Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-05-03@04:34:43 GMT

تبعیض شهری در بهاری همین حوالی...

تاریخ انتشار: ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۱۸۴۴۴۹۴

تبعیض شهری در بهاری همین حوالی...

ایسنا/قزوین به میانه جاده نسیم شمال می‌رسم باید راهم را به سوی دروازه رشت یا همان میدان ۲۲ بهمن در قزوین ادامه دهم، ایستگاه اتوبوس توجهم را جلب می‌کند که ۲ خانم در آن نشسته‌اند، کنار ایستگاه اتوبوس یک تابلو نصب شده است «کوچه بهار»؛ درختی سرسبز از روی دیوارهای آجری انتهای کوچه بهار در باد تکان می‌خورد و در سمتی دیگر کانال آب روان است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

همانطور که از خیابان‌های بهاری شهر عبور می‌کنم در خبرها می‌خوانم که امروز ۲۱ آوریل روز جهانی تبعیض نژادی است، می‌گویم چه خوب است که ما در کشورمان تبعیض نژادی نداریم، اما کمی که دقیق می‌شوم تبعیض‌های زیادی را می‌بنیم، عدالت‌هایی که از میان رفته‌اند و کسی نمی‌خواهد آن را اقامه کند، نسیم بهاری صورتم را نوازش می‌کند، از باغستان نصف و نیمه نسیم شمال عبور می‌کنم و از هوای بهاری لذت می‌برم.

به میانه نسیم شمال می‌رسم باید راهم را به سوی دروازه رشت یا همان میدان ۲۲ بهمن ادامه دهم، ایستگاه اتوبوس توجهم را جلب می‌کند که ۲ خانم در آن نشسته‌اند، کنار ایستگاه اتوبوس یک تابلو نصب شده است «کوچه بهار»؛ درختی سرسبز از روی دیوارهای آجری انتهای کوچه بهار در باد تکان می‌خورد و در سمتی دیگر کانال آب روان است.

توجه‌ام جلب این کوچه می‌شود هنوز ۷۰۰ متر با میدان ۲۲ بهمن که دیگر اثری از آن نیست، فاصله دارم اما ترجیح می‌دهم قبل از عبور از تعمیرگاه‌های خودرو که سر تاسر خیابان را گرفته‌اند، چند دقیقه‌ای مهمان بهار شوم تا از حال و هوای اینجا استفاده کنم، اینجا انگار هیچ حصار و حائلی برای تفکیک شدن با باغستان ندارد خانه‌هایی در دل باغستان سنتی قزوین!

پیش از این خیال می‌کردم که خیابان در قرق تعمیرکاران خودرو است و کسی در این محل زندگی نمی‌کند، اما دو سالی است که مسئولین شهری از «کوی بهار» که به تازگی به منطقه شهری پیوسته صحبت می‌کنند، منطقه‌ای قدیمی با بافت سنتی، احتمالاً منظورشان همین محله باشد.

محله‌ای که از سال ۱۳۵۰ مردم، آن را به عنوان سکونت‌گاه غیررسمی و غیرمجاز برای زندگی انتخاب کردند و تا سال ۹۷ نیز جزو منطقه شهری محسوب نمی‌شد، حالا که در دل شهر به منطقه شهری تبدیل شده است کنجکاو می‌شوم که امکانات شهری‌اش را بررسی کنم تا ببینم بعد از گذشت ۲ سال محله بهار چه تغییری کرده است، تبعیض در واگذاری امکانات شهری را هم شاید بشود جزویی از تبعیض نژادی دانست، تبعیض منطقه شهری برای افراد ساکن شمال یا جنوب شهر.

وارد محله می‌شوم، مکان آرامی به نظر می‌رسد، در کوچه پس کوچه‌ها زنان محله گعده گرفتند، از کنار تنها سوپرمارکت محل عبور می‌کنم، یک نانوایی لواش در کنارش قرار دارد و زنی در حال خرید است، از کوچه‌های خلوت عبور می‌کنم، توجهم جلب زنانی می‌شود که بدون ماسک و با آرامش کنار هم نشسته‌اند و در حال خرد کردن پیازهای زهرا هستند، زهرا دختر جوانی است که به تازگی ازدواج کرده و حالا همسایه‌ها دارند کمک می‌کنند تا برایش پیاز سرخ کنند، دختر کوچکی در حالی که سوار بر دوچرخه صورتی‌اش است کوچه را بالا و پایین می‌رود و گاهی با حرکاتی سعی دارد توجه‌ام را به خودش جلب کند.

اینجا همه چیزش مشکل است

از زنان محله در مورد مشکلات می‌پرسم یکصدا و بدون هماهنگی سه نفرشان می‌گویند «اینجا پر از مشکل است» صدای خنده در کوچه می‌پیچد، همسایه انتهای کوچه درب خانه‌اش را باز می‌کند و می‌گوید: «صغری خانم این خانم مهمون شماست؟ چرا تو کوچه نگهش داشتی ببرش تو هوا گرمه»، در حالی که چادرش را دور کمرش سفت می‌کند به سمت من می‌آید تا این چهره غریبه تازه وارد به محل را شناسایی کند، چند قدمی‌ام که می‌رسد زهرا می‌گوید «خبرنگاره میخواد مشکلاتمون را بگه، شما هم بیا بگو» اما زن راهش را کج می‌کند و به سمت پله‌ای که در گوشه‌ای از کوچه است می‌رود، آنجا می‌نشیند و رو به همسایه‌ها می‌گوید «فلان خانمِ مسئول عروس فامیل ماست، فائزه را که می‌شناسید فامیل اونهاست، پشت سرش بد نگید بالاخره عروس فامیل ماست» انگار که چیزی گیرش نیامده است دوباره به خانه برمی‌گردد.

زنی که از بقیه مسن‌تر است می‌گوید: خانم، گفتن ما چه فایده‌ای دارد دوای درد نیست، همین جوب مشکل همه محل هست، آب فاضلاب و آب حموم مستقیم وارد این جوب می‌شود و همه محله از بوی بد فاضلاب آسی شده‌اند، شما مگر می‌توانید کاری کنید؟

همسایه‌اش می‌گوید: اگر می‌توانید کاری کنید به فکر اتوبوس‌ها باشید، برای سوار شدن اتوبوس باید برویم سر محل داخل محله نمی‌آیند، ساعت ۱۹ که بشود اصلاً این طرف نمی‌آیند، در حالی که می‌خندد با حرکات چشم و ابرو می‌گوید: اینجا ایستگاه عشقی است هر وقت داشان بخواهند نگه می‌دارند مثلاً اگر کسی بخواهد پیاده شود؛ خیلی وقت‌ها باید چند ساعت منتظر اتوبوس باشیم اگر سرکوچه باشیم و دست تکان دهیم هم نگه نمی‌دارد چون نمی‌خواهند که وقتشان را اینجا تلف کنند.

زهرا در حالی که با حرص پیازها را خرد می‌کند، می‌گوید: اینجا که تاکسی اصلاً پیدا نمی‌شود ما که زن و دختر هستیم نمی‌توانیم به تنهایی ماشین شخصی سوار شویم اینجا خطرناک است، همین پارسال می‌خواستم بروم مدرسه امتحان نهایی داشتم، اما اتوبوس نیامد و دیگر به امتحانم نرسیدم.

خانم همسایه در حالی که با شانه‌اش طعنه‌ای به زهرا می‌زند، می‌گوید «خوب شد دیگه به جاش شوهر کردی اگر امتحان می‌دادی که باید درست را ادامه می‌دادی».

مطهره خواهر کوچک زهرا اما نگران‌تر است و می‌گوید: من دلم می‌خواهد درس بخوانم، برای امتحان زبانِ من هم اتوبوس نیامد زنگ زدیم آژانس تا بیاید و برویم دیر شد، اسنپ هم که اصلاً اینجا را قبول نمی‌کند و نمی‌آید، از این اتوبوس‌ها دل خوشی نداریم یا نمی‌آیند، یا نگه نمی‌دارند، گاهی هم می‌گویند اگر تا بهار بیایم ساعت کاریمان تمام می‌شود و خودتان با آژانس بروید، یک بار می‌خواستم به شماره شکایت اتوبوسرانی زنگ بزنم اما بابا می‌گوید این‌ها همه باهم هستند و پیگیری شکایت نیاز به پول دارد.

مادرشان می‌گوید: اینجا محیط خوبی دارد و همه با هم دوست هستیم، اما امکانات و بهداشت ندارد، اصلاً رسیدگی ندارند مثلاً این لامپ کوچه را چند روز است که دزدها برده‌اند هر چه زنگ می‌زنیم کسی از شهرداری نمی‌آید.

انگار که فراموش کردند من کنارشان هستم شروع می‌کنند از همسایه‌ای غیبت کردن که برای بوی بد سطل آشغال زنگ زد شهرداری، همان روز آمدند سطل را برداشتند بدون اینکه به بقیه همسایه‌ها فکر کنند، آخر همسایه‌شان فامیل آقای فلانی است اما تماس‌های این‌ها همیشه بی پاسخ می‌ماند.

مرکز بهداشتی، درمانی، فرهنگی و آموزشی نداریم

جمعشان را ترک می‌کنم، در کوچه‌ای دیگر تعدادی از زنان همسایه در حال شستن فرش و تعدادی دیگر نیز در حال پشم ریسی هستند، آن‌ها نیز از صمیمت محیط راضی هستند اما از عدم دسترسی به امکانات شهری ناراحت، مریم خانم می‌گوید: ما اینجا فقط دو سوپرمارکت داریم، اگر مهمان بیاید برای خرید میوه باید برویم بازار، تاکسی که نداریم اتوبوس هم که به سختی نگه می‌دارد، مجبوریم از همسایه‌ها میوه قرض کنیم، اینجا نه میوه فروشی داریم نه قصابی، سوپرمارکت هم که می‌داند ما مجبور هستیم خرید کنیم گاهی اجناس را با قیمت بیشتری به ما می‌فروشد حتی گران‌تر از قیمتی که روی آن نوشته شده است.

مریم خانم ادامه می‌دهد: آن زمان که مرغ و روغن کمیاب شده بود ما خبر نداشتیم، اینجا توزیع نمی‌شود که باید یکی برود بازار متوجه شود تا به ما خبر دهد، تا با خبر شویم هم تمام شده است، نگاه نکنید ما داخل شهر زندگی می‌کنیم زندگی ما از زندگی یک روستایی هم سخت‌تر است.

زن دیگری که در حال پارو کشیدن فرش است، می‌گوید: خانم ما اینجا سطل آشغال نداریم یعنی دو تا داریم یکی کنار مسجد یکی هم کوچه دیگری، یعنی باید هر روز کلی راه برویم تا آشغال را داخل سطل بیاندازیم از طرفی هم شهرداری فقط آشغال‌ها را جمع می‌کند و سطل زباله را نمی‌شوید همین باعث می‌شود که بوی بدی در محل پیچیده شود.

همسایه دیگری می‌گوید: اینجا ما داروخانه، مرکز بهداشت و درمانگاه نداریم، ای کاش برای ما درمانگاه می‌ساختند، قبل از انتخابات تیم پزشکی آمدند اینجا و همه را معاینه کردند و گفتند اگر رأی بیاوریم اینجا درمانگاه می‌سازیم اما یک سال گذشته و خبری نشد.

دختر کوچکی نیز می‌گوید: اگر می‌توانید برای ما پارک بسازید، اینجا پر از سگ ولگرد است و ما نمی‌توانیم بازی کنیم جایی برای بازی نداریم، اگر بخواهیم آن سمت محله که باغ است برویم معتادان هستند و ممکن است ما را بدزند یا سگ گازمان بگیرد، پس ما کجا بازی کنیم!

مادرش می‌گوید: خانم خودتان را خسته نکنید هیچ اتفاقی نمی‌افتد، امام جماعت مسجد خیلی تلاش کرد اما هیچ اتفاقی نیافتد، وقتی انتخابات می‌شود برای رأی جمع کردن می‌آیند و بعد یادشان می‌رود که چه وعده‌هایی دادند.

به سمتی که دخترک نشانم داده حرکت می‌کنم، زمین‌های سر سبز خالی در میان خانه‌ها توجه‌ام را جلب می‌کند، سگ‌های ولگردی در حال بازی با هم هستند، استخوان‌های سفید لا به لای چمن‌ها خودنمایی می‌کند، لباس‌ها و کفش‌های پاره شده در وسط باغ نشان می‌دهد که امنیت اینجا چقدر پایین است.

خلافکاران کنار باغ مواد می‌کشند

گروهی از پسران نوجوان دور هم جمع شدند و با تفنگ بادی در حال نشانه‌گیری کلاغ‌ها هستند، پسر نوجوان دیگری در حالی که دستش بر اثر نارنجک دستی روز چهارشنبه سوری صدمه دیده است، سگ شناسنامه دارش را با خود به این ور و آن ور می‌برد، به آن‌ها نزدیک می‌شوم و می‌خواهم که از مشکلاتشان بگویند؛ مهدی که ۱۷ ساله است تفنگ را زمین می‌گذارد و می‌گوید: خانم من شما را دیدم تعجب کردم، گفتم کدام دختری جرئت کرده به این سمت باغ‌ها بیاید، پس خبرنگار هستید که نمی‌ترسید، ما خودمان نمی‌رویم باغ مگر اینکه بخواهیم پسته یا چاقاله بادام بدزدیم و بخوریم.

گروهشان می‌خندند، علی که دانشجو است سریع جو را بر می‌گردانند و می‌گوید: بچه‌ها قرار است از مشکلات بگوییم، ما اینجا سالن ورزشی نداریم و روی زمین خاکی فوتبال بازی می‌کنیم؛ اینجا محیط فرهنگی و خوب است و آسیب اجتماعی نداریم!

وی ادامه می‌دهد: ما اینجا به ساده‌ترین چیزها هم دسترسی نداریم، باران که می‌بارد آب جمع می‌شود، محله چند شب تاریک است چون دزدها لامپ‌ها و سیم برق را دزدیدند، ما در محل معتاد نداریم یک نفر مواد می‌فروشد همین باعث می‌شود که خلافکاران پشت دیوار مسجد کنار باغ مواد بکشند و رفت و آمد کنند، اینجا محل خانوادگی است و همه خانواده‌ها محترم هستند.

علی خاطرنشان می‌کند: اینجا اجازه ساخت و ساز نمی‌دهند، به هر حال باید تکلیف روشن شود که محله باغ نشین یا مسکونی است، اینجا به ما اجازه نمی‌دهند کارهای فرهنگی اجتماعی انجام دهیم مثلاً می‌خواستیم پایگاه بزنیم اما مجوز ندادند یک سالن ورزشی برای ما تأسیس کنند کافی است دیگر بچه‌ها به سمت خلاف نمی‌روند.

محمد ۱۸ ساله است در حالی که سعی دارد جدی باشد، می‌گوید: چرا دروغ میگویی معتادهای پشت دیوار آسیب نیستند؟ خانم، اینجا هر آسیبی که فکر کنید هست، ما کلی معتاد تزریقی تو این باغ دیدیم، سیگار هم دست بچه‌ها هست، اگر حواست نباشد خفت می‌شوی!

یکی از پسران می‌گوید: مشکل اصلی ما در این منطقه این است که محلی برای تفریح نداریم، نه پارکی، نه سالنی، نه فرهنگسرایی، هیچ چیز نداریم که بتوانیم سرمان را گرم کنیم؛ گاهی دور هم جمع می‌شویم و با این تفنگ بازی می‌کنیم و گاهی هم در زمین خاکی فوتبال بازی می‌کنیم، قبل از کرونا هم با هم جمع می‌شدیم ۲۰ تا ۳۰ نفر می‌شدیم در قزوین سالن اجاره می‌کردیم و ورزش می‌کردیم، اگر ورزش کنیم که معتاد نمی‌شویم، دوباره صدای خنده‌هایشان بالا می‌رود.

مسئولان را فقط در انتخابات دیدیم

به سمت سوپر مارکت می‌روم، زن صاحب سوپر مارکت تنها کسی است که در این محله ماسک به صورتش زده، او هم از امنیت محله ناراضی است و می‌گوید: اینجا معتاد و دزد زیاد شده است، معتادها به اینجا می‌آیند و به صورت آشکار در ماشین شیشه مصرف می‌کنند، هفته‌ای دو بار سیم‌های برق را می‌دزدند، یخچال و تلویزوین چند تا از همسایه‌ها سوخت.

وی ادامه می‌دهد: از چه بگویم وقتی اینجا سرتاسر مشکل است، مدرسه نداریم، مرکز درمانی نداریم، داروخانه نداریم، نانوایی سنگکی و بربری نداریم، قصابی نداریم، زحمتتان ندهم اینجا هیچی نداریم، ما نه روستا هستیم و نه شهر فقط موقع انتخابات است که مسئولان را میبنیم و بعد از آن همان آش و همان کاسه.

پیرمردی که از ابتدا نظاره‌گر من است، می‌گوید: شما برای سرشماری آمدید؟ می‌گویم نه می‌خواهم امکانات اینجا را بدانم، می‌گوید همه‌چیز خوب است اما باید دید اینجا بالاخره منطقه شهری است یا نه، اگر منطقه شهری حساب‌شده چرا گوسفند در خانه‌ها نگه می‌دارند، چرا فاضلاب درستی نداریم و ازنظر بهداشتی وضعیت نامناسبی داریم. اینجا همه‌اش مشکل است، یک محله دورافتاده که می‌گویند زیر نظر شهرداری منطقه یک است اما فقط می‌گویند چون نسبت به قبل هیچ تغییری نکرده است.

از پیرمرد فاصله می‌گیرم، پسران کوچکی کنار درب یک‌خانه ایستاده‌اند و نوبتی با تابی که با بند آبی به ورودی درب خانه وصل شده است تاب می‌خورند، می‌گویند: ما اینجا نیاز به پارک داریم، پسر تپلی که همه برای صحبت او را جلو می‌اندازند، می‌گوید: خانم؛ پارک نیاز اساسی این محله است، حتی پیرمردها هم به پارک نیاز دارند، چون تفریح نداریم آب رودخانه می‌آید ما شیرجه می‌زنیم، گاهی می‌رویم دریچه کانال را باز می‌کنیم و باغبان با سگش دنبالمان می‌آید ولی می‌ارزد به شنا کردن، پسری که لاغر است او را به‌زور به دیوار می‌کوبد و می‌گوید: کل جامعه را باخبر کن! اگر بابام بفهمه چی! دعوایشان بالا می‌گیرد و من آنجا را ترک می‌کنم تا به کل جامعه بگویم شهرک بهار از ابتدایی‌ترین حقوق شهری‌اش بی‌نصیب است.

بافت نوگرای شهر هم کمبود امکانت شهری دارد

به‌سختی اسنپ گیرم می‌آید، یک ربع در انتظار می‌مانم بالاخره سوار بر اسنپ از شهرک بهار خارج میشم، این بار سر از کوچه‌های بهار محله پونک در منطقه ۳ سر درآوردم، اینجا یکی از گران‌ترین محله‌های قزوین است بافتی منظم، متشکل از بلوک‌های آپارتمانی و فضاهای بزرگ مشاع، تازه‌ساخت محسوب می‌شود و اغلب افراد متمکن ساکن این محله هستند.

در محله سکوت محض است انگار کسی درون خانه‌ها زندگی نمی‌کند، هر از چند گاهی صدای ماشین در گوشم می‌پیچد اما خبری از بازیگوشی بچه‌ها و دورهمی زنان محله نیست، خانه‌ها اغلب چندطبقه هستند، گاه‌وبیگاه افرادی در حال حرکت هستند و همه ماسک دارند و تمایلی به صحبت ندارند.

اینجا شمال شهر است اما گویا مشکلات آن همان است که در محله بهار بود، خانمی که باعجله در حال حرکت است می‌گوید: من یک‌ساله اومدم اینجا، مشکل اصلی ما این است که اینجا تعداد میوه‌فروشی‌ها کم است، شیرینی فروشی هم کم داریم اگر بخواهیم دارو بگیریم و درمانگاه برویم باید حتماً برویم خیابان پیروزی، تاکسی هم که کم‌پیدا می‌شود ولی خب دیگر همه از اسنپ استفاده می‌کنند.

کوچه‌های محله که سربالایی است را به‌سختی طی می‌کنم، کنار یک لوازم‌التحریر نفسی تازه می‌کنم، پسر جوانی که در حال چک کردن تلفن همراهش است و می‌گوید: من اینجا ساکن نیستم ولی مغازه لوازم‌التحریرفروشی‌ام همین‌جاست، اینجا که مشکلی ندارد به‌جز اینکه بانک و خودپردازی ندارد، مدرسه هم که تعداد زیادی دارد اگر هم کسی بخواهد برود جایی همه این‌ها ماشین دارند یا اسنپ می‌گیرند پس فقط مشکل اصلی نبود خودپرداز است.

زن جوانی درحالی‌که کالسکه فرزندش را حمل می‌کند، می‌گوید: من اینجا کسی را نمی‌شناسیم و نمی‌دانم چه مشکلاتی هست، فقط می‌توانم بگویم که آسفالت کوچه‌مان خراب‌شده است، اینجا اسمش بالا شهر هست به همین خاطر دختران و پسران جوان در خانه‌های خالی پارتی برگزار می‌کنند و مثل نقل‌ونبات مواد مصرف می‌کنند، مثلاً آمدیم شمال شهر بنشینم از آسیب دورباشیم اما دوروبرمان را که نگاه می‌کنیم آسیب‌های اجتماعی جدیدی را می‌بینیم که قابل بازگو شدن نیست، شما هم قطعاً نمی‌نویسد پس وقتمان را تلف نکنیم، این را می‌گوید و با سرعت به راهش ادامه می‌دهد.

در کوچه‌ها قدم می‌زنم اما خبری از کسی نیست که بخواهد با من هم‌صحبت شود، مرد جوانی که متوجه می‌شود خبرنگارم به سراغم می‌آید و می‌گوید: اینجا اگر ماشین نداشته باشی زندگی خیلی سخت است، فضایی برای تفریح پیش‌بینی‌نشده است جز چند تا کافی‌شاپ، مگر چقدر می‌توانیم برویم کافی‌شاپ؟ ساختمان‌ها را نگاه کنید هرکسی هر چیزی که خواسته ساخته اصلاً به جنبه بصری محله توجه نکردند یکی طرح رومی زده و درکنارش از طرح آجر استفاده‌شده است.

وی ادامه می‌دهد: اینجا رستوران، استخر و سالن ورزشی دارد اما تنها یک مسجد در حال ساخت دارد و یک حسینیه، مراکز فرهنگی مثل فرهنگسرا ندارد؛ از طرفی اگر بخواهی با تاکسی رفت‌وآمد کنی به‌سختی تاکسی پیدا می‌کنی و باید زیاد پیاده بروی.

از مرد جوان دور می‌شوم، باید مسیر زیادی را پیاده بروم تا به خیابان اصلی برسم شاید بتوانم تاکسی پیدا کنم، فکر می‌کنم که عدالت شهری به چه معناست؟ فرقی نمی‌کند در گران‌ترین خانه‌های شهر باشی یا در ارزان‌ترین آن، بهره‌برداری از حقوق شهروندی و خدمات شهری حق اولیه تو است، ای‌کاش مدیران شهری قبل از این‌که ساخت محله‌ای را آغاز کنند کلیه زیرساخت‌های شهری، فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و ورزشی شهر را در نظر بگیرند و دسترسی به خدمات حمل‌ونقل عمومی را برای همه محلات فراهم آورند امکاناتی که باعث می‌شود برخی از آسیب‌های اجتماعی کاهش پیدا کند.

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: استانی اجتماعی مشکلات شهری شهرداری قزوین شورای شهر قزوین عدالت اجتماعی ایستگاه اتوبوس ادامه می دهد عبور می کنم منطقه شهری کوچه بهار همسایه ها ما اینجا خانه ها کوچه ها بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۸۴۴۴۹۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ایستادن

  صورت‌هایشان با من فرق چندانی نمی‌کند. گاهی سیاه‌اند گاهی بلوند و چشم آبی. می‌گویم فرق چندانی نمی‌کند چون وقتی به بالحجه می‌رسند یحتمل چشم‌هاشان پر شده و از اینجا معلوم است شانه‌هاشان بیشتر می‌لرزد. پرت شده‌ام توی دانشگاه کلمبیا. اینها همان دانشجویان معترضی هستند که تا روز آخر پیروزی فلسطین «فیری فیری پالستاین» می‌گفتند.کسی چه می‌دانست این نسل‌کشی یک سقلمه بزرگ باشد به دانشجویان تازه جوان آمریکایی و اشهد گفتن یکی یکی دهان به دهان بچرخد و حالا بوی چمن و بالحجه و باد بهاری توی دانشگاه صورت را خنک کند و من اینجا نگاهشان کنم. اینجا توی ایران، تهران، خیابان ری و با صدای شیخ حسین انصاریان، نگاه کردنشان را حس کنم و به این فکر کنم که شباهت ظاهری چه معنایی دارد وقتی قلب و زبانمان الان یک چیز می‌خواهد و چشم هام توی نور تیرچراغ برق، برق بیفتد از اشک و فکر کنم چه چیزی می‌تواند یک آدم را در هرجای دنیا متمایز کند و برسم به جمله «نظر همه محترم نیست، به آزادی تفکر با آزادی عقیده برابر نیست» و به ایستادن.

دیگر خبرها

  • تصاویری تلخ از داخل کوچه‌های شهرک چوبی سوخته در گیلان | آتش از کجا شروع شد؟
  • ایستادن
  • زلزله ۴.۷ ریشتری فاریاب را لرزاند
  • زلزله سیرچ را لرزاند؛ اعزام ۲ تیم امدادونجات به منطقه
  • نظامی گنجوی شاعر شهیر تفرشی
  • فیلم| اینجا اشترانکوه است؛ آلپِ ایران
  • تربیع آخر ماه را رصد کنید
  • پخش و توزیع ۱۱۰ تن آسفالت درمنطقه۲ اراک
  • مدیریت شهری شانس گرفته شده از مردم برای دوچرخه ها را دوباره به آنها برگرداند
  • آغاز طرح بازآفرینی شهری محله جامی اصفهان