عباس عبدی: هم اصلاح طلبان به بنبست رسیدهاند، هم اصولگرایان، هم براندازان
تاریخ انتشار: ۲ مرداد ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۶۰۷۶۹۶
وضعيت ويژه انتخابات بسياري از فعالان سياسي را به اين نتيجه رساند كه ادامه مسير فعلي ناممكن است. از جمله آقاي عباس عبدي تحليلگر سياسي معتقد است كه امروز همه نيروهاي سياسي حتي كساني كه برنده انتخابات شدند از وضعيت سياسي راضي نيستند؛ وضعيتي كه او از آن به «بنبست» ياد ميكند. محمد آزاد با عباس عبدي در مورد شرايط موجود و امكان برونرفت از آن گفتگویی کرده که به نقل از شرق در ادامه میخوانید:
شما در مصاحبه اخیرتان گفتهاید اصلاحطلبان در یك متن دوصفحهای باید میگفتند مشكل چیست؟ دو صفحه كه اغراق است و ما هم فعلا كاری به اصلاحطلبان نداریم.بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اما بنبست. درحالحاضر همه نیروهای سیاسی کمابیش به بنبست رسیدهاند. منظور از بنبست چیست؟ یعنی شیوههایی که تابهحال به آن عمل میکردهاند به نتیجه مورد انتظارشان منجر نشده است. شاید شیوه اصولگرایان اکنون به نتیجه دلخواهشان منجر شده باشد ولی نظر من این نیست. چراکه صرف رسیدن به قدرت چیزی نیست که ذاتا مطلوبیت داشته باشد، بلکه حل مسائل جامعه به تبع حضور در قدرت است که مطلوبیت ذاتی دارد.
اگر این نتیجه را در سیاست میخواهند به دست بیاورند مشخص است که از راه فعلی به دست نمیآید؛ این واضح است. حتی این شیوه انتخابشدن نیز مطلوبشان نبود. شما حتی نحوه برخوردشان را با نتیجه انتخابات میبینید؛ ناشی از احساس عدم پیروزی و شکست و نوعی سرشکستگی است و میکوشند این را توجیه کنند.
اصلاحطلبان هم به طور کلی بینتیجه ماندند و حس میکنند سیاستهایشان دیگر جوابگوی اهدافشان نیست. مسئله فقط پیروزی و شکست در واقعیت نیست، بلکه اساسا مسئله این است که حس عمومی چنین میپندارد که این سیاست جواب نمیدهد و نوعی بنبست را تداعی کرده است.
بنبست اصلاحطلبی را سیاستهای اصولگرایان تشدید هم کرده. براندازان که طیف دیگری هستند هم به بنبست رسیدهاند چون بخش اعظم آنها در پی دخالت خارجی بودند که آشکارا به بنبست رسیده. نمونه افغانستان پیشروی آنان است. اکنون میشود گفت عمده نیروهای سیاسی در یک حالت سرگردانی به سر میبرند؛ باید ببینیم که آیا از دل این بنبست یا حس حیرت نیرویی به وجود میآید که بنبستشکنی کند و مسیری را روبهروی مردم باز کند و آنها را نسبت به آینده امیدوار کند یا نه؟ دقیقا در آخر حرفتان به سؤال بعدی اشاره کردید. شما میگویید باید ایستاد و دید از دل حیرت نیروی سیاسی جدید به وجود میآید یا نه. سؤال ما هم همین بود که در مصاحبه اخیرتان هم گفتهاید. باید نیروی جدیدی شكل بگیرد. نیروی جدید اصلا یعنی چه؟ یعنی ائتلافهای جدید به واسطه جدایی نیروها از سازمانهای سابقشان شكل بگیرد؟ به نظر این شکل کلاسیک تولد نیروی سیاسی است. در نظر شما نیروی جدید سیاسی چطور زاده میشود؟ آیا اینطور که از تئوری حیرت شما برمیآید منفعلانه و تماشاگرانه است؟ خب من نگفتم که باید ایستاد و دید و اگر هم گفته شده باید تصحیح شود. این را بهعنوان یک ناظر مطرح میکنم. ولی نیروی جدید اینگونه شکل میگیرد که وقتی همه به بنبست رسیدند، عدهای تلاش میکنند تا درباره راه طیشده را بررسی و تجدید نظر کرده و راههای جدیدی پیدا کنند. اینجاست که آن موازنه نیروهای قبلی و ارتباط میان نیروها به هم میریزد و اندیشه و فکر جدیدی غالب میشود و این از طریق تأیید و رد من و شما شکل میگیرد و مجموعهای از نیروها حول این اندیشه جدید پذیرفته و جمع خواهند شد. این اتفاقی است که در ابتدای دهه 40 در ایران رخ داد. سیاستهایی که در گذشته وجود داشت جواب نمیداد و نیروهای جدیدی آمدند و ذهنیتی نو را طرح کردند. این ذهنیت میتواند از جمعشدن «نیروهای جدید» حول «راهبردهای متفاوت» و همچنین در قالب «تشکیلات جدید» اتفاق بیفتد.
اگر فرض كنیم باید ائتلافهای جدید سیاسی شكل بگیرد فكر میكنید چه نیروهایی پیچ و مهرهشان به هم میخورد؟ یك نمونه ذكر كنیم: نیروهای جوان عدالتخواه و جوانان چپگرایی كه هر روز بیشتر حضورشان را در صحنه میبینیم، اشتراك گفتمانی دارند. آیا مثلا چنین ائتلافهایی مدنظر شماست؟ اگر بله، برآوردتان از نیروهای سیاسی همکار در آینده چیست؟ همچنین به نظر میآید شما معتقدید که ساختن نیروهای سیاسی جدید یا ائتلافهای نو نیاز به یك نیرو و طرح تئوریك قوی دارد. اصلا چنین نظریهای را در صحنه موجود میبینید؟ بخت كدامیك از تئوریهای موجود را برای جریانسازی بیشتر میدانید؟ مثلا در همان دهه 40 هم تئوریهای چپ از انواع مختلف، لیبرال تا حدی و گرایشهای اسلامی از انواع مختلف وجود داشت. پاسخ من به اینگونه پرسشها این است که انسانها را ثابت و مکانیکی فرض نکنیم. اینطور نیست که مثلا فلان جریان چپ و عدالتخواه است و به همین شکل هم تا نهایت جلو میرود. یا مثلا راستگراها همیشه همینطور ثابت عمل میکنند. مثلا شما به دهه 40 که نگاه میکنید برخی گروهها که اساسا چپ هم نبودند؛ با معیارهای امروز از نظر اقتصادی لیبرال محسوب خواهند شد ولی بهراحتی در دل نیروهای چپ وارد کنش سیاسی شدند و حتی کمکم چپ هم شدند. این اتفاق برعکس هم رخ میدهد. چرا؟ این فشار ساخت سیاسی است که افراد و کنشگران را به تعدیل مواضعشان مجبور میکند تا بتوانند با هم کار کنند.
پاسخ به بخش دوم سؤال هم همین است. در حقیقت میخواهم بگویم که اینطور نیست که فکر کنیم در اتاق باید نشست و نظریهپردازی کرد و عدهای متن مکتوبی تهیه کنند، بعد ناگهان فردای تهیه این متن تشکیلات بسازند و کار سیاسی کنند. نظریات لزوما مقدم بر واقعیات نیستند. امروز جامعه ما از اصلاحات، انقلاب، جنگ مسلحانه و وضعیت منطقه و حضور نیروهای خارجی تجربیاتی دارد که مجموعه این تجربیات، به نحوی تئوری آینده را شکل میدهند. هنگامی که فشار زیاد میشود حتی در نیروهایی که درون حکومت هستند یک نوع نظریه، دیدگاه یا راهبردی به وجود میآید و جملگی را برای حرکت به آن سمت مشترک مجاب میکند. بنابراین نحوه شکلگیری این تئوری بیش از اینکه محصول یک اندیشه انتزاعی باشد، محصول پاسخدادن به ضروریات و الزامات بیرونی است. من گمان میکنم زمینههای آن هم وجود دارد، نظیر تجربیاتی که ذکر آن رفت و همه ما آنها را از سر گذراندهایم؛ چه دخالت خارجی، چه جنبش چریکی و اسلحه به دست گرفتن و چه تغییرات ناگهانی و انقلابی. بنابراین فکر میکنم براساس این تجربیاتی که وجود دارد این احتمال هست که ذهنیتی بین تعدادی از نیروها، اعم از آنها که نزدیک به ساخت قدرت هستند یا کسانی که منتقد و اصلاحطلب هستند یا حتی آنهایی که فراتر از این ساختار هستند شکل بگیرد که موجب اتحادی از این دست که توصیف شد، بشود. منظور هم این نبود واقعا که یک کتابی نوشته میشود و بعد از روی این کتاب دقیقا یک جریان سیاسی شکل میگیرد، هرچند به نظر میرسد تا متن و ایده نباشد حرکت هم دشوار است. اما برویم اصلا سر تفسیر خود شما. به نظر شما برایند تجربیات نسل حاضر سیاسی ایران ائتلاف نیروهای تحولخواه جامعه را به چه سمت میبرد؟ چون حداقل در دهه ۴۰ رفتهرفته این کششی که میگویید چپ را به دل راست برد و راست را به دل چپ، معلوم شد چیست و آن مشخصا خواست همگانی تغییر رژیم بود. بالاخره باید بر سر یک چیزی برای ائتلاف و کار سیاسی جدید توافق کرد. آن چیز مشترک چیست؟ با توجه به اینکه ما از شما پذیرفتهایم شرایط کنونی بنبست است. چیزی که مشترک هست در واقع نگرانی نسبت به آینده ایران است. این مسئله الان برای همه مطرح است. همچنین اینکه چطور میشود از بطن این یأس و ناامیدی به آینده، امید را زنده کرد. اما یک نکته مهم است. این مسیری که تا به حال طی شده، بر حذف و نادیدهگرفتن و بهرسمیتنشناختن دیگری مبتنی بوده است. این سیاست ابتدا از دل سیستم شروع شد، الان در دل اپوزیسیون هم شاهدش هستیم. نادیدهگرفتن سیستم و طرفداران آن مثلا. من فکر میکنم بنیادیترین مسئلهای که با آن مواجه هستیم پیداکردن راه بهرسمیتشناختن متقابل، شناختن متقابل و زندگی مشترک کنار یکدیگر با احترام به ارزشهای دیگری است. تا به اینجا نرسیم غیرممکن است بتوانیم از این وضعیت عبور کنیم و چشماندازی امیدبخش برای آینده تصویر کنیم. بحث بر سر تئوری و پلتفرم است که در فقدان آن، مثلا نیروی سیاسی جوانی که قرار بود اصلاحات را اصلاح کند، به هیچ نتیجهای نرسید. ناظر به بحث قبل، پذیرفتن نگرانی درباره آینده ایران را واقعا به سختی بتوان بهعنوان پلتفرم سیاسی پذیرفت. من نمیدانم منظور شما کدام «اصلاح اصلاحات» است. تاکنون حرفهای پراکندهای مطرح شده است. اما بد نیست یک نکته را توضیح بدهم. معمولا یک نیروی سیاسی یا یک نسل سیاسی وقتی شکل میگیرد، به شکل طبیعی تا آخر مسیر میرود. اینطور نیست که خیلی بتواند پیاپی تغییر جهت بدهد. چون با گذشتهای زندگی میکند که به این راحتی از آنان جداشدنی نیست. بنابراین، این نسلها هرچه در خودشان به اسم تغییر و اصلاح مطرح میکنند در حد گفتار یا یک آرمان باقی میماند. فقط هنگامی میرسد که در عمل اینها شکست میخورند و به بنبست میرسند در این زمان هم بهتر است بازنشسته شوند.
برداشت من این است که این انتخابات بنبست اصلاحطلبی به معنای گذشته آن را نشان داد. این بدان معنی نیست که اصلاحات از اول غلط بوده، خیر. از 76 تا 84 کارکرد خودش را داشت و دوره خوبی هم بود. اما بعد از آن به دلیل انحرافاتی که رخ داد یا ناتوانی در تطبیق با شرایط نتوانست خودش را نجات دهد. هم 84 و هم 88 اینها شکست کامل برای راهبرد اصلاحات بود. 92 و 96 هم برای اصلاحات موقعیتهایی اجارهای بود و در چارچوب راهبرد اصلی اصلاحات نبود. در 1400 دیگر کامل به بنبست رسیده و در مجلس قبل سال 1398 هم این بنبست آشکار بود. اینکه چگونه از این وضعیت بیرون میآیند، جزئیاتش را نمیدانم. تصور نمیکنم کسی دیگر هم بتواند دقیق پیشبینی کند. آنچه در عمل رخ خواهد داد یک کوشش دستهجمعی برای برونرفت از وضعیتی است که هیچکس از آن راضی نیست. حتی افراد درون سیستم. در مصاحبه اخیرتان گفتهاید از سال ۸۸ به بعد باید مشكل را با صندوق رأی حل میكردیم. به چه معنی؟ آیا مسئله عمیقتر نیست؟ مثلا به این شكل كه در سال ۸۸ اساسا دستخوش یك تغییر عمیق درونی نشدیم كه هم در بطن نیروهای سیاسی پایگاه اصلاحات و هم جامعه پدید آمد و اصلا به آن فکر نکردیم؟ یا مسئله به این شکل است كه شما میگویید: سال ۸۸ از یك طرف بام افتادیم و ۱۴۰۰ از آن طرف؟ آیا تناقض و تغییر درونی كه از آن حرف میزنیم به روشنترین شكلی دربرخي بيانيههاي انتخاباتي و واكنشها به آن مشهود نبود؟ در واقع حوادث بعد از انتخابات 88 میخواست این را بگوید که صندوق رأی دیگر جوابگو نیست. تحلیلی که فکر میکنم دقیق نبود و بههمیندلیل 92 و 96 را دیدیم. الان هم صندوق بیاعتبار نیست، از قضا خیلی هم معتبر شده. رأیانداختن در صندوق برای مردم مراسم آیینی نیست که به هر قیمتی پای آن بروند و یک رأی بیندازند. اگر کارایی نداشته باشد، نمیروند. این نشان میدهد که صندوق مفهوم واقعی پیدا کرده و صندوق زنده است و در شرایطی جدید میتواند خودش را نشان بدهد. سال 88 جامعه را دستخوش تغییر عمیقی کرد اما به همین نسبت متناسب با شرایط هم نبود. بههمینخاطر هم در سالهای 92 و 96 کاملا مسیر بازگشت را شاهدیم. شاید اگر اصلاحطلبها مسیر 88 را نمیآمدند میتوانستیم خیلی بهتر شرایط را پیگیری کنیم.
اینکه سال 1400 هم از این طرف بام افتادند، شاید درست باشد، اما مردم با آنها همراهی نکردند. آرای اصلاحطلبان در تهران فاجعهبار است. عدم شرکت نیز اساسا تحت تأثیر بیانیه مهندس موسوی نبود. مردم مدتها تصمیمی را گرفته بودند و تغییر چندانی هم در آستانه انتخابات نکردند. شما میگویید در مصاحبه اخیرتان یك نیروی كاتالیزور باید وجود داشته باشد كه شرایط را از بنبست خارج كند. منظور شما از این کاتالیزور چیست؟ چطور عمل میکند؟ این ایدهای بود که همیشه میگفتم. به نظر من پس از 88 هاشمی باید نقش آن را برعهده میگرفت و هاشمی هم هیچ وقت نخواست این کار را انجام بدهد؛ یعنی بین منتقدان و حکومت نقش کاتالیزور را بازی کند. حالا شاید حکومت هم راه نمیداد اما او هم کوچکترین تلاشی برای ایفای این نقش نکرد. همیشه بهترین حالت در شرایط بحرانی و انسدادی وجود یک نیروی کاتالیزور است که ایجاد تفاهم کند. خب این مسئله باید در آینده هم وجود داشته باشد و به نظر من در جامعه ایران هماکنون هم به صورت بالقوه وجود دارد و در شرایط بحرانی میتواند به فعلیت دربیاید و حلقه وصلی برای حکومت و منتقدان آن باشد. خب الان پس کجاست؟ شما معتقدید نیرو هست، بنبست هم هست. چه چیزی جلوی رسیدن این بالقوگی به فعلیت را گرفته است؟ چون اصلاحطلبان خودشان را در نقش منتقد و گروه مخالف قرار داده بودند، طبیعتا نمیتوانستند نقش کاتالیزور را ایفا کنند. به لحاظ سیاسی اصلاحطلبان خودشان یک طرف معادله هستند. نقش کاتالیزور را شاید همانطور که گفتم هاشمی در دوره بعد از 88 میتوانست بازی کند اما او هم ترجیح داد یک طرف ماجرا باشد؛ اما فکر میکنم جریان اجتماعی دارد به سمتی میرود که خواهناخواه نیروی کاتالیزور شکل خواهد گرفت و این نیرو هم ترکیبی است از اصلاحطلبان و اصولگرایان. بخشهایی از اینها چنین قابلیتی دارند که در شرایط پیچیده بین منتقدان و حکومت نوعی وحدت ایجاد کنند؛ اما اینها تحلیلی است. هیچ دلیلی نداریم که بگوییم قطعا و لابد چنین خواهد شد. ممکن است مسیر و حوادثی رخ دهد که همه این معادلات را به هم بزند؛ اما بهعنوان تحلیلگر به نظرم این ظرفیتها وجود دارد و کاری که میشود کرد کمککردن به شکلگیری این ظرفیتها است. باید امید را احیا کنیم و امیدوار هم هستیم و میکوشیم نکات مثبت بالقوه به فعلیت تبدیل شود.
منبع: عصر ایران
کلیدواژه: بن بست رسیده نیروهای سیاسی اصلاح طلبان نیروی سیاسی شکل می گیرد نیروی جدید فکر می کنم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۶۰۷۶۹۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آینده برجام / توافقی صورت می گیرد؟
مهرداد حجتی -روزنامه اعتماد-این روزها در رادیو و تلویزیون تبلیغاتی پخش میشود با این مضمون که امسال در «فلان مکان» هر کالایی را میتوان به قیمت پارسال خریداری کرد! و این لابد بهترین تبلیغ برای آن مجموعه است که کالاهای خانگی را عرضه میکند. سالها دورانی که قیمتها برای مدتی طولانی ثابت و بدون افزایش میماند، گذشته است و مردم همچون خاطرهای محو از آن یاد میکنند. افزایش قیمتها مدتهاست که تبدیل به یک روال شده است و این آرزوی مردمی که انتظار یک دوره باثبات و آرام را سالهاست میکشند به انتظاری دور از دسترس تبدیل کرده است. آرزویی نزدیک به محال! شاید شما هم در تاکسی، مترو یا اتوبوس از دهان این و آن شنیده باشید که دوران باثباتی را به یاد میآورند که در آن سالها «خودکار بیک»، پنج ریال بود و یک ریال هم به تنهایی دارای ارزش بود و میشد با آن کالایی همچون پاککن، مدادتراش یا مداد خرید! بلیت اتوبوس شهری از میدان راهآهن تا سرپل تجریش، دو ریال بود در صورت استفاده از تاکسی، باقیمانده سکه ده ریالی به شما با سکه خردتر بازگردانده میشد! در آن روزگار کسی هرگز تصور نمیکرد که روزگاری خواهد آمد که به یک میلیارد تومان گفته شود؛ یک تومان! چون واقعا ۱۰ ریال یک تومان بود. همان ارزش واقعیاش که میشد با آن اقلامی خریداری کرد! آن روزها هیچ کس تصور نمیکرد، روزی بانک مرکزی، اسکناس صد هزار یا پانصد هزار تومانی هم عرضه کند! به همان اندازه که پیشبینی روزگاری، چون امروز در چند دهه بعد محال بود، حالا دستیابی به دورانی با ثبات، چون آن روز هم محال و دور از دسترس به نظر میرسد. آرزوی بازگشت به دوران ثبات! سعید حجاریان به وضعیتی، چون امروز، «وضعیت ابنُرمال» میگوید، وضعیتی در تقابل با «وضعیت نرمال». به تعبیری «وضعیت استثنا» در برابر «وضعیت عادی». او سال ۹۲، طی گفتاری، موضوع «نرمالسازی» را مطرح کرد و آن را پروژه مطلوب دولت تازه بر سر کار آمده «حسن روحانی» تلقی کرد. پروژهای که قرار بود دولت روحانی، به موازات تلاشهای داخلی، با تلاشهای دیپلماتیک به آن برسد. حجاریان «پروژه دموکراسیخواهی» را منوط به «نرمالسازی» کشور دانسته بود. اتفاقی که به دلیل کارشکنیهای مداوم و مانعتراشیهای مکرر در داخل و روی کار آمدن دولت «ترامپ» در امریکا رخ نداد تا اینچنین یک فرصت تاریخی برای بهبود وضعیت از دست برود. منظور از رسیدن به «وضعیت نرمال»، عادی شدن همه چیز در همه عرصهها از جمله «اقتصاد» بود. به عبارتی «رسیدن به یک ثبات» در «وضعیت اقتصادی». در چنین وضعیتی - وضعیت نرمال - هیچ شهروندی نگران فردای خود نیست. بیم از دست دادن «اندوخته مالی» یا کم ارزش شدن سرمایه، وضعیت روانی جامعه را در هم نمیریزد و آرامش جامعه را به هم نمیزند. در وضعیت نرمال، قیمت کالاها برای مدت طولانی - سالها - ثابت میماند و هیچ شهروندی نگران، افزایش قیمتها نیست، چون ریال یا تومانی که در جیب دارد، ارزشش ثابت میماند و مدام دچار افت یا نوسان نمیشود. در مقابل چنین وضعیتی، «وضعیت ابنرمال» یا «استثنا»، شرایط اقتصادی را در هم میریزد و دچار بیثباتی میکند. به همین خاطر هم، هر آینه بیم از دست رفتن «اندوخته مالی» یا کم ارزش شدن سرمایه وجود دارد و همین عرصه اقتصادی را آشفته و دچار بیثباتی میکند. در «وضعیت نرمال» امکان جذب سرمایه و سرمایهگذاری وجود دارد. اما در «وضعیت ابنرمال» نه تنها این امکان از دست میرود که حتی منجر به فرار سرمایه هم میشود. اتفاقی که بلافاصله پس از توقف «برجام» در پی خروج «ترامپ» از آن رخ داد. آن اتفاق، برنامههای حسن روحانی را در هم ریخت و او را در داخل با بحرانهایی روبهرو کرد. در چنین شرایطی مخالفان او که در حقیقت «مخالفان برجام» و «پروژه نرمالسازی» بودند، با حمایت بخشهایی در حاکمیت، دست بالا را پیدا کردند. این فرصت که بتوانند فشار خود را با در اختیارگیری تریبونهایی بیشتر کنند. همان گروه که بارها به «جواد ظریف» و تیم مذاکرهکننده، تاخته بود و پس از توافق ایران با ۱+۵، کمیسیونی ویژه برای بررسی آن دستاورد، یعنی «برجام» تشکیل داده بود! حالا، اما آن گروه با خروج یک طرفه ترامپ از برجام، گویا به خواسته قلبی خود رسیده بود، چون فردای آن شادمانه در صحن علنی، با هیاهوی فراوان «برجام» را آتش زده بود! هر چند اقدامی نمادین، اما از منظر دولت، اقدامی مخرب تلقی شده بود. به سخره گرفتن تلاش دستگاه دیپلماسی کشور که توانسته بود کشور را پس از سالها از زیر تحریمهای فلجکننده خارج کند و چشماندازی امیدوارکننده پدید آورد چندان سنجیده به نظر نرسیده بود. هر چه بود در عرصه اقتصادی، کشور به آرامش رسیده بود و کشورهای بزرگ، داوطلب سرمایهگذاری در ایران شده بودند، چون وضع به سرعت به سوی عادی شدن و ثبات پیش رفته بود. «عبدالله رمضانزاده» از دولتمردان دولت اصلاحات، سال ۹۲، از پروژه «آواربرداری» سخن به میان آورده بود. او گفته بود، پس از هشت سال، آنچه از دولت پیشین -احمدینژاد- برجا مانده است، «انبوهی ویرانی» است که باید توسط دولت بعد، ابتدا آواربرداری و سپس بازسازی صورت گیرد. پروژهای که بر عهده حسن روحانی و دولتش نهاده شده بود و او نه تنها باید به سرعت خرابیهای گذشته را جبران میکرد که ضمن آن باید به بازسازی هم توجه نشان میداد. آن هم با خزانهای که خالی شده بود و بدهی انبوهی که باقی مانده بود. روزی که احمدینژاد بر سر کار آمده بود، «خاتمی» خزانهای پر پول و صندوق ذخیره ارزی انباشتهای را برای او باقی گذاشته بود. اما «پولپخشی»های مداوم و بیحساب کتاب احمدینژاد که گاه با «گونی» پولها را در سفرهای استانی جابهجا میکرد، نه تنها آن اندوخته را بر باد داده بود که حتی درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت - بالغ بر ۷۰۰ میلیارد دلار- را هم نابود کرده بود! رقمی که هیچگاه توسط هیچ نهادی بررسی نشد و رییس دولت وقت بابتش هیچگاه بازخواست نشد!
آنها که خواستار توقف برجام و حتی خروج از آن بودند، در حقیقت در صف نوبت دولت بعد ایستاده بودند. مرور اعضای کمیسیون بررسی «برجام» میتوانست تصویری از دولت، مجلس و فردای سیاسی کشور را پس از دولت روحانی به دست دهد:
نقویحسینی نماینده ورامین (اصولگرایان رهروان ولایت)، اسماعیل کوثری نماینده تهران (اصولگرایان رهروان ولایت)، محمدحسن ابوترابیفرد نماینده تهران (اصولگرایان رهروان ولایت)، کارخانهای نماینده همدان (اصولگرایان رهروان ولایت)، حسین نجابت، نماینده تهران (اصولگرایان رهروان ولایت)، زاهدی نماینده کرمان (اصولگرایان رهروان ولایت)، علیرضازاکانی نماینده تهران (اصولگرایان رهروان ولایت)، مهرداد بذرپاش نماینده تهران (اصولگرایان رهروان ولایت)، علاءالدین بروجردی نماینده بروجرد (اصولگرایان رهروان ولایت و رییس کمیسیون امنیت ملی)، سیدمحمود نبویان نماینده تهران (اصولگرایان جبهه پایداری)، حقیقتپور نماینده اردبیل (اصولگرایان رهروان ولایت)، منصوریآرانی نماینده آران و بیدگل (اصولگرایان رهروان ولایت)، وحید احمدی نماینده کنگاور (اصولگرایان رهروان ولایت)، مسعود پزشکیان نماینده تبریز (اصلاحطلب) و تاجگردون نماینده گچساران (اصلاحطلب). در میان آن همه اصولگرا فقط دو تن اصلاحطلب بودند. تقریبا تصویری بینقص از آنچه در پیش رو بود.
حجاریان درباره دوپارگی سیاسی در فردای «برجام» گفته بود؛ کشور به دو گروه، «برجامیها» و «نابرجامیها» تقسیم خواهد شد. «برجامیها» که خواهان گفتگو و عادیسازی روابط با جهانند و به خروج از انزوای کشور و عادی شدن اوضاع میاندیشند و «نابرجامیها» که اساسا از بیخ و بن با هر نوع گفتگو و تعامل با جهان، خصوصا غرب مشکل دارند و همواره از تحریمها استقبال میکنند. شاید به این دلیل که در «وضعیت ابنرمال»، آنها دست بالا را پیدا میکنند. «وضعیت ابنرمال» راه را برای هر نوع شفافسازی میبندد. مراودات اقتصادی - تجارت - امری سیاسی و امنیتی میشود که باید در لایههایی پنهان تصمیمگیری شود. دالانهایی پنهان برای افرادی خاص گشوده میشود و تجارتی نهان شکل میگیرد که از چشم ناظران پنهان میماند. امتیازهایی در همان لایهها تقسیم شده و پول و ارز به ابزاری برای معادلات سیاسی بدل میشود. در چنین وضعیتی است که مسائلی همچون «چای دبش» هم رخ میکند. در شرایطی که کشور از همه سو تحریم و ارتباط نظام بانکی کشور با نظام بانکی جهان - به دلیل نپیوستن به FATF - قطع است، افرادی خاص دست بالا را در اقتصاد کشور پیدا میکنند که توانایی دور زدن تحریمها و معامله در پشت درهای بسته را دارند. اتفاقی که قرار بود پس از دوران حسن روحانی رخ دهد و کشور به سرعت وارد دالانی از حوادث شود که تا پیش از آن هرگز تجربه نکرده بود. برگزاری دو انتخابات، ۱۴۰۰ و ۱۴۰۲ بدون حضور کاندیداهای شاخص اصلاحطلب، عرصه را یکدست در اختیار همان گروهی قرار داد که از همان ابتدا با «برجام» مساله داشت. دولتی بر سر کار آمده بود که هیچ برنامه اقتصادی مدوّنی در دست نداشت، برخلاف ادعای «برنامه هفت هزار صفحهای» که در دوران کاندیداتوری در تلویزیون گفته بود، دست رییسی از هر برنامهای کاملا خالی بود! انسداد مذاکرات پس از مدتی تلاش نافرجام در جهت احیای برجام، هر چشمانداز احتمالی را از بین برده بود. شعار «نگاه به داخل» که هیچ «پِلنی» در پیوست نداشت، وضع را پیچیدهتر و دولت «نوانقلابی» رییسی را وادار به پروپکانی کرده بود. اتفاقی که پیشتر احمدینژاد هم تجربه کرده بود. حالا با گذشت نزدیک به سه سال از روی کار آمدن دولت رییسی، نه تنها وضعیت به حالت عادی بازنگشته، بلکه وضع به مراتب غیرعادیتر هم شده است. به عبارتی «وضعیت ابنرمال» تعمیق و «وضعیت نرمال» کاملا از دسترس دور شده است. حالا صعود سرسامآور قیمتها، با جهش بیسابقه دلار، همان شعار «نگاه به داخل» را هم با ابهام مواجه کرده است. تا چند ماه دیگر، ابراهیم رییسی وارد سال پایانی دوره چهار سالهاش خواهد شد بیآنکه توانسته باشد دستاورد قابل ملاحظهای به دست آورده باشد. دولتی که با شعار تک رقمی کردن تورم بر سر کار آمده بود، حالا به تورمی افسارگسیخته رسیده است. بهرغم همه آمارهایی که ارایه میشود، سفره خالی مردم و ریزش طبقه متوسط به طبقه فرودست حاصل همان انزوای «نخبگان» یا «قشر الیت» به بهانه «جوانسازی» دولت است که با آزمون و خطا امور کشور را پیش میبرد!
تبلیغ از بلندگوی رسمی - صدا وسیما - برای خرید کالاهای خانگی به قیمت سال قبل، به نظر حالا یک دستاورد است! البته دستاوردی از جنس «استثنا» برای جماعتی «استثنا!» جماعتی برخوردار از حمایت که میتوانند از این «وضعیت استثنا» نهایت بهره را ببرند بیآنکه گروهی رقیب کسب و کارشان را تهدید کند! پدیداری چنین «استثناهایی» نه تنها موجب افتخار نیست، بلکه موجب تاسف هم هست. توزیع رانت، دستاورد نیست، بلکه نشانه نوعی معلولیت در نظام مدیریت است. معلولیتی برآمده از همان «وضعیت ابنرمال» که دولت چارهای برای آن در دست ندارد. شاید به این دلیل که خود برآمده از همان «وضعیت استثنا» است.