همدستی خواهر و برادر در جنایت هولناک
تاریخ انتشار: ۶ بهمن ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۲۳۳۴۳۴
زن جوان که متهم است با همدستی برادر ۱۷ سالهاش مردی را به قتل رساندهاند اسرار این جنایت را فاش کرد. او مدعی است که برای خلاص شدن از مزاحمتهای مقتول نقشه قتل او را کشیده بودند.
به گزارش همشهری، ۲ ماه پیش و بهدنبال پیداشدن جسد مردی در یک خودروی پراید در یکی از خیابانهای پایتخت، تحقیقات پلیس برای کشف راز این جنایت آغاز شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
با گزارش ماجرا به قاضی مصطفی واحدی، بازپرس جنایی تهران و حضور تیم جنایی در محل حادثه، تحقیقات برای کشف راز این جنایت آغاز شد.
طولی نکشید که با استعلام شماره پلاک خودرو، هویت مقتول شناسایی شد و مأموران به سراغ خانوادهاش رفتند، اما آنها که از شنیدن خبر مرگ فرزندشان شوکه شده بودند، گفتند که مقتول با کسی اختلاف نداشته و نمیدانند که چهکسی و با چه انگیزهای دست به این جنایت زده است.
در این شرایط بررسیهای تخصصی برای شناسایی عامل یا عاملان جنایت کلید خورد و کارآگاهان در ادامه به سرنخهایی از یک زن جوان دست یافتند.
زنی که با مقتول در تماس بود و او را میشناخت. این زن توسط مأموران زیرنظر گرفته شد و شواهدی بهدست آمد که نشان میداد او از ماجرای جنایت باخبر است؛ بنابراین با دستور قاضی جنایی بازداشت شد، اما ادعا کرد که نقشی در قتل مرد جوان ندارد.
زن جوان همچنان در بازداشت بود و تحقیقات از او ادامه داشت تا اینکه اسرار جنایت را فاش کرد و مدعی شد که با همدستی برادرش دست به قتل مرد جوان زده است.
او گفت: مقتول را میشناختم و، چون شرایط مالیاش بد بود چند باری به او کمک کرده بودم. تماسهای ما ادامه داشت تا اینکه فرزندم به دنیا آمد و، چون نمیخواستم زندگیام از هم بپاشد از وی خواستم که دیگر با من تماس نگیرد، اما او دست بردار نبود.
یک روز که خواهر و برادر ۱۷ سالهام به دیدنم آمده بودند ماجرای مزاحمتهای مقتول را با آنها درمیان گذاشتم و برادرم پیشنهاد کرد حالا که حاضر نیست دست از تماسهایش بردارد باید او را به قتل برسانیم.
متهم ادامه داد: با همدستی برادرم نقشه جنایت کشیدیم و روز حادثه با مقتول تماس گرفتم و با او قرار گذاشتم. برادرم نیز همراهم آمد و درحالیکه من روی صندلی عقب ماشین مقتول نشسته بودم و او پشت فرمان بود، طنابی دور گردنش انداختم و کشیدم و برادرم نیز با چاقو به او ضربه زد. پس از آن نیز از ماشین پیاده شدیم و فرار کردیم.
اعترافات این زن در حالی بیان میشد که برادر وی نیز بازداشت شد و پزشکی قانونی اعلام کرد ضربات چاقو و طنابی که به گلوی مقتول فشار آورده باعث مرگ او شده است.
در این شرایط بازپرس جنایی برای هر دو متهم به اتهام مشارکت در قتل عمد قرار قانونی صادر کرد و پسر ۱۷ ساله به کانون اصلاح و تربیت و زن جوان نیز به زندان منتقل شد.
منبع: فرارو
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۲۳۳۴۳۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بعد از شهادت هم کار همرزمش را راه انداخت!
سطح آب رودخانه بالا آمده بود. احتمال داشت در عبور از رودخانه مشکلاتی پیش بیاید. اما چاره دیگری نداشتیم و از مسیری که همیشه تردد میکردیم وارد اروند شدیم. وسط رودخانه که رسیدیم ماشین خاموش شد. فشار و جریان آب لحظه به لحظه بیشتر میشد، تا جایی که آب وارد اتاق تویوتاوانت ما شد. با آقا مجید شیشه در ماشین را دادیم پایین و رفتیم روی سقف اتاق وانت نشستیم
شهیدحاج مجید رمضان از شهدای به نام و شناخته شده لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) است. این شهید بزرگوار پیش از شهادت به عنوان رئیس ستاد لشکر ۲۷ خدمت میکرد و از او و حسن خلقی که داشت، روایتهای زیادی شده است. در گفتگو با سردار حاجرضا صادقی از همرزمان این شهید بزرگوار، خاطرهای جالب از او را تقدیم حضورتان میکنیم.
موضع حاج بابا
محرم سال ۱۳۶۱ در منطقه خیرناصرخوان یک موضع آتشبار داشتیم به نام موضع شهید حاج بابا. دو قبضه توپ ۱۰۵ از ارتش به صورت رابطهای گرفته بودیم و بخشی از آتش پشتیبانی منطقه را تأمین میکردیم. شب عاشورا برادر مجید رمضان که مسئول ستاد لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) بود آمد با هم برویم موضع حاج بابا. من و حاج مجید از بچگی با هم رفیق بودیم. در دبیرستان باهم رشته راه و ساختمان میخواندیم. با هم میرفتیم شهر ری کارگری میکردیم و خلاصه از سالها رفاقت و همراهی، کلی خاطره با هم داشتیم.
اروند قصرشیرین
برای رفتن به آتشبار نمیتوانستیم از جاده اصلی تردد کنیم؛ لذا باید از رودخانهای به نام اروند که در منطقه قصرشیرین بود عبور میکردیم. این رود اروند که من میگویم در قصرشیرین است. صرفاً تشابه اسمی با همان رودخانه معروف اروند دارد که عملیات والفجر ۸ با عبور رزمندگان از روی آن صورت گرفت. شاید خیلیها ندانند که در قصرشیرین هم یک رودخانه اروند داریم و با شنیدن نامش به اشتباه بیفتند.
به هرحال هوا تاریک شده بود که به رودخانه اروند رسیدیم. به خاطر بارندگیهای چند روز قبل، سطح آب رودخانه بالا آمده بود. احتمال داشت در عبور از رودخانه مشکلاتی پیش بیاید. اما چاره دیگری نداشتیم و از مسیری که همیشه تردد میکردیم وارد اروند شدیم. وسط رودخانه که رسیدیم ماشین خاموش شد. فشار و جریان آب لحظه به لحظه بیشتر میشد، تا جایی که آب وارد اتاق تویوتاوانت ما شد. با آقامجید شیشه در ماشین را دادیم پایین و رفتیم روی سقف اتاق وانت نشستیم و با برادر علی نورمحمدی که مسئول لجستیک ما بود تماس گرفتیم بیاید ما را بکسل کند و از رودخانه بیرون بکشد.
تویوتا مدل f ۲
برادر علی نورمحمدی یک تویوتا وانت مدل F ۲ قدیمی داشت که خیلی قوی بود. میتوانست هر ماشینی را بکسل کند. حتی چند بار هم کامیونهای زیل ارتش را که در رودخانه گیر کرده بودند با تویوتای خودش بکسل کرده و بیرون کشیده بود. وقتی با علی آقا تماس گرفتیم، نیم ساعت بعد خودش را با تویوتای قدرتمندش رساند. آمد و با کمی تقلا، ماشین ما را بکسل کرد و از رودخانه کشید بیرون. به خشکی که رسیدیم، مشکل روشن نشدن ماشین به قوت خودش باقی بود. شمع وایر و دلکو ماشین کاملاً خیس شده بود و هرکاری کردیم روشن نشد. برادر نورمحمدی ما را تا موضع شهید حاج بابا بکسل کرد و برد.
خاطره ناگفته
آن شب وقتی به موضع حاج بابا رسیدیم، دیدیم بچههای آتشبار آتشی روشن کردهاند. ما کنار آتش خودمان را گرم و لباسهایمان را خشک کردیم. این قضیه گذشت و فقط من و شهیدمجید رمضان و برادر علی نورمحمدی از این واقعه خبر داشتیم. حاج مجید که در دفاع مقدس به شهادت رسید و حاج علی نورمحمدی هم که بعد از جنگ برگشت اصفهان. به نوعی خاطره آن شب و گیرکردن ما در وسط رودخانه و بکسل شدنمان توسط برادر نورمحمدی یک خاطره ناگفته باقیماند. گذشت و جنگ به اتمام رسید.
رؤیای صادقه
بعد از اتمام دفاع مقدس در دفتر مرحوم آیتالله غیوری در صفائیه شهر ری بودم. ایشان از علمای خیری بودند که شبها بعد از نماز مینشستند و درخواستها و مشکلات مردم را رفع و رجوع میکردند. من هم در خدمت حاج آقا بودم. نامههای مردم را میگرفتم، مشکلاتشان را میشنیدم و به حاج آقا انتقال میدادم. یک روز آقایی آمد و گفت: برای پول پیش منزل مشکل دارم. حاج مجید گفت بیایم پیش شما بگویم: «به فلانی بگو حاجمجید گفت مشکل من را حل کنید.»
پرسیدم کدام حاج مجید؟ گفت: شهیدحاج مجید رمضان. گفتم خودت میگویی شهیدحاج مجید! شهید چطور گفت بیایی پیش من؟
آن برادر حرف عجیبی زد. گفت: من خودم از بچههای لشکر ۲۷ هستم. چند روز پیش رفتم قطعه ۲۶ بهشتزهرا (س) سر مزار حاج مجید. دلم بدجوری گرفته بود. صاحب خانه پول پیش بیشتری میخواست و من هم دستم بسته بود. شرمنده زن و بچه شده بودم. گفتم حاجی مشکل دارم، کمکم کن. همان شب حاجی آمد به خوابم، آدرس اینجا را داد و گفت برو پیش حاج صادقی و بگو حاج مجید گفته مشکل من را حل کن. نشان به آن نشان که شب عاشورا وسط رودخانه اروند ماشین گیر کرد و...
منبع: روزنامه جوان
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی