معلم الهیاتِ عدالتخواهی
تاریخ انتشار: ۲ شهریور ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۸۹۹۴۱۰
استاد حکیمی در میان مخاطبان خود، نسلی جدی از دهه شصتیها و از جوانان عدالتخواه داشت. کسانی که حدود ۵۰ سال با او فاصله سنی داشتند.
نمیخواهم بگویم این جوانان حکیمی را دوباره کشف کردند، چرا که استاد حکیمی با همه مهجوریت و عزلتی که داشتند، ناشناخته نبودند تا بخواهند کشف شوند اما به هر حال غیرقابل انکار است که در کنار کسانی که حکیمی را به خاطر آنچه او مکتب تفکیک میخواند، میخواستند؛ در کنار آنانی که ادبیات و زبان و قلم حکیمی را به سان یکی از بیپیرایهترین متنهای پارسی، دستکم در زمینه دین دوست داشته و دارند، در کنار آنانی که او را به مثابه یک مورخ دانش تجربی مسلمین و به مثابه یک پاسخ به گرایشهای ساینتیفیک منورالفکری در دهه ۵۰ میدانند، در کنار آنانی که او را به عنوان یک مفسر روایات اسلامی به حساب میآورند، از اواخر دهه ۷۰، نسلی برخاستند که حکیمی را به مثابه یک معلم عدالتخواهی نگاه میکردند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در زمینه فکری مهمترین مسئله این است که بپرسیم چرا برنامه فکری مرحوم حکیمی برای عدالتخواهی یک پشتوانه بود و عدالتخواهان جوان از این پشتوانه چه بهرهای بردند؟
یک جنبه مهم از کار آقای حکیمی، بُعد ذکری کار او بود. مرحوم حکیمی یک طرح و برنامه فکری داشت که طی حدود ۶۰ سال کار پژوهشی بدان پایبند مانده بود. عناصر روشی، درونمایه فکری و محتوایی این پروژه کم و بیش مشخص بود و در این سالها، دالهای اصلی این پروژه تعمیق شده بود اما مهمتر از بُعد فکری ایشان بعد ذکر او بود. مرحوم حکیمی به طور مرتب تعهد عالمان به عدالت، بیقراری بر گرسنگی مظلومان و مبارزه با شکمبارگی ظالمان را یادآوری میکرد. هرگز از اینکه این ایده مهم را در اغلب قریب به اتفاق آثارش تذکر دهد خسته نمیشد.به طور برجسته مرحوم علامه حکیمی برای عدالتخواهان جوان چند دستاورد داشت. یکی اینکه در زمانه فراموشی عدالت اجتماعی، این زمینه را فراهم میآورد که عدالتخواهی نه فقط به عنوان یک امکان دین که یک ضرورت دینی باشد. بخش مهمی از مجموعه الحیاة، بهویژه جلدهای سوم تا ششم این کتاب این ضرورت را به خوبی مطرح کرد.
آقای حکیمی توانست با ارجاع به متون اصیل و منقول از معصومین(ع)، به طرح معانی و دالهای اصلی مستتر شعائر دینی پرداخته و تفسیر اجتماعی از این مضامین ارائه دهد.
او در کتابهایی همچون پیام جاودانه، کلام جاودانه، قیام جاودانه و خورشید مغرب، تفسیری عدالتخواهانه از قرآن، نهجالبلاغه، عاشورا، انتظار و همچنین بعثت، غدیر و مانند آن ارائه میداد و این برای مخاطبانی که نیاز به یک دین اجتماعی را احساس میکردند اما پاسخ دهندهای به آن نمییافتند، بسیار ارزشمند بود. این تفاسیر به طرز اصولی اسلام مناسک میانتهی را به نقد میکشید و از این جهت دیگریهای دینی تفکر انقلاب اسلامی را تضعیف میکرد.
در تفسیر حکیمی، امامت شیعه اگر چه منشأ الهی داشت و حقیقتی آسمانی بود، اما اینچنین نبود که یکسره در وادی نور و ولایت به سر ببرد. امامت امری غیبی بود که امتداد آن در میدان امر اجتماعی روشن بود. مرحوم حکیمی نشان میداد روی زمین و در جامعه یا به تعبیر خودش، در عینیت جامعه، امامت کجا قرار دارد. این طور نبود که در طرح فکری مرحوم حکیمی امر امامت به اخلاق، تبلیغ پیامهای فرهنگی و دینی یا به حکومت و سیاست ختم شود بلکه تفسیر او از امامت در عینیت جامعه بازتاب داشت و خودش را در توزیع ثروت، عدالت اجتماعی و مقابله با نابرابری نشان میداد.
در توضیح زمینههای اجتماعی مناسبات جوانان عدالتخواه با مرحوم حکیمی هم این مسئله مطرح است که چرا در اواخر دهه دوم انقلاب، بار دیگر مرحوم حکیمی به یکی از مراجع فکری عدالتخواهان جوان تبدیل شد؟
در آغاز دهه دوم انقلاب، فرایندی آغاز شد که به رشد سرمایهداری در کشور منجر شد. بخشی از این روند ارتجاعی متأثر از ایده کاپیتالیسم بود. جریان معروف به روشنفکران دینی، متأثر از تحولات جهانی و دورهای از انزوای نسبی در حاکمیت، به سمت گسترش ایدههای لیبرالیستی رفتند.
بهتازگی نوشتهای از یکی از نمایندگان این جریان میخواندم که میگفت همبستگی میان لیبرالیسم با اقتصاد سرمایهداری از لحاظ تاریخی واقعیت دارد اما از نظر منطقی ضروری نیست.
این روشنفکران خیلی انتزاعی و منطقی فکر میکردند که این همبستگی فقط تاریخی است و روی کاغذ میشود میان آنها تفکیک کرد، به همین خاطر گمان میکردند غلتیدنشان به سمت لیبرالیسم، ضرورتاً موجب بسط کاپیتالیسم نمیشود ولی همان تجربه تاریخی تکرار شد و آن تفکیک روی کاغذ ماند. بخش مهمتر از سرمایهداری ایرانی البته پابست ضوابط فکری نبود و متأثر از رفاقتها و روابط بود.
هر چه بود با آغاز دهه دوم انقلاب، همزمان با بازتولید نوعی سرمایهداری که بیشتر رفاقتی بود و البته زمینهها و بعدها لعاب فکری هم پیدا کرد و همزمان با بسط یک الگوی توسعه متناسب با این انگارهها، یک طبقه مرفه جدید برآمد. مردان جمهوری اسلامی که با شعار علیه اسلام سرمایهداری به مجلس رفته بودند، تکنوکرات شدند. نهادهای حساس حکمرانی مثل سازمان برنامه را به دست گرفتند و به وضوح، در عالیترین سطوح، در هیئت دولت، از این حرف میزدند که ایدههای امام خمینی مثل جنگ فقر و غنا، ضد توسعه است. رهبر انقلاب در سخنرانی معروف که به عوام و خواص مشهور شد، نسبت به همین مسائل هشدار دادند و خواستند میان توسعه و مادیگری تفکیک شود.
گفتند وقتی صحابه پیامبر(ص) سرمایهدار شدند، انقلاب پیامبر(ص) به مسلخ کربلا رفت. حتی همین تعبیر «طبقه مرفه جدید» را به کار بردند و نسبت به برآمدن آن از دل روابط نظام جمهوری اسلامی هشدار دادند.
در چنین شرایطی جوانانی که هویت خود را معطوف به انقلاب اسلامی تعریف میکردند، به وضوح میدیدند به اصطلاح بزرگان انقلاب، با این روندها هیچ مشکلی ندارند. جناح موسوم به راست، احزاب جبهه پیروان امام و رهبری و جریان اصولگرای فعلی، بیشتر از آنکه دیگری و آلترناتیو این وضعیت باشند، تلاش میکردند بازیگران خوبی در میدان سیاست باشند و به مجلس و دولت بروند و این قبیل رقابتهای سیاسی.
آنها تا پایان دولت دوم کارگزاران، حامی تمام عیار آن بودند و نقدی اگر بود، از جانب همان روشنفکران و از موضع لیبرال بود. این مشاهدات، انسان حزباللهی پایان دهه دوم انقلاب را در یک خودآگاهی نسبت به جناح راست، قرار داد. در موقعیتی قرار داد که تلاش میکرد از این جریان فاصله بگیرد. این یک فاصله صرفاً و لزوماً سیاسی نبود بلکه نقد به الهیاتی که در منبرهای مذهبی و در خطبههای نمازجمعه تهران و قم و دیگر شهرها ترویج میشد هم بود.
شاید مهمترین نقد این بود که جریان اندیشه و تبلیغ اسلامی، جریان ارزشی و کار برای ارزشها و کار فرهنگی، با امر عدالتخواهانه فاصله گرفته است. اینکه برخی از آقایان روی منبر داد ارزشها میزنند، دعوت به اسلام میکنند اما هیچ کاری به عدالت و توزیع عادلانه ثروت ندارند نقد مهمی بود. وضعیتی مانند همان چیزی که امام حسین(ع) در خطبه منا توضیح میدهند. اینکه میان جریان دعوت اسلامی و تلاش برای قسط و توزیع ثروت، هیچ معیت و همبستگیای وجود ندارد.
این نقدها و فاصلهگذاری، بخشی از جوانان انقلاب اسلامی را که توانسته بودند کمی خودشان را از هژمونی جناح راست بیرون بیاورند و حول مفهوم عدالتخواهی بازسازی کنند با یک سلسله از پرسشهای عمیق فکری مواجه میکرد. این جوانان که بعدها موج و نسل اول عدالتخواهی پساانقلابی را از آغاز دهه ۸۰ رقم زدند، شاید از نظر کمیت در اقلیت بودند، اما به جهت تقرب به هسته اصلی ایدههای انقلاب اسلامی امکانهای قابل توجهی برای جریانسازی اجتماعی داشتند. این امکانها نیاز آنها به مبانی و منابع فکری را تقویت میکرد.امام خمینی و رهبر انقلاب که برای سیاسیون جناح راست منبع کسب مشروعیت و قدرت بودند؛ نخستین بار با حرکتهای این جوانان تبدیل به منبع معرفتی شدند. حلقههای صحیفهخوانی راه افتاد و ایدههای رهبر انقلاب در کتابهایی مثل قاموس عدالت مدون شد. اما تحرک اجتماعی عدالتخواهانه، باوجود جوانی حرکت و کنشگرانش، تأثیری به مراتب بیشتر از سازمانهای عریض و طویل سیاسی داشت. به همین دلیل نیاز بیشتری به ایدههای فکری داشت. علامه محمد رضا حکیمی یکی از کسانی بود که عمیقاً به این ایده مهم خطبه منا و قیام عاشورا، یعنی معیت و همبستگی دعوت اسلامی و عدالت اجتماعی باور داشت. پروژه او دعوت به چنین اسلامی بود. این باور، در شرایطی که اندیشه اسلامی و گفتارهای دینی از نظر عدالت اجتماعی یک برهوت تمام عیار بود، بسیار ارزشمند بود. علامه حکیمی اندیشه اسلامی را در عینیت جامعه مطرح میکرد و این در شرایطی بود که ذهنیتگرایی غالب بر ذهن و زبان اندیشوران اسلامی، هیچ امکانی برای بازتولید کنش عدالتخواهانه فراهم نمیآورد. به همین خاطر آثار مرحوم حکیمی در برآمدن سوژه عدالتخواه بسیار مهم بود.
به نظر شما نسبت علامه با خطراتی که تفکر عدالتخواهی را تهدید میکند، چه بود؟
تفکر عدالتخواهانه بیشترین ضربه را از اشعریگری خورده و خواهد خورد. گسترش اخباریگری و فقدان پایههای حکمی و کمرنگ شدن اصل عقلی حسن ذاتی عدل و قبح ذاتی ظلم، نگرش ما به هستی را عوض میکند. نگاه ما به انسان و دانش رفتارهای انسانی که فقه و عدالت باشد، هم عوض میشود.
ما نمیتوانیم بر اساس تذکر عدالتخواهانه، فقه عدالتخواه بر پا کنیم اما با خالی بودن تذکار عدالت، اساساً درک ما از فقه و مذهب، هیچ گاه دغدغه عدالت نخواهد داشت. بر این اساس بود که آقای حکیمی با یادآوری عدالت، به احیای سوژه عدالتخواه در دهه دوم تاریخ انقلاب کمک زیادی کرد و این سوژه عدالتخواه هم با آنکه خود موجود فلسفی بود، افقی عرفانی داشت و« دیگری» خود را «حجتیه» میدید، اما هیچگاه نمیپرسید آقای حکیمی تو چه نسبتی با حجتیه داری؟ با فلسفه و عرفان در چه وضعی هستی و یا سلایق سیاسی تو چگونه است و مانند آن و این هوشمندی و آگاهی، امر کم اهمیتی نبود.
این آگاهی از شناختی بر میخاست که عدالتخواهان از موقعیت استاد حکیمی داشتند و از نوعی رواداری اجتماعی حکایت داشت.
یکی دیگر از زمینههایی که سبب اقبال عدالتخواهان جوان به مرحوم علامه حکیمی شد این بود که «دیگری»های خود را در مقابل مرحوم حکیمی میدیدیم.
محافظهکاران سنتگرا و نارواداری که جز خود و جز آنچه خود در مسائل اعتقادی میاندیشیدند، امکان برآمدن ایده «دیگری» را نمیدادند.« دیگری» دیگر، محافظهکاران تجددگرایی بودند که اگر چه رواداری بیشتری داشتند یا در موقعیتی نبودند که رویههای ناروادارانهای اعمال کنند اما انواعی از برچسبهای سوسیالیزه کردن فقه و سلفیگری شیعی را حواله مرحوم حکیمی میکردند و عدالت اجتماعی را یک «بدعت» در دین میدانستند.
این دو « دیگری» با دو زبان متفاوت یک ایده را تقویت میکردند و آن، جدایی دعوت دینی از عدالت اجتماعی بود. تقابل مشترک پروژه مرحوم حکیمی و عدالتخواهان جوان با این دو جریان، این جوانان را گرد آثار حکیمی و بیش از همه چیز دایرة المعارف مهم « الحیات»، جمع کرد.
پیشبینی شما از آینده این جریان چیست؟
من تصور میکنم سوژه انقلابی بار دیگر از موضعی عدالتخواهانه برخواهد خاست. جناح راست و لابیهای قدرت، جناح مؤمن انقلابی را از معنا تهی کرده و در اتاق انتظار قدرت نشانده است. سوژه انقلابی این موقعیت را برنخواهد تافت و به زودی این موقعیت پیرجوانی را ترک خواهد کرد. از تکرار حرفهای برادر بزرگتر دست برخواهد داشت و در زمانهای که انقلاب اسلامی به وضعیت عقبماندگی در عدالت دچار شده، سوژه انقلابی برای درمان این وضعیت برخواهد خاست.
رهبر انقلاب تعبیر قابل توجهی درباره این وضعیت داشتند. گفتند من به عقبماندگی در عدالت اقرار و اعتراف میکنم و به این خاطر از خدا و مردم عذرخواهی میکنم. گفتند با همت مردان و زنان مؤمن انقلابی، این عقبماندگی جبران خواهد شد.
الان نیمه ماه محرم است.
یک قدم برگردیم به منبرهای دهه محرم فکر کنیم. از فرزندآوری تا امنیت، تا طب سنتی و نور و ولایت و اخلاق و همه چیز بود اما هیچ خبری از عدالت نبود؛ مشخص است وضعیت این طوری نخواهد ماند. آن همت و نیروی مؤمن و انقلابی که رهبر انقلاب گفتند برای عدالت برخواهد خاست. این برخاستن نیازمند یک خاستگاه الهیاتی است.
اگر منتظر باشیم تا امر عدالتخواهانه، در یک تفسیر جامع و جامعهمدار از دین و به مدد الهیات عدالتخواهی برخیزد، میتوانیم با اطمینان بگوییم مرحوم حکیمی پس از مرگش زنده خواهد بود و تکثیر خواهد شد و به احیای مجدد سوژه عدالتخواه کمک خواهد کرد. حتی این امید وجود دارد که رحلت استاد حکیمی نیز به برآمدن مجدد حلقههای الحیاةخوانی کمک کند؛ مرگ انسانهای بزرگ هم به گسترش برنامه فکریشان کمک میکند.
منبع: قدس آنلاین
کلیدواژه: استاد محمد رضا حکیمی عدالتخواهی دهه دوم انقلاب عدالت خواهانه انقلاب اسلامی عدالت اجتماعی سرمایه داری عدالت خواهی رهبر انقلاب استاد حکیمی مرحوم حکیمی آقای حکیمی جناح راست
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۸۹۹۴۱۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
معلمِ متفکر
۱۲ اردیبهشت ماه، سالگرد ترور آیتالله مرتضی مطهری، تئوریسین جمهوری اسلامی ایران است. شخصیت متفکر، محقق، عالم، نویسنده، مدرس و دانشمند اسلامشناسی که به گفته رهبر انقلاب «نظام جمهوری اسلامی، بر پایه آن تفکر و برداشتی از اسلام بنا شده که آقای مطهری آن را ارائه کرده است».
به گزارش خبرگزاری ایمنا، علامه شهید مرتضی مطهری (ره) از دو جهت در روند نهضت اسلامی مردم ایران که به پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ انجامید، نقشی اساسی ایفا کرد؛ یکی از این جهت که وی در جایگاه نظریهپردازی و تولید فکر دینی قرار گرفت و توانست هم بسیاری از کنشگران سیاسی این نهضت را از فروغلتیدن در اندیشههای مارکسیستی و الحادی و التقاطی بازدارد و هم به اشکالات و شبهات نظری ساخته و پرداخته شده از سوی فعالان گفتمان مارکسیستی و التقاطی پاسخ متقن گوید؛ دیگر اینکه شهید مطهری از جهت تصمیمسازی سیاسی کلان و راهبردی، در مرتبه پس از امام خمینی (ره) قرار داشت؛ چراکه امام، اعتمادی وصفناپذیر به وی داشت. به سبب همین منزلت تئوریک و جایگاه سیاسی، میباید آرا و نظریات شهید مطهری را با حساسیت و دقتی وافر مطالعه کرد و اعتنا و اتکایی درخور، نسبت به آنها روا داشت.
مطهری در عین داشتن نگاههای نوآورانهای که از چهارچوب زمانه نیز فراتر بود، خطوط قرمز و اصول ثابتی داشت؛ بهگونهای که میتوان گفت ایدئولوژی مطهری به هیچ قیمتی خریدنی نبود؛ در خاطرات نزدیکان شهید آمده است: «نفر دوم انقلاب و تنها کسی که استدلالهای او را امام (ره) بدون بحث میپذیرفت، مرتضی مطهری بود».
مطهری نه صرفاً یک مبارز انقلابی و کنشگر مدنی بلکه یک نظریهپرداز جامعالکمالات و عقل و مغزِ متفکر انقلاب اسلامی بود؛ او فهمیده بود که مبارزات میدانی و عینی و عملگرایانه را بسیاری میتوانند انجام دهند، اما مواجه با افکار مارکسیستی و سکولاریستی کار هرکسی نیست؛ نظریهپرداز افق تاریخی خلق میکند و مطهری در زمانه پرتلاطم خود، تفکر دینی را از زوال و انحراف نجات داد و با سرآمدان جریانات الحادی دست به گریبان شد.
مبانی فکری و سیاسی جمهوری اسلامی مبتنی بر دیدگاههای اندیشمندانی همچون مطهری است؛ وی در باب مسئله اسلامیت و جمهوریت اینطور میگوید: «کلمه جمهوری (شکل) و اسلامی (محتوای) آن را مشخص می کند. جمهوری یعنی حکومتی که مردم حق انتخاب دارند، رئیس حکومت موقتی است و هرچند سال عوض می شود. اسلامی هم یعنی اداره حکومت با اصول و مقررات اسلامی و حرکت در مدار اصول اسلامی»؛ او حکومت اسلامی را ادامه حرکت انبیاء و اولیاء (ع) میداند.
استاد مطهری این اصل دموکراسی را هم که مردم باید بر حاکمان نظارت داشته باشند، می پذیرد و می گوید: «هر مقام غیر معصومی که در وضع غیر قابل انتقاد، قرار گیرد، هم برای خودش خطر است و هم برای اسلام».
مطهری طرح همبستگی دین و سیاست و آگاهی سیاسی را ضرورت شرعی اعلام می کند و جدایی دین و سیاست را طرح عاملان استعمار قلمداد میکند. به نظر وی، اسلام هنگامی قادر است در مقابل نظام های الحادی مقاومت کند که به صورت فلسفه زندگی حکومت کند و به گوشه مساجد و معابد محدود نباشد.
گروهک فرقان که به سرکردگی اکبر گودرزی مسئولیت به شهادت رساندن استاد مطهری را به عهده گرفت، در حالی یکی از علل واهی این ترور را چنین میخواند: «چون در منطقۀ قلهکِ تهران، خانه خریده است (مرتضی مطهری) و با اتومبیل شخصی رفتوآمد میکند، پس با اشرافیگری و سرمایهسالاری موافق است»، که خطابههای این علامه شهید در بهشت زهرا (س) و دقیقاً یک ماه قبل از شهادتش، شخصیت دیگری را به ما مینمایاند؛ وی گفته بود: «اگر واقعاً اذعان کردیم به اینکه انقلاب ما یک انقلاب ماهیتاً اسلامی بوده، یعنی عدالتخواهانه بوده ولی عدالت اسلامی! آینده این انقلاب آن وقت محفوظ خواهد بود و این انقلاب آن وقت تداوم پیدا خواهد کرد که اولاً مسیر عدالتخواهی را برای همیشه ادامه بدهد؛ یعنی دولتهای آینده واقعاً و عملاً در مسیر عدالت اسلامی گام بردارند، برای پر کردن شکافهای طبقاتی اقدام کنند، تبعیضها را واقعاً از میان ببرند؛ جامعه توحیدی به مفهوم اسلامی، جامعه بیطبقه به مفهوم اسلامی نه جامعه بیطبقه به مفهومی که دیگران می گویند (اشاره به تفکرات مارکسیستی گروهک فرقان) _که میان اینها از زمین تا آسمان تفاوت است_ ایجاد کنند، دولتِ حال و آینده برای برقراری جامعه بی طبقه اسلامی کوشش کنند و الّا اگر عدالت فراموش شود انقلاب شکست می خورد چون اصلاً ماهیت این انقلاب ماهیت عدالتخواهانه بوده است.
یکی دیگر از سیبلهای حملات فکری استاد مطهری، تفکرات مارکسیستی بود؛ بهگونهای که مارکسیسم با هر حرکت سیاسی، مذهبی به شدت مخالفت میکرد و اساساً دین را افیون جامعه میپنداشت. آنان نه تنها معتقد به جدایی دین از سیاست بودند بلکه با همه توان مشتاق بودند تا دین را از اجتماع ریشهکن کنند.
مرتضی مطهری در یکی از سخنرانیهای کوبنده خود در اوایل انقلاب اینطور میگوید: «اینکه مادیون و ضدمذهبها میگویند دین تریاک جامعه است، تخدیر است، عامل رکود و توقف است، توجیهگر مظالم و تبعیضات است، نگهبان جهل است، افیون تودههاست، راست است اما درباره مذهب حاکم و مذهب شرک و مذهب تبعیض که سوار بر تاریخ بوده و دروغ است درباره مذهب راستین، مذهب توحید، مذهب محکومان و مستضعفان که همواره از صحنه زندگی و تاریخ بیرون رانده شده است».
استاد مطهری در رد تفکرات سکولاریستی نیز اینطور بیان میکند: «همبستگی دین و سیاست که امثال سید جمالالدین (اسدآبادی) مطرح میکردند به معنای این نبود که (حاکمان) با استبداد سیاسی به خود قداست دینی بدهند، بلکه برعکس به معنی این است که توده مسلمان دخالت در سرنوشت سیاسی خود را یک وظیفه و مسئولیت مهم دینی بشمارد. همبستگی دین و سیاست به معنی وابستگی دین به سیاست نیست بلکه به معنی وابستگی سیاست به دین است».
شهید مطهری از سال های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با احساس خطر نسبت به آثار مخرّب و مسموم تفاسیر التقاطی و مارکسیستی گودرزی به روشنگری در این زمینه پرداخت. حجتالاسلام ناطق نوری در مورد جدّیّت شهید مطهری در برخورد با انحرافات فکری اکبر گودرزی میگوید: اولین کتابی که از گروه فرقان به دستم رسید، جزوه تفسیر سوره فرقان بود. من این کتاب را نزد مرحوم مطهری بردم و ایشان هم به من فرمودند: «هرچه از اینها گیرتان آمد برای من بیاور.» روزی به ایشان گفتم: «حاجآقا شأن شما بالاتر از این حرفهاست که وقتتان را صرف لاطائلات (حرفهای باطل) این پسرک کنید». ایشان جواب بسیار جالبی داد و فرمود: «فلانی! جوانهایی که این کتابها را میخوانند، نمیدانند یک بچهای به نام اکبر گودرزی این را نوشته، آنها تحت تأثیر این ادبیات و تفسیرهای کذایی و پرجاذبه قرار میگیرند. بنابراین من باید پاسخ اینها را بدهم تا جوانها از انحراف مصون بمانند. شأن روحانیّت و ما در این است که جوانها را حفظ کنیم و جلوی هر چیزی را که موجب انحراف آنها میشود، بگیریم.»
ضاربان شهید مطهری در تماس با روزنامههای کثیرالانتشار خود را اعضای گروه فرقان معرفی کرده و از ترور چندین تن از شخصیتهای سیاسی و مذهبی در آینده خبر دادند. در اطلاعیهای دلایل فرقان برای ترور شهید مطهری اینگونه بیان شده بود: «۱- همکاری با رژیم طاغوتی قبلی ۲- همکاری با رژیم ضد توحیدی فعلی و طراحی سیاستهای دیکتاتوری آخوندیسم ۳- مفسد فیالارض ۴- بدعتگذاری در دین و جعل اصطلاح دروغین «ماتریالیسم منافق» ۵- کوشش برای بازسازی ارتش ضد ملی ۶- سکوت در برابر کشتار وحشیانه خلق مسلمان کرد، ترکمنصحرا و… توسط ارتش».
گروهک الحادی فرقان متفکری را به همکاری با رژیم ضد توحیدی و طراحی سیاستهای دیکتاتوری آخوندیسم متهم میکردند که آن شخصیت توأمان به آزادی اندیشهها و رشد اجتماعی مردم اعتقاد راسخ داشت؛ مرتضی مطهری در همین باب میگوید: «بسیاری از مسائل اجتماعی است که اگر سرپرستهای اجتماع افراد بشر را هدایت و سرپرستی نکنند، گمراه میشوند. اگر هم بخواهند ولو با حسن نیت به بهانه اینکه مردم قابل و لایق نیستند و خودشان نمیفهمند آزادی را از آنها بگیرند به حساب اینکه مردم خودشان لیاقت ندارند، این مردم تا ابد بیلیاقت باقی میمانند.
مثلاً انتخابی میخواهد صورت بگیرد، حالا یا انتخاب وکیل مجلس و یا انتخاب دیگری؛ ممکن است شما که در فوق این جمعیت قرار گرفتهاید واقعاً حسننیت هم داشته باشید و واقعاً تشخیص شما این باشد که خوب است این ملت فلان فرد را انتخاب بکند، و فرض میکنیم واقعاً هم آن فرد شایستهتر است، اما اگر شما بخواهید این را به مردم تحمیل بکنید و بگویید شما نمیفهمید و باید حتماً فلان شخص را انتخاب بکنید، اینها تا دامنه قیامت مردمی نخواهند شد که این رشد اجتماعی را پیدا کنند. اصلاً باید آزادشان گذاشت تا فکر کنند، تلاش کنند، آنکه میخواهد وکیل بشود تبلیغات کند، آن کسی هم که میخواهد انتخاب بکند مدتی مردد باشد که او را انتخاب بکنم یا دیگری را، او فلان خوبی را دارد، دیگری فلان بدی را دارد. یک دفعه انتخاب کند، بعد به اشتباه خودش را پی ببرد، باز دفعه دوم و سوم تا تجربیاتش کامل بشود و بعد به صورت ملتی در بیاید که رشد اجتماعی دارد. و الّا اگر به بهانه اینکه این ملت رشد ندارد باید به او تحمیل کرد، آزادی را برای همیشه از او بگیرند، این ملت تا ابد غیر رشید باقی میماند. رشدش به این است که آزادش بگذاریم ولو در آن آزادی ابتداً اشتباه هم بکند.»
در نهایت، بهانههای فرقان برای ترور شهید مطهری بدون داشتن هیچ مبنای شرعی، عقلی و قانونی و با کجفهمی و برداشتهای سلیقهای و خودسرانه گودرزی و همفکرانش، منجر به ریخته شدن خون پارهتن امام و امت اسلام شد.
کد خبر 749610