Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  شامگاه دوشنبه ۲۴ شهریور، مأموران کلانتری ۱۵۴ چیتگر گزارش قتل زن جوانی در یکی از بیمارستان‌های پایتخت را به ساسان غلامی بازپرس کشیک قتل اعلام کردند. بلافاصله تیم بررسی صحنه جرم راهی محل شده و تحقیقات در این باره ادامه یافت. بررسی‌های اولیه نشان می‌داد زن جوان که مطلقه بوده و یک فرزند کوچک هم دارد شب حادثه برای ملاقات با نامزد ۲۴ ساله‌اش از خانه دوستش در شرق تهران خارج شده و سوار بر تاکسی اینترنتی به محل قرار که دریاچه چیتگر بود، رفته است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

بعد از اینکه شام خوردند به سمت پارکینگ رفته و شروع به صحبت کردند.

بیشتر بخوانید:

قاتل پس از قتل زن تنها ۴ بار به محل جنایت برگشت

تصاویر دوربین مداربسته محل حادثه نشان می‌داد دقایقی بعد از صحبت بین زن و مرد جوان آن‌ها با یکدیگر درگیری لفظی پیدا کردند و فریبا که قصد داشت با خودروی اینترنتی آنجا را ترک کند؛ مورد حمله خواستگار جوانش قرار گرفته و زمانی که خونین روی زمین می‌افتد، متهم پا به فرار می‌گذارد. رهگذران و افرادی که به دریاچه چیتگر آمده بودند، شاهد این درگیری بوده و دوربین‌های مداربسته پارکینگ نیز تصاویر درگیری را ضبط کرده بودند.

بدین‌ترتیب تحقیقات به دستور بازپرس پرونده برای دستگیری مرد فراری به‌نام حمید ادامه داشت تا اینکه مأموران دریافتند متهم مخفیانه از کشور خارج شده است. در حالی که با گذشت ۶ ماه از این جنایت پرونده از سوی کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت در حال پیگیری بود سرانجام کارآگاهان دریافتند که مرد فراری دوباره به ایران برگشته است. بدین ترتیب پس از هماهنگی‌های قضایی با بازپرس شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران، راهی مخفیگاه متهم شده و او را بازداشت کردند.

حمید در تحقیقات اولیه منکر جنایت شد و ادعا کرد که قتلی مرتکب نشده و زمانی که به ایران برگشته از ماجرای قتل فریبا با خبر شده است. اما به دستور بازپرس جنایی متهم در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار داده شد. این در حالی است که اولیای دم فریبا درخواست قصاص برای قاتل فرزندشان را دادند.
گفتگو با متهم
چطور با فریبا آشنا شدی؟
در یک گروه تلگرامی با فریبا آشنا شدم. بعد از گذشت دو ماه ارتباط و آشنایی به او علاقه‌مند شدم و تصمیم به ازدواج گرفتم.‌

می‌دانستی که قبلاً ازدواج کرده است؟
بله خودش برایم تعریف کرد حتی می‌دانستم بچه دارد، اما من به او علاقه‌مند شده بودم و واقعاً می‌خواستم ازدواج کنم. فریبا با این ازدواج مخالف بود و مدام می‌گفت ما به درد هم نمی‌خوریم. آنقدر اصرار کردم تا اینکه درنهایت موافقت کرد و گفت بعد از اتمام کار‌های درمانی دخترش که ظاهراً بیماری کلیوی داشت و انجام کار‌های حضانت دخترش، با من ازدواج می‌کند.

شب حادثه چه اتفاقی افتاد؟
آن شب فریبا با دوستش سر قرار آمد و در رابطه با ازدواج باهم صحبت کردیم. اما دعوا بین ما بالا گرفت، آنجا از هم جدا شدیم و، چون از دستش دلخور بودم، دیگر با او تماس نگرفتم. تصور می‌کنم دوستش به خاطر حسادتی که به فریبا می‌کرد او را کشته است. دوستش به من دل بسته بود حتماً فریبا را کشته تا من با او ازدواج کنم.

چرا رفتی ترکیه؟
چون از قبل می‌خواستم برای کار به ترکیه بروم، تصمیم گرفتم قاچاقی از کشور خارج شوم به غرب کشور رفته و از آنجا به ترکیه رفتم. قاچاق بر از من ۶ میلیون تومان گرفت و یک هفته‌ای طول کشید تا به وان ترکیه رسیدم. آنجا کار‌های ساختمانی انجام می‌دادم. درآمدم بد نبود و به پول خودمان ماهی ۹ میلیون تومان حقوق می‌گرفتم. چند ماهی که کار کردم با یک ایرانی آشنا شدم که او پیشنهاد داد به باشگاه بدنسازی بروم و بادیگارد هنرمندان و بازیگران ترکیه‌ای شوم. اما درنهایت تصمیم گرفتم دوباره به ایران برگردم.

منبع: ایران

انتهای پیام/

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: اخبار حوادث قتل

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۱۶۷۰۸۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

واسه نونه... واسه نونه!

همشهری آنلاین - سیدسروش طباطبایی‌پور: اولین صف، صف نان بود که توجهم را به‌خود جلب کرد. مردان و زنان پا به سن‌گذاشته‌ای که روز خانواده‌ را باید با سنگک داغ آغاز می‌کردند؛ وگرنه سنگ شان روی سنگ بند نمی‌شد و زمین شان به آسمان می‌رسید و آسمان شان به زمین! پاهایم کمی شل شد که من هم نان به‌دست شوم، اما قرار نیم‌ساعت نرم دویدن، برایم جذاب‌تر بود تا نان تازه.

بیش‌تر بخوانید: معدل آزمون نهایی بچه های سال آخر دبیرستان اعلام شد | مدرسه؛ کارخانه‌ یکسان‌سازی!

اما صف دوم، انبوه‌تر از این حرف‌ها بود که بتوان آن را نادیده گرفت. دو کوچه آن طرف‌تر، جلوی درِ بسته دانشگاه علم و صنعت و انبوهی از عاشقان علم و دانش که برای عبور از سد کنکور، لحظه‌شماری می‌کردند تا در باز شود و در آزمونی آزمایشی شرکت کنند. گروه سنی‌شان، جوان و تک‌خال‌هایی میانسال و اندکی هم ریش‌سفید. تصمیم گرفتم مسیرم را به طرفشان کج کنم تا شاید خاطرات کنکور لعنتی در ذهنم زنده شود.

سردرگمی، شباهت مان بود و تنها تفاوت کنکوری‌های سال ۱۴۰۳با کنکور دهه۷۰، این بود که ما قبل از بازشدن در محل آزمون، دور هم جمع می‌شدیم و چرت و پرت می‌گفتیم و می‌خندیدیم، ‌اما این جماعت تازه به سد رسیده، معمولا سرشان توی گوشی بود و کسی، دیگری را تحویل نمی‌گرفت. به‌سختی توانستم با دو سه نفر ارتباط برقرار کنم، البته با حال در جازدن! یکی از جوان‌ها که سبیل انبوهی هم برای خودش دست‌وپا کرده بود، در جواب پرسش بی‌مزه من گفت: «بابام گفته باید عمران قبول بشم، اما من عشق ورزشم...» دیگری هم سرش را به نشانه‌ اعتراض چرخاند و آخری هم گفت: «واسه نونه... ه. واسه نونه!»

فضا سنگین بود و داشت عرقم خشک می‌شد. نفسم گرفته بود؛ از آنها فاصله گرفتم تا کمی اکسیژن تازه وارد ریه‌هایم شود. دو کوچه بالاتر، جمعیت دیگری گرد هم آمده بودند؛ فکر کردم آنجا هم حوزه کنکوری آزمایشی است؛ اما از آن دور، سن و سالشان به پشت کنکوری‌ها نمی‌خورد. این را از سر و صدا و جیغ ‌و ‌ویغشان می‌شد فهمید؛ گروه سنی نوجوان!

کمی سرعتم را زیاد کردم تا زودتر کنجکاوی‌ام فروکش کند. گروه سنی؛ نوجوان! دخترانی معصوم که به همراه والدین‌شان، جلوی در مدرسه‌ای با برج و باروهایی به آسمان رسیده، ایستاده بودند و هی پا به‌پا می‌شدند. یکی گفت: «اگه قبول نشم مامانم پوستم رو می‌کنه» و دیگری گفت: «دختر همسایه‌مون دبیرستانش همین‌جا بود و الان پزشکی می‌خونه...» و یکی هم اول صبحی، اصلا نای حرف‌زدن نداشت.

بدجوری به نفس‌نفس افتاده بودم. ترجیح دادم هر چه زودتر به خانه برگردم تا در نخستین روز دویدن، گروه سنی کودک‌تر و جمعیت حیران‌ و سرگشته‌تری سر راهم سبز نشوند!

کد خبر 847073 برچسب‌ها جوانان نوجوان مدرسه و مدارس کنکور

دیگر خبرها

  • توافق ایران و چند کشور برای استرداد متهمان تحت تعقیب
  • فرمانده تحت تعقیب و 26 ساله فلسطینی که عملیات‌های بسیاری در کرانه باختری علیه ارتش اسرائیل انجام داده، کیست؟
  • نویدکیا: یک تیم داغان را تحویل گرفتم!
  • واسه نونه... واسه نونه!
  • لیر ترکیه در بازار تهران چقدر قیمت خورد؟
  • همه مرد‌های مجرد نون خ خواستگار این دختر بودند
  • شلیک دلخراش مرد فراری به همسرش/ سایه مرگ در حوالی زن جوان
  • همه مردهای مجرد نون خ خواستگار این دختر بودند ‌| ویدئو
  • عاقبت فرار از خانه به‌عشق خواستگار شیشه‌ای
  • تحلیلگر سابق سی آی ای: من تحت تاثیر حمله موشکی ایران قرار گرفتم