شکرانهای به وسعت قلب یک مادرِ گیلانی/ روایتی از تنهایی یک شیرزن در مرتفعترین آبشار گیلان
تاریخ انتشار: ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۱۸۰۳۸۲۵
به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، همیشه گمان میکردم خبرنگاری یعنی صدای مردم بودن، یعنی غم، درد و مشکلات مردم را فریاد زدن و دویدن برای یافتن راهی برای حل معضلات و مشکلات مردم، هرچه این امر شیرین و درست است اما میتوان رفتهرفته با گذر زمان و کسب تجربه معانی دیگری نیز به این شغل جذاب و دوستداشتنی و البته پر از سختی و هیاهو اضافه کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ما همیشه سعی میکنیم دردها را بگوییم و چارهاندیشی کنیم، سعی میکنیم کمبودها را به گوش مسؤولان برسانیم و راهی بیابیم، این بار اما تجربهای تازه داشتم و درسی نو، از قناعت، از سختکوشی و رضایت.
چندی پیش به شهرستان رضوانشهر سفر کردم، این شهرستان در بین سواحل دریای خزر و رشتهکوههای تالش قرار دارد و از دو بخش جلگهای و کوهستانی تشکیلشده، رضوانشهر از شمال به دریای خزر و شهرستان طوالش، از غرب به شهرستان خلخال، از جنوب به شهرستانهای صومعهسرا و ماسال و از شرق با شهرستان بندر انزلی همجوار است.
البته مقصد من آبشار ویسادار بود، بااینکه منطقه پره سر و آبشار ویسادار از مناطق زیبای گردشگری گیلان و حتی ایران است تاکنون به این منطقه نرفته بودم، بنابراین راهی ویسادار شدم؛ با توجه شکل خاصی که دیوارههای صخرهای این آبشار دارد سبب شد تا بهعنوان یکی از آبشارهای منحصربهفرد و علاوه بر آن بهعنوان سومین آبشار مرتفع استان گیلان در کشور مطرح باشد.
در زبان تالشی کلمهای به نام ویسادار وجود دارد که معنای آن سایه درخت بید است، بهمنظور رسیدن به آبشار ویسادار باید از جنگلی عبور کنید که پر از درختان بید سر به فلک کشیده است و مسیری زیبا و رؤیایی را در دل کوهستانهای این منطقه میآفریند، اگر بگوییم نظیر این منطقه را در ایران نداریم اغراق نکردهایم.
حدود ۲۰ دقیقه باید در این جنگل حرکت کنید که به آبشار ویسادار برسید، البته برای من کمی سختتر بود گمان میکنم مسیر را درست نیافته بودم و راه باریک و باریکتر میشد خط رودخانه را گرفتم تا آبشار را پیدا کنم که در مسیر چشمم به یک کلبه کپری بسیار ساده خورد، تعجب کردم! برای نخستین بار بود که خانهای به سبک عشایر را از نزدیک میدیدم گمان نمیکردم در این منطقه عشایری زندگی کنند یا محل کوچشان باشد در همین فکرها بودم که پیرزنی داس به دست که تنه درختی را به دوش گذاشته بود و به طرفم میآمد توجهم را جلب کرد.
سلام و خسته نباشیدی گفتم و پیرزن از کنارم گذشت راهم را ادامه دادم تا آبشار را پیدا کنم اما هرچه جلوتر میرفتم مسیر کوهستانیتر میشد، برگشتم تا از پیرزن راه درست را بپرسم اما وقتی به کلبهاش نزدیکتر شدم روح کنجکاوم میخواست با او به گفتوگو بنشینم، وارد حیاط کوچکش شدم و بعد از سلام و احوالپرسی روحیه گرم و خوی مهماننوازیاش حس کنجکاوِ خبرنگاریام را برانگیخت و دوربینم را بیرون آوردم و خواستم با من به مصاحبه بنشیند، او نیز با رویی گشاده پذیرای من شد.
مهاجرت به دل کوه از تنهایی
«جوان ناز داوودی هستم، سه پسر و سه دختر دارم که همه ازدواج کردند و رفتند، همراه یکی از پسرانم که مجرد است زندگی میکنم که او هم صبح میرود و شب میآید و من هم تنها در این کلبه زندگی میکنم.» خودش و زندگیاش را اینگونه در چند جمله معرفی کرد؛ ساده و بیآلایش.
گفت نمیتوانم راحت فارسی صحبت کنم با گویش شیرینی که داشت از همسرش و مکان زندگیاش هم گفت، جوان ناز خانم ۴۰ سال پیش همسرش را از دست داد و همراه پسرش در این کلبه بالای کوههای رضوانشهر در نزدیکی آبشار ویسادار زندگی میکند، راستش اولش که از تنهاییاش میگفت کمی قلبم به درد آمد اما خودش راضی بود، میگفت قبلاً در روستاهای پایین بوده و اما به دلیل مشکلات مالی به بالای کوه آمده و کلبهای مهیا کرده و با پسرش زندگی میکند.
همان چند متر تمام زندگیاش بود!
وارد کلبه شدم دو دست رخت خواب و یک اجاق کوچک کنارهای از کلبه بود، میل و نخ بافتنی هم در کنجی دیگر، همان چند متر تمام زندگیاش بود! بیرون خانه تنوری بود که با دستان پرمهرش نان میپخت و کمی آنطرفتر هم چند متری باغ سبزیجات مهیا کرده بود و برای امرارمعاش از همین راهها بهره میبرد.
نازبانوی قصه ما با همه این مشکلات از زندگیاش راضی بود و لذت میبرد به این تنهایی خو گرفته بود و دوست نداشت کلبه کوچکش را ترک کند، میگفت تحت پوشش کمیته امداد است و برای خرج روزانهاش نان محلی میپزد و به مسافران میفروشد یا گاهی وقتها جورابهای پشمی میبافد، باغ کوچکی هم در نزدیک کلبهاش مهیا کرده و سبزیهای محلی را خودش کشت کرده و از آنها استفاده میکند.
راستش کمی غبطه خوردم به این زندگی زیبا و این حجم از رضایت از زمانه، شاید هرکدام از ما این زندگی را سخت و طاقتفرسا بدانیم اما ناز بانو راضی بود میگفت به این آبوهوا و به این سکوت کوهستان خو گرفته و دلش نمیخواهد این زندگی را با هیچچیز عوض کند، با اینکه نه گاز و نه برق و تلفن نداشت و بااینکه گرداگرد کلبه جوان ناز بانو خالی از سکنه بود اما او شاد بود و بشاش، زندگی را ساده گرفته بود و از این سادگی لذت میبرد.
گاهی تنها باید شنوا بود
بعد از حرف زدن با جوان ناز بانو، آموختم که ما خبرنگاران نیاز نیست که همیشه گزارشگر دردها باشیم و صدای مردم، نیاز نیست همیشه دست یاری داشته باشیم تا مشکلی را مرتفع کنیم؛ این روزها دردهای جامعه زیاد شده، مردم گوشی شنوا میخواهند و ساعاتی برای همصحبتی، جوان ناز قصه من اصلاً دلش نمیخواست در هیاهوی شهر زندگی کند و صدای پرندگان و نبض آبشار ویسادار را رها کند و از دامان کوه و خلوت جنگل دل بکند، به دنیای دلتنگیها و زخمزبانها سفر کند.
او متعلق به همانجا بود، گویی خودش را مجدداً یافته بود، جوان ناز بود و آوای طبیعت و هوای پاک کوه و طراوت آبشار دلانگیز ویسادار جوانترش نگهداشته بود، از همصحبتی با او خسته نمیشدی اما چه میتوان کرد که ما فرزند تکنولوژی هستیم و تنها این طبیعت را برای ساعاتی فراغت نیاز داریم! و دوری از این زندگی ماشینی برایمان همانقدر التهاب آور است که دوری جوان ناز از کلبه چوبیاش ...
مسؤولان به کمک جوان ناز بیایند
همه اینها را گفتم اما روحیه مطالبهگر یک خبرنگار اجازه سکوت نمیدهد! شاید جوان ناز خاتونِ پره سری ما اظهار رضایت از زندگی سادهاش داشته باشد اما میتوان این کلبه کپری را در همانجا به یاری مسؤولان و گروههای جهادی رضوانشهری به کلبهای زیبا و درخور شأن این بانو و مادر گیلانی تغییر داد نه؟ در قرنی که در مرتفعترین مناطق همین گیلان عزیزمان که درگرو قتلعام غیربومیان برای ساخت به قول خودشان لاکچری ترین ویلاها با تمامی امکانات است، میتوان آب و برق برای این بانو تهیه کرد نه؟ تا از گرگومیش غروبِ جنگل خاموشی را تجربه نکند و در این منطقه زیبا کمی آسودهتر زندگیاش را سر کند و دست دعای مادرانهاش بر سرمان کشیده شود و بدرقه راهمان باشد.
گزارش: فاطمه احمدی
انتهای پیام/۸۴۰۰۷/ع
منبع: فارس
کلیدواژه: درد دریای خزر استان گیلان گیلان پره سر آبشار ویسادار کلبه رضوانشهر فاطمه احمدی آبشار ویسادار زندگی اش جوان ناز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۸۰۳۸۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مجنون گیلانی که دهها سال آوارهی دریا بود/ عشق لیلا با «کاجامه خوس» چه کرد؟
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، عبدالله یک جوان عادی گیلک بود که در سال ۱۳۲۸ لیلا همسر عزیزش را در از دست داد. از آن پس اما او دیگر عادی نبود و هرگز هم آن آدم سابق نشد. به قایقی کوچک نشست، سر به دریا گذاشت، و در اتاقک محقر روی قایقش به زندگی ادامه داد. با ادامه پیدا کردن این وضعیت کمکم در میان محلیها به «کاجامه خوس» معروف شد یعنی فردی که در کجامه [اتاقک کوچکی که در قایقش ساخته بود] میخوابد و شد قهرمان بسیاری از شعرهای گیلکی عاشقانه. در اردیبهشت ۱۳۵۳ گروهی از صیادان محلی کاجامه خوس را پس از مدتها بیخبری در قایق فرسودهاش دیدند. این ماجرا اینقدر عجیب بود که بلافاصله گزارشش در روزنامهی اطلاعات (۲ اردیبهشت ۵۳) به این شرح منتشر شد:
«کاجامه خوس» پیر افسانهای گیلان که زندگی حیرتانگیز او در اشعار محلی گیلک و فولکلور این قسمت از کشور ما اثر فراوان داشته زنده است!
دیروز [چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۵۳] جمعی از صیادان محلی، پس از سالها بیخبری از این مرد افسانهای، بار دیگر او را در قایق کهنه و فرسودهاش که از ۲۵ سال پیش تنها خانهی اوست، یافتند.
خبر زنده بودن «کاجامه خوس» بهسرعت در گیلان دهان به دهان گشت و یک بار دیگر جمعی از شعرا و محققین فولکلور گیلان به سراغ او رفتند تا مردی را که یک ربع قرن، به امید دیدار «لیلا» همسر از دسترفتهاش، در دریا سرگردان است، از نزدیک ببینید.
پیر کاجامه خوس در سراسر جهان تنها کسی است که چنین زندگی حیرتآوری دارد: او ۲۵ سال تمام است ک در اتاقکی در گوشهی قایق فرسوده خود، یکه و تنها در دریا زندگی میکند. در تمام این مدت یک بار پایش را به میان مردم نگذاشته، نه نام خود را به یاد میآورد و نه از گذشت روزگار خبری دارد.
آنها که از گذشته «کاجامه خوس» خبر دارند میگویند:
سرنوشت او این است که یکه و تنها در دریا بمیرد و قصهای به قصههای شورانگیز دلدادگی زمان ما افزوده شود.
او ۲۵ سال پیش لیلا (همسر زیبایش) را در دریا از دست داد و با مرگ همسرش زادگاه خود خشکبیجار را ترک گفت... دو اسلحهی روسی به مبلغ هفت قران از دو ملوان روسی که آن روزگار در کشتیهای تجارتی کار میکردند خرید و با قایق ماهیگیری خود، زندگی در دریا و مردابهای دوردست و خالی از سکنه را آغاز کرد...
حالا پس از سالها او در ساحل مرداب نیلیرنگ بندر پهلوی جایی که جز صدای مرغان وحشی و نجوای باد در دل برگهای درختان صدایی نیست، اقامت گزیده است...
خبرنگاران ما در رشت و بندر پهلوی که دیروز [چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۵۳] ساعتی را با «کاجامه خوس» گذراندهاند، مینویسند: با گذشت هر بهار یک خط به بدنهی قایق خود و یک خط به درخت قطوری که با آن الفتی دیرینه دارد، میکشد تا به حال ۲۵ خط به نشانهی ۲۵ سال سرگردانی در دریا به تنهی درخت و قایق او کشیده شده است... خوراک او ماهی و مرغان دریایی است... شبهای جمعه، چند فانوس در اتاقک داخل قایق خود برمیافروزد و چشم به راه لیلا میماند. تا سپیدهدم در خیال، با همسر از دسترفتهاش گفتوگوها دارد...
مردم میگویند: نام اصلی کاجامه خوس عبدالله است... و دهها شعر محلی و ترانههای فولکلوریک و بومی که با زندگی گیلانیها عجین شده، یادآور خاطرات اوست.
ترجمهی یکی از این اشعار چنین است:
عبدو، بیا که دیگر کلبهی تو سوخت...
و تنها پاروهای نیمسوختهات به جا مانده...
بیا عبدو، ای پیر دریا که قایق خانهی توست
بیا که فانوس است هم خاموش است
مبادا... که اسیر توفان شده باشی
باد میوزد...
موجها را میلرزاند...
و عبدو سرگردان در دریاست...
۲۵۹
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899058