سرگذشت حیرت انگیز یک دختر
تاریخ انتشار: ۵ آبان ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۵۱۱۷۲۱
وقتی فهمیدم پسر مورد علاقه ام قصد دارد همسرش را طلاق بدهد به طور پنهانی به عقد موقت او در آمدم اما زمانی فهمیدم او یک معتاد شیشه ای خطرناک است که ...
به گزارش مشرق، دختر ۳۲ساله که به خاطر یک عشق خیابانی آینده اش را به تباهی کشانده بود درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: تک دختر یک خانواده هفت نفره بودم که چهار برادر بزرگ تر از خودم داشتم و به همین دلیل خانواده ام بیشتر به من توجه می کردند به طوری که پدرم سعی داشت مرا به جوانی باایمان و باکمالات شوهر بدهد به همین خاطر نیز همه خواستگارانم را به دلایل مختلفی رد می کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آن زمان ۱۶سال بیشتر نداشتم و می خواستم هرچه زودتر ازدواج کنم تا این که روزی در مسیر مدرسه با یک فروشنده مواد غذایی آشنا شدم. من هر روز هنگام بازگشت ازمدرسه از فروشگاه "اتابک" لواشک می خریدم که این گونه به هم علاقهمند شدیم. رابطه پنهانی من و اتابک تا زمان برگزاری آزمون سراسری ادامه داشت.
بیشتر بخوانید
تاوان وحشتناک گناهدر این مدت او به طور غیرمستقیم مرا خواستگاری کرد ولی پدرم اعتقاد داشت او جوانی خلافکار است و شهرت خوبی ندارد. با وجود این من به ارتباط پنهانی با او ادامه دادم تا این که بالاخره اتابک با یک دختر دیگر ازدواج کرد و از آن محله رفت. من هم دیگر نتوانستم ازدواج کنم چرا که ماجرای ارتباط من با اتابک لو رفته بود و دیگر کسی به خواستگاری ام نمی آمد.
خلاصه روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که دو سال قبل زمانی که برای خرید یک گوشی تلفن همراه به منطقه احمدآباد مشهد رفته بودم به طور اتفاقی اتابک را درون فروشگاه دیدم. ابتدا فکر می کردم مغازه گوشی فروشی متعلق به اتابک است ولی بعد فهمیدم او همه سرمایه اش را از دست داده و روزگار سختی دارد.
آن روز اتابک از اختلافات با همسرش سخن گفت و از من خواست به او کمک کنم تا از همسرش جدا شود ولی من به او گفتم به خاطر فرزندانش نباید همسرش را طلاق بدهد. با وجود این چند روز بعد اتابک به من پیام داد که همسرش به همراه فرزندانش از زندگی او بیرون رفته اند. من هم که هنوز به "اتابک" علاقه مند بودم دوباره ارتباطم را با او آغاز کردم و به طور مخفیانه و بدون رضایت خانواده ام به عقد موقت او درآمدم.
آن جا بود که فهمیدم اتابک خیلی به همسرش بدبین بوده و با شاگردی در موبایل فروشی به سختی هزینه های زندگی اش را تامین می کرده است. با وجود این تصمیم به همراهی با اتابک گرفتم تا تکلیف طلاق همسرش مشخص شود به همین دلیل صبح ها به بهانه رفتن به سرکارم نزد اتابک می رفتم و بعدازظهر به خانه باز می گشتم ولی طولی نکشید که متوجه شدم اتابک به مصرف مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه اعتیاد دارد و همه دارایی اش را هزینه اعتیادش کرده است به طوری که دیگر نتوانسته حتی اجاره خانه اش را پرداخت کند.
دراین مدت همه پس اندازم را به اتابک دادم و تلاش کردم تا او اعتیادش را ترک کند اما او چند روز بعد دوباره به مصرف مواد روی می آورد هنگامی که دریافتم او عاشق مواد مخدر شده است مجبور شدم برای حفظ آبرویم جنینم را سقط کنم تا کسی در جریان ارتباط پنهانی من و اتابک قرار نگیرد. درهمین حال خواهر بزرگ اتابک از من خواست تا برای آخرین بار به او کمک کنم.
آن ها با خرید دارو اتابک را به باغ خودشان بردند و سعی کردند او را ترک بدهند ولی اتابک که در توهم به سر می برد، نه تنها با چاقو به خانواده خواهرش حمله ور شده بلکه خودش را نیز زخمی کرده بود تا با ایجاد رعب و وحشت باز هم شیشه مصرف کند. به همین خاطر من دیگر ارتباطم را به طور کامل با او قطع کردم ولی اتابک حالا مرا تهدید به افشای این رابطه می کند و مدام با مادرم تماس می گیرد. از سوی دیگر نه تنها از این رسوایی بزرگ می ترسم بلکه اگر پدرم در جریان رابطه پنهانی من با اتابک قرار بگیرد نمی دانم چه سرنوشتی در انتظارم خواهد بود و...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) تلاش کارشناسان و مشاوران زبده کلانتری برای رمزگشایی از این معمای پیچیده در حالی آغاز شد که افراد مرتبط با این ماجرا به دایره مددکاری اجتماعی دعوت شدند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: روزنامه خراسانمنبع: مشرق
کلیدواژه: تحولات قفقاز تحولات افغانستان عشق خیابانی مواد مخدر مرد معتاد پلیس اخبار حوادث
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۵۱۱۷۲۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عروس بزرگ امام چرا همسرش را «داداش» صدا میزد؟
عروس ارشد امام در خاطراتی از همسرش شهید آیت الله مصطفی خمینی گفته بود: آقا مصطفی اصلاً از وضعیت نجف راضی نبود و میگفت اگر به خاطر امام نبود، در اینجا نمیماندم و به ایران برمیگشتم؛ البته جدا از وضعیت امام، خود ایشان هم اگر به ایران میآمد دستگیر میشد.
به گزارش عصر ایران، صبح روز ششم اردیبهشت ۱۴۰۳، خبر فوت معصومه حائری یزدی همسر آیتالله سید مصطفی خمینی، دختر آیتالله شیخ مرتضی حایری یزدی و عروس ارشد امام (ره) منتشر شد.
از نکات شگفتآور زندگی خانم حایری این که به رغم آن که عروس ارشد امام خمینی و منتسب به یک خاندان بزرگ و مشهور روحانی دیگر هم بود زندگی بسیار عادی و گاه توام با سختی و رنج داشته است.
او شیفته سید مصطفی خمینی بود و خاطرات هجران او را با اشک بیان میکرد و همچون اعضای خانواده امام که آقا مصطفی را «داداش» خطاب میکردند او هم عادت کرده بود همسرش را این گونه خطاب و حتی بعد از فقدان چنین یاد کند.
او در خاطرهای دیگر که جماران منتشر کرده، درباره همسرش گفته بود؛ «آقا مصطفی مثل بقیه آخوندها و روحانیون نبود و خیلی مدرن و امروزی بود و مثل برخی از روحانیون در خیلی از مسائل و موضوعات از جمله حجاب، سختگیری نمیکرد و به من نمیگفت این جوری رو بگیر و یا آنگونه که در میان زنان نجف، بهخصوص زنهای روحانیون متداول و متعارف بود، از من نمیخواست مثل آنها پوشیه بزنم؛ ولی دیگران در این زمینه سختگیری میکردند و اگر بدون پوشیه بیرون میآمدیم، به امام خبر و گزارش میدادند.
یادم هست یک روز که پوشیهام را روی صورتم نینداخته بودم، یک روحانی دنبالم آمد و گفت پوشیهات را روی صورتت بینداز، اما من اعتنا نکردم و به راهم ادامه دادم، ولی او دست بردار نبود و تا درب منزل مرا تعقیب کرد و به دنبالم آمد و خانه را شناسایی کرد و بعداً قضیه را به حاج آقا مصطفی گفت، اما حاج آقا مصطفی که اصلاً به این چیزها اعتقاد نداشت، به جای این که دل به دل او بدهد، چند تا بد و بیراه به او گفت. آقا مصطفی اصلاً از وضعیت نجف راضی نبود و میگفت اگر به خاطر امام نبود، در اینجا نمیماندم و به ایران برمیگشتم؛ البته جدا از وضعیت امام، خود ایشان هم اگر به ایران میآمد دستگیر میشد.»