درخواست مردی که 12 سال قبل دوستش را کشت
تاریخ انتشار: ۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۱۶۹۸۱۹۰
او گفت: شوهرم رضا 12 سال قبل دوستش به نام سعید را به قتل رسانده است. از آنجایی که من از شوهرم میترسیدم در همه این سالها راز قتل را به کسی نگفتم اما حالا که از شوهرم جدا شدهام و بچههایم بزرگ شدهاند میخواهم واقعیت را بگویم.
این زن گفت: 12 سال قبل یک روز شوهرم با حالت آشفتهای به خانه آمد و گفت یک نفر را کشته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وقتی پلیس اطلاعاتی را که این زن داده بود با پروندههای مفقودی مقایسه کرد مشخص شد 12 سال قبل خبر مفقودشدن سعید از سوی خانوادهاش به مأموران داده شده بود اما هیچ وقت راز گمشدن او مشخص نشد. به این ترتیب رضا بازداشت شد. این مرد در ابتدا منکر همه چیز بود و مدعی شد همسرش برای انتقامگیری به او چنین تهمتی زده است، اما وقتی دختر متهم نیز حرفهای مادرش را تأیید کرد همه چیز تغییر کرد. دختر متهم گفت: پدرم من را هم مانند مادرم تهدید کرد. او گفت من تاکنون دو نفر را کشتهام و باز هم میتوانم آدم بکشم. اگر از مادرت طرفداری بکنی تو را هم میکشم. پدرم مدعی بود به جز سعید فرد دیگری به نام شهروز را هم کشته است.
وقتی مأموران درباره شهروز تحقیق کردند متوجه شدند 20 سال قبل چنین فردی کشته شده است، اما راز قتل او هم فاش نشده بود. وقتی رضا دوباره مورد بازجویی قرار گرفت اتهام قتل سعید را پذیرفت. او گفت: من و سعید سالها با هم دوست بودیم. او بنگاهدار بود و همه کارهای ملکی من را انجام میداد تا اینکه یک روز متوجه شدم به همسرم نظر دارد. او را کشتم و به اتفاق برادرم دفن کردم.
مأموران برادرش را بازداشت کردند و مورد بازجویی قرار دادند. این مرد ادعا کرد برادرش دروغ گفته و او از هیچ چیز خبر ندارد. برادر رضا گفت: من بعد از دستگیری برادرم از ماجرا باخبر شدم و شاهد دارم که در آن زمان اصلا تهران نبودم. بعد از اینکه ثابت شد برادر رضا در قتل دست نداشته اینبار رضا انگشت اتهام را به سمت همسرش گرفت و گفت: سعید چون به زنم نظر داشت او را به خانه کشاندیم و همسرم او را کشت و من جسدش را در چاهی انداختم. اینبار همسر رضا بازداشت شد. او گفت: ادعای همسرم دروغ است. سعید به من نظری نداشت. او مرد محترمی بود. من نمیدانم شوهرم چرا چنین حرفی میزند، ما ارتباطی با هم نداشتیم. ضمن اینکه من اصلا از ماجرای قتل خبر نداشتم تا زمانی که خودش موضوع را بیان کرد.
علیه این زن نیز مدرکی به دست نیامد و مأموران او را نیز آزاد کردند. در نهایت رضا به اتهام دو فقره قتل سعید و شهروز در زندان ماند و کیفرخواست علیه او صادر شد. در جلسه رسیدگی که در شعبه 113 وقت دادگاه کیفری استان تهران برگزار شد خانواده سعید درخواست قصاص کردند. خانواده شهروز نیز خواستار مجازات شدند. وقتی نوبت به رضا رسید، او گفت: من در قتل شهروز نقشی نداشتم. البته میدانستم شهروز کشته شده است. سعید او را کشت. یک روز سعید و من و شهروز به سمت جاجرود رفتیم. من در ماشین خواب بودم که به صدای داد و فریاد بیدار شدم و دیدم سعید روی شهروز بنزین ریخت و او را آتش زد. وقتی پرسیدم چرا این کار را کردی گفت حقش بود. من سعی کردم شهروز را نجات بدهم، اما سعید جلوی مرا گرفت و گفت اگر این کار را بکنی تو را هم میکشم. من هم عقب رفتم. وقتی شهروز مرد، من و سعید محل را ترک کردیم. هفت سال از این ماجرا گذشته بود که متوجه شدم سعید به همسرم نظر دارد. او میدانست من روی ناموس حساس هستم. وقتی فهمیدم عاشق همسرم شده او را در جایی خلوت به قتل رساندم و آنقدر به او چاقو زدم تا مرد، بعد جسد را در چاهی انداختم.
بعد از گفتههای متهم با توجه به اینکه درباره قتل شهروز علیه او مدرکی نبود، از این قتل تبرئه شد؛ اما در قتل سعید مجرم شناخته شد و با درخواست اولیایدم به قصاص محکوم شد. رأی صادره مورد اعتراض متهم قرار گرفت؛ اما تأیید شد و نام رضا در میان محکومان به قصاص قرار گرفت. مدتی بعد برای رضا وقت اجرای حکم تعیین شد و او پای چوبه دار رفت. در جلسه اجرای حکم بعد از درخواستهای رضا، اولیایدم قبول کردند در ازای دریافت مبلغی پول و اسنادی که از مغازه پدرشان به سرقت رفته است، اعلام گذشت بکنند. رضا مبلغ پول را تهیه کرد اما مدعی شد اسناد در دست او نیست و نمیتواند آنها را پس بدهد. با این حال اولیایدم نیز دیگر اجرای حکم را پیگیری نکردند. تا اینکه رضا هفت سال بعد از بازداشت با ارسال نامهای به دادگاه خواستار اعمال ماده 429 شد. او گفت هفت سال است در زندان بلاتکلیف هستم و درخواست دارم با توجه به اینکه اولیایدم پیگیری نمیکنند دادگاه تکلیف من را روشن کند. این درخواست بهزودی در شعبه 10 دادگاه کیفری استان تهران مورد بررسی قرار میگیرد. منبع: روزنامه شرق
منبع: ساعت24
کلیدواژه: اولیای دم سال قبل او گفت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.saat24.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ساعت24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۶۹۸۱۹۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش خبرآنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
همشهری در خبری نوشت:مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
۲۳۳۲۱۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903119