‌توان از این چشم پوشی کرد. خوشبختانه در پهپاد بویژه پهپاد رزمی در خط مقدم حرکت می‌کنیم و عقب‌تر از دنیا به هیچ وجه نیستیم و یک جا‌هایی هم کار‌های ابتکاری و نویی انجام می‌دهیم. در همه سطوح اعم از نیروی هوایی و هم سایر نیرو‌ها این وجود دارد. صنایع پهپادی در کشور به بلوغ کامل رسیده است. اخیراً هم رزمایش پهپادی در سمنان داشتیم و صداوسیما هم بخوبی پوشش داد، شاهد بودیم انواع و اقسام پهپاد‌ها با ماموریت‌های متعدد و ابتکاری وجود داشت.

الان کار جدیدی در دست ساخت نیست؟

ساخت انبوه جنگنده «کوثر» همچنان ادامه دارد. این که تعداد بیشتری ساخته شود در صنایع هوایی ما ادامه دارد. ما در نیروی هوایی پهپاد‌های دیگری را تا پایان سال به خدمت خواهیم گرفت که یکی قابل توجه باشد و کار بسیار جدیدی است که ان شاالله رونمایی می‌شود.

این چیست؟

«کمان ۲۲» که یک پهپاد غول پیکر است و توان حمل ۳۰۰ کیلوگرم محموله جنگی را دارد که قابلیت بسیار بالایی است.

برای چه زمانی رونمایی می‌شود؟

ان شاالله به امید خدا در مراحل نهایی کار است و دنبال این هستیم تا پایان بهمن رونمایی کنیم.

الان چقدر دانشجوی خلبانی داریم؟ در دانشگاه شهید ستاری هستند؟

بله.

ما فقط یک دانشگاه خلبانی داریم که دانشگاه شهید ستاری است؟

بله. در هوانوردی دانشگاه شهید ستاری هم متولی آموزش خلبان با سرنشین و هم متولی آموزش خلبان بدون سرنشین برای کل نیرو‌های ارتش هستیم. کلیه خلبان‌های پهپاد در دانشگاه شهید ستاری آموزش می‌بینند و بین نیرو‌های مختلف توزیع می‌کنیم. به اندازه نیاز خودمان جذب می‌کنیم و الان کلیه نیاز ما در دانشگاه شهید ستاری تامین می‌شود البته با برخی از کشور‌های دوست تبادل دانشجو داریم.

از چه کشور‌هایی به دانشگاه ما می‌آیند؟

ما با پاکستان و چین این تبادل را داریم.

دانشجویان ما به چین و پاکستان می‌روند؟

بله.

شما هم در پاکستان دوره دیده اید.

بله. سال ۶۱ که استخدام شدیم، ۶۰ نفر بودیم لذا بورسیه‌ای را از پاکستان و هند در آن زمان خریدند. ما قرار بود به هند اعزام شویم. همان زمان خانم گاندی را در هند ترور کردند؛ همزمان با رفتن ما شد. آنجا یک مقدار شرایط داخل کشورشان آن‌ها بهم خورد و رفتن ما به هند کنسل شد و ما به پاکستان رفتیم. سال ۶۵ برگشتیم و بعد از برگشت هم یک پروژه‌ای که شهید بابائی تعریف کردند ما را برای اولین بار مستقیم به هواپیمای F۱۴ اختصاص دادند. دو سال پایان جنگ را من در هواپیمای F۱۴ ماموریت‌های جنگی در خلیج فارس در جوار اساتید انجام می‌دادم.

نکته‌ای که شاید برای مردم جالب باشد، این است که آشیانه جمهوری اسلامی در اختیار شماست و خلبان‌های مقامات کشور همگی بچه‌های نیروی هوایی هستند. از قبل انقلاب این طور بوده یا بعد از انقلاب این چنین شد؟

قبل انقلاب را خیلی مطلع نیستم، احتمالاً قبل از انقلاب هم اینچنین بوده است، اما می‌دانم بعد انقلاب آشیانه جمهوری اسلامی ایران یک ماموریت بسیار حساسی را دارد که افتخار داریم در خدمت فرمانده خودمان، مقام معظم رهبری، باشیم که هر وقت سفر دارند، در خدمت ایشان هستیم. بچه‌ها با انگیزه و علاقه زیادی در آشیانه خدمت می‌کنند و این خدمت را انجام دهند جزو افتخارات خود می‌دانند. علاوه بر آن، کلیه مقامات سه قوه بحث ترابری و سفرهایشان از طریق آشیانه انجام می‌شود. سفر‌های خارج و داخل وزرا توسط آشیانه انجام می‌شود. نیرو‌های آشیانه، هم فنی و هم خلبان توسط نیروی هوایی تامین می‌شود و مدیریتش با نیروی هوایی است.

متغیر یا ثابت هستند؟ مثلا برای حضرت آقا خلبان ثابت دارید؟

خلبان‌ها در آشیانه ثابت هستند، یعنی وقتی خلبان در آشیانه وارد شد از همان جا پرواز‌ها را انجام می‌دهد و تمریناتشان را انجام می‌دهند و همانجا هم هستند، ولی بستگی دارد چطور برنامه‌ریزی انجام شود.

چند نفر هستند؟

بله چند نفر هستند که این کار را انجام می‌دهند.

هواپیما‌هایی که در اختیار دارید جدیداً نو شده است.

این‌ها الان نو شده است و هواپیما به روز است و هواپیمای قدیمی از رده خارج شدند یا به نیروی هوایی در مسیر ترابری برگشتند.

یکی شاهین بود که آن زمان خبرنگار بودیم با این برخی مسیر‌ها را می‌رفتیم که واقعا از رده خارج بود.

بله، آن هواپیمای ۷۰۷ بود. آن‌ها هم به روز بودند، اما موتورهایشان به نحوی بود که در فرودگاه‌ها اجازه نشست و برخاست داده نمی‌شد و صدای این زیاد بود. استاندارد‌های لازم روز را نداشتند. الان به روز شده است. کاملا هواپیمای روز دنیا را در اختیار داریم.

یکی از کار‌هایی که خیلی مردم ندادند، این است که در بحران‌ها حضور دارید. زلزله و سیل دو سال پیش، چه در قالب هوانیروز و چه نیروی هوایی مسئولیت سنگینی را برعهده دارید.

بله؛ ما یک ناوگان خیلی خوبی در اختیار داریم. مثلاً ناوگان هوایی ۷۴۷ ما منحصر به فرد است. ۸۰-۷۰ تن بار را از هر نقطه‌ای در ایران در عرض دو ساعت به نقطه‌ای دیگر را می‌رساند. چنین ظرفیتی را بخواهید زمینی حمل کنید، زمان زیادی نیاز دارد، آن هم در منطقه بحرانی که نیاز به یکسری ملزومات اولیه دارند. به همین دلیل بسیار موثر است وقتی ناوگان وارد می‌شود، مثلا در سیل گلستان یا سیل خوزستان، لرستان، سیستان وبلوچستان در روز‌های عید نوروز بود و برخی از بچه‌های ما به تناسب این روز‌ها در تعطیلات عید بودند. وقتی این اتفاق افتاد بلافاصله خودشان برگشتند و بخش عظیمی از ترابری نیازمندی‌های حادثه‌دیدگان را در شهر‌های مختلف از هلال احمر، کمک‌های مردمی و ... انجام دادیم.

یا مثلا در گلستان مشکلی بود که لایروب می‌خواستند تا مسیر سیر را لابروبی کنند تا سیل به سمت مناطق مسکونی پیشرفت نکند. این دستگاه لایروب در آبادان بود. با هواپیمای ۳۳۰ این امکان را داشتیم که این دستگاه را منتقل کنیم و این امکان تنها در نیروی هوایی وجود دارد. اگر زمینی می‌خواستیم این دستگاه را منتقل کنیم بیش از یک ماه طول می‌کشید. این دستگاه را به گرگان بردیم و مورد بهره‌برداری قرار دادند و بحث پیشروی سیل را جلوگیری کردند. این مسائل معمولاً دیده نمی‌شود و کمتر به آن‌ها پرداخته می‌شود. بیشتر کمک‌هایی که در صحنه رویداد انجام می‌شود را بیان می‌کنند، ولی پشت صحنه این مسائل وجود دارد و این اقدامات انجام می‌شود. جزو وظایف‌مان خدمت به مردم را لحاظ کرده‌ایم و این متعلق به مردم است.

گفته بودید کارشناسان و متخصصان طبق رزمی در حال مطالعه روی کرونا هستند.

بله. بخش نظامی در این مواقع صرفاً به عنوان رویداد اجتماعی به مسئله نگاه نمی‌کند. ما بعنوان یک تهدید نظامی هم بدان نگاه می‌کنیم. فرض می‌کنیم یک حمله بیولوژیکی است. این جزو کار‌های ما است. ضمن اینکه یکسری مطالعات روی این انجام می‌دهند که چطور شکل گرفته و چطور توسعه یافته است و منشا آن کجاست، به مردم هم کمک‌رسانی می‌کنیم. یکی از بیمارستان‌های ما در شرق تهران، بیمارستان بعثت در اختیار پذیرش بیماران کرونایی قرار گرفته است. تاکنون بیش از ۵۰ هزار را پذیرش کرده‌ایم.

امیر؛ رتبه نیروی هوایی جمهوری اسلامی در منطقه و بین الملل چطور است؟

واقعا عرض میکنم که ما یکی از پیشرفته‌ترین کشور‌ها در سطح نیروی هوایی هستیم. در منطقه هم که معتقدم در بخش اول هستیم.

رتبه ما در منطقه اول است؟

بله. در دنیا هم چند کشوری هستند که مولد تجهیزات هوایی هستند و جزو ابرقدرت‌های این موضوع به حساب می‌آیند و مابقی از قدرت و توان خوبی برخوردار هستند. ۶-۵ کشور داریم که مولد این کار هستند و اگر این کشور‌ها را در نظر نگیریم ما جزو ۱۰ کشور اول در دنیا هستیم.

در نیروی هوایی عرصه بین الملل جزو ده نفر کشور جهان هستیم و در منطقه اول هستیم.

بله.

در منطقه کدام نیروی هوایی و کدام کشور است که می‌تواند تنه به تنه ما بزند؟

من نیروی هوایی ترکیه را خوب می‌بینم، پاکستان از یک جهاتی خوب است، کشور‌های حوزه خلیج فارس هم تجهیزات خوبی خریداری می‌کنند، اما ضعف‌های عمده‌ای در سایر بخش‌ها دارند.

کشور‌های حاشیه خلیج فارس تجهیزات آمریکایی می‌گیرند؟

بله.

یعنی نقطه قوت آن‌ها فقط در خریداری است!

بله. مولفه‌های دیگر را ندارند. کاملاً وابسته هستند.

خب برسیم به اینجا که چطور آقای نصیرزاده مرداد ۹۷ از آقا برای فرماندهی حکم گرفتند؟

در نیروی هوایی چند سالی بود که در هیئت رئیسه بودم، ۸ سالی معاون هماهنگ کننده نیروی هوایی بودم و یک سالی جانشین نیرو بودم و قبل از آن هم معاون اطلاعات بودم. با امیر موسوی فرمانده کل ارتش کار کرده بودیم، پیشنهاد فرمانده کل ارتش بود، حالا اینکه ایشان در من چه ویژگی‌هایی دیدند باید از ایشان پرسید. ولی پیشنهاد ایشان و موافقت مقام معظم رهبری بود. من وظیفه خود را انجام می‌دهم.

با حضرت آقا دیداری داشتید؟

بله. معمولاً سالی یکبار یا دو بار برابر برنامه ریزی که انجام می‌شود ما دیدار خصوصی داریم. یکبار هم ۱۹ بهمن به همراه کارکنان خدمت ایشان مشرف می‌شویم. دیدار‌های خصوصی که یک ویژگی‌های خاصی دارد و قابل توصیف نیست. دیدار اول من استرس زیادی داشت که گزارش می‌دهم، چطور باشد یا آقا سوالاتی بیان کردند چطور پاسخ بدهم. واقعاً استرس داشتم و ضربان قلب من بالای ۱۰۰ بود، ولی به محض اینکه به محضر ایشان مشرف شدم، آقا احوالپرسی با ما کردند و از زندگی خصوصی من پرسیدند، کاملا آرام شدم و استرس من از بین رفت و فضای معنوی و صمیمی بسیار خوبی ایجاد شد. به نحوی بود که من ۴۵ دقیقه گزارش می‌دادیم دوست داشتم ادامه دهم. نزدیک اذان بود و دوست داشتم این فرصت باشد تا ادامه بدهم.

بعد آقا توصیه‌هایی داشتند که اشراف بسیار خوبی روی مسائل داشتند. به گونه‌ای که گمان می‌شد سال‌های سال در نیروی هوایی فرماندهی کرده‌اند. از لحاظ تخصصی، از لحاظ فنی، از لحاظ شناخت زوایای مختلف کار نیروی هوایی اشراف کامل داشتند و توصیه‌هایی بیان کردند و این توصیه‌ها را جمع‌بندی می‌کنیم و برنامه اجرایی قرار می‌دهیم.

توصیه‌ها چه بود؟

مهم‌ترین توصیه حضرت آقا همواره این است که به بحث قطعه‌سازی و خودکفایی تاکید دارند، به بحث تربیت نیروی اسنانی تاکید دارند، تربیت مدیران جوان را توصیه جدی دارند، بحث‌های تاکتیکی و فنی که معمولاً تبدیل به برنامه‌های اجرایی می‌شود.

درباره زندگی خصوصی شما رهبری چه چیزی پرسیدند؟

آقا از من بپرسیدند اهل کجا هستم و به ترکی با من صحبت کردند.

شما هم به ترکی صحبت کردید؟

نخیر. من جسارت نکردم و رسمی صحبت کردم. (می‌خندد)

در فرماندهان نیروی هوایی بعد از انقلاب - هر چند همه جایگاه ویژه‌ای دارند و زحمت کشیدند –، اما کدام یک جایگاه ویژه تری دارند؟ چه کار‌های ماندگارتری انجام دادند؟

مثلا بخواهم ویژگی‌های هر یک را بیان کنم، امیر صدیق که اخیراً در اثر کرونا فوت کردند، در دوران دفاع مقدس مدیریت نیروی هوایی را برعهده داشتند که بسیار کار سخت و مسئولیت سنگینی بود. از شهید ستاری بگویم که ایشان تفکر راهبردی داشتند. بنیان‌ها و زیرساخت‌های خوب بلندمدت را در نیروی هوایی ایجاد کردند. همچنین درباره امیر بقائی صحبت کنم از قهرمانان دفاع مقدس هستند و توسعه‌های خاص خودشان را در نیروی هوایی انجام دادند. به همین شکل هر یک ویژگی‌های خاص خود را دارند و همه تلاش کردند بخشی از کار را پیش ببرند.

بدیل شما در سپاه پاسداران چه کسی است؟

سردار حاجی زاده.

ارتباطی با ایشان وجود دارد؟

ارتباط گرم و صمیمی داریم و از تجربیات همدیگر استفاده می‌کنیم و در واقع مکمل یکدیگر هستیم.

(بخش دوم برنامه)

متولد ۱۳۴۳ در سراب هستید؟

بله.

پدر چه کاره بودند؟

پدر من کشاورز بودند.

مادر هم خانه دار بودند؟

بله.

چند برادر و خواهر دارید؟

ما ۴ به ۴ مساوی هستیم.

مادر از زمانی که فرمانده شدید بیشتر کِیف می‌کنند؟

بله. هر جمعه یا پنج شنبه فرصت کنم خدمت ایشان می‌روم. غذای مورد علاقه من آبگوشت است که ایشان درست می‌کنند و دو نفری با هم می‌خوریم.

چه سالی ازدواج کردید؟ چطور با هم آشنا شدید؟

من سال ۶۶ ازدواج کردم. یکی از اقوام معرفی کردند که همسایه آن‌ها بود.

تهران یا سراب بودند؟

تهران بودند.

حاج خانم چه شغلی دارند؟

خانه دار هستند.

چند فرزند دارید؟

من یک دختر دارم که فرشته آسمانی است.

خدا ایشان را حفظ کند.

الان هم یک داماد خوب دارم.

بعنوان پسر شماست در واقع.

بله.

در کار خانه به خانم کمک می‌کنید؟

من واقعا یکی از تفریحاتم کار خانه است.

غذا درست کردن را بلد هستید؟

بله. کامل بلد هستم.

چه غذا‌هایی را خوب درست می‌کنید؟

همه غذا‌ها را بلد هستم، ولی در خانه غذای ته‌چین ما را دوست دارند. خانواده سفارش می‌دهند.

از کجا یاد گرفتید؟

من، چون علاقه دارم برنامه‌های تلویزیون را نگاه می‌کنم و یاد می‌گیرم و کنار خانواده تمرین می‌کنم.

اهل ورزش چطور؟

اهل ورزش هستم، فوتبال را تا یک سنی بصورت نیمه حرفه‌ای دنبال می‌کردم.

قرمز یا آبی یا تراکتور؟

ما را می‌خواهید با کسی دشمن کنید؟ (می‌خندد) من به یک رنگی گرایش دارم، ولی اینجا بیان نکنم بهتر است.

خیلی‌ها در اینجا گفته اند، شما هم بگوئید.

شاید رنگ نیروی هوایی باشد. (می‌خندد)

استقلال!. البته اینجا قرمز‌ها بیشتر هستند.

در اطراف ما و در دفتر هم همین طور است.

اهل فوتبال دیدن هم هستید؟

بله.

شهرآورد را با علاقه می‌بینید؟

من ۹۰ درصد فوتبال‌ها را می‌بینم.

بازی پرسپولیس و استقلال را هم می‌بینید؟

بله.

با حساسیت می‌بینید؟

بله.

بازی آخر را دیدید؟

بله.

بازی آخر هم دیدید؟ استقلال شانس آورد.

بله. من هم تفسیر می‌کنم و هم تحلیل می‌کنم، ضعف‌ها را می‌دانم.

در چه پستی بازی می‌کردید؟

هافبک بازی می‌کردم.

تجربه خوبی از سریال شوق پرواز داشتیم. فکر می‌کنید چنین سریال‌هایی برای شهدای نیروی هوایی می‌تواند ساخته شود؟

قطعاً باید ساخته شود. چون این‌ها الگو‌های خوبی هستند که می‌توانیم به جامعه معرفی کنیم تا جوانان ما از این افراد الگو بگیرند. الان برخی الگو‌های غربی را می‌بینیم که در سریال‌های شبکه خانگی پخش می‌شود، خوب نیست. می‌توانیم از الگو‌های خود استفاده کنیم. سریال‌های خوبی می‌توان ساخت.

شما اسم شهید یاسینی را برده بودید که ۲ هزار و ۹۷۵ ساعت پرواز جنگی داشته است و همچنین شهید اردستانی که گفتید از استاندارد‌ها عبور کرد.

بله. شهید اردستانی اوایل دوران دفاع مقدس که هنوز نیرو‌های زمینی ما هنوز انسجام کافی را نداشتند و عراق به سرعت پیشروی می‌کرد، ما با هواپیما جلوی پیشروی تانک‌های آن‌ها را می‌گرفتیم. در چنین صحنه‌ای امثال شهید اردستانی می‌رفتند، می‌زدند، به اندازه این که هواپیما را دوباره با بمب لود کنند استراحتی می‌کردند و دوباره حرکت می‌کردند. در حالی که در استاندارد‌های پروازی باید بین پرواز‌ها فاصله خاصی باشد. بدلیل فیزیولوژی بدن و احتمالا از بین رفتن برخی از دقت ها، بین هر پرواز‌ها باید فاصله خاصی باشد که این فاصله‌ها را رعایت نمی‌کردند یا در طول روز باید چند پرواز انجام شود مثلا حداکثر سه پرواز انجام شود. سابقه داریم که شهید اردستانی ۷ سورتی پرواز را در یک روز انجام داده است و بنا به گفته یکی از هم دوره ها، با زبان روزه بوده است.

شما با کدام یک از این شهدا محشور بودید؟ با شهید اردستانی هم محشور بودید؟

با شهید بابائی، چون هم‌تخصص بودیم و ایشان خلبان هواپیمای F۱۴ بود و من هم خلبان هواپیمای F۱۴ بودم، بیشتر در خدمت ایشان بودیم. از ابتکارات ایشان خیلی لذت می‌بردم. کاری که در سریال "شوق پرواز" نشان دادند دقیق بود. ایشان رصد می‌کردند. یک رصدی که آن زمان ایشان انجام داده بود بحث ضعف پرواز عراقی‌ها در شب بود. یکی از وظایف ما این بود که به صورت ۲۴ ساعته با همین لباس‌هایی که عرض کردم داخل کابین هواپیما می‌نشستیم. یعنی مثل این نشستن عادی هم نیست. از مچ پا تا بالا بسته می‌شود؛ یعنی وقتی خلبان می‌خواهد ایجکت کند اگر پای او جلو و روی رادار باشد، موقع ایجکت مچ پا قطع می‌شود. باید یک مکانیسمی باشد که مچ پا را عقب بکشد؛ بنابراین آن را می‌بندند که لحظه ایجکت مچ پا به عقب بچسبد. این مچ پا، پا، کمر، چسب از بالا بسته می‌شود و بغل‌ها دو تا گیره است که بسته می‌شود و به هیچ عنوان امکان تکان خوردن وجود ندارد.

با این شرایط خلبان‌ها داخل هواپیما می‌نشستند و ساعت‌ها منتظر بودیم اگر هواپیمای عراقی حمله کردند، فرصت را از دست ندهیم و عرض ۵ دقیقه بلند شویم. ما اجازه ندادیم شریان اقتصادی قطع شود و صدور نفت از جزیره خارک قطع شود و ابتکارات شهید بابائی خیلی به این موضوع کمک کرد.

اخیرا مسئولی محترمی را در تلویزیون دیدم که بیان داشت، جزیره خارک هر یک مترمربع یک بمب خورده است! در حالی که اصلا اینجور نبود! جزیره خارک ۲۰ کیلومترمربع است؛ یعنی ۲۰ میلیون بمب آنجا خورده است؟! این نفت‌کش‌ها کاروانی بارگیری می‌کردند. در طول بارگیری بالای سر این نفتکش‌ها گشت می‌دادیم یا روی زمین آلرت بودیم. بعد این‌ها کاروانی حرکت می‌کردند. این ابتکار شهید بابائی باعث شده بود، چون آن‌ها در شب ضعف دارند این کاروان شب حرکت کند. من تا جایی که به یاد دارم تنها یک نفتکش کره‌ای هدف قرار گرفت و غرق شد. بقیه با اینکه آسیب می‌رسید، ولی این طور نبود با یک حمله نفتکش غرق شود؛ لذا من از کارکنان محترم شرکت نفت یاد کنم که بسیار زحمت کشیدند در چنین شرایط تهدیدی کار می‌کردند، ولی این طور نبود که آن‌ها کار می‌کردند پس نفت صادر می‌شود. از بالا، از دریا، از جهت مختلف محافظت می‌شد و اجازه نمی‌دادیم شریان اقتصاد قطع شود.

(بخش آخر برنامه)

موقع انقلاب حدودا ۱۴ ساله بودید.

بله. به تبع این که مدارس تعطیلات می‌شد در تظاهرات شرکت می‌کردیم.

سابقه دستگیری نداشتید؟

نخیر.

بعد از این که از پاکستان بازگشتید برای هواپیما F۱۴ جذب شدید؟

بله.

از اینجا برای ما بگویید که چه ماموریت‌هایی رفتید؟

بلافاصله سه ماه دوره دیدیم و وارد کار‌های عملیاتی شدیم و بیشتر در منطقه بوشهر ماموریت انجام دادیم و همانطور که توضیح دادم اسکورت نفتکش‌ها و خاطرات تلخ و شیرینی هم داریم که بیشتر شیرین است و کمتر تلخ است. یکی از ماموریت‌های شیرین این است که در نزدیکی جزیره فارسی ما یکبار با سه تا از میراژ‌های عراقی درگیر شدیم. آن زمان یک تاکتیکی را به خرج داده بودند، چون بیشتر توجه رادار‌های ما به سمت غرب بود این‌ها از حاشیه کشور کویت می‌آمدند و به سمت قطر می‌رفتند، از جنوب به شمال، به نفتکش‌های ما حمله می‌کردند. این را رادار ما متوجه شدند و به موقع اطلاع دادند و ما پرواز کردیم. اطراف جزیره فارسی بود، بین ما هم ناو امریکایی‌ها قرار داشت و مزاحمت‌هایی از طریق آن‌ها داشتیم، چون آن‌ها مدام به ما هشدار می‌دادند که شما نزدیک ناو امریکایی می‌شوید و نزدیک‌تر نشوید. اجازه فعالیت درست به ما نمی‌دادند. تمرکز ما را بهم می‌زدند. ما هم جواب می‌دادیم، تا اینکه در این درگیری یکی از میراژ‌ها را زدیم و آن دو میراژ منطقه را ترک کردند، ولی خلبان این میراژ پرید و روی آب افتاد و ما هم می‌دیدیم، چون جلیقه نجات او نارنجی رنگ بود. روی آب این مشخص بود و ما بالای سر او دور می‌زدیم که بالگرد نیروی دریایی بیاید و این را از آب بگیرد.

از سوی دیگر هم امریکایی‌ها تلاش می‌کردند. خب سوخت ما قدری کم آمد و مدت زیادی بالا بودیم و مجبور شدیم، برگردیم. درخواست کردیم هواپیمای دیگری بلند شود و آن هواپیما هم تیک‌آف کرد، یکی از همکاران ما بود که در گردان سربازی با هم شوخی می‌کردیم. قدری تند لهجه و صریح صحبت می‌کرد. ما همیشه به او می‌گفتیم آرام صحبت کنید که متوجه نمی‌شویم. او آمد و خیلی احساساتی شده بود. این اتفاق افتاده بود هیجان‌زده بود. باز هم آمریکایی‌ها هشدار می‌دادند که شما نزدیک می‌شوید. ما خیلی هیجان‌زده و کاملا مقتدارنه توضیح می‌داد که ما روی آب‌های ایران هستیم و به شما مربوط نیست. این را به انگلیسی توضیح می‌داد بعد آمریکایی به انگلیسی گفت آرام‌تر صحبت کنید! یعنی همان چیزی که ما در گردان به او می‌گفتیم! (می‌خندد). در نهایت هم متاسفانه آن خلبان را آمریکایی‌ها گرفتند.

یک صحبت دیگری درباره این داشتید که برخی از اعضای نیروی هوایی در زندان خاش در زمان شاه، منتظر حکم اعدام بودند.

حکم اعدام آن‌ها صادر شده بود و منتظر اجرای حکم اعدام بودند؛ تعدادی از افسران و درجه‌داران همافران نیروی هوایی در آن زندان بودند. روز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ نماینده حضرت امام در زاهدان با تعدادی از مردم رفتند و این افراد را از زندان آزاد کردند. اگر یک روز دیگر می‌ماندند، احتمالا دنبال اجرای حکم اعدام بودند.

عجب! یعنی جریان انقلاب در نیروی هوایی به طرز دیگری دنبال می‌شد.

بله. پایگاه ها، پروازها، خلبان ها، پرواز‌هایی که انجام دادند و ماموریت‌هایی که به نیروی هوایی واگذار شد که علیه مردم انجام ندادند ...

چطور شد که اقدامات نیروی هوایی نسبت به جا‌های دیگر ارتش بیشتر در ذهن‌ها نشسته است؟ مثل همین ۱۹ بهمن

قابل بررسی از جهات مختلف است. آنچه من تصور می‌کنم این است که نیروی هوایی نیروی جوان بود. به اصطلاح می‌گفتند سوگلی رژیم پهلوی بود. بیشتر آموزش‌ها را در بیرون انجام می‌داد. کارکنان نیروی هوایی بویژه در آمریکا لمس می‌کردند این غارتگری از سوی آمریکا و استعمارگری چطور انجام می‌شود. به یاد دارم سال ۶۵ در F۱۴ دوره می‌دیدیم هنوز گچ تخته آمریکایی در گردان F۱۴ بود. به ما هواپیما فروخته بودند و گچ تخته هم همراه آن به ما فروخته بودند!

گفته بودید در ابتدای انقلاب افغانستان هم شیطنت‌هایی کرد که نیروی هوایی با آن مقابله کرد.

بله. نیروی هوایی به دلیل ویژگی‌هایی که دارد که تحرک بالایی و سرعت بالایی دارد می‌تواند با سرعت بالا از یک منطقه به منطقه دیگری جابجا شود و عملیات انجام بدهد. در بحبوحه جنگ یک تحرکاتی را از شرق داشتیم، افغانستان به بخشی از مناطق مرزی ما حمله کردند و بخشی از روستا‌های ما را مورد حمله قرار دادند. بلافاصله بخشی از توان ما گسترش یافت و پاسخ محکمی به آن‌ها دادند و همانجا این قضیه قطع شد. یقیناً این قضیه نقشه دشمن بود که ما را در جبهه‌های مختلف درگیر کند.

در مورد طبس هم گفتید فانتوم‌ها حضور موثر داشتند؟

بله. البته جزئیات ماجرای طبس را باید دقیق بررسی کنیم، ولی آنجا هم فانتوم‌ها حضور داشتند. حالا اینکه بمباران درست بود یا خیر، باید در جلسه‌ای بررسی شود.

دستور بمباران را چه کسی داده بود؟

من خوب بررسی نکردم، ولی شنیدم بنی صدر دستور داد. شاید بمباران نمی‌شد بهتر بود.

بعد از ۲۰ ساعت از آغاز حمله رژیم بعثی، ۱۴۰ فروند هواپیمای جنگنده پایگاه‌های عراق را در هم کوبیدند. این اولین عکس العمل ما بود؟

بله. یک اصطلاحی در بحث قدرت هوایی وجود دارد که فراتر از نیروی هوایی است؛ یعنی قدرت هوایی شامل نیروی هوایی و کلیه زیرساخت‌ها و تاسیسات پشتیبانی کننده نیروی هوایی می‌شود. ما در این حمله ۱۴۰ فروندی که به عمق خاک عراق نفوذ کردند، بیش از ۲۰۰ فروند اعم از سوخت‌رسان و پشتیبانی و عملیات ایزائی بلند شدند، قدرت هوایی عراق را مورد هدف قرار دادیم؛ یعنی اعم از باندها، ستون پروازی، هواپیماها، صنایع نظامی، پالایشگاه‌ها را هدف قرار دادیم یعنی در قدرت هوایی پالایشگاه هم جزو اهداف می‌شود، چون تامین کننده سوخت هواپیماست. ما هزار فروند هواپیما داشته باشیم، ولی سوخت تامین نشود کارایی ندارد. برخی از پایگاه‌های عراق بعد از ۶ ماه فعالیت مجدد نداشت و هواپیما‌های خودش را به منتهی علیه غرب عراق منتقل کرد که در حمله به H۳ هم آن مورد هدف قرار گرفت.

حمله به اجلاس غیرمتعهد‌ها در عراق اوج قدرت هوایی بود که شهید دوران این را به نام خود ثبت کرد.

بله. اینجا یک دقتی به این موضوع داشته باشیم. گاهی اوقات پیش می‌آید برخی از مسئولین محترم توجه به قدرت نظامی یا قدرت هوایی ندارند. ما در جایی داریم که اشاره می‌شود ما می‌خواهیم فرودگاه غیرنظامی داشته باشیم، فعالیت‌های اقتصادی داشته باشیم، مرز هوایی داشته باشیم، مثلاً پایگاه نباشد. توجه نمی‌کنند که تامین کننده امنیت آن مناطق اقتصادی قدرت هوایی است. اگر قدرت هوایی نباشد اجازه فعالیت اقتصادی به ما نمی‌دهند.

در عملیاتی که شهید دوران انجام داد باز تمام فعالیت‌های سیاسی و دیپلماسی به بن بست رسیده بود و کار دیگری نمی‌شد انجام داد. با یک قدرت هوایی که پشتوانه سایر مولفه‌های قدرت است ما توانستیم این اراده خودمان را به رژیم بعث تحمیل کنیم.

۳۰ تیر روز شهادت شهید دوران را روز ملی خلبان‌های ایرانی قرار می‌دهید؟

بله. پیشنهاد دادیم که ان شاالله قبول شود.

هنوز تصویب نشده است؟

نه. ما روز خلبان به آن شکل نداریم. پیشنهاد دادیم که این روز، روز خلبان شود.

اخیرا پیشنهاد دادید؟

نخیر. مدتی گذشته است.

شهید حسین خلعتبری!

یکی از خلبانان واقعا شجاع ما بود. اولاً یک جمله بسیار معروفی دارد که اگر خاک کشور من به پوتین دشمن بچسبد، حاضر هستم با خون خود آن را بشورم. این نشان دهنده تعهد و ایمان به کشور در این شهید است. شهید خلعتبری تبحر زیادی در زدن کشتی‌ها داشت. با موشک مَوریک کار می‌کرد که اصطلاحا به او حسین مَوریک می‌گفتند. این یک موشک هوا به سطح است. هم در ۷ آذر که کارکنان نیروی دریایی درگیر شدند، ما هم نقش پشتیبان را داشتیم، ناوچه‌های عراق مورد اصابت مَوریک قرار گرفت و از بین رفت. شهید خلعتبری و شهید دوران هر دو در این عملیات نقش موثری داشتند. حسین خلعتبری مثل مولای ایشان امام حسین (ع) سر از بدنش جدا به شهادت رسیدند. تنه و سر در دو جای مختلف افتادند.

تقابل‌هایی که با عراقی‌ها در آن مدت داشتید، اتفاق افتاده بود که بترسید یا یک لحظه بگویید تمام شد و من شهید شدم؟

در ماموریت عملیاتی به چیزی که فکر نمی‌کنید ترس است. در پرواز این اتفاق افتاده، من گفتم این هم تاریخ شهادت من است. یک پروازی در منطقه خلیج فارس داشتیم که از بوشهر به سمت هندیجان روی آب بودیم، من خلبان لیدر بودم. یک هواپیما هم در بال ما بود. وسط راه هوا مه‌آلود شد. من به شماره دو گفتم نزدیک شو، چون دید کم می‌شود. او هم نزدیک شد و در سمت راست بال من پرواز می‌کرد که خیلی سریع وارد جریان باران شدید شدیم. من آرام آرام به سمت راست گشتم که از این ابر خارج شویم. این به من گفت من شما را ندارم و شما را گم کردم.

در چنین حالتی که شماره دو داخل گردش ماست قانوناً باید هواپیما را صاف کنیم و ۱۵ ثانیه ادامه دهیم تا فاصله جانبی با او رعایت شود. من این کار را کردم و این از باران خارج شد و من وارد جریانات تند ابر شدیم و خطرات متعددی در داخل ابر است اعم از تگرگ، رعدوبرق، یخ زدگی و توربالانس! یکی از این توربالانس‌ها داندرفت ما را گرفت و هواپیما از کنترل من خارج شد و تقریبا من با توجه به این که محکم خود را به صندلی بسته بودم به کاناپی چسبیدند و کنترل از دست من خارج شد. کابین عقب گفت یک کاری کنید. من هم به خدا توکل کردم و دوباره کنترل را بدست گرفتم. کنترل را به چپ دادم و بالا کشیدم و هواپیما کنترل شد. آنجا یک لحظه کابین عقب می‌گفت که من روح از بدنم جدا شد. یعنی می‌خواست ایجکت کند و هر دو برویم، ولی با خود فکر کرد وقتی هواپیما اینطور جابجا می‌شود اجازه نمی‌دهد چتر باز شود و می‌گفت در نهایت تسلیم مرگ شدم. در داخل چنان بالا رفتیم تا دچار توربولانس که سرعت صفر شد.

یاد دوران آموزش افتادم که استاد این را با ما تمرین کرده بود که اگر چنین حالتی ایجاد شد هواپیما را رها کنید که یا از پشت برمی‌گردد شما ریکاور می‌کنید یا این سر سنگین می‌شود و می‌افتد. اجازه دهید سرعت بگیرد و دوباره بگیرید. این حالت بهتر است. همه این جنگ‌ها داخل ابر انجام شد. این هواپیما پائین افتاد و من کنترل را دست گرفتم. تازه ما در مرکز ابر سی‌وی قرار گرفتیم. یک لحظه تاریک می‌شد و یک رعد و برق شدیدی می‌زد. ما می‌گفتیم هر لحظه هواپیما را از وسط نصف می‌کند. آنجا من گفتم بعید از این موضوع نجات پیدا کنیم.

شما فارغ از اینکه ارتشی هستید و در حوزه سیاست ورود نمی‌کنند، اما ارزیابی‌تان از دولت‌های بعد از جنگ چیست؟

معمولا در بحث سیاسی دخالتی نمی‌کنیم. ما کار نظامی‌گری خودمان را انجام می‌دهیم. فرمانده ما هم مقام معظم رهبری هستند. تحت فرمان و دستور معظم له هستیم، ولی به طور کلی بیان می‌کنم که به نظرم بهتر از این در همه دوران می‌توانستیم کار کنیم.

شما وابسته نظامی جمهوری اسلامی ایران در ایتالیا هم شدید.

بله.

چه مدت بود؟

من سه سال از سال ۸۱ تا ۸۴ آنجا بودم.

وابسته نظامی آنجا چه می‌کند؟

در واقع، سفیر نظامی است و تمام امورات مربوط به بخش نظامی اعم از تشریفات، خرید، تبادل نظامی، سفر‌های نظامی و ... را وابسته نظامی انجام می‌دهد.

در آن سه سال مراودات بین دو کشور را انجام می‌دادید؟

بله. جزو وظایف کاری است و انتقال تجربه سایر کشورها، بازدید‌هایی که از مراکز آموزشی و تجهیزات و ... انجام می‌دهیم، جزو کار‌های ما است که از تجربه آن‌ها استفاده می‌کنیم.

ایتالیا از ما خیلی جلوتر است؟

من کشور خودمان را از همه کشور‌های اروپایی به جز یکی دو کشور که مولد و تولیدکننده تجهیزات نظامی هستند، جلوتر می‌دانم.

و یک چیزی برای شما درست کردند که شما گفتید یک دختر دارم و این جالب شد، گفتند یک پسر و یک دختر شما امریکا هستند.

بله. (می‌خندد). من یک دختر دارم و ایشان هم ازدواج کرده و الان هم در ایران زندگی می‌کند. اخیرا از دکتری فناوری اطلاعات دفاع کردند. زندگی خودش را دارد.

فکر می‌کنید این شایعه برای چیست؟‌

نمی‌دانم! بعد از یک صحبتی که من کردم در رابطه با انگیزه خلبان‌ها که با چه انگیزه‌ای آموزش می‌بینند و علیه چه رژیمی مقابله می‌کنند، بعد از آن این موضوع مطرح شد.

فکر می‌کنید رژیم صهیونیستی اگر بخواهد خطایی در محاسباتش با ایران کند عکس العمل ما چگونه است؟

عکس العمل ما پاسخ محکمی خواهد بود و ما هیچ ابایی از دادن پاسخ نداریم و هر دستوری به ما بدهند، ان شاالله لازم باشد انجام می‌دهیم.

خیلی سپاسگزارم؛ برنامه با «دست خط» امیر نصیرزاده که برای ما به یادگار خواهند نوشت به پایان می‌رسد.

«بسمه تعالی.

امروز با افتخار در کنار تلاشگران عرصه رسانه بودم که لحظات بسیار دل انگیزی را سپری کردم.

امیدوارم همه در کنار هم ایران اسلامی را به اوج قله افتخار برسانیم و دشمن را ناکام بگذاریم؛ همانطور که آرزوی به ثمر رسیدن فشار حداکثری را با خفت به جهنم بردند».

پایان پیام/50

منبع: شبستان

کلیدواژه: امیر عزیز نصیرزاده عزیز نصیرزاده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران دانشگاه شهید ستاری منطقه خلیج فارس نیروی هوایی مقام معظم رهبری پهپاد غول پیکر نیروی هوایی شهید اردستانی انجام می دهند بعد از انقلاب نیروی هوایی انجام می دهیم هواپیمای F۱۴ انجام می شود شهید بابائی آمریکایی ها انجام دادیم داشته باشیم هواپیما هم خدمت ایشان هواپیما ها شهید دوران قدرت هوایی گفته بودید عرض می کنم حکم اعدام پایگاه ها انجام شود عکس العمل ان شاالله قرار گرفت تا پایان هدف قرار پرواز ها توصیه ها شبیه ساز خلبان ها کشور ها آن زمان خارج شد یک دختر روی هوا کمان ۲۲ نیرو ها الان هم برای ما روی آب یک کار دو سال بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت shabestan.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «شبستان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۹۱۷۰۶۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

خاطره پرواز منوچهر محققی در عملیات مروارید

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: پس از گفتگو با امیران خلبان فریدون صمدی، اکبر زمانی، محمد غلامحسینی، سیاوش مشیری، خسرو غفاری و محمد اعظمی، در ادامه پرونده «منوچهر محققی؛ شبح‌سوار دلاور» به گفتگو با امیر خلبان علیرضا نمکی می‌پردازیم.

علیرضا نمکی به‌عنوان خلبان دیروز و پژوهشگر امروز، در مقطع آغاز جنگ با درجه سرگردی، فرمانده گردان ۶۱ نگهداری متمرکز پایگاه ششم شکاری بوشهر بود. در طول جنگ نیز رییس گروه طرح‌های عملیاتی این ‌پایگاه و سپس جانشین این ‌پایگاه شکاری بود. او در مقطع پایانی جنگ به فرماندهی پایگاه بوشهر رسید و یکی از نقل‌قول‌های ثبت‌شده از او این است که در شروع جنگ، فرمانده گردانی بود که ۵۰ فروند هواپیما داشت و از شب تا صبح اول مهر که عملیات کمان ۹۹ (معروف به ۱۴۰ فروندی) توسط نیروی هوایی ارتش ایران انجام شد، حدود ۴۵ فروند فانتوم از پایگاه بوشهر پرواز کرده و در آن ‌روز با ۵۲ سورتی پرواز، اهداف خود در عراق را کوبیدند.

گپ و گفت و خاطره‌گویی از منوچهر محققی بهانه خوبی برای یک‌دیدار بهاری و نشستن پای صحبت‌های این‌خلبان پیشکسوت بود تا علاوه بر شبح‌سوار دلاور، هم از ورود خودش به نیروی هوایی بگوید، هم از پرنده‌ای به‌نام فانتوم به‌عنوان ستون فقرات نیروی هوایی در جنگ، هم از پایگاه بوشهر و هم از سختی‌ها و ناملایمات و نامهربانی‌ها.

در ادامه مشروح گفتگو با امیر خلبان علیرضا نمکی را می‌خوانیم؛

* جناب نمکی بهانه صحبت زنده‌یاد منوچهر محققی است. اما اجازه بدهید اول از خود شما شروع کنیم. اگر اشتباه نکنم متولد سال ۱۳۲۴ هستید!

بله.

* چه‌سالی وارد نیروی هوایی شدید؟

مهر ۱۳۴۴.

* اعزامتان به آمریکا کی بود؟

من ابتدا در ایران کمک‌خلبان شدم بعد برای خلبانی به آمریکا رفتم. سال ۱۳۴۸ بود.

* از آن‌طرف هم احتمالا ۵۰ برگشتید!

۴۹ برگشتم. از ۴۴ تا ۴۹ خیلی از همدوره‌ای‌های من به آمریکا رفتند و برگشتند ولی من کمک‌خلبان ماندم. می‌دانید که من متولد اراک هستم. دو دایی داشتم که هر دو درگذشته‌اند. این‌ها ۱۵ ساله و ۱۴ ساله بودند. هنگام تقابل مصدق و شاه مشغول شعارنویسی روی دیوار بودند که دستگیرشان کرده و به تهران بردند. هر دو را به زندان راه‌آهن بردند که سه‌ماه آن‌جا بودند. آن‌زمان شش یا هفت‌ساله بودم. گذشت تا به دانشگاه رفتم و به‌علت مشکلات مادی _ پدرم چند فرزند در حال تحصیل داشت و نمی‌توانست برایم به تهران پول بفرستد _ ناچار شدم به وزارت دارایی بروم.

* چه‌رشته‌ای تحصیل می‌کردید؟

آمار و علوم اجتماعی می‌خواندم. آن‌زمان در کشورمان کامپیوتر نبود. کامپیوتر مین‌فریم نبود که حقوق مردم را با آن پرداخت کنند. (حسنعلی) منصور را ترور کردند و هویدا با حفظ سمت، شد وزیر دارایی شد. او می‌خواست مین‌فریم وارد کند. به همین‌دلیل چندتن از دانشجویانی را که آمار خوانده بودند خواستند تا هزینه زندگی‌شان هم تامین شود. من را هم روی همین‌حساب خواستند. رییس دانشکده‌ام آقای معروفی بود که اسمش را فراموش کرده‌ام. داور بین‌المللی فوتبال هم بود. یادم آمد! آقای نیک‌خو! در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود. من قهرمان کشتی دانشگاه‌های کشور شده بودم و برای این‌که به من کمک کند، مرا به وزارت دارایی فرستاد. به آن‌جا رفتم و با هویدا آشنا شدیم. شخصا پروژه را هدایت می‌کرد و جلسات هفتگی داشتیم. دستخطی هم نوشت و ما را به ادارات و مدیریت‌ها معرفی کرد؛ برای گردآوری آمار روش پرداخت حقوق. مثلا پرداخت حقوق کارگرها ۳۵ روز طول می‌کشید و کار برای همه وزارت‌خانه‌ها سخت بود. ما طبق کاری که به عهده‌مان گذاشتند، با امریه هویدا و با جیپی که در اختیارمان قرار داده بودند شروع به بازدید از همه وزارتخانه‌ها کردیم.

هویدا این را بهانه کرده بود تا به شاه بگوید ما به کامپیوتر مین‌فریم نیاز داریم. آن‌زمان وزارت دارایی ضلع جنوبی پارک شهر بود. طبقه پایینش را اختصاص داده بودند به مین‌فریم و فضای تهویه‌اش را هم تدارک دیده بودند تا واردش کنند.

دیدم با این‌وضعیت و این‌کار، زندگی‌ام دچار اشکال است.

* چرا؟

چون باید در وزارت دارایی کار کنم که روزانه به‌طور روزمزد ۱۵ تومان می‌دهد. دیدم این‌طور نمی‌شود زندگی کرد. به همین‌دلیل آمدم نیروی هوایی.

* پس دانشجوی علوم اجتماعی بودید و دیدید وضع مالی زندگی مناسب نیست. به همین‌دلیل وارد نیروی هوایی شدید.

بله. آمدم و خیلی سریع زبان را پاس کردم. امتحان بیگ تست را برای اعزام آمریکا قبول شدم. رفتم گردان پرواز و به‌سرعت سولو شدم.

* قلعه‌مرغی؟

بله. با مینی‌بوس می‌رفتیم و به مرکز آموزش‌ها برمی‌گشتیم.

* در دوشان‌تپه! خیابان پیروزی امروز.

بله. با پایپر و سسنا ۱۴۱ و هواپیمای بیگل‌پاپ پریدم. این آخری، استیک داشت و مثل هواپیمای شکاری آکروباسی می‌کرد. یک‌خانم انگلیسی معلمان بود.

زمانی رسید که به من گفتند یک‌هفته دیگر به آمریکا اعزام می‌شوی. من همه‌چیز را تدارک دیدم و خداحافظی‌هایم را کردم. گفتند فردا صبح می‌روی پیش ستوان مشتاقی و دلار و برگه دستور می‌گیری. وقتی پیش او رفتم گفت نه! باید بروی ضد اطلاعات ارتش.

* به خاطر دایی‌هایتان؟

بله. رفتم پیش سرهنگ (هاشم) برنجیان که پس از انقلاب اعدام شد. او رییس ضداطلاعات بود. آن‌زمان ساواک نبود و اسم دیگری داشت. دفتر برنجیان اتاق بزرگی بود که دور تا دورش کتابخانه و قفسه کتاب قرار داشت. خیلی منتظر ماندم تا راهم دادند داخل. فرایند این‌دیدار یک‌هفته طول کشید و این، یعنی آمریکا پرید.

وقتی وارد شدم برنجیان در اتاق نبود. دیدم یکی از کتابخانه‌ها باز شد و برنجیان وارد شد. در که باز شد، پشتش یک اتاق و تخت خواب قرار داشت. جالب است که این‌دفتر، بعدها در دوران جمهوری اسلامی دفتر خودم شد. آمد و احترام گذاشتم. پرونده من را روی میزش گذاشته بود. گفت «چرا به نیروی هوایی دروغ گفتی؟» گفتم «من چه دروغی گفتم جناب سرهنگ؟» گفت «از شما پرسیده شده بستگان شما در زندان بوده‌اند یا نه و گفته‌ای هیچ‌کس. درصورتی که دوتن از دایی‌هایت در زندان راه‌آهن بوده‌اند.» گفتم «من آن‌زمان بچه بودم و از این‌ماجرا خبر نداشتم.» خیلی با من صحبت کرد و در نهایت گفت «یک‌ راه حل برایت می‌گذارم. برای پدرت نامه نویس که تمام این‌وضعیت را شرح بدهد.» من هم به دانشکده رفتم و این‌کار را انجام دادم.

می‌دانید که هر هواپیما فرمانده دارد. اگر خلبان هم می‌شدم هرگز نمی‌توانستم فرمانده هواپیما بشوم. ممکن بود با درجه سرهنگی در کابین عقب بنشینم و یک‌ستوان، خلبان و فرمانده هواپیما شود. در آن‌صورت من باید به دستورات او گوش می‌دادم. خیلی برایم سخت بود. به همین‌دلیل گفتم می‌روم بیرون. دادگر دلش سوخت. دید عمرم تلف شده و باید به سپاه دانش برومبا وجود لغو سفر به آمریکا، پروازم قطع نشد. به قلعه‌مرغی می‌رفتم و پروازم را می‌کردم. به خیابان امیر کبیر (چراغ برق) رفتم و از مرکز تلفن به پدرم تلفن کردم. گفت نگران نباش همه چیز را می‌نویسم. بعد نامه‌ای نوشت و فرستاد که من آن را برای برنجیان بردم. دوباره خیلی طول کشید. پدرم در نامه نوشته بود نور چشم عزیزم، علیرضا! آن‌زمانی که جریان مصدق و مشکلات سیاسی کشور بود، شما بچه بودی! بله دایی‌هایت را دستگیر کردند و بردند و بعد دادگاه برایشان برگه منع تعقیب صادر کرد. یعنی آن‌ها را بیهوده گرفتند.

برنجیان با دیدن نامه گفت خیلی دشوار است ولی امیدوارم موضوع حل شود! در این‌فاصله فرمانده دانشکده هم عوض شد و سرگردی به‌اسم دادگر آمد که پروازیار بود؛ مثل وضعیت خودم در مقطع بعدی. به‌هرحال روزی رسید که گفتند با این‌پیشینه نمی‌توانی ...

* به آمریکا بروی!

... در نیروی هوایی بمانی. اگر بیرون می‌رفتم باید به سربازی می‌رفتم. یکی‌دو سال بود درگیر آمدن از دانشگاه و این‌ماجرا شده بودم و زندگی‌ام داشت تلف می‌شد. تیمسار (محمد) خاتم زیر پرونده من نوشته بود «خدمت این‌دانشجو در نیروی هوایی برای من به سختی قابل قبول است. اگر در نیروی هوایی می‌ماند از سپردن مشاغل فرماندهی به ایشان خودداری شود!»

* فقط فرماندهی؟ با پرواز مشکلی نداشتند؟

فقط فرماندهی. می‌دانید که هر هواپیما فرمانده دارد. اگر خلبان هم می‌شدم هرگز نمی‌توانستم فرمانده هواپیما بشوم. ممکن بود با درجه سرهنگی در کابین عقب بنشینم و یک‌ستوان، خلبان و فرمانده هواپیما شود. در آن‌صورت من باید به دستورات او گوش می‌دادم. خیلی برایم سخت بود. به همین‌دلیل گفتم می‌روم بیرون. دادگر دلش سوخت. دید عمرم تلف شده و باید به سپاه دانش بروم. گفت «یک‌راه حل هست. ما داریم هواپیمای فانتوم می‌خریم. این‌هواپیما دو خلبان دارد؛ یکی فرمانده هواپیما و یکی کمک خلبان که در کابین عقب می‌نشیند. اگر بخواهی بمانی، این‌گزینه خوبی است.» گفتم بله می‌مانم. چون چاره‌ای نداشتم.

* خیلی به پرواز علاقه داشتید یا نه؟ آن‌قدر علاقه‌ و تعصبی هم در کار نبود؟

نه. علاقه زیادی هم نبود. به‌خاطر گذران زندگی بود.

* پس تعصبی روی ماندن در نیروی هوایی نداشتید.

نه. ولی پروازهایی که تا آن‌موقع انجام داده بودم نظر معلم‌ها را جلب کرده بود. در هرحال رفتم کابین عقب فانتوم و دوره‌اش را دیدم. حالا که شدم کابین عقب، آن‌مساله پرونده‌ام یا دیده نشد یا چیز دیگر.

* جالب است که خلبان‌ها اول به آمریکا می‌رفتند و آموزش را پشت سر می‌گذاشتند. بعد می‌آمدند ایران و تایپ هواپیمایشان F5 یا F4 مشخص می‌شد ولی شما آموزش F4 را اینجا دیدید و بعد رفتید آمریکا.

بله. اینجا در کابین عقب فانتوم حدود ۱۰۰ ساعتی پرواز داشتم. ما را یک‌دوره به پایگاه انگلیسی‌ها در قبرس فرستادند و یک‌دوره هم به آلمان. در هر صورت کمک‌خلبان شدم. کمک خلبان خوبی هم شدم.

۱۵ هواپیمای فانتوم به ایران آمد. اف‌چهار D بودند.

* و بعدش هم اف‌چهارهای E آمدند.

بله اول D بعد E و بعد هم آر.اف‌فور.

* فکر می‌کنم تعدادی مدل C هم گرفتیم ولی استفاده نشد.

مدل C از ویتنام آمد ایران. بعد که هواپیماهای ساخت کارخانه آماده شدند، Cها را پس گرفتند و سفارش خودمان یعنی E‌ها را تحویل دادند.

* قرار بود J هم بگیریم که خورد به انقلاب و تحویل ندادند.

J را به خاطر موشکی که داشت، ندادند.

* فکر کنم موشک ضد رادار بود.

بله. J بنا بود برای این‌تاکتیک بیاید. خلاصه من پروازهای کابین عقب را شروع کردم و ساعت پروازم اضافه شد.

* در پایگاه یکم بودید؟

بله. بالاخره یک‌روز تیمسار خاتم آمد روی اف‌فور چک‌آوت شود و من را گذاشتند کابین عقب او. رفتیم و گانری کرد. خوب هم بود. یک‌روز دیگر هم گذاشتند پرواز ACT و داگ‌فایت. یک‌پرواز دیگر هم انجام دادیم و رسیدیم به چهارمین پرواز که شب بود. این‌ها زمان برد. یعنی بین پروازها حداقل یک‌ماه فاصله بود. در این‌پروازها خیلی چیزها فهمیدم. اول این‌که این‌ها، بنیان‌گذار نیروی هوایی نوین در ایران هستند و فهمیدم چرا شاه به نیروی هوایی اهمیت می‌دهد. فرمانده کل قوا بود دیگر! فهمیدم از زمان آزاد شدن آذربایجان از دست پیشه‌وری و روس‌ها فهمیده هر وقت ارتش ضعیف شده، به ما حمله کرده‌اند. به همین‌دلیل شروع به تقویت نیروی هوایی و ارتش کرده بود.

وقتی نزدیک زمین شدیم تراتل را کشیدم عقب و گروپ خوردیم زمین. گفت من طیاره را دارم. چتر را زد و کارهای فرود را تمام کرد. گفت «کِی می‌روی کابین جلو؟» گفتم «شما دستور داده‌اید من هرگز کابین جلو نروم.» گفت «یعنی چه؟ من دستور داده‌ام؟ چرا؟» همین‌داستان‌ها را که برای شما گفتم برایش گفتم. ساعت ۱۱ شب بود. راننده‌اش آمده بود پای هواپیماشما نمی‌دانید. آن‌روزها پرواز با هواپیمای فانتوم آرزوی هر خلبانی بود. زمانی که ایران این‌هواپیما را گرفت، هنوز کشور دیگری نگرفته بود. بعد از ما به‌سرعت انگیس آن را گرفت و بعد هم اسراییل.

در آن‌پرواز شب با خاتم، ساعت ۶ بعد از ظهر تیک آف کردیم. بنا بود برویم همدان، هولندیگ تِرین، تَکَن، هولدینگ، پرین‌تریشین، لو اپروچ و بعد برگردیم تهران و همین الگو را تکرار کنیم. به همدان که رسیدیم، رفت پایین و اپروچ‌اش را انجام داد و آمدیم بالا. وقتی رسیدیم به ارتفاع ۲۰ هزارپا گفت هواپیما را تو داری. آن‌زمان ساعت پروازم حدود ۷۰۰ ساعت شده بود. خاتم گفت تو طیاره را داری. خیلی دقیق آمدم توی تکن، هولدینگ و بعد پرین‌تریشین، رفتیم پایین و GCA گرفت. مخفف گراند کنترل اپروچ است. یعنی رادار زمینی شما را برای فرود هدایت می‌کند. نزدیک فاینال که بودیم، گفت می‌توانی بنشینی؟ خب من خلبان نبودم ولی ساعت پروازم بالا بود و با هواپیماهای گوناگون پریده بودم. مثل T33 و هاروارد.

* همه را در ایران دیگر؟ هنوز آمریکا نرفته بودید.

بله. گفت می‌توانی بنشینی؟ گفتم اگر اجازه بدهید! گفت برو. نشاندن اف‌فور D هم خیلی سخت است. E از کابین عقب راحت‌تر است. خلاصه به قول خلبان‌ها تمرگیدم. یعنی طیاره را کوبیدم زمین. آن‌موقع هم رسم بود که طیاره را با ۷۰۰ پا ریت دیسنس بگذاریم زمین ولی من توجه نداشتم و وقتی نزدیک زمین شدیم تراتل را کشیدم عقب و گروپ خوردیم زمین. گفت من طیاره را دارم. چتر را زد و کارهای فرود را تمام کرد. گفت «کِی می‌روی کابین جلو؟» گفتم «شما دستور داده‌اید من هرگز کابین جلو نروم.» گفت «یعنی چه؟ من دستور داده‌ام؟ چرا؟» همین‌داستان‌ها را که برای شما گفتم برایش گفتم. ساعت ۱۱ شب بود. راننده‌اش آمده بود پای هواپیما. (امیرحسین) ربیعی هم سرهنگ بود و شده بود فرمانده پایگاه. (امیر) کامیابی‌پور که فرمانده ما بود، سرتیپ و فرمانده پایگاه دزفول شده بود. ربیعی هم که جانشین‌اش بود شده بود فرمانده ...

* پایگاه یکم.

من در کابین عقب، سه‌فرمانده پایگاه دیدم. فرمانده اول از مهرآباد رفت شاهرخی و شد فرمانده آن‌جا. به این‌ترتیب کامیابی‌پور جانشینش شد فرمانده مهرآباد و بعد هم ربیعی. ربیعی پای هواپیما بود. خاتم به ربیعی گفت «فردا با این‌پهلوون بیا دفتر من!» بعد سوار ماشین شد و رفت. من هم آماده شدم بروم فرم هواپیما را بنویسم که ربیعی گفت بیا سوار ماشین شو. در ماشین گفت چه بود جریان؟ برایش تعریف کردم. گفت صبح ساعت ۸ دفتر من باش برویم. صبح فردا از دفتر ربیعی با هلی‌کوپتر رفتیم دوشان تپه دفتر خاتم. یک‌رییس دفتر داشت به اسم سرهنگ حسینی که در T33 با او پرواز کرده بودم و مرا می‌شناخت. گفت جریان چیست؟ گفتم یک‌سری مشکلات اداری برای اعزام به آمریکاست و خیلی سرسری برایش گفتم. من در دفتر نشستم و ربیعی وارد اتاق خاتم شد. در را که باز کرد دیدم چند ژنرال نشسته‌اند. بهرام و برنجیان و دوسه‌سرتیپ دیگر بودند. آن‌زمان سرلشگر نداشتیم. سنجر هم بود.

بعد از یک‌ربع، اطلاع داد به این‌ستوان بگویید بیاید داخل. رفتم داخل و احترام گذاشتم. خاتم گفت «خب این‌داستان‌هایی که برای من تعریف کردی برای این‌آقایان تعریف کن.» من هم تعریف کردم. گفت خیلی خب برو! داشتم عقب‌گرد می‌کردم که شنیدم به دیگران گفت «می‌بینید؟ با یک‌انگ، بچه‌ها را معطل می‌کنند.» آمدم بیرون نشستم. ربیعی بعد از ۵ دقیقه آمد و گفت برویم. سوار هلی‌کوپتر که شدیم، گفت «برو وسایلت را جمع کن! این‌هفته می‌روی آمریکا.» تصمیم گرفته بودند آن‌مهر را از روی پرونده‌ام بردارند. من هم فقط تلفنی با پدرم و مادرم خداحافظی کردم و رفتم آمریکا. دیگر دوره پرواز T41 و T33 و ... را پشت سر نگذاشتم. مراحل اتاق فشار را گذراندم و مستقیم رفتم T37. یک‌کلاس واش اهد شدم و رفتم T38. آن‌جا هم واش اهد شدم و دوره‌ام کلا نُه‌ده ماه طول کشید و آمدم ایران. تا آمدم، مرا فرستادند کابین جلو و شروع به پرواز کردم.

* در همان پایگاه یکم.

بله روی هواپیمای فانتوم کوالیفاید شدم. رفتیم شیراز و آن‌جا چندسال زندگی کردیم؛ پنج‌شش سال.

* تا جایی‌که می‌دانم آن‌جا فرزندانتان هم بودند.

بله. بچه‌ها را داشتم.

* چه‌سالی ازدواج کردید؟

۱۳۴۹.

* پس قبل از رفتن به آمریکا ازدواج کردید.

بله. قبل از رفتنم بود. همسرم هم با من آمد آمریکا.

* ظاهرا بچه‌های شما با بچه‌های داریوش ندیمی بازی می‌کرده‌اند.

بله. من دوتا بچه داشتم. داریوش هم دوتا داشت. در شیراز لیدر شدم. لیدرچهار، سه، دو و بعد معلم شدم. بعد هم به بوشهر منتقل شدیم. آن‌جا رییس یکنواختی پایگاه شدم.

* اگر اشتباه نکنم ۵۶ رفتید بوشهر!

نه. ۵۴ بود.

* که در آن‌جا ماندگار شدید و تا پایان جنگ بودید. نه؟

نه تقریبا تا اواخرش بودیم.

* در شیراز در گردان ۷۲ بودید. درست است؟

نمی‌دانم ۷۱ یا ۷۲؛ ولی می‌دانم دو گردان بود.

* در گردان ۷۱ آقایان فریدون صمدی، منوچهر طوسی، مسعود صبوری و منوچهر محققی بودند.

این‌ها هفتاد و چند بودند؟

* ۷۱

پس من در ۷۲ بودم.

* شما در گردانی بودید که داریوش ندیمی در آن نبود. چون او در ۷۱ بوده.

بله. من در ۷۲ بودم.

* آن‌جا در گردان ۷۲ معلم بودید؟

معلم شدم. اولش خلبان نان‌لیدر بودم. پروازم که به هزار و ۲۰۰ رسید شدم لیدر سه و بعد لیدر ۲. در شیراز به ۲ هزار ساعت با فانتوم رسیدم. بعد در سال ۵۴ رفتیم بوشهر.

همه رسانه‌های بیگانه می‌گفتند چرا شما این‌همه گردان دارید؟ چرا ۴۸ تا؟ کجا را می‌خواهید بکوبید؟ کی را می‌خواهید بزنید؟ آن هم فانتوم و اف‌پنج! به همین‌دلیل آمدند سیاستی اختصاص کردند که درست هم بود. آمدند گردان‌ها را ۲۵ فروندی کردند. تیپ بود ولی اسمش را گذاشته بودند گردان. در نتیجه تعداد گردان‌های نیروی هوایی از ۴۸ تا رسید به ۲۰ تا. رسانه‌ها هم گفتند خب تعداد گردان‌های نیروی هوایی ایران هم با عربستان و اسراییل مساوی شد* شیراز؛ محل آشنایی شما با منوچهر محققی بود؟

بله. کابین عقب بود و هنوز نیامده بود کابین جلو . بعد من به بوشهر رفتم. محققی هم که کابین جلو شد، آمد بوشهر.

* پس مقدمه آشنایی شما با محققی در شیراز بود.

بله. دوتا ستوان‌یک بودند؛ یکی منوچهر محققی و یکی دیگر هم فکر کنم اخیرا فوت کرد. اسمش را فراموش کرده‌ام. این‌ها همدوره و از دانشکده افسری آمده بودند.

در بوشهر که بودیم، لیزر وارد نیروی هوایی شد.

* که اف‌فور D انجامش می‌داد.

بله. ما دو گردانِ ... ببینید گردان‌های ما گردان نبودند. هر گردانمان یک‌تیپ بود. گردان، ۱۲ طیاره داره. ما گردان‌هایمان ۲۵ طیاره داشت. در بوشهر ۴ گردان داشتیم؛ ۲ گردان اف‌فور و ۲ گردان اف‌پنج. یعنی ۵۰ تا طیاره اف‌فور و چهل و هفت‌هشت‌تا اف‌پنج.

* این‌، همان گردان ۶۱ نگهداری بوشهر است که شما در شروع جنگ فرمانده‌اش بودید؟

بله. همان است. ارتش ایران خیلی قوی شده بود. ما با پایگاه بوشهر، تمام اقیانوس هند، دریای سرخ و خلیج فارس را کنترل می‌کردیم. حتما اسم مانورهایی را که انجام می‌دادیم شنیده‌اید؛ همان‌میدلینگ‌هایی که برای بحث ژاندارمی خلیج‌فارس بودند. یعنی اگر کشتی‌ای، اسلحه و جنگ‌افزار و نفت قاچاق می‌کرد ما باید شناسایی‌اش می‌کردیم. کنترل این‌مسائل در اقیانوس هند و دریای سرخ با ما و پایگاه‌های بندرعباس و چابهار بود.

همه رسانه‌های بیگانه می‌گفتند چرا شما این‌همه گردان دارید؟ چرا ۴۸ تا؟ کجا را می‌خواهید بکوبید؟ کی را می‌خواهید بزنید؟ آن هم فانتوم و اف‌پنج! به همین‌دلیل آمدند سیاستی اختصاص کردند که درست هم بود. آمدند گردان‌ها را ۲۵ فروندی کردند. تیپ بود ولی اسمش را گذاشته بودند گردان. در نتیجه تعداد گردان‌های نیروی هوایی از ۴۸ تا رسید به ۲۰ تا. رسانه‌ها هم گفتند خب تعداد گردان‌های نیروی هوایی ایران هم با عربستان و اسراییل مساوی شد. در نتیجه گردان‌های نگهداری در پایگاه‌ها ۳ هزار نفر نیرو داشتند. شمار پرسنل یک‌تیپ نیروی زمینی هم ۳ هزار نفر است. بنابراین این‌گردان نگهداری ما، در واقع تیپ بود ولی گردان صدایش می‌کردند. چهارگردان را داخل خودش جا داده بود؛ اسلحه، الکترونیک، تعمیرگاه و خط پرواز.

بوشهر ۴ گردان داشت. من آن‌زمان خیلی پیشرفت کرده بودم. معلم و رییس یکنواختی بودم. طرح‌هایی آمده بود که عراق در حال تحرک است. یک‌خاطره را از دوران کابین‌عقبی‌ام نگفتم. سال ۱۳۴۷ سر اروندرود با عراق درگیر شدیم. کشتی ابن‌سینا و آریا می‌خواستند وارد شوند و عراق می‌گفت باید پرچم عراق رویشان باشد. خط تالوگ بود و استدلال ایران هم روی همان بود. آن‌زمان ۱۵ اف فور D داشتیم. به ما دستور آماده باش دادند. من کابین عقب ستوان یکم ایرج خرم بودم و حسین فاتحی کابین عقب سروان (جواد) فکوری. همه ۱۵ تا آماده شده‌اند. بمب زدند و بلند شدیم. رفتیم پایگاه الرشید را بمباران کنیم. نزدیک که شدیم، دستور برگشت دادند. فرمانده‌مان سرگرد (عبدالحسین) مینوسپهر بود. فرمانده گردانمان بود. این‌مساله بعدا تبدیل به آشتی _آشتی نه بهتر است بگوییم قرداد_ الجزایر شد.

* صحبتی می‌شود که در این پرواز نادر جهانبانی هم بوده. درست است؟

رییس کل آن‌پرواز جهانبانی بود. جهانبانی لیدر دسته پروازی‌های دزفول بود. کل ماجرا باید با تدبیر او انجام می‌شد. یعنی کل هواپیماهای روی آسمان از F5 و F4 و F86 زیر نظر او بودند. خودش هم در هشتادوشش نشسته بود.

* پس خودش در فانتوم ننشسته بود!

آن‌موقع فقط ۱۵ فروند فانتوم داشتیم که بزرگان برای پرواز با آن چک نشده بودند.

با این‌پیشینه رسیده‌ایم به سال ۱۳۵۵ یا ۵۶ که طرحی به نام زاگرس به ما دادند. طرحی هم به اسم ابومسلم به نیروی زمینی دادند. به نیروی دریایی هم طرح شاهین را دادند. براساس این‌طرح‌ها وظایف ما علیه تهدیدهای دشمن برای پروازهای استراتژیک و تاکتیکی مشخص شده بود. نیروی هوایی هیچ پرواز تاکتیکی ندارد مگر برای پشتیبانی از نیروهای زمینی و دریایی. زاگرس به ما می‌گفت هدف‌های استراتژیک کجا هستند و باید اطلاعاتشان را جمع‌آوری کنیم. همچنین پشتیبانی از نیروهای سطحی چگونه باید باشد. برهمین اساس باید طرح‌ها را تمرین می‌کردیم. ماهی یک‌بار ریوِرس کورس در خاک خودمان تمرین می‌کردیم. یعنی آن‌فاصله‌ای که باید وارد خاک عراق می‌شدیم، از مرز در خاک خودمان می‌رفتیم و به‌طور تمرینی اهداف را می‌زدیم. برمی‌گشتیم و بمب‌ها را در رنج تیراندازی بوشهر می‌انداختیم.

* بمب‌ها واقعی بودند؟

نه. مشقی بودند. چون تمرین بود. قبل از انقلاب اف‌پنج‌ها از بوشهر به دزفول رفتند و بوشهر شد دو گردان ۶۱ و ۶۲. گردان بود ها! الان هم شاید هیچ‌گردانی در دنیا مثل آن‌موقع بوشهر نباشد. هرگردان اتاقی بزرگ و دورتادور قفسه کتاب داشت؛ با هزاران جلد کتاب. تمریناتمان خیلی عالی بود و کتاب‌های تخصصی‌مان به‌روز رسانی می‌شد و تجربه جنگ ویتنام و جنگ شش‌روز اعراب و اسراییل هم آمد و به منابع افزوده شد. من درباره گردان های ۷۱ و ۷۲ شیراز هم همین را می‌گویم. یک‌مقاله در یک‌روزنامه انگلیسی خواندم که می‌گفت برترین گردان‌های پروازی جهان هستند؛ ۷۱ و ۷۲.

* در اف‌چهار یا کلا؟

نه. در هواپیمای اف‌چهار. سال ۱۳۵۷ انقلاب شد و وضعیت ویژه‌ای پیش آمد و خیلی چیزها تغییر کرد. ۳ هزار خلبان داشتیم که می‌توانستند ماموریت برون‌مرزی و استراتژیک انجام دهند و دکمه بمب را فشار بدهند. خلبان تا به آن‌مرحله برسد ۷ سال آموزش می‌خواهد. زدن نیروگاه گازی، آبی و برق یا پالایشگاه و حمل و نقل و جاده ها و پل‌های دشمن، ماموریت‌های استراتژیک هستند. زدن کاخ صدام یا کارخانه‌های تولیدی هم همین‌طور. ماموریتی که می‌رویم گردان یا تانک می‌زنیم تاکتیکی است. پایگاه‌های هوایی را هم که می‌زدیم، تاکتیکی بودند. استراتژیک نبودند.

در طرح‌های پیش از شروع جنگ به ما گفته بودند عراق ۶ پایگاه دارد و هر پایگاه ما باید در روز ۵۰ فروند برای بمبارانشان بفرستد. ۶ تا ۵۰ فروند می‌شود ۳۰۰ فروند. یعنی صبح جنگ باید ۳۰۰ فروند پایگاه‌های عراق را بمباران کنند. این‌کار هم باید از پنج روز تا یک‌هفته ادامه داشته باشد تا روی عراق پرواز ممنوع اعلام شود و هیچ هواپیمایی نتواند از زمین بلند شوند. سوخت‌رسان‌ها و اف‌چهارده‌ها هم بروند روی آسمان عراق و کنترل را به دست بگیرند. این‌طرح‌ها را پیش شاه برده بودند که گفته بود من باور ندارم شما بتوانید ۳۰۰ فروند هواپیما را در یک‌روز بلند کنید بروند بمباران.

من این‌مساله را به آقای خامنه‌ای گفتم. آن‌موقع سرگرد بودم. از تهران با هواپیمای c130 به بوشهر می‌رفتیم. خلبان مرا می‌شناخت. چون قدیمی‌اش بودم. به زور مرا برد بالا در کابین خلبان. من قبلا هم با سه‌چهارنفر از افسران نیروی زمینی به خانه آقای خامنه‌ای رفته و قبلا با ایشان آشنا شده بودم. در هواپیما که نشستیم بعد از سلام و احوالپرسی ایشان علاقه داشت از وضع نیروی هوایی بپرسد. من هم تلاش می‌کردم بگویم اگر نیروی هوایی نباشد مملکت اشغال می‌شود و حرف‌هایم را زدم. آن‌موقع یکی از بحث‌ها این بود که اف‌چهارده‌ها را بفروشیممانوری بود به اسم «نادر» که نیروی زمینی طبق طرح ابومسلم باید در آن، مناطقی را در انارک اصفهان تصرف می‌کرد. من در این‌مانور مسئولیت بمباران لیزری داشتم. از آن‌طرف موشک ماوریک هم به ایران آمده بود و خلبان‌ها باید با آن تانک می‌زدند. در آن‌مانور ۳۰۰ طیاره شکاری شامل F4 و F5 و F14 درگیر بودند. آن‌موقع تازه اف‌چهارده را گرفته بودیم. خلاصه ۳۰۰ فروند شکاری آمدند از جلوی شاه رژه رفتند. شاید نزدیک ۱۰۰ فروند هم در حال بمباران بودند. وقتی این اتفاق را دید قبول کرد و طرح‌ها را امضا کرد. به این‌ترتیب طرح زاگرس به ما ابلاغ شد.

از طرف دیگر شاه انور سادات را دعوت کرد و شبیه همین‌مانور را در منطقه کوشک، نزدیک قم اجرا کردند. جایگاهی درست کرده بودند و همه اتفاقات و تیراندازی‌ها جلوی شاه و انور سادات دیده می‌شد. این‌اتفاق مثل توپ در دنیا ترکید. انور سادات رفت به اعراب گفت آقا پا روی دم ایران نگذارید!

به هر صورت وارد انقلاب شدیم. اما دیگر ۳ هزار خلبان را نداشتیم و سلسله‌مراتب فرماندهی هم ویران شده بود. ژنرال‌های بزرگ ارتش هم مثل جهانبانی و ربیعی تیرباران شدند. برخی، انگ‌هایی به ارتش زدند که مجاهدین و توده‌ای‌ها و فداییان خلق در آن رسوخ کرده‌اند. به این‌ترتیب پاکسازی‌ها شروع شد که به موجب‌شان خانواده‌ها بدبخت شدند. زن و شوهر اختلاف پیدا کردند و زندگی‌شان زیر و رو شد.

۲۴ خرداد ۱۳۵۹ شورای عالی دفاع تشکیل شد. از یکِ یکِ ۵۸ تا ۳۱ شهریور ۵۹ که جنگ آغاز شد، ارتش عراق ۶۳۷ مورد تجاوز زمینی، دریایی و هوایی به ایران دارد. دهکده‌ها را بمباران و کشتارها کرده بود. ما این‌ها را گزارش می‌کردیم ولی توجه نمی‌شد. می‌گفتند «ارتش می‌خواهد کودتا کند. بزرگنمایی می‌کند که کودتا کند.» وقتی باورت این است که ارتش می‌خواهد کودتا کند، بهترین کار چیست؟ این است که ارتش ضعیف شود. من این‌مساله را به آقای خامنه‌ای گفتم. آن‌موقع سرگرد بودم. از تهران با هواپیمای c130 به بوشهر می‌رفتیم. خلبان مرا می‌شناخت. چون قدیمی‌اش بودم. به زور مرا برد بالا در کابین خلبان. من قبلا هم با سه‌چهارنفر از افسران نیروی زمینی به خانه آقای خامنه‌ای رفته و قبلا با ایشان آشنا شده بودم. در هواپیما که نشستیم بعد از سلام و احوالپرسی ایشان علاقه داشت از وضع نیروی هوایی بپرسد. من هم تلاش می‌کردم بگویم اگر نیروی هوایی نباشد مملکت اشغال می‌شود و حرف‌هایم را زدم. آن‌موقع یکی از بحث‌ها این بود که اف‌چهارده‌ها را بفروشیم. اردن با اجازه آمریکا دوبرابر قیمت از ما می‌خرید.

ببینید! آدم اشکش درمی‌آید. وقتی شورای عالی دفاع تشکیل شد، هیچ‌فرمانده ارتشی عضوش نبود. آقای هاشمی، غرضی، چمران بودند و دیگران و آقای خامنه‌ای هم نماینده امام بود در شورا.

ما پیش از شروع جنگ همه جنایت‌های عراق را به سازمان ملل گزارش کرده بودیم. یک‌ دسک در وزارت خارجه داشتیم که افسرهای هوایی، دریایی و زمینی آن‌جا بودند. آن‌ها گزارش داده بودند. همه می‌دانستند جنگ دارد شروع می‌شود. خلاصه این‌که ۳ هزار خلبان شد ...

* ۷۰۰ تا.

۶۹۵ نفر؛ حدود ۷۰۰ تا. نیروی هوایی هم از ۹۸ هزار نفر پرسنل آموزش دیده و آماده جنگ _ ۱۲ هزار نفر هم در حال آموزش داشتیم _ شد ۳۹ هزار نفر. نیروی زمینی هم ۶۰۰ هزار تروپ چکاننده ماشه در همه زمینه‌ها داشت که تبدیل شد به ۳۰۰ هزارتا. دریایی هم که بدتر. با این‌همه عراقی‌ها جرات نداشتند علنا و رسما یک‌روز به تاخت بیایند و بزنند.

* شرارت‌های پراکنده داشتند. می‌زدند و در می‌رفتند.

البته ما هم پاسخگو بودیم. سه‌چهارماه قبل از جنگ، ماموریت‌هایی را با اف‌پنج داخل خاک عراق انجام می‌دادیم که فقط فرمانده کل قوا دستورش را می‌داد و فقط فرمانده پایگاه هوایی دزفول از آن‌ها آگاه بود. حتی معاون عملیاتی نیرو و فرمانده نیرو از این‌ماموریت‌ها آگاه نبودند. شاید آگاهی جزیی داشتند ولی جزییاتش را نمی‌دانستند.

پیش از انقلاب، فرماندهی تاکتیکی هوایی تشکیل شد. ربیعی اولین‌فرمانده‌اش بود و ستادش هم در شیراز بود. وقتی ربیعی فرمانده نیروی هوایی شد، می‌خواست فرماندهی استراتژیک هوایی هم درست کند. فرماندهی تاکتیکی مربوط به پشتیبانی از نیروی سطحی بود. اما وقتی بعد از انقلاب این‌فرماندهی تاکتیکی منحل شد، وظایف هم مبهم شد. آمدند گفتند مثلا پایگاه ششم، باید لشکر ۹۲ را پشتیبانی کنی. به تبریز هم همین‌طور گفتند که لشکر ۶۴ ارومیه را حمایت کند.

گفتند ما می‌خواهیم فرمانده استراتژیک هوایی تشکیل بدهیم ولی کارشناس‌های سازمان ملل می‌گویند «مگر می‌خواهید کجا را بمباران کنید که فرماندهی استراتژیک می‌خواهید؟ سیدنی را؟ نیویورک، پاریس یا لندن را؟ هیچ‌کس با شما راه نمی‌آید. نه یک‌فشنگ به شما می‌فروشند نه توپ و طیاره! بیایید فرماندهی دفاع استراتژیک هوافضا تشکیل بدهید!» صحبتش هم پیش کشیده و اسمش با عنوان مینا مینو مطرح شد. این‌طور آسمان مصر تا پاکستان و اقیانوس هند در کنترل ایران قرار می‌گرفت؛ البته با حساب‌وکتاب‌هاییوقتی قرار بود فرماندهی استراتژیک هوایی تشکیل شود، طرحش از وزارت دفاع با نظر شاه که فرمانده کل قوا بود، آمد. من آن‌زمان سروان بودم. علی شمس‌بیگی، محمد حق‌شناس و محمد دانشپور هم بودند. همه سروان بودیم. ارتشبد (حسن) طوفانیان ما را به تهران احضار کرد.

* این‌اتفاق مربوط به چه‌سالی است؟

۵۴ و ۵۵ بود. به معاونت طرح و برنامه در تهران رفتیم. به‌جز طوفانیان، سرتیپ (محمود) صباحت هم بود. گفتند ما می‌خواهیم فرمانده استراتژیک هوایی تشکیل بدهیم ولی کارشناس‌های سازمان ملل می‌گویند «مگر می‌خواهید کجا را بمباران کنید که فرماندهی استراتژیک می‌خواهید؟ سیدنی را؟ نیویورک، پاریس یا لندن را؟ هیچ‌کس با شما راه نمی‌آید. نه یک‌فشنگ به شما می‌فروشند نه توپ و طیاره! بیایید فرماندهی دفاع استراتژیک هوافضا تشکیل بدهید!» صحبتش هم پیش کشیده و اسمش با عنوان مینا مینو مطرح شد. این‌طور آسمان مصر تا پاکستان و اقیانوس هند در کنترل ایران قرار می‌گرفت؛ البته با حساب‌وکتاب‌هایی. گفتند کارشناس‌های سازمان ملل به ما گفته‌اند بگویید برای این‌فرماندهی و این‌پازل چه هواپیمای جاسوسی یا نوع دیگری را نیاز دارید؟ چندتا می‌خواهید؟ چه موشک‌هایی می‌خواهید؟ بگویید اف‌پانزده را برای چه می‌خواهید؟ این‌هواپیما با موشک‌های ASM135 می‌رفت ماهواره‌های دشمن را می‌زد. دشمن که بود؟ روسیه. یا صحبت از موشک‌های کروزی بود که فراجو و قاره‌پیما بودند. آن‌ها را باید با سیستم ماهواره‌ای می‌زد. سیستم بزرگی هم به اسم پایگاه لیزری فضایی بود.

احتمالا شنیده‌اید که یک‌سپبهد همدوره ربیعی که طی سال‌های گذشته خارج زندگی می‌کرد ...

* آذربرزین؟

... بله. گفته بود من گفتم اف‌پانزده بخریم ولی گفتند اف‌چهارده بخریم. خب ما ۸۰ فروند هواپیمای اف‌چهارده برای فرماندهی دفاع استراتژیک هوافضا می‌خواستیم.

* یعنی شما چیزی که آذربرزین می‌گوید، رد می‌کنید؟

اصلا مزخرف می‌گوید.

* یعنی آن‌چیزی که می‌گوید طوفانیان رفت داخل جلسه و نگذاشت فرد دیگری داخل شود و ...

بله. این‌ها واقعیت ندارد. من سروان بودم و در این‌کار حضور داشتم. علاوه بر اف‌چهارده‌ها، پول ۴۰ فروند F15 را هم داده‌ایم.

* که هواپیماها را تحویلمان ندادند.

اف‌پانزده تاکتیکی نبود که بخواهد بمب زیرش بزنند و بیاید به جنگ تانک. F14 و F15 کارشان استراتژیک و خیلی مهم بود.

* F16 هم خریدیم ولی ...

۳۲۰ فروند اف‌شانزده هم برای فرماندهی تاکتیکی هوایی خریدیم.

* ولی نیامد.

نیامد که هیچ! یاشی که می‌دانید چیست؟

* بله. شرکت تعمیر هواپیماها را می‌گویید.

قرار بود تبدیل به کارخانه ساخت F16 شود. بنا بود ۹۶ اف‌شانزده برای مصر مونتاژ کنیم، ۹۶ تا برای مالزی. بنا بود یاشی به مرور تبدیل به کارخانه ساخت قطعات F16 شود. بعد از پیروزی انقلاب این‌کارخانه به ترکیه و نزدیک دریای مدیترانه منتقل شد. به این‌ترتیب ترکیه سفارش‌های مالزی و مصر را ساخت و برای خودش را هم کنار گذاشت.

حالا آن‌نیروی هوایی با آن‌امکانات داشت کوچک می‌شد و به هرصورت ارتش وارد جنگ شد.

* شما در شروع جنگ در پایگاه بوشهر بودید؟

بله.

* شاهد بمباران پایگاه توسط نیروهای دشمن هم بودید؟

نفاق و دودستگی در ارتش باعث شد یک‌سری همافرها با یک‌سری از درجه‌دارها دعوایشان شود. در برخی شعبه‌ها همافرها، افسرها را بیرون کردند و در برخی شعبه‌ها هم افسرها تعدادشان بیشتر بود و همافرها را بیرون کردند. اسم مهدی دادپی را شنیده‌اید؟

* بله. فرمانده وقت پایگاه بوشهر.

سرهنگ بود. ایشان به من گفت «نمکی این‌ها را در یک‌سالن جمع کن بنشینیم صحبت کنیم با هم کنار بیایند. ارتش عراق پشت مرزهاست. نزدیک‌اند. این‌ها باید با هم کنار بیایند.» من هم گل و شیرینی گرفتم و یک‌روز ساعت ۱۰ صبح همه را جمع کردیم. با بحث و گفتگو به راه صلاح نیامدند. علتش هم واقعا خودخواهی و غرور بود. ساعت ۲ بعدازظهر شد. دادپی عصبانی شده بود و گفت من باید به پست فرماندهی بروم و با فرمانده نیرو صحبت کنم. من هم بدرقه‌اش کردم و بعد خودم سوار اتومبیل شدم. دونفر از بچه‌های همافر هم آمدند داخل ماشین که برویم گردان نگهداری. من فرمانده گردان بودم. در ماشین شروع کردم به گریه. یکی‌شان گفت «جناب سرگرد این‌قدر خودت را ناراحت نکن! زمان مسائل را حل می‌کند.» گفتم «مساله زمان نیست. ارتش عراق پشت مرزهاست. می‌آید پشت سرمان را می‌زند. زن و بچه را به اسارت می‌برند و بعد زن و بچه من می‌گویند تو توی ارتش بودی و ما را بردند! آخر این‌ چه ننگی است؟»

در حین زدن این‌حرف‌ها بودیم که جلوی در گردان نگهداری رسیدیم. دیدم سه هواپیما دارند روی هوا، باند پایگاه را برعکس می‌آیند. گفتم ئه؟ یعنی چه! این‌ها چرا دارند برعکس می‌آیند؟ مگر جهت باد عوض شده؟ ئه؟ چرا این‌قدر فورمیشن‌شان باز است؟ ئه؟ چرا این‌قدر ارتفاع‌شان پایین است؟ ئه؟ چرا این‌طوری .... که بومب بومب بومب! صدای بمب‌ها بلند شددر حین زدن این‌حرف‌ها بودیم که جلوی در گردان نگهداری رسیدیم. دیدم سه هواپیما دارند روی هوا، باند پایگاه را برعکس می‌آیند. گفتم ئه؟ یعنی چه! این‌ها چرا دارند برعکس می‌آیند؟ مگر جهت باد عوض شده؟ ئه؟ چرا این‌قدر فورمیشن‌شان باز است؟ ئه؟ چرا این‌قدر ارتفاع‌شان پایین است؟ ئه؟ چرا این‌طوری .... که بومب بومب بومب! صدای بمب‌ها بلند شد. یکی‌شان هم تانک اضافه بنزینش را رها کرد که خورد به تعمیرگاه ما؛ نزدیک همان‌جایی که ایستاده بودیم. و جنگ آغاز شد. ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه ظهر. همه هدف‌هایشان یعنی پایگاه‌های ما را طوری زدند که ساعت ۲ و وقت رفتن پرسنل از پایگاه باشد. برای این‌که پرسنل سر کارشان نباشند.

دشمن ۱۵ نقطه را زد. البته بمب‌ها را اغلب در بیابان‌ها زدند و فرار کردند. چون با بچه‌های ما همدوره بودند و نیروی هوایی ایران را می‌شناختند. اما یک‌هواپیمای توپولف آمد مهرآباد را بمباران کرد که رمپ را زد و ...

* آن بویینگ 747 آسیب دید.

یک C130 هم آسیب دید. ولی پایگاه‌های دزفول، شاهرخی و بوشهر هم با خسارت‌هایی همراه بودند.

* صحبت روز اول جنگ است. برسیم به پایگاه بوشهر و منوچهر محققی. البته یک‌نکته به نظرم رسید. اول فکر می‌کردم شما و محققی همدوره باشید ولی بعدا در تماس تلفنی گفتید معلم و قدیمی‌ترِ او بوده‌اید.

ایشان از نظر درجه از من قدیمی‌تر بود اما من معلم تاکتیکی‌اش بودم. برای چک‌آوت ماموریت‌های تاکتیکی معلم‌اش بودم و طراحی آموزشش هم با من بود. ولی از من ارشدتر بود.

* چون در آن‌عکس (پایگاه شیراز) در ردیف اول پیش آقای صمدی ایستاده.

ستوان‌یک بود که برای کابین عقب آمد پایگاه شیراز.

* و دوستی‌تان تا بوشهر ادامه پیدا کرد که شما فرمانده گردان نگهداری بودید.

نه. من فرمانده گردان بودم ولی منوچهر محققی در گردان نبود.

* به خاطر آن‌مشکلاتی که برایش پیش آمده بود؟

گمان می‌کنم بله.

* در جریان اذیت‌ها و بی‌مهری‌هایی که در حقش شد بودید؟

نه.

* چون دوبار اذیت شد. یکی زمان شروع جنگ بود و یکی هم پس از جنگ. اگر جزییاتش را می‌دانید از شما بشنویم!

جزییاتش را که نمی‌دانم اما ما دو گردان اف فور D داشتیم که هردو به مهرآباد منتقل شدند. من رییس یکنواختی بودم و به من اجازه ندادند به مهرآباد منتقل شوم. به این‌ترتیب در بوشهر ماندگار شدم. اف فور E آمد بوشهر. اگر من هم اگر با این‌گردان‌ها به مهرآباد رفته بودم، حتما در جریان کودتای نقاب، دستگیر می‌شدم. شنیدم داستان زیر سر روس‌ها بوده تا گردان‌ها را تضعیف کنند.

* از نظر شما تحلیل درست ماجرای کودتا چیست؟ این‌که روس‌ها به‌عنوان بالادستی‌های حزب سوسیالیستی بعث عراق، می‌خواستند نیروی هوایی را پیش از شروع جنگ ضعیف کنند؟

بله. داستانش را می‌گویم. بچه‌های گردان اف ‌فور D را گرفتند؛ منوچهر محققی، ابوالفضل مهدیار و خیلی‌ها را. تعدادی هم اعدام شدند. جنگ که شد بعضی از این‌ها گفتند آقا ما خلبانیم و برای چنین‌روزی آموزش دیده‌ایم. بگذارید بیاییم پرواز. من در این‌زمینه به کوتاهی فکوری باور دارم. به نظرم او کوتاهی کرد.

* برای آزادی خلبان‌ها؟

بله. چه کسانی این‌ها را به کودتا متهم کرده بودند؟ حفاظتی‌های خود نیروی هوایی! یک‌استراتژی راه انداخته بودند برای از بین بردن نیروی هوایی که به این و آن برچسب مجاهد خلق بزنند.

بعد از فکوری، معینی‌پور آمد. ایشان ۱۵ سال از نیروی هوایی بیرون بود. ستوان دو و خلبان که بود، از آمریکا برگشت. او با یک‌خلبان تاپ به‌اسم جهانبینی هنگام فرود سانحه می‌دهد. یعنی به‌خاطر اشتباه معینی‌پور جهانبینی کشته شد. خاتم وینگ پروازی‌اش را گرفت و او را فرستاد پدافند. معینی‌پور هم رفت آمریکا دوره پدافند دید و برگشت. بعد درخواست بازنشستگی کرد و از نیرو رفت بیرون.

* پیش از جنگ؟

بله؛ زمان پادشاهی و اعلی‌حضرت و این‌ها. معینی‌پور آدم مومنی بود. ایشان بعد از انقلاب در بسیج مسجد جامع نارمک بود. وقتی امام گفت رفته‌ها می‌توانند به نیروی هوایی برگردند، او هم برگشت و وارد بخش حفاظت شد. بعد جانشین فکوری شد. او فکوری را متهم می‌کرد که به مجاهدین خلق میدان می‌دهد. روی همین اساس شروع به تصفیه کرد. خیلی‌ها را این‌طور و براساس اتهامات واهی تصفیه کردند.

* این‌خط‌ ‌زدن‌ها به منوچهر محققی هم رسید؟

بله. به هرحال خیلی‌ها با این‌که مشکلی نداشتند، اخراج یا تصفیه شدند. مرا هم از بوشهر به تهران منتقل کردند. بعد گفتند فرمانده پایگاه امیدیه شوم که قبول نکردم.

* چرا؟

چون در این‌حد نبودم. درجه‌ام سرگرد و نزدیک سرهنگ‌دویی‌ام بود. در جلسه‌ای هم که به‌نوعی احضارم کردند، برخی از آقایان گفتند تو با انقلاب مشکل داری! گفتم من هیچ‌مشکلی با انقلاب ندارم. با شما مشکل دارم! سرآن‌ماجراها خیلی فشار روحی روانی به من وارد شد. سی و دوسه‌ساله بودم ولی بیرون جلسه نشستم و گریه کردم. حسابش را بکنید زن و بچه آدم روی هوا و آواره باشند، خودمان هم سر هر ماموریت جنگی نگران سلامتی خود و وینگمن‌مان باشیم! خلاصه شرایط روحی خوبی نداشتم که بهرام هوشیار به فریادم رسید. معاون عملیات نیروی هوایی شده بود. گفت «برو دفتر ویژه، طرح عملیات کربلای ۱ آمده. برو پیوست هوایی آن را بنویس!»

* کربلای ۱ یعنی ...

گفتند تو با انقلاب مشکل داری! گفتم من هیچ‌مشکلی با انقلاب ندارم. با شما مشکل دارم! سرآن‌ماجراها خیلی فشار روحی روانی به من وارد شد. سی و دوسه‌ساله بودم ولی بیرون جلسه نشستم و گریه کردم. حسابش را بکنید زن و بچه آدم روی هوا و آواره باشند، خودمان هم سر هر ماموریت جنگی نگران سلامتی خود و وینگمن‌مان باشیم! خلاصه شرایط روحی خوبی نداشتم که بهرام هوشیار به فریادم رسیدطریق‌القدس. می‌دانست من پیوست هوایی عملیات ثامن‌الائمه را _ که اسمش پاکسازی شرق کارون بود _ در بوشهر نوشته‌ام. آن‌موقع ستاد تاکتیکی منحل شده بود و پایگاه بوشهر باید از لشکر ۷۷ پشتیبانی می‌کرد. بنا بود محاکمه و اخراج شوم ولی دیگر نفهمیدم چه شد. هوشیار رفته بود در جلسه گفته بود «بابا این‌نمکی تا الان پنجاه شصت سورتی پرواز جنگی انجام داده است! چه‌طور این‌کارها را می‌کنید؟» بعد از یک‌ماه هم درجه سرهنگ دویی ام آمد.

بعد قرارگاه کربلا تشکیل شد و من با هوشیار کارم را ادامه دادم. یک‌انبار لاستیک در تیپ ۲ بود که قبلا برای عملیات ثامن الائمه درآن با ظهیرنژاد صحبت کرده بودم. آن‌جا شده بود قرارگاه کربلا. به این‌ترتیب طرح کربلای ۱ (طریق القدس)، کربلای ۲ (فتح المبین)، کربلای ۳ (بیت‌المقدس) و کربلای ۴ (رمضان) را نوشتم. بعدش دیگر کربلا نبود چون کار را به قرارگاه نجف سپردند و سپاه سکان‌دار کار شد. طرح رمضان، مسلم‌بن‌عقیل، محرم ...

* خبیر...

و بعد والفجر مقدماتی تا والفجر ۷ را من نوشتم. ۸ و ۹ را نه.

* رمضان را شما نوشتید؟

بله.

* چون صحبتی به نقل از شما هست که گفته‌اید زدن دژهای مثلثی دشمن کار نیروی هوایی بود ولی به حرف ما گوش ندادند. درست است؟

بله. رمضان را هم من نوشتم.

* ولی به آن عمل نشد؟

بله. ما عکس‌برداری هوایی کرده و مواضع دشمن و همین‌دژها را شناسایی کرده بودیم. من طرح‌ها را نوشته و به سمع و نظر هوشیار رسانده بودم. چون او استاد و فرمانده من بود و باید تایید می‌کرد.

* یک‌انتقاد نقل‌شده از شما به معینی‌پور، مربوط به عملیات بغداد است که محمود اسکندری و عباس دوران رفتند. گفته می‌شود شما به عنوان یک‌استراتژیست گفته‌اید حداقل ۴ فانتوم یا ۱۲ فروند برای آن‌ماموریت لازم بوده ولی نظر معینی‌پور این بوده که باید ۲ فروند برود و در نهایت هم آن‌اتفاق افتاد.

نه. این‌طور نیست.

* این را شما نگفته‌اید؟

اصلا! ما دو فروند را طراحی کردیم؛ من و هوشیار. فرمانده پایگاه سوم که محمود خضرایی و از شاگردان من بود، کردش ۳ فروند که روی باند یکی از آن‌ها ابورت کرد.

* آقای (اکبر) توانگریان ابورت کرد.

بله و دو فروندی رفتند. یک‌ماموریت استراتژیک خیلی ساده بود. پیچیده نبود. باید پالایشگاه الدوره را بمباران می‌کردند تا دود سوخت فسیلی بالا بیاید و ...

عباس گفت «اگر ما را بزنند من نمی‌پرم بیرون! پایم پلاتین دارد.» کشیدمش کنار و گفتم «این‌حرف را چرا این‌جا جلوی بچه‌ها می‌زنی؟ روحیه بچه‌ها را می‌آوری پایین بگو تا آخرین قطره خونم مقاومت می‌کنم!» این‌حرف را تنهایی به او زدم چون نمی‌خواستم اعتماد کابین عقبش سلب بشود* خبرنگاران خارجی در بغداد ببینند.

حالا این‌قدر به این‌ماجرا شاخ و برگ داده‌اند که بیا و ببین! ماموریت بسیار خوبی بود و متاسفانه عباس دوران اشتباه کرد. لیدر محمود اسکندری بود و عباس دوران لیدری را از او می‌گیرد. نه روی زمین، روی هوا.

* لیدر پرواز روی زمین دوران بوده است. بعد چون INS اش خراب بوده، در بخشی از پرواز اسکندری لیدر می‌شود و بعد دوران دوباره لیدری را پس می‌گیرد.

INS شرط مهم نیست. خلبان باید چشمش کار بکند. اگر INS هم نداشته باشد، باید روی زمین با نقشه مسیر را حفظ باشد. این‌مساله نقطه ضعف مهمی برای نیروی هوایی است که INS لیدر از کار بیافتاد و وینگمن بایستد. به هرحال دوران به‌خاطر اشتباهات می‌رود در تیررس پدافند دشمن. او هم گفته بود بیرون نمی‌پرد. در نتیجه کابین عقبش پرید و اسیر شد، ولی خودش خورد زمین.

* شما می‌گویید ماموریت خوبی بود. پس توقع داشته‌اید ۵۰ درصد کیل باشد و از دو فروندی که می‌روند یکی بخورد.

که گفته؟

* یعنی توقع داشتید هر دو برگردند؟

بله که توقع داشتیم! لیدر دسته خیلی مهم است. شعور و سوادش خیلی مهم است. شعور با خرد فرق می‌کند. شعور یعنی آینده‌نگری. لیدر دسته باید بداند ضدهوایی یک‌شعاع خاص را می‌زند. گاهی ضدهوایی‌ها با هم اُورلَب می‌کنند. باید از شعاعی بروی که با این‌ها برخورد نداشته باشی. می‌آیی این طرف‌تر می‌بینی موشک است. موشک‌ها معمولا ۱۳ تا ۱۵ کیلومتر را می‌زدند. نمی‌خواهی که خودکشی کنی! باید طوری عبور کنی که نه با گلوله ضدهوایی برخورد کنی نه موشک! باید آینده‌نگر باشی. عباس دوران مایوس بود. می‌گوید اگر مرا بزنند نمی‌پرم بیرون. اصلا چرا تو را بزنند؟

* نقلی شنیده‌ام که دوران از مدیریت‌های نادرست و تغییر فرمانده‌ها گلایه داشته و فشار ماموریت‌های جنگی هم طوری بوده که مایوس بوده و نمی‌خواسته برگرده!

داخل پایش پلاتین داشت. سر بریفینگ با من حرف زد. من لیدر بودم و عباس وینگمن؛ دو کابین عقبمان هم حضور داشتند.

* در پایگاه بوشهر؟

بله. من گفتم «ماموریت این‌طور است و آن‌طور. مطمئن باشید با من باشید یک‌گلوله هم به شما نمی‌خورد!» می‌خواستم روحیه‌شان را بیاورم بالا. البته واقعا هم همین‌طور بود. جایی که من می‌رفتم امکان نداشت بخوریم و نخوردیم. عباس گفت «اگر ما را بزنند من نمی‌پرم بیرون! پایم پلاتین دارد.» کشیدمش کنار و گفتم «این‌حرف را چرا این‌جا جلوی بچه‌ها می‌زنی؟ روحیه بچه‌ها را می‌آوری پایین بگو تا آخرین قطره خونم مقاومت می‌کنم!» این‌حرف را تنهایی به او زدم چون نمی‌خواستم اعتماد کابین عقبش سلب بشود.

در هرصورت کسانی در آن‌سال‌ها به ما بد کردند. ناحق کردند. اما خدا و حساب‌کتابی در کار است. با چشم خودم دیدم کسانی که بدی کردند، بد دیدند.

* به منوچهر محققی برگردیم.

بله. منوچهر محققی.

* فقط قبلش یک‌سوال! جنگ که شروع شد درجه شما بالا بود. سرگرد بودید نه؟

بله.

* با این‌حال پرواز جنگی رفتید؟

پنجاه‌روز اول، ۵۰ سورتی پرواز جنگی داشتم. بنی‌صدر روز پنجاهم جنگ آمد بوشهر و گفت کسانی که در این‌مدت ۵۰ سورتی داشته‌اند معرفی کنید تا از آن‌ها تقدیر کنیم. روی همین‌اساس یک‌ساعت رولکس جایزه داد که آن را به نوه‌ام یادگاری داده‌ام.

* کارتان خطرناک بوده. بالاخره درجه بالا و فرمانده بوده‌اید. باید جوان‌ترها را تربیت می‌کردید.

نه. فقط می‌جنگیدم و به گردان پروازی کاری نداشتم. فرمانده گردان نگهداری بودم و باید هواپیماها را آماده می‌کردم. در عین حال هر روز پرواز می‌کردم.

آن‌پروازی که با عباس دوران رفتیم، پرواز استراتژیک بود. یک‌مجتمع در ۴۵ مایلی جنوب غرب بصره است هم پالایشگاه دارد، هم ذوب‌آهن و هم پتروشیمی. که هرسه را بمباران کردم.

* در یک‌سورتی یا ماموریت‌های مختلف؟

نه، با فاصله زمانی. پالایشگاه را با عباس دوران رفتیم زدیم.

* محققی هم بود؟

با محققی دو پرواز داشتم. در بالم بود و با هم گردان ۲۰ از لشکر ۵ را زدیم. پرواز دیگر هم یا قرارگاه لشکر ۳ بود یا یک‌گردان تانک.

* شما پرواز لو پس و کف زمین محققی را دیده بودید؟

همه خلبان‌ها همین‌طور بودند. باید در ارتفاع پست پرواز می‌کردیم. بله منوچهر در بال من کف زمین پرواز می‌کرد.

* درجه او چه بود؟

سرگرد بود.

* و هر دو کابین جلو بودید و کابین عقب می‌بردید.

بله.

* در جریان ماموریت زدن تلمبه‌خانه عین‌الضالع بودید که محققی رفت؟

نه. آن‌موقع از بوشهر رفته بود. این‌ماموریت را یا از تهران رفته یا از همدان.

* یک‌ویژگی پایگاه بوشهر این است که خلبان‌هایش شب‌های اول جنگ را در شلتر می‌خوابیدند.

بله.

* برایم تعریف کرده‌اند که محققی با وجود بدی‌هایی که پیش از جنگ نسبت به او شده بود، روحیه پایگاه ششم بود.

او فارغ التحصیل دانشکده افسری بود. دانشکده افسری، «افسر» تربیت می‌کند. اگر ۱۰۰ نفر از فارغ‌التحصیلان دانشگاه افسری، وارد نیروی هوایی می‌شدند ۹۰ نفرشان از فرماندهان بزرگ و برتر می‌شدند. روحیه منوچهر خیلی عالی بود. نمی‌توانم بچه‌های دانشکده افسری را درست توصیف کنم چون خودم در دانشکده خلبانی بودم. ولی دانشکده افسری میهن‌پرست تربیت و همه موارد را در تربیت فرد لحاظ می‌کند.

* محققی هم خیلی وطن‌پرست بود.

فوق‌العاده فهمیده، باهوش، زمان‌سنج. بسیار افسر خوبی بود.

برای طراح آن‌ماموریت متاسفم. چون برای او تاپ‌کاور در نظر نگرفته بود. تا رادار به او گفت هواپیما پشت سرت است، همه موشک‌ها را رها کرد و سبک شد تا سرعت بگیرد و فرار کند. وقتی برگشت، جلوی خلبان‌ها با او دعوای مفصلی کردم. گفتم مرد حسابی مگر چه‌قدر وزن داشت که ۶ موشک را رها کردی؟ حالا گیرم درگیر می‌شدی. یک میگ در ۱۰ یا ۲۰ مایلی‌ات بود. روی افتربرنر می‌گذاشتی و به گردت نمی‌رسیدند.* در جریان جزییات مشکلات بعد از جنگش هستید؟

نه ولی می‌دانم پسرش را از دانشگاه اخراج کردند و به خانواده و همسرش خیلی سخت گذشت. می‌خواستند جاسوس بتراشند.

* سال‌های پایانی عمرش هم خیلی اذیت شد. ستون فقراتش و ...

بله. چندین عمل جراحی داشت. بگذارید یک‌داستان از عملیات مروارید برایتان تعریف کنم. در عملیات مروارید ۶ موشک ماوریک زیر هواپیمایش بستند.

* که ناوچه اوزا بزند؟

بله. اوزا و هر شناوری که روی آب بود. رفت پرواز و روی هوا بود که گفتند یک میگ ۲۳ یا ۲۱ پشت سرت است! من برای طراح آن‌ماموریت متاسفم. چون برای او تاپ‌کاور در نظر نگرفته بود. تا رادار به او گفت هواپیما پشت سرت است، همه موشک‌ها را رها کرد و سبک شد تا سرعت بگیرد و فرار کند. وقتی برگشت، جلوی خلبان‌ها با او دعوای مفصلی کردم. گفتم مرد حسابی مگر چه‌قدر وزن داشت که ۶ موشک را رها کردی؟ حالا گیرم درگیر می‌شدی. یک میگ در ۱۰ یا ۲۰ مایلی‌ات بود. روی افتربرنر می‌گذاشتی و به گردت نمی‌رسیدند. نمی‌توانستند تو را بگیرند. کاری که او کرده بود، به‌اصطلاح رها کردن تِر (TER) است. مخفف triple ejector rack.

* او چه می‌گفت؟

می‌گفت من خلبانم. تشخیص با من بوده و می‌دانم چه‌موقعی رها کنم. حرف‌هایش موجه نبود. حدود ۴۰ سال از این‌ماجرا گذشت. یک‌روز در ضیافتی دعوت بودیم که همه خلبان‌ها دور هم جمع بودند. در دوران دانشکده یک‌فرمانده گردان به اسم سپهروند داشتیم که او هم در این‌جلسه حاضر بود. سر یک‌میز با سه‌چهارنفر از بچه‌ها نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم که دیدم کسی از پشت دست انداخت گردنم و صورتم را بوسید. محققی بود که گفت آقای نمکی ما یک یا دو تِر به شما بدهکاریم ها! صورتش را بوسیدم.

* در پایان صحبت یک‌جمع‌بندی درباره منوچهر محققی داشته باشیم!

یکی از بهترین افسرانی بود که دیده‌ام. او این‌باور من را صد برابر کرد که افسران فارغ التحصیل دانشکده افسری بسیار دانا و با تجربه و ارتشی بیرون می‌آیند. آن‌نفر دوم که اسمش را یادم رفته بود، صانعی‌فرد بود. سابقه نداشت ستوان یک به گردان پرواز بیاید. ولی محققی و صانعی‌فرد با درجه ستوان یکی به کابین عقب آمدند. یعنی از کابین‌جلوها ارشدتر بودند.

کد خبر 6084023 صادق وفایی

دیگر خبرها

  • پهپاد‌ انتحاری ایرانی ، ابزار کارآمد روسیه در جنگ اوکراین
  • پهپاد‌های انتحاری «شاهد» چگونه به ابزار کارآمد روسیه در جنگ اوکراین تبدیل شدند؟
  • رونمایی از سند ۵ ساله توسعه شاخص‌های آموزشی، فضاها و نیروی انسانی سیستان و بلوچستان
  • سرنگونی یک فروند هواگرد بر فراز استان صعده یمن
  • فرود اضطراری بوئینگ ۷۳۷ در آفریقای جنوبی
  • ◄ تـامـلی بر موضوع آزاد سـازی نرخ بلیت هواپیما باتوجه به تـجربه دیگر کشـورها
  • بیش از 130 اجلاس نماز در ارتش برگزار شده است
  • ۸ پهپاد اوکراینی در آسمان روسیه منهدم شدند
  • خاطره پرواز منوچهر محققی در عملیات مروارید
  • استقرار 33 هزار نیروی نظامی ناتو در مرزهای روسیه