پاسخ به کاظم صدیقی با خاطرۀ محقق داماد از علامۀ طباطبایی
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۶۷۲۵۶۴
محمد نصیری؛ حجت الاسلام کاظم صدیقی، امام جمعه موقت تهران اخیرا فرمودهاند: «اگر اهل کشورها، استانها و شهرها دو بال تقوا و ایمان را داشتند و در وظایف شرعی و مسؤولیتهای سیاسی و اجتماعی خدا را در نظر میگرفتند، مبتلا به مشکلات معیشتی و کم آبی نمیشدند».
به نظر میرسد این سخنان برداشتی از تفسیر بدیع و شنیدنی علامۀ طباطبایی است حال آن که دقیقتر و اقناعکنندهتر آن را آیتالله دکتر مصطفی محقق داماد بیان کردهاند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ایشان در کلاس درس تفسیر قرآن در حکمت متعالیه در اردیبهشت ماه سال نود و هفت که فایل صوتی آن در دسترس است موضوع را این گونه شفاها از استادشان علامه طباطبایی بیان میکنند که در تفسیر بخشی از آیه «ولو أن أهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض -و چنانچه مردم شهر و دیارها همه ایمان آورده و پرهیزکار میشدند همانا ما درهای برکاتی از آسمان و زمین را بر روی آنها میگشودیم-» علامه اظهار میدارد آنچه از آیه مبارک به طور مسلم بر میآید، این است که نتیجۀ بیتقوایی میشود بیبارانی.
پس از این فرمایش علامه، یکی از طلاب حاضر، میگوید استاد، اگر این گونه باشد که غربیها باید از خشکسالی میمردند!
دکتر محقق داماد میگوید پاسخ علامه به این پرسش را اگر کسی نقل کرده علیالقاعده از من نقل کرده که شنیدنی و بدیع است.
علامه میفرماید: «اهل القری» در آیه مبارک ۹۶ سوره اعراف یعنی شهروندان و این یک پیام دارد که تقوایی که آنجا هست یعنی عمل به حقوق شهروندی و اگر شهروندان به وظیفه شهروندیشان عمل کنند خداوند برکات آسمان را برای شان نازل میکنند. شاید آنجا (اروپا) به وظایفشان بیشتر از ما عمل میکنند.»
ناگفته پیداست شهروندان، دایره وسیعی از مردماناند که از صدر تا ذیل نسبت به همدیگر و محیط زیستشان تعهد متقابل دارند.
داستان کسی که میخواست زیر پای خود را در کشتی سوراخ کند، شنیدهایم. بنا بر برداشت و تفسیر بدیع و کاربردی علامه طباطبایی از اهل القری، وضعیت خشکسالی در گسترۀ پر افتخار کشورمان بیمناسبت با کشتی نیست و اگر حقوق شهروندی را همه کشتینشستگان و آحاد آن دقیق و مو به مو گرامی دارند خداوند نیز درهای آسمانش را بر سرزمین خشکیده خواهد گشود، ان شاءلله؛ که گفت حافظ شیرازی:
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی خموش
منبع: عصر ایران
منبع: فرارو
کلیدواژه: کاظم صدیقی مسئولان کشور
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۶۷۲۵۶۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
زندانی شدن یک معلم بهخاطر تشابه اسمی با یک فرمانده
به گزارش تابناک به نقل از فارس، یکی از آزادگان دفاع مقدس، خاطرهای در مورد شرکت در عملیات والفجر مقدماتی به همراه معلمش تعریف میکند.
به دلیل تشابه اسمی آقای معلم با یکی از فرماندهان وقت سپاه شوش بنام احمد خنیفر، بعد از اسارت او را در بغداد از جمع دیگر اسرا جدا کردند و او را به مدت ۳ سال در زندان انفرادی شعبه پنجم استخبارات وزارت دفاع عراق در سختترین شرایط نگه داشتند.
آزاده دفاع مقدس «بهروز نصراللهزاده» که از شاگردان این آقای معلم بود و باهم در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت بعثیها در آمدند. او درباره دوران اسارت و کارهایی که این معلم در اسارتگاه بعثیها میکرد، اینگونه روایت میکند:مرحوم حاج کاظم، معلم علوم ما در مدرسه (اِلبارتی سابق) در هفتتپه بود. در عملیات والفجر مقدماتی من و آقای معلم در جنگل عمقر در ۸۰۰ متری مرز ایران و عراق بودیم. قبل از عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ۱۳۶۱ نیروها در حال استراحت بودند.
من و حاج کاظم خوابمان نمیبرد و باهم صحبت میکردیم. درباره مسائل خرمشهر و همرزمانمان صحبت میکردیم. حدود ۵ و نیم صبح بود که دیدیم خمپارهای به اطراف ما اصابت کرد. حاج کاظم گفت: «با این خمپارههایی که به طرف ما میآید، دشمن فهمیده عملیات داریم. خودمان را آماده کنیم، یا شهید میشویم یا اسیر!» حدس آقای معلم درست بود. ما در خاک ایران محاصره شده بودیم.
در این عملیات تعداد زیادی از همرزمانمان شهید شدند که من و آقای معلم به اسارت بعثیها درآمدیم. بچهها در اسارت به آقای معلم، «دایی کاظم» میگفتند. ما در اسارت، بچههایی را میدیدیم که بیسواد بودند و که دایی کاظم در آنجا به آنها حروف الفبا یاد داد. او به دیگر دانشآموزان تاریخ اسلام، جغرافی و علوم درس میداد. نحوه تدریس هم به این شکل بود که آقای معلم درس میداد و میگفت: «هر کسی بتواند در طول یک ماه این مطالب را یاد بگیرد، من مدرک به او میدهم.» حاج کاظم حتی نمره هم میداد.
تا ۲ سال اول تدریس در اسارت توسط حاجکاظم، خبری از کاغذ و مداد و خودکار نبود و محدودیت داشتیم. اما اینطور نبود که تسلیم شویم. ما در اسارت بستههای کارتن پودر رختشویی را در آب خیس میکردیم و این مقواها به لایههای نازکتر تبدیل میشد. بعد از خشک شدن، از این کاغذها برای نوشتن استفاده میکردیم.
یکی دیگر از کارهایی که برای آموزش میکردیم، این بود که خاک را داخل پارچهای ریخته بودیم و آن خاک را روی زمین میریختیم و میشد، یک سطح صاف. بعد آقای معلم با دسته قاشق روی خاک مینوشت و به اسرا درس میداد. در واقع آن سطح برایمان کاربرد تخته سیاه را داشت. آقای معلم درس که میداد، دانشآموزان را صدا میزد و میگفت: «بیایید، پای تخته!».
این نکته را هم بگویم که نگهبانان بعثی تجمع بیشتر از ۵ ـ ۴ نفر را ممنوع کرده بودند. آقای معلم به همین جمع تدریس میکرد و سپس نوبت گروه دیگری میشد. ما سیستم آموزشی در اسارت را مدیون زحمات مرحوم حاج کاظم هستیم. او سال گذشته بخاطر آسیب جدی که در اسارت به کلیههایش وارد شده بود، درگذشت.