سفر به آهستان...
تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۸۴۶۸۵۴
ایسنا/قزوین نام آهی محله، مثل چراغی- فقط برای یک لحظه- در ذهنم روشن و خاموش میشود... آهی محله... آه... آهستان...
در اینستاگرام چرخ میزنم، صفحات ادبی را بالا و پایین میکنم، از بعضی شعرها و متنها اسکرینشات میگیرم و برخی را ذخیره میکنم؛ در میان همین خواندنها چشمم به شعری میافتد عجیب... از یک زن.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
گاهی میخندم
گاهی گریه میکنم
گریه اما بیشتر اتفاق میافتد
به هر حال آدم
یکی از لباسهایش را بیشتر دوست دارد.
ناگهان چشمم روی ترکیبِ (زندهیاد) میخ میشود. به چهره زن که در کنار شعر، لبخند میزند، نگاه میکنم. این تصویر مثل کوتاهترین قسمت از فریمِ تدوینِ فیلمها در مغزم حک شده است.
چهاردهم آذر ماه هزار و سیصد و نود، من هجده سالهام و ترم اول ادبیات فارسی در دانشگاه؛ دنیا را توی مشت خودم میبینم، به همایشهایی فکر میکنم که شرکت خواهم کرد، به کتابهایی که قرار است بخوانم، به شب شعرهایی که قرار است بروم، به استادهای خوبی! که قرار است با آنها مواجه شوم...
به (روشنی) فکر میکنم و بهار، کلیدواژه اساسی ذهن من است! در همین ایام زنی بیست و هشت ساله با شوهرش- که ۱۰ سال از او بزرگتر است- همراه با ۲ فرزندشان در جاده سردی با اتوبوس بیقوارهای- که بهانه مرگ است- تصادف میکنند.
زن، مرد و دختر کوچکِ هشت ساله در همان روز سرد که از قضای روزگار مصادف با تاسوعای حسینی است، آسمانی میشوند و پسر که در صندلی عقب ماشین نشسته، زنده میماند. زن، الهام اسلامی، مرد، غلامرضا بروسان و دختر هشت ساله، لیلی نام دارد. زن که چشمانی درشت و دلربایی فرشته سانی دارد، شاعر است؛ مجموعه شعری دارد به نام «دنیا چشم از ما برنمیدارد» کار درست، تحصیلکرده، پر از شور زندگی و در عنفوان جوانی است اما به اندازه شوهرش معروف نیست و گویا چندان جدیاش نمیگیرند!
مرد، که در آستانه چهلسالگی است، در دومین ازدواج خود با این زنِ شاعر زیبا آشنا میشود و زندگی تازهای را از سر میگیرد.
الهام، اهل آهیمحله مازندران است و پس از ماجرای آن روز او و لیلی در گورستان سبز آهیمحله آرام میگیرند اما غلامرضا در سرزمین پدری دفن میشود.
نام آهیمحله، مثل چراغی- فقط برای یک لحظه- در ذهنم روشن و خاموش میشود... آهی محله... آه... آهستان...
الهام از آهستان به خراسان میرود... به سرزمین برآمدن خورشید و از آنجا دوباره به آهستان باز میگردد، آن هم دقیقاً در روز عاشورا... که گویا (آه)، اول و آخر همه قصههاست. حالا من بیست و هشت سالهام، هم سن الهام و یک و ماه نیمی میشود که مجموعه شعرم چاپ شده و عجیب است که این روزها عشق را درستتر میفهمم و مرگ را؛ و به قول غلامرضا، به آخرین پیراهنم فکر میکنم که مرگ در آن رخ میدهد!
نگارسادات معصومزاده، شاعر و دانشجوی دکترای ادبیات غنایی
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: استانی فرهنگی و هنری شعر شاعر هشت ساله
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۸۴۶۸۵۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
هیئت عزاداری سادات محله فروشان به مناسبت سالروزشهادت امام صادق(ع)
دریافت 36 MB
خبرگزاری مهر - گروه استانها- سید محمدرضا ابطحی: هیئت سادات محله فروشان خمینی شهر به مناسبت شهادت امام صادق (ع) به عزاداری پرداختند.
کد خبر 6096605