شاپور اعتماد: نهاد علم را از دست دادهایم
تاریخ انتشار: ۱۲ تیر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۴۲۵۷۴۵
نشست مجازی سیاست علمی و دورنمای تکنولوژی کشور به همت گروه مطالعات نظری علم، فناوری و نوآوری مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور روز سهشنبه هفته گذشته برگزار شد. شاپور اعتماد، استاد مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و رئیس پیشین مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور سخنران این نشست مجازی بود. قرار بود جواد صالحی، استاد دانشگاه صنعتی شریف نیز در این نشست حضور داشته باشد که به علت غیبت او شهاب اعتماد به سخنرانی پرداخت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به گزارش شرق، در ادامه گزیدهای از سخنرانی شاپور اعتماد را میخوانید.
بحث امروز من یک جنبه تاریخی و یک جنبه مفهومی دارد. برای اینکه مشکل وضعیت موجود را شرح دهم، نقل قولی از انتهای کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی دبره ذکر میکنم. دبره بعد از تفاسیری که در زمینه تحلیل اوضاع تاریخی مطرح میکند، میگوید برای یک مورخ بسیار سخت است که با گذشته معاصر شود. حالا شما تصور کنید که مورخ همین کار را بخواهد با عصر معاصر انجام دهد، اگر آینده را هم بخواهد وارد کار خود کند که دیگر گرفتاری اندر گرفتاری پیش میآید.
در کتاب «انقلاب در انقلاب»، مثل قطار انقلاب ما، رژی دبره با موقعیت خاصی روبهرو میشود و مفهوم متناقضی را به کار میبرد و آن هم این است که از سقوط قطار صحبت میکند. متوجهید که سقوط قطار چقدر کلام متناقضی است؛ بنابراین امیدوارم قطار من سقوط نکند و بتوانم مطالبم را پشت سر هم بگویم! بحث جوانب مختلفی دارد: انتقال تکنولوژی و علم، تبادل دانش و فرهنگ و هنر و صنعت و....
بحث را از راز دانش آغاز میکنم. در پیشاتاریخ، مقطع صد هزار سال پیش را بهاضافه و منهای ۳۰، ۴۰ هزار سال پیش در نظر بگیرید. این برهه جایی است که گونه نئاندرتال و گونه انسان از هم جدا میشوند. در حقیقت نئاندرتالها به دست هجوم انسانها از بین میروند؛ چون انسان موجودی است اهل کوچ، ولی قبل از آن تکامل خود را با تهاجم به گونههای دیگر شروع کرده است.
ملاک بحث را چه آثار یووال نوح هراری در نظر بگیریم یا چه آثار جرد دایموند (هر دو از مورخان و مردمشناسان تکاملی)، با پدیدهای مواجهیم که انسان برای اولین بار به معنای ارسطویی کلمه، انسان، یعنی صاحب زبان میشود. انسان موجودی است ناطق و وقتی صاحب زبان میشود، به کمک آن میتواند انواع کارها را انجام دهد و اجتماع بسازد و ابزارمند شود. گرچه نئاندرتالها هم ابزارمند بودند؛ ولی ابزارمندی انسانها توأم با هنر است و در آثار مختلف، انعکاس هنرهایشان ثبت شده است.
این دوره را که طی کنیم، به مناسک کفن و دفن میرسیم که بنا بر تاریخ شیکاگو ۱۰ هزار سال پیش بوده است. در آن مقطع با روحانیت روبهرو میشویم. گمان بر این بوده که روح انسان جاودانه است؛ بنابراین قشری به نام روحانیت متولد میشود که متولی سلامت نفس و روح باشد. در حقیقت تاریخ دین از این نقطه شروع میشود.
در تصویر پیشاتاریخ که در موزه ویکتوریا و آلبرت موجود است، حدودا در سه هزار سال قبل از میلاد مسیح (یعنی حدود پنج هزار سال پیش)، دولت برمیآید. این دولتِ برآمده از شرایط دینی، دولت هخامنشی است با امکانات وسیع استثنائی مثل سیستم قنات به منظور آبیاری کوهپایههای شیراز و تخت جمشید. در این زمان است که کشت و زرع پا میگیرد و آفرینش بینالنهرین و سبزی و خرمی و شعر و شاعری در آن بستر آغاز میشود.
قبل از اینکه به میلاد مسیح برسیم، جنگهای ایران و یونان را داریم. در این جنگها به خاطر پدیدآمدن هژمونی آتن در یونان، آنها توانستند خشایارشاه را شکست دهند. در نتیجه این شکست ساسانیان برآمدند. سپس به انتهای تاریخ سههزارساله در آستانه ظهور اسلام در قرن ششم و هفتم میرسیم. از دل این دین، شاهد ظهور یک نظام حقوقی استثنائی هستیم. البته این موضوع مسبوق به سابقه است؛ چون یونانیان خودشان تا آن زمان علم و فلسفه را بر مبنای دموکراسی یا نظام تثبیت حقوق اساسی با بحث و جدل تدوین کرده بودند.
لوید میگوید اگر از جنبه مادی فلسفه صرفنظر کنیم، این بحث و جدل منشأ ظهور فلسفه است. همین سنت به اسلام انتقال پیدا میکند. در سنت اسلامی با چهرههایی مثل ابنسینا سروکار داریم که هنوز هم به او پایبندیم.
وقتی صحبت از علم میکنم منظورم علم ارسطویی و علم سینوی و علم گالیلهای است. من این سه را در امتداد یکدیگر میبینم؛ اما با جهشهایی که برای هرکدام رخ داده و از یکی به دیگری سیر کردهایم. با کمک مسلمانان (از طریق جفت طوسی و دیگر کشفهای مسلمانان) به رنسانس کوپرنیکی و از آنجا هم بر مبنای طبیعیات ابنسینا به گالیله و کشف سقوط آزاد میرسیم.
انقلاب علمی در چارچوب یک سرمایهداری اولیه (Early capitalism) یعنی قرون وسطا رخ میدهد؛ اما آنچه به آن تکنولوژی میگوییم، در چارچوب سرمایهداری، با انقلاب صنعتی، آغاز میشود. معمولا گفته میشود که اینها پشت سر هم آمدهاند؛ تقدم با علم است و تأخر با تکنولوژی و صنعت.
این تقدم و تأخر را از لحاظ فلسفی میتوان به هم زد، بهاینصورت که گفت تقدم تاریخی با علم بوده؛ ولی تقدم وجودی با تکنولوژی. این فرمولی است که هایدگر و آلن وایت ابداع میکنند؛ بنابراین وقتی صحبت از تبادل دانش و تکنولوژی و هنر میکنیم، موضوع بسیار پردامنهای در چارچوب فرهنگ مطرح است. محور این فرهنگ زبان آدمیزاد است. من قبلا درباره کتاب «انسان خردمند» ریویویی نوشتهام که در اینترنت موجود است.
دامنه انقلاب علمی از لهستان تا انگلستان بوده؛ بنابراین شامل چندین کشور میشده است؛ اما دیدی که من میخواهم القا کنم، این است که هر کشوری که بخواهد پا به عرصه علم بگذارد، باید خودش انقلاب علمی را از نو انجام دهد و این مسئلهای نیست که بایگانی تاریخی شود؛ بنابراین مدعیام که در چارچوب فرهنگ ما هم یک نوع انقلاب علمی در قرن بیستم به وقوع پیوسته است.
انتهای این انقلاب را مصوبه شورای انقلاب فرهنگی در نظر میگیرم که مراحل تحصیلی را در دانشگاه براساساین صورتبندی کرد که اگر در کشور بخواهد علم وجود داشته باشد، همه مدارج علمی باید در چارچوب دانشگاه حی و حاضر باشد و نمیشود تا لیسانس را اینجا خواند و برای اخذ دکترا به آمریکا رفت؛ بنابراین بعد از مصوبه تحصیلات تکمیلی پای علم به صورت قطعی به کشور ما باز شد.
من براساس یک پژوهش علمی بینالمللی که دکتر جواد صالحی و دکتر شهاب اعتماد در زمینه فناوریهای پیشرفته (high-tech) انجام دادهاند، در ادامه صورتبندی میکنم که سیاست علمی جاری ما چیست و چرا این سیاست علمی به آخر و عاقبت خوب و نیکی نرسیده است؟ چرا ما هرچه بیشتر داریم در تکنولوژی غرق میشویم؟ چرا علم سینوی و علم ارسطویی و علم گالیلهای را فراموش کردهایم؟ چرا داریم به علم پشت میکنیم؟ تا کی قرار است این اتفاق بیفتد؟ علم از هوا به یک کشور نمیرسد؛ بلکه از طریق نهادها میرسد.
ما زمانی مدرسه و حوزه داشتیم. آن را در دل قرون وسطا به اروپایی صادر کردیم که از مظاهرش نظام دانشگاهی بود. اروپا خود، آن نظام دانشگاهی را از مسلمانان اقتباس کرده بود که استوار بر اوقاف بود. اوقاف نوعی حمایت مالی (اسپانسرشیپ) آن زمان بود تا فرضا طلبهها بتوانند با فراغ بال به تحصیل بپردازند.
جلوتر که میآییم اتفاق دیگری میافتد و قدمی فراتر از دانشگاه برداشته میشود. آن قدم را ویلهلم فون هومبولت در پرتو انقلاب فیلولوژیک آلمان برمیدارد و آن هم این است که دانشگاه پژوهشی (research university) ساخته میشود. این دانشگاهها دیگر مثل هاروارد و ییل نیستند؛ بلکه مثل شیکاگو و یوسیالای و برکلی و انواع دانشگاههای دهه ۱۸۵۰ تا ۱۸۷۰ آمریکا هستند که حسنشان این است که مسئله آموزش و پژوهش در هم تلفیق میشود و نظام آموزش عالی را میسازند.
ما با مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی، به صورت ناگهانی تولید علممان را شروع کردیم. قبل از آن به علت دشمنی سیاست و علم یا انقلاب و علم سقوط محض کرده بودیم؛ ولی به مجردی که بر این دشمنی فائق شدیم پیشرفت خیلی خوبی داشتیم. تا اینکه دکتر عارف که معاون ریاستجمهوری زمان دکتر خاتمی بود، تصمیم گرفت سیاست علمی آمریکا را اقتباس کند. سیاست علمی آمریکا هم بعد از جنگ جهانی دوم بسیار روشن است.
یک حالت سینوی دارد؛ یعنی از یک طرف شفا مطرح است و از طرف دیگر قانون. یک سو طب است و یک سو طبیعیات و منطق والهیات و.... ما نظام NSF (National Science Foundation) (بنیاد ملی علوم آمریکا، تأسیس ۱۹۴۷) را گرفتیم و با تکمیل آن از طریق NIH (National Institutes of Health) (مؤسسه ملی سلامت) برای کشور خودمان الگویی ساختیم.
اشتباه دکتر عارف این بود که سیاست روز آمریکا یعنی نانوتکنولوژی را هم اقتباس کرد. این در حالی است که سیاست علمی کلا متعارض با تکنولوژی است. این دو کاری به کار هم ندارند. مکعب نکر (Necker cube) را در نظر بگیرید. این مکعب میتواند از یک حالت به حالت دیگر بپرد.
اتفاقی که در آمریکا افتاد، این بود که یک فرایند انتقال رخ داد؛ فعالیت الکترونیک کوانتومی به انتها رسیده بود و با بریدن مکعب به تکنولوژی مواد جدید رسیدند. براساساین نانوتکنولوژی به صورت ناگهانی تبدیل به سیاست روز آمریکا شد.
خلاصه بهاینترتیب ما در کار نانو افتادیم. مدام میگویند ما در نانو فلان کار و بهمان کار را کردهایم. دست آخر هم معلوم میشود در این زمینه هیچ کاری نکردهایم و فقط مقاله (research paper) نوشتهایم. ایرادی که من در سیاست علمی کشور میبینم، این است که خودش را غرق در تکنولوژی روز کرده است. تکنولوژی روز مهندسی است؛ ولی مهندسی علم نیست.
آینده ما هم چیزی به جز این نخواهد بود؛ اما دراینمیان مسئله مهمی را از دست دادهایم و آن نهاد علم است. نهاد علم اخلاقی است. نهاد علم یعنی صدق و حقیقت و دنبال معنای فلسفی گشتن. نقش علوم پایه در سیاستگذاری علمی کشور اساسی است. در کشور ما دیگر از علوم پایه خبری نیست. نسبت مالی اینها را نگاه کنید. اگر به علوم پایه ده نسبت دهیم و به تکنولوژی صد و به صنعت هزار، در این مملکت پریشان شدهاند و سراغ تعرض به آن ده رفتهاند.
جستهوگریخته فعالیت علم پایه را میبینیم؛ ولی راهنمای کلی ما طبق این الگو نیست؛ بنابراین به نظر من، در سیاستگذاری علمی کشور شکست خوردهایم. امیدوارم جبران شود؛ اما چنین چشماندازی را در پیشرو نمیبینم؛ چون متأسفانه از آن معقولیتی که در دل مصوبه شورای انقلاب فرهنگی وجود داشت، فاصله زیادی گرفتهایم.
منبع: فرارو
کلیدواژه: آموزش علم و فناوری دانش هزار سال پیش انقلاب علمی سیاست علمی علمی کشور نهاد علم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۴۲۵۷۴۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
اصلاحطلبان؟ خیر، متشکرم!
این نوشته تلاشی است برای طرح یک مسئله، آسیبشناسی یک روند و در حد وسع ارائه چند پیشنهاد، که در نوشته دوم تقدیم خوانندگان خواهد شد. برای ورود به بحث ناگزیر از طرح یک مثال هستم. همه ما در سطوحی با مسئلهها، بحرانها و بعضاً فجایعی دست به گریبان هستیم و برای مواجهه با آنها به ابزارهایی متوسل میشویم. این ابزارها در مواقعی به حل مسئله و مدیریت بحران کمک میکنند و حتی قادر هستند از فجایع جلوگیری کنند و در برخی موارد واجد چنین کارکردی نیستند. به گمان من به سیاست نیز میتوان از این منظر نگریست؛ یعنی مسئلهها، بحرانها و فجایعی را فهرست کرد و سپس پرسید آیا ابزارها و ابتکارهای متعارف احزاب، جبههها و حتی افراد واجد کارکرد مثبتی هستند یا خیر؟
کمی به عقب برمیگردم. از بدو تأسیس جمهوری اسلامی ایران، جریانی که ابتدا بهنام چپ [خط امام] و سپس اصلاحطلب شناخته میشد، کوشید ضمن تلاش برای درک صحیح وضع موجود، به بخشی از راهحل تبدیل شود. بهعنوان نمونه در زمانیکه گروههای سیاسی- نظامی عرصه سیاست و اجتماع را تسخیر کرده بودند، این جناح تلاش کرد بر وزن سیاست بیفزاید و از نظامیگری بکاهد یا به عبارتی از عرصه عمومی اسلحهزدایی کند که حاصل این تلاش به اعلامیه ده مادهای دادستانی ختم شد. یا، در دورهای که نظام اطلاعاتی کشور بهشکل پراکنده اداره میشد و هر گروه بهصلاحدید خود نسبت به عملکردش پاسخگو بود، تلاش شد نهاد اطلاعات کشور تجمیع شود و بهعنوان یک وزارتخانه تحت اشراف قوه مقننه قرار بگیرد تا امر پاسخگویی ممکن شود.[۱] مضاف بر اینها میبایست به بحث زمان و مکان در فقه حکومتی ارجاع داد؛ باب این امر ابتدا از سوی بنیانگذار انقلاب اسلامی و در پی سنگینی نگاه فقه سنتی بر نظام تقنینی و حل مسئله کشور گشوده شد اما بعدتر جریان روشنفکری دینی با تلاش مضاعف بر آن شد نگاه و کارکردی متفاوت به دین ببخشد و از قرائتهای تئوکراتیک و جزماندیشانه بکاهد و بر ابعاد دموکراتیک و دگرخواهانه بیفزاید. افزون بر اینها میتوان درباره آنچه بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران گذشت نیز، تأمل کرد؛ دولت اصلاحات توانست با ابتکاراتی پرستیژ ایران را در منطقه و جهان ارتقاء دهد و ضمناً، در بحرانهایی مانند افغانستان، ۱۱ سپتامبر و همچنین حمله نظامی به عراق جنگطلبی و تنشزایی را تعدیل کند. و، در آخر باید به انتخابات ۹۲ اشاره داشت که جریان اصلاحات بهرغم پرونده مفتوح انتخابات ۸۸ در جمیع ابعاد، به بنبستشکنی کمک کرد و در جهت کاستن از سرعت فرآیند فرسودگی کشور گام برداشت. البته همه این موارد طبعاً واجد خطاها و کاستیهایی بوده است، که فهرستکردن و نقد قاعدهمند آنها میتواند راهگشا باشد.
اینک اما بهنظر میرسد دو فاکتور مذکور، یعنی درک صحیح وضع موجود، و نقشآفرینی بهعنوان بخشی از راهحل، اگر نگوییم به بنبست رسیده، دستکم با بحران اساسی مواجه شدهاند. بحرانی که دامنگیر احزاب اصلاحطلب، جبهه اصلاحات ایران و… نیز شده، و بیم آن میرود چون آفت بهسراغ ریشهها نیز برود.
درباره نظام ادراکی اصلاحطلبان. طی سالیان گذشته، مجموعهای از تلاشها رخ داد و کمک کرد تا اصلاحطلبان درکی نسبتاً روشن از وضع موجود یا به تعبیری «منطق موقعیت» بهدست بیاورند. این تلاشهای سه وجهی شامل ۱) فعالیت مستمر و هدفمند حزبی- جبههای، ۲) کوششهای محققانه، و ۳) حضور مؤثر در نظام اداری کشور بوده است که امروزه هر سه وجه محل تأملاند. یعنی آنچه مزیت نسبی اصلاحطلبان- بهعنوان جریان آلترناتیو- بهشمار میرفت، رقیق شده و رو به اضمحلال رفته است. در وجه اول شاهد فقدان خلاقیت حزبی از یکسو و کاستیهای بسیار در تئوریک و پراتیک سیاستورزی حزبی هستیم. در مقابل، رقیب که اساساً تحزب را امری ثانوی و مخل نظم عمودی- دستوری در سیاست میپندارد، ضمن آنکه خود همچنان به زیست محفلی و باندی وفادار است تلاش میکند با حداکثر توان از احزاب رقیب سازمانزدایی کند. در وجه دوم با افت قابل ملاحظه تولیدات نظری، خاصه در زمینه مسائل توسعه و علوم انسانی روبرو هستیم و گاه، تلاشهایی رهزن و تعمیمهای انحرافی را مشاهده میکنیم که نهتنها قابلیت انطباق بر شرایط کنونی ایران را ندارند بلکه مخل پروژههای اصلاحی میشوند. در سوی دیگر، جریان رقیب تلاش داشته از کلمات مشئومه و حوزههای ممنوعه از قبیل علوم انسانی، الهیات جدید و جز اینها قبحزدایی کند و بهشکل قرارگاهی بر این حوزهها متمرکز شود و آنها را تصرف کند. تعدد نشریات علوم انسانی و برنامههای سمعی- بصری وابسته به نهادهای حاکمیتی تصویری بهنسبت روشن از این وضعیت به نمایش میگذارد. البته که نگارنده معتقد است هنوز این جریان با جوششها و کوششهای تئوریک معتبر فاصلهای قابل توجه دارد. به اینها اضافه کنیم ارتقاء متوسط سواد عمومی و تسلط بر زبانهای خارجی، و همچنین امکان دسترسی به منابع آکادمیک برای کنشگران آزاد و البته ابزارهای هوش مصنوعی، که قادرند بینیاز از ایستگاههای مرسوم تغذیه فکری جناحی، خوراک فکری شهروندان منفرد را تأمین کنند. در وجه سوم با عدم حضور مؤثر اصلاحطلبان در نظام اداری کشور مواجه هستیم. این عدم حضور تا حد زیادی معلول نگاه دگرساز و غیریتستیز ساخت قدرت بوده است چنانکه میبینیم عمده تلاش جریان رقیب اصلاحطلبان بر فتح بوروکراسی و ویژهخواری، آن هم به مبتذلترین شکل آن بوده است. اما از سوی دیگر نمیتوان بر یک ضعف اساسی، یعنی عدم کادرسازی و از آن مهمتر محافظهکاری، حتی در مواجهه با اختیارات قانونی چشم بست. ضعفی که در درجه اول نظام ارتقاء جناحی- باندی و در درجه بعد انواع تبعیضهای جنسی، قومی و… را در پی داشته است. معالوصف، شاید بتوان گفت اشغال بوروکراسی و ورود به سیاهه حقوق-دستمزدِ دولت دیگر لزوماً مزیت یک جریان سیاسی آلترناتیو بهحساب نخواهد آمد.
با این اوصاف میتوان اینگونه ادعا کرد که احزاب اصلاحطلب و جبهه اصلاحات ایران (در وضعیت فعلیشان) قادر نیستند گام مؤثری در جهت تقویت نظام ادراکی شبکه حامیان، در درجه اول، و مخاطبان عام در درجه بعد بردارند.
نقشآفرینی بهعنوان بخشی از راهحل. برای توضیح این سرفصل نخست میبایست تفکیکی میان سیاست پاییندستی (low politics) و سیاست بالادستی (high politics) قائل شد. اگر تا سالیان پیش میان این دو سطح از سیاست تعادلی برقرار بود، اینک بهنظر میرسد کفه سیاست بالادستی به سنگینی گرایش پیدا کرده است. بدین معنا که ساخت قدرت به ذیل اختیارات منصوص و حصری، و حتی شورایهای قانونی/فراقانونی بسنده نکرده و خود رأساً به امور پاییندستی ورود کرده است. از دیگر سو، سیاست پاییندستی بهحدی تنزل یافته است که اگر نگوییم هیچگونه امکان اثرگذاری بر آن مترتب نیست، دستکم باید بر اثرگذاریِ حداقلی آن تفاهم کنیم؛ آن هم در حد جوانان حزب رستاخیز که نهایتاً ذیل سیاست دفاع از مصرفکننده، آمار گرانفروشی و گرانفروشان را گزارش میکردند!
این وضعیت چندعاملی چرخ فعالیت کنشگران اصلاحطلب را دستخوش اختلال کرده است. به عبارتی نه ورودیها (inputs) با واقعیت همخواناند، نه نظام هنجاری با مطالبات جامعه تنظیم است، و نه با ابداعات و بضاعت کنونی راهی برای اثرگذاری باقی مانده است. برای این ادعا مثالهایی را ذکر میکنم که به نظر موجب صدمه دیدن پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان شدهاند. سابق بر این دستگاه ادراکی- تحلیلی جریان اصلاحات، حسب دریافت خود از وضع موجود از طریق ابزارهای در دسترس، به اموری به نسبت کلان واکنش نشان میداد. برای نمونه میتوان به مجموعه بیانیههای تحلیلی جبهه مشارکت ایران اسلامی اشاره داشت. بخشی از آن متون، فارغ از آنکه در یک ساعت «س» بدل به کیفرخواست شدند، ایستارهایی را فراهم آوردند که عمدتاً، گفتوگو و نقد در عرصه عمومی را بهدنبال داشتند. حال آنکه امروز با تغییر گارد حاکمیت و گذار به الگوهایی جدید و نامتعارف از جمله در:
الف. مسئله واگذاری و تخصیص منابع،
ب. مسئله خصوصیسازی،
پ. مسئله نظام دانش و طبقاتی شدن آن،
ت. مسئله کارگران و زیر ضرب رفتن آنها و فقدان توان چانهزنی مؤثر این قشر،
ث. مسائل نظام درمان و تعرفهها،
ج. مسئله شهر و الگوی دفرمه توسعه آن،
چ. مسئله تبعیض مضاعف در تحرکهای عمودی در بوروکراسی خاصه در مورد زنان و نیروهای مستقل و صاحب فکر، و…
کوششی درخور، جهت فهم مسئله و تجویز راهحل صورت نمیپذیرد یا اگر هم تلاشی صورت میگیرد، ارتباط مؤثری با جامعه هدف برقرار نمیکند. به عبارتی جریانی که سابقاً دارای تصویری کلان از نظام اداره عمومی کشور بود، اینک فاقد آن تصویر شده است. به اینها اضافه کنیم مواردی که به سیاستهای کلی نظام راجع است و اساساً باب گفتوگو دربارهشان بسته است؛ خواه بهعلت محافظهکاری، خواه بهدلیل فقدان تئوری منسجم و منطبق با واقعیت، و خواه بهسبب انذارها و محدودیتها.
این وضعیت ترسیم شده سه پیامد را بهدنبال دارد. نخست آنکه کارویژه اصلاحطلبان- که همان دیوار حائل (بالشتک ضربهگیر) میان جامعه و حکومت بود، از میان میرود. یعنی حاکمیت صرفاً خود را در برابر توده مردم میبیند و طبعاً «قهر» را بر سایر ابزارها رجحان میدهد. دوم آنکه، جامعه بهسوی نوعی خودبسندگی هدایت میشود و بیپشتوانه و بدون تئوری و پیوستگی تاریخی به وادی عمل وارد میشود و بهشکل اقتضایی عمل میکند. نام این وضعیت را میتوان «تسطیح سیاست» نهاد، بدین معنا که تصادم دولت و جامعه بهغایت افزایش پیدا میکند و مردم مستمراً متحمل هزینههای گزاف میشوند. ضربهناپذیری- یا ضربهپذیری حداقلی- مردم بهشکل تودهای در دولت اصلاحات میتواند مؤید این تحلیل و اهمیت این کارویژه اساسی باشد؛ چنانکه در تمامی ادوار دولت در جمهوری اسلامی جز دولت اصلاحات ضربهپذیری تودهای، چه برآمده از اعتراض و چه برخاسته از شورش وجود داشت و دولت نتوانست بهعنوان ضربهگیر از وارد آمدن خسارت به مردم بکاهد. سوم آنکه متعاقب این روند نوعی تصویرسازی دفرمه به نظام تحلیلی اصلاحطلبان تحمیل میشود. نخستین مرحله این تصویرسازی، اختلال در نظام مسئلهیابی است. این اختلال، که شاید در پزشکی نیز شایع باشد، با تشخیص نادرست بیماری و تجویز نادرست دارو همراه است. مرتبط کردن سنگاندازیها در پروسههای اصلاحی، و برگشتپذیری آنها به مؤلفههایی چون «لحن»، «ادبیات تحریکآمیز» و… جزئی از این نظام اختلالی است؛ حال آنکه میتوان فهرستی از لحنهای آرام، و ادبیات غیرتحریکآمیز را بر آفتاب فکند و این فرضیه را ابطال کرد. دومین مرحله این تصویرسازی «برساختن خصم» است. چنانکه اختلال در نظام مسئلهیابی به هسته مرکزی یک تفکر بدل شود، ناخودآگاه آن تفکر به برساختن خصم رهنمون میشود. بدین معنا که آگاهانه یا از سر خطای تحلیلی صرفاً به بخشی از صحنه سیاست نور تابانده و خصمِ جدید علتالعلل مسائل معرفی میشود. حال آنکه اساساً منطق اصلاحات، نه خصمپرور است و نه حذفمحور.
در بخشهای بعدی این یادداشت، تلاش خواهم کرد به طرح پیشنهادها و تجویزهایی ناظر به آینده جریان اصلاحات بپردازم.
پینوشت:
[۱] خوانندگان میتوانند برای مطالعه بیشتر به مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی و پیشنهادهای مطرح در زمینه تأسیس نهاد اطلاعاتی کشور مراجعه کنند.