Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «عصر ایران»
2024-04-30@13:34:08 GMT

سرگذشت تلخ کودکان باربر بازار تهران

تاریخ انتشار: ۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۴۸۶۷۲۷۴

سرگذشت تلخ کودکان باربر بازار تهران

«خانوم بپا، بپا خانوم، چرخیه ... من اومدم، برو کنار». هر کدام از این عبارت ها را چند بار تکرار می‌کند. سنگینی وزنش را روی دسته گاری می‌اندازد. یکی از چرخ‌ها به زور راهش را بین لجن‌ها و آسفالت شکسته کف بازار پیدا می‌کند و پیش می‌رود.

به گزارش ایسنا، برخی بار را روی کولشان و برخی روی چهار یا دو چرخ می‌گذارند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

هم ایرانی در بینشان هست، هم افغانستانی. برخی شب‌ها را هم در همان بازار سر می‌کنند یا گوشه‌ای روی زمین می‌خوابند یا چند نفری اتاقی اجاره کرده‌اند یا نگهبانی می‌دهند و از این طریق هم پول درمی‌آورند.

در بین همه باربرها برخی کف بازار بزرگ می‌شوند. چرخ‌های باربری، هم ابزار کارشان است و هم ابزار بازی. کمر نحیفشان را خم می‌کنند و سنگینی بار را به جان می‌خرند تا روی چرخ جا دهند و بعد شروع به حرکت می‌کنند. حالا زود است تا درد زانو و کمر را احساس کنند. کودکند و پر از شور و انرژی. از صبح تا زمانی که بازار تعطیل شود کار می‌کنند. بعضی درس هم نمی‌خوانند و در نهایت پولی را که درمی‌آورند برای خانواده‌هایشان در افغانستان می‌فرستند؛ از ۵۰۰ هزار تومان گرفته تا یک میلیون تومان.

گوشه‌ای جمع شده‌اند و برخی دستشان را به چرخ‌هایشان تکیه داده‌اند و با هم شوخی و گپ و گفت دارند. فامیلند و از فاریاب آمده‌اند. بعضی ۶ ماه است که رسیده‌اند و برخی هم دیرتر که کاربلدتر هم هستند. یکی که کار را یاد گرفته راهنمای بقیه شده است. همگی از کارشان راضی‌اند و به امید رسیدن روزهای خوب در افغانستان در ایران مشغول کار شده‌اند. شب‌ها در همان بازار می‌خوابند، اجاره اتاق هم نمی‌دهند، نگهبانی هم می‌دهند، جارو و طی می‌کشند و بابت این کارها هم پول می‌گیرند.

«عبدالله» ۱۴ ساله است و از ۱۰ سالگی باربری را شروع کرده است. تازه از مدرسه آمده و کلاس دوم است. صبح‌ها درس می‌خواند و از ظهر کار می‌کند. برادرش ایران بوده که او هم خودش را رسانده. پدرش در افغانستان کشاورزی می‌کند؛ البته خشخاش می‌کارد.

«محمد» ۱۴ ساله است و یک سالی می‌شود به ایران آمده: «یکم درس یاد داشتم و می‌تونستم تابلوها رو بخونم، به خاطر همین راه بازارو زود یاد گرفتم.»

«نوراحمد» ۱۲ ساله است و فقط خواندن قرآن را بلد است. لپ‌هایش گُل انداخته است و خیلی شیرین صحبت می‌کند:

*چقدر برای باربری می‌گیری؟
- از ۲۰ تا ۵۰ تومن.

*صبح‌ها ساعت چند میای سر کار؟
- هفت، هشت، نه

*چرا ماسک نزدی؟
- سخته، وقتی بار می‌بریم، نفسمون تنگ میاد

*تا حالا کرونا نگرفتی؟
- نه، هیچکدوممون نگرفتیم

به یکی از چرخی‌ها مشتری می‌خورد. یک دختر جوان بارهایش را به یکی از کودکان ۱۲ ساله می‌دهد. بقیه هشدار می‌دهند: «این خانمه کم پول میده. می‌خواست به من ۵ تومن بده تا بارشو تا مترو ببرم اما قبول نکردم. بهم گفت چقدر خسیسی!»

کمی آن‌طرف‌تر دو نوجوان روی گاری‌هایشان نشسته‌اند و به صحبت‌هایمان گوش می‌دهند؛ البته اولش به هم‌ولایتی‌هایشان هشدار دادند که همه چیز را به یک غریبه نگویند مخصوصا پولی را که درمی‌آورند.

«نوراحمد» می‌گوید: پلیس با بچه‌ها کاری نداره اما به ۱۸ سال به بالاها گیر میده. به اینا هم چند بار گیر داده.

*اونا چیکار کردن؟
- اگه گیر بیفتن می‌فرستنشون افغانستان . آدم کوچیک باشه خوبه، دل همه براش می‌سوزه و کسی کاری به کارش نداره اما بزرگ‌شدن دردسر داره.

*چرا دوست ندارن برن افغانستان؟ از طالبان می‌ترسن؟
- نه بابا، طالبان فامیلای مان. ما خودمون طالبانیم. اونجا کار نیست. یه بار هم رفتن ترکیه اما برشون گردوندن.

«محمد» بین حرف‌هایش می‌پرد: فیلماشو تو اینستاگرام دیدی که چقدر ما رو می‌زنن؟ راه ترکیه خیلی سخته. اونی که اونجاس یه ماه تو مرز و تا زانو تو برف بوده. ما هم میخوایم بریم چون به سن اونا برسیم بهمون گیر میدن و برمون میگردونن افغانستان.

*تفریح هم می‌کنید؟ تا حالا جاهای دیدنی تهرانو دیدین؟
- نه، هیچ‌جا رو ندیدیم، دروغ چرا؟ یه وقتایی تا پارک شهر می‌ریم.

یکی از باربرهای نسبتا سن‌دار که روی گاری‌اش نشسته وسط صحبت‌هایمان می‌پرد: «خانوم اینا دروغ میگن، ایرانی نیستنا، افغانی‌ان.»

«عبدالله» با لبخند جوابش را می‌دهد: مام گفتیم که افغانیم.

مرد از روی چرخش بلند می‌شود، پسربچه‌ها را هُل می‌دهد و با صدای بلند می‌گوید: «برید، یالا، جمع نشید، یالا، بساطتو جمع کن ببینم.»

*مگه چیکار کردن که میگین برن؟
- نباید وایسن. برن تو حیاط.

*اگه اینجا وایسن چی میشه؟
- هیچی، شلوغ میشه.

بچه‌ها چرخ‌هایشان را دنبالشان می‌کشند و کمی دورتر منتظر مشتری می‌مانند. نزدیک عبدالله می‌شوم.

*زور میگه؟
- اینا زمین اینجا رو برای خودشون می‌دونن، نمیذارن ما وایسیم که خودشون پول بیشتری دربیارن. یه وقتایی هم چک و لگد می‌زنن.

*شما چیکار می‌کنید؟
- چیکار می‌تونیم بکنیم؟ مام رامونو می‌کشیم می‌ریم. چون تو کشور خودمون نیستیم، زبونمون کوتاهه.

صدای سرفه‌های «نورالله» چشم‌ها را برمی‌گرداند.

*سرماخوردی یا کروناست؟
- از بس آب یخ می‌خورم اینجوری شدم. هیچکدوم از ما تا حالا کرونا نگرفتیم.

*واکسن چی؟ زدید؟
- نه، برای ما نمی‌زنن.

«محمد» حرفش را قطع می‌کند: دروغ میگه. من زدم. اینم زده.

مشتری دیگری سراغ پسرها می‌آید و سرگرم چانه‌زنی برای قیمت می‌شوند. خداحافظی می‌کنم و پیچ یکی دیگر از دالان‌های باریک بازار را می‌پیچم.

«احمدالله» ۱۳ ساله را می‌بینم که او هم اهل افغانستان است. چند ماهی می‌شود که به ایران آمده و کار باربری در بازار را شروع کرده. برادرش هم همین کار را انجام می‌دهد. ساعت ۹ صبح تا ۶ بعد از ظهر کار می‌کند. دوست دارد مدرسه برود اما نمی‌تواند چون مجبور است کار کند.

*چرختو چند خریدی؟
- ۷۰۰ تومن. یه بارم ازم دزدیدنش، بعد از چند روز پیداش کردم. یکی از همشهریای خودم که هراتی بود، دزدیده بودش. با داداشم رفتم سبزه‌میدون و دیدیم چرخم دستشه، زنگ زدیم پلیس، ۲۰۰ هزار تومن داد، چرخمم پس گرفتم. داداشم چرخشو ۱۳۰ هزار تومن خریده بود حالا انقدر گرون شده بین ۷۰۰ تا یه تومن پولشه.

اما کاسب‌های بازار بارشان را دست هر باربری نمی‌سپارند. یکی از کاسب‌ها به ایسنا می‌گوید: «من خودم ۱۵ ساله که تو بازار کار می‌کنم و یکیو می‌شناسم که خیلی قدیمیه. قبل از اینکه من بیام اینجا باربر بوده، ما هم سال‌هاس که بهش اعتماد داریم و باهاش کار می‌کنیم. یه مدت رسم شده بود گاری‌ها رو پلاک کنن، ماهانه هم به شهرداری یه پولی می‌دادن و کسی هم که بارشو می‌سپرد بهش، بعد می‌تونست از شماره پلاکش پیگیر باشه.»

بیرون از بازار لوازم‌آرایشی‌ها دنبال مشتری می‌گردد. سرما خورده است و ماسک هم ندارد. «بسیم» ۱۱ ساله هم اهل افغانستان است و تنهایی از ساعت ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر کار می‌کند و با پدر و مادرش به ایران آمده. چهار خواهر و یک برادر دارد و برادر و پدرش هم کار می‌کنند. حدود سه سالی می‌شود که در بازار کار می‌کند. دوست ندارد به کشورش برگردد و با اینکه اوضاع کاری چندان خوب نیست اما باز هم از کارش راضی است: «هر کسی هر چقدر پول میده منم میگم خدا بده برکت. اگرم مسافت باری که می‌کشم دورتر باشه پول بیشتری گیرم میاد. تو ماه یه چیزی حدود یه تومن درمیارم که اونم میدم به خونواده‌م. اگه کشورمون جای خوبی بود اینجا چیکار می‌کردیم؟ اینجا هم همه چیز برامون گرونه.»

مرد سالخورده‌ای گوشه یک مغازه نشسته تا کمی استراحت کند. ۶۰ ساله و اهل آذربایجان است. ۴۰ سالی می‌شود که باربری می‌کند: «هر باری برای من یه قیمتی داره. اگه تو همه این سال‌ها یه شغل بهتری واسم پیدا می‌شد،کارمو عوض می‌کردم. اینجا درآمد روزانه هر کسی مشخص نیست. بعضی روزا بار هست و بعضی روزا نیست. بازار اینطوریه. ما اینجا بچه هفت ساله هم داریم که باربری می‌کنه، با آقاش و داداشش از افغانستان اومده و کار می‌کنه.»

باربرها در هیاهوی بازار راه خودشان را می‌گیرند و می‌روند. کمتر مراعات رهگذران را می‌کنند و دیگران باید مراقب خودشان باشند تا گوشه‌های چرخ دامنشان را نگیرد.

در این بین بعضی بار را روی کمر خم‌شده‌شان می‌کشند. برخی دیگر گونی به‌دوش، زباله‌های پلاستیکی را بو می‌کشند و شکار می‌کنند و تمام پیچ و خم‌های بازار را بلدند. هیچ سطل زباله‌ای از دستشان درنمی‌رود.

۱۲ ساله است. لپ‌هایش گل انداخته و پوستش کک و مک دارد. تا کمر در سطل زباله خم می‌شود و بسته‌بندی‌های پلاستیکی راسته حوله‌فروش‌ها را در گونی‌اش جا می‌دهد. از افغانستان آمده و حالا سرمایه‌اش یک گونی است. یک لقمه بخور و نمیر درمی‌آورد و اگر هم برایش پولی بماند به افغانستان می‌فرستد.»

آمار دقیقی از باربرهای بازار در دست نیست چه برسد به آنانی که مواد بازیافتی جمع می‌کنند. آخرین آمار چرخی‌های باربر بازار مربوط به سال ۱۳۹۹ است که عدد ۵۰۰۰ نفر را نشان می‌دهد.

برخی از چرخی‌ها در محدوده خیابان ۱۵ خرداد در رفت و آمدند تا یک مشتری به پستشان بخورد. اتوبوسی که واکسن کرونا تزریق می‌کند در بازار پارک است. داخل اتوبوس به جز دو دختر جوان که تزریق انجام می‌دهند کسی نیست.

*برای افغانستانی‌ها هم واکسن می‌زنین؟
- بله، می‌زنیم.

*حتی اگه کارت اقامت نداشته باشن؟
- بله، برای همه‌شون می‌زنیم.

کمی دورتر از اتوبوس تزریق واکسن، پسر نوجوانی که پشت لبش تازه سبز شده منتظر است تا باری به پستش بخورد. او هم از افغانستان آمده. کار می‌کند و برای خانواده‌اش پول می‌فرستد. چند کلمه‌ای صحبت می‌کند و بعد فکرش به دیار خودش پرت می‌شود و سکوتش در دنیای پر هیاهوی بازار می‌پیچد.

منبع: عصر ایران

کلیدواژه: چرخ ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۸۶۷۲۷۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

اولین هنرپیشه زن سینما و یک سرگذشت تلخ پرتکرار

دهم اردیبهشت‌ماه سالروز درگذشت بازیگری است که نه تنها به عنوان نخستین هنرپیشه زن ایرانی شناخته می‌شود بلکه از منظری دیگر او را اولین قربانی در ناتوانیِ بومی کردنِ تفکر مدرن در سینمای ایران می‌دانند.

به گزارش ایسنا، نام صدیقه‌ (روح‌انگیز) سامی‌نژاد که متولد سال ۱۲۹۵ بود، با بازی در نقش «گلنار» در فیلم «دختر لُر» برای همیشه در تاریخ سینمای ایران باقی مانده است. «دختر لر» نخستین اثر ناطق سینمای ایران است و در سال ۱۳۱۲ توسط خان‌بهادر اردشیر ایرانی و عبدالحسین سپنتا ساخته شد.

با پخش «دختر لر» در سینماها که با استقبال فراوانی هم روبرو شد، سامی‌نژاد به شهرت رسید اما بعد سرنوشت بسیار تلخی پیدا کرد.  

فریدون جیرانی سال ۱۳۸۹ در دورانی که پخش یک مصاحبه با فریماه فرجامی بعد از سال‌ها بی‌خبری و با تصاویری تکان‌دهنده از این ستاره سال‌های دور سینما واکنش‌های تندی را به دنبال داشت، در مطلبی بیان کرد:‌ «زندگی بازیگران در سینمای ایران تلخ است و این فقط مربوط به سال‌های پس از انقلاب نیست. از ابتدای ورود سینما به ایران این سرگذشت تلخ تکرار شده است. ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۷۶ یک روز صبح به دفتر مجله سینما زنگ زدند و گفتند روح‌انگیز سامی‌نژاد مُرده است. من تا آن روز فکر می‌کردم روح‌انگیز سامی‌نژاد باید سال‌ها پیش مرده باشد. به خانه خواهرش عالیه زند تبریزی زنگ زدم و دیدم خبر درست است. رفتم خانه عالیه زند تبریزی و فهمیدم سامی‌نژاد بعدازظهر چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۷۶ در سن ۸۶ سالگی در تنهایی مرده و روز پنج‌شنبه ۱۱ اردیبهشت در قطعه ۳۴ ردیف ۴۴ شماره ۴۶ در جایی گمنامی خاک شده است. رختخواب سامی‌نژاد وسط خانه بود. تنها میراث این اولین بازیگر سینما یک کیسه نایلونی بود و داخل آن یک بسته سیگار، یک شناسنامه و بروشور تانشده «دختر لر».» 

این کارگردان سینما همچنین گفته بود: «من قبل از دیدن این میراث، تصویر سامی‌نژاد را در فیلم تهامی‌نژاد دیده بودم که گریه می‌کرد و دیگر هیچ. «ایران قادری» که یک روز سرشناس‌ترین بازیگر تماشاخانه تهران بود، چه شد؟ چگونه مُرد؟ چه کسی خبر داشت؟ و خیلی‌های دیگر. ریشه سرگذشت تلخ بازیگران در سینمای ایران را باید در جامعه‌ای جستجو کرد که نتوانسته است تفکر مدرن را بومی کند و در خودش حل نماید. متاسفانه اولین قربانیان این ناتوانی بازیگران زن سینما بودند.» 

عباس بهارلو - مورخ و پژوهشگر سینما - در سال ۱۳۸۱ مطلبی درباره این بازیگر نوشته بود که در بخش‌هایی از آن آمده است: «وقتی‌ در سال‌ ۱۳۱۲ فیلمِ‌ «دختر لر» ساخته مشترک‌ خان‌بهادر اردشیر ایرانی‌ و عبدالحسین ‌سپنتا، که‌ صدیقه‌ سامی‌نژاد در آن‌ نقش‌ «گلنار» را بازی‌ می‌کرد، در تهران‌ نمایش‌ داده‌ شد، در میان‌ مردمی‌ که‌ برای‌ بار نخست‌ سیمای‌ یک‌ زن‌ ایرانی‌ را بر پرده سینما دیده‌ بودند واکنش‌های‌ ناگواری برانگیخت، که‌ به‌درستی‌ روشن‌ نیست‌ ــ و احتمالاً هیچ‌گاه‌ نیز معلوم‌ نخواهد شد ــ که‌ آیا خانم‌ صدیقه‌ سامی‌نژاد تصوری‌ از آن‌ واکنش‌ها در ذهن‌ داشته‌ است‌ یا خیر، و آیا اگر می‌داشت‌ حاضر به‌ ایفای نقش در آن‌ فیلم‌ می‌شد؟»

گفته می‌شود که در آن مقطع آوانس‌ اوگانیانس‌ نیز کوشش‌هایی را در زمینه ساخت فیلم انجام می‌داد و در این‌باره بهارلو ادامه داده است: «به‌موازات‌ فعالیت‌های‌ سخت‌کوشانه اوگانیانس در ایران، عبدالحسین‌ سپنتا و خان‌بهادر اردشیر ایرانی‌ نیز برای‌ ساختن‌ نخستین‌ فیلم‌ مشترک‌ در هندوستان‌ در جست‌وجوی‌ بازیگر زنی‌ بودند که زبان‌ فارسی‌ بداند و نقش‌ «گلنار» را در فیلم‌ «دختر لر» بازی‌ کند. تا قبل‌ از دوره پهلوی‌ِ اول‌ بازی‌ زنانِ ‌مسلمان‌ در نمایش‌ها و تعزیه‌ها ممنوع‌ بود و بازیگران‌ زنی‌ که‌ در این‌ سال‌ها در فیلم‌های‌ اوگانیانس‌ و مرادی‌ ایفای‌ نقش‌ می‌کردند مانند مادام‌ سیرانوش، لیدا ماطاوسیان، ژاسمین‌ ژوزف، زما اوگانیانس‌ و آسیا قسطانیان‌ (کوستانیان) از بانوان‌ ارمنی‌ بودند که‌ اکثر آن‌ها از صحنه تئاتر به ‌سینما آمده‌ بودند، به‌همین‌ دلیل‌ موانع‌ کم‌تری‌ بر سرِ راه‌ خود داشتند.

سپنتا موفق‌ شد صدیقه‌ (روح‌انگیز) سامی‌نژاد، همسر یکی‌ از کارکنان‌ کمپانی‌ امپریال فیلم‌ بمبئی، را که‌ از سیزده‌ سالگی‌ از کرمان‌ به هندوستان‌ رفته‌ بود مجاب‌ کند و با این‌ توضیح‌ که نام‌ او به‌عنوان‌ نخستین‌ بازیگر زن‌ در تاریخ ‌سینمای‌ ایران‌ ثبت‌ خواهد شد ــ که‌ شد ــ موافقت‌ او و شوهرش، دماوندی، را برای‌ بازی‌ در فیلمش‌ جلب‌ کند. بدین‌ ترتیب‌ گروه‌ هندی‌ ـ ایرانی‌ عبدالحسین‌ سپنتا و اردشیر ایرانی‌ کار خود را در هندوستان‌ آغاز کرد.

«دختر لر» نخستین‌ بار در سی‌ام‌ آبان‌ ۱۳۱۲ در دو سینمای‌ مایاک‌ (دیده‌بان) و سپه‌ بر پرده‌ آمد، و نمایش‌ آن، سال‌ بعد از دوم‌ مردادماه‌ ۱۳۱۳ در سینما مایاک‌ تکرار شد، و پس‌ از یک‌ ماه‌ از چهارم ‌آذر نمایش‌ آن‌ در سینما سپه‌ به‌ مدت‌ پنجاه‌ روز ادامه‌ یافت. سپس‌ با یک‌ دو هفته‌ وقفه‌ در همین‌سینما از نو بر پرده‌ رفت. استقبال‌ از فیلم‌ بسیار پُرشور بود و حتی‌ «مادر بزرگ‌های‌ خیلی‌ پیر» هم‌ رفتند تا سرگذشت‌ «دختر لر» را به‌چشم‌ ببینند.»

 ایفای‌ نقش‌ گلنار در «دختر لر» موجب‌ شد که‌ صدیقه‌ سامی‌نژاد چنان انگشت‌نما و زبانزد خاص‌ و عام‌ شود که هم با دشنام روبرو شد و هم با تشویق برخی مردم در شهرهای مختلف.»

سامی‌نژاد در سال‌ ۱۳۴۹ یعنی ۳۷ سال‌ پس‌ از نمایش‌ «دختر لر»، در مستندی از محمد تهامی‌نژاد با نام‌ «سینمای‌ ایران‌ از مشروطیت‌ تا سپنتا» حضور یافت‌ و به‌ روایت‌ زندگی‌ دشوار و پر از رنج خود پرداخت.

از تهامی‌نژاد نقل‌ شده است‌: «اغلب‌ به‌طور کنترل‌نشده‌ای‌ می‌خندید و در حالی‌که‌ اشک‌ در چشمانش‌ حلقه‌ زده‌ بود به‌ من‌ گفت‌ که‌ هنگام‌ اقامت‌ در هند ایرانی‌های‌ متعصب‌ او را مورد ضرب‌وشتم‌ قرارمی‌دادند و حتی‌ بطری‌ به‌طرفش‌ پرتاب ‌می‌کردند. به‌طوری‌که‌ همواره‌ مجبور بود همراه ‌با محافظ‌ از استودیو امپریال‌ فیلم‌ خارج‌ شود.»

درباره این چهره مستند دیگری با نام «روح‌انگیز سامی‌نژاد» به کارگردانی مجید فدایی نیز ساخته شده که در ارتباط با زندگی نخستین بازیگر زن سینمای ایران و ایفاگر نقش «دختر لر» است،

سامی‌نژاد در حالی در 80 سالگی از دنیا رفت که خاطرات زیادی از دورانی که «دختر لر» ساخته شد و حواشی پیرامون آن بازگو نشد. فریدون جیرانی که مطالعات زیادی درباره تاریخ سینما دارد، با بیان اینکه چنین اتفاقی فقط مختص نخستین بازیگران سینما نبوده، در مصاحبه‌ای با ایسنا گفته بود:‌ «بسیاری از بازیگران سینما، حرف و تاریخ سینما را با خود به زیر خاک بردند. من بارها به آن‌ها گفته بودم که اجازه بدهید این اطلاعات به نسل‌های دیگر انتقال داده شود، اما بسیاری از آن‌ها به این موضوع توجه نکردند.» 

او گفته است: «قدیمی‌های معروف، بریده‌اند و سعی می‌کنند که صحبت نکنند، چون معتقدند سال‌ها به آن‌ها بی‌لطفی شده است و دل پرگلایه‌ای دارند. مثل ناصر ملک مطیعی که من یک بار از او دعوت کردم تا به خانه سینما بیاید و درباره «چهارراه حوادث» (فیلمی به کارگردانی ساموئل خاچیکیان) صحبت کند و هرچه اصرار کردم موافقت نکرد.  فردین هم دق کرد، در حالی که می‌توانست بازی کند. در یکی از برنامه‌های تلویزیونی هفت، بعد از سال‌ها آقای افخمی گفت که اگر به تاریخ سینما مراجعه کنید می‌بینید که بعد از فیلم «گنج قارون» تعداد سینماهای تهران افزایش پیدا کرده است بنابراین نمی‌توان نقش فردین را در تاریخ سینمای ایران انکار کرد اما سال‌ها تلاش شد که این نقش را انکار و حذف کنیم اما نتوانستیم. برای همین بعد از فوت او تشییع جنازه باشکوهی شکل گرفت. او می‌توانست بازی کند، چرا بازی نکرد؟ اگر بازی می‌کرد چه اتفاقی می‌افتاد؟ در سینمای سی سال اخیر که علی بی‌غمی وجود نداشت، می توانست نقش یک پدر را بازی بکند.»

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • سرگذشت غم‌انگیز نخستین زن بازیگر سینمای ایران
  • اولین هنرپیشه زن سینما و یک سرگذشت تلخ پرتکرار
  • آغاز واکسیناسیون فلج اطفال در افغانستان
  • آغاز کمپین واکسیناسیون فلج اطفال در افغانستان
  • خارج کردن تومور ۱۴ سانتی از کلیه کودک ۲٫۵ ساله
  • جراحی تومور ۱۴ سانتی از کلیه کودک ۲ ساله بندرعباسی
  • خارج کردن تومور ۱۴ سانتی از کلیه کودک ۲/۵ ساله
  • تومور ۱۴ سانتی از کلیه کودک ۲ ساله بندرعباسی خارج شد
  • کمک ۱۵ میلیون یورویی اتحادیه اروپا به افغانستان
  • تومور ۱۴ سانتی از کلیه کودک بندرعباسی خارج شد