Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایران اکونومیست»
2024-04-27@06:55:38 GMT

جذابیت پنهان چرخه بی‌پایان خشونت و فقر

تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۲۲۷۸۳۷

جذابیت پنهان چرخه بی‌پایان خشونت و فقر

مروری کوتاه بر اقبال سینماگران در به تصویر کشیدن تلخی و سیاهی های زندگی طبقه فرودست که با انتشار سریال یاغی پای آن به شبکه نمایش خانگی هم باز شده است.

سریال یاغی در حالی  به پایان قسمت چهارم رسیده که همچنان مرکز توجه منتقدان و مخاطبان قرار دارد . مجموعه ای با درونمایه داستانی از  آدم های گرفتار سیاهی و تلخی طبقه فرودست که محکوم به زندگی در همان طبقه هستند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اقبال عمومی مردم به تماشای زیست این آدم ها روی پرده سینما به گذشته‌های دور به ویژه روزگاران محبوبیت فیلمفارسی بر می‌گردد. روزگاری که مخاطب سینمارو با اشتیاق صحنه‌های زد و خورد گنده لات های پایین شهر را با «مهدی مشکی...» «قیصر» و «کندو» و ... دنبال  می کرد.

سریال یاغی بهانه ای است برای بررسی تمایل سینماگران طی یک دهه گذشته به زیست آدم‌های حاشیه ‌نشین و تماشای فقر و خشونت و  جدال بر سر یک لقمه نان در زاغه های جنوب شهر. در حقیقت مرور کوتاهی کرده ایم  به فیلم‌هایی که در سینمای ایران با شکل و شمایلی متفاوت وارد هزارتوی پیچیده و تاریک زندگی این آدم‌ها شده است.

لانتوری

«توی وجود هر کدوم از ما یه هیتلر هست یه ماندلا! جامعه ست که باعث میشه کدومو بیرون بیاریم!» شاید این دیالوگ کلیدی ترین ایده «لانتوری»  یکی از گزیده‌ترین فیلم‌هایی است که با ایده اسیدپاشی به سراغ این طبقه اجتماعی و لایه‌های تلخ و تاریک زندگی جوان هایی از این قشر رفته است.

 

 

سومین ساخته بلند رضا درمیشیان که علاوه بر جشنواره فیلم فجر در شصت و ششمین جشنواره بین‌المللی فیلم برلین به نمایش درآمد، داستان زندگی پسر جوانی به نام «پاشا» را روایت می‌کند که سردسته باند تبهکارانه‌ای به نام لانتوری است. لانتوری با بن مایه زندگی آدم های زخم خورده و آسیب‌پذر جامعه دست به دامن  چند جوان جنوب شهری می‌شود که از سر استیصال باند خلاف‌ یا تبه‌کاری کوچکی راه انداخته‌اند که از هیچ جنایت بزرگی فرو گذار نیستند.

 

 

مغزهای کوچک زنگ‌زده 

«میگن اگه چوپون نباشه  گوسفندا یا از گرسنگی می میرن، چون مغز ندارن. هرکی که مغز نداره به چوپان احتیاج داره، یه چوپان دلسوز... چوپان حکم پدر گوسفندا رو داره، آدم بدون پدر هیچی نیست ...».

 این جمله‌ها ماندنی ترین دیالوگی است که در سکانس پایانی مغزهای کوچک زنگ‌زده (هومن سیدی) با صدای شاهین (نوید محمد زاده) روی ناپدید شدن او در انبوه جمعیت می شنویم. فیلمی به کارگردانی و نویسندگی هومن سیدی که در سی و ششمین جشنواره فیلم فجر کاندیدای یازده جایزه و برنده ۴ جایزه از جمله سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه شد.   مغزهای کوچک با فروش بالای  ۸ میلیارد تومان یکی اتفاق ‌های خوشایند گیشه سینمای سال ۹۶-۹۷ بود که توانست با سوژه ای تکراری در دل صحنه های چرک و سیاه آدم‌های جنوب شهر، مخاطب خوبی را به سینما بکشاند.

یکی از مهم‌ترین نقدهای منفی وارد شده به «مغزهای کوچک زنگ‌زده»  فرم ژورنالیستی آن است. در حقیقت فیلم بیشتر از آنکه به سمت بیان تصویری موقعیت‌ها برود خبری و جنجالی است شبیه شلوغ‌کاری هایی که در فضای رسانه‌ای رقم می خورد تا با انبوه حرف ها و پیام ها احساسات مخاطب را تحت تأثیر قرار دهند.  در این فیلم، خانواده ای در پایین ترین طبقه اجتماعی از راه تولید و پخش مواد مخدر زندگی خود را می گذرانند. برادر بزرگ تر به نام شکور در نبود پدر، رئیس خانواده و صاحب باند مواد مخدر است و همه خانواده را درگیر این تجارت کرده است.  

 

ابد و یک روز

مرتضی در یکی از سکانس‌های مهم ابد و یک روز به سمیه می گوید: «حبس ابد، ممکنه بعد از ۱۵ سال عفو بخوره اما وقتی یک روز به اون اضافه می شه، امکان آزادی وجود نداره، مگه یه روز بعد مرگ زندانی.»

«ابد و یک روز» یکی از معدود نمونه‌های محبوب سینمای ایران در این گونه اجتماعی است. داستان تلخ خانواده‌ای تنگ‌دست ساکن کوچه‌پس‌کوچه‌هایی که در پس هر دیوارش هم جنس جابجا می شود و هم امید سو سو می زند. امید به بهتر شدن. امید به رسیدن یک روز خوب. امیدی کوچک مثل نمره ۲۰ برادر کوچک یا صبح زود بیدار شدن خواهر وسواسی خانه.

هر چند کارگردان در همان نماهای ابتدایی فیلم تکلیفش را با مخاطب روشن کرده و به ما فهمانده که آدم های این خانه هرگز نمی توانند از این چرخه بی‌پایان فلاکت خارج شوند. در صحنه ای که مرتضی (پیمان معادی) و سمیه (پریناز ایزدیار) مواد محسن (نوید محمدزاده) را سر به نیست می‌کنند مادر خانواده همراه پسر نوجوان به خانه همسایه می‌رود و بسته موادی را با هر ترفندی شده پس می‌گیرد  تا به محسن بدهد و کسب و کار ویرانگرش دوباره رونق بگیرد.

متری شش ونیم

متری شش و نیم دومین ساخته بلند سینمایی کارگردان «ابد و یک روز» یکی دیگر از آثار مهم و قابل توجهی است که رویکرد سینماگر تازه نفسی مانند سعید روستایی را به سمت و سوی طبقه ضعیف و گرفتار جامعه ایرانی نشان می‌دهد. این فیلم که در جشنواره سی و هفتم فیلم فجر مورد اقبال منتقدان و مخاطبان قرار گرفت با روایت مهیج از یک ایده دزد و پلیسی  شمایل جذاب و کمتر دیده شده از پلیس ایرانی را با بازی پیمان معادی رونمایی کرد و البته از نگاه اکثر منتقدان این همه چیزی بود که کارگردان را به سمت محله‌های خاک و خلی جنوب شهر کشانده بود.

«برادران لیلا» آخرین ساخته سعید روستایی که اخیرا در بخش مسابقه جشنواره هفتاد و پنجم کن فرانسه به نمایش درآمد و موفق به دریافت جایزه فیپرشی شد نیز با بهره بردن از چهره هایی همچون ترانه علیدوستی، نوید محمدزاده، پیمان معادی و سعید پورصمیمی داستانی از دل آدم های به ته خط رسیده جنوب شهر را روایت می کند. آدم هایی که به نظر می رسد کورسوی امید «ابد و یک رو» و «متری شش و نیم» را هم برای ادامه دادن از دست داده اند.

شنای پروانه

«به ابوالفضل حیرون بودم دست خودم نبود. پروانه که زنم نبود. پروانه زندگیم بود.  احمد آقا تو منو می‌شناسی یه عمر تو اون محل همه دست به سینه من وامیستادن. منم می‌رفتم خونه دست به سینه پروانه وامیستادم. من کمتر از گل بهش نگفت. فقط این بی‌ناموسا فهمیدن اون ریشه منه. ریشمو زدن»

این جملات یکی از معروف‌ترین دیالوگ‌های فیلم «شنای پروانه» اولین تجربه بلند سینمایی محمد کارت است که در جشنواره سی و هشتم جشنواره فلیم فجر در ۱۴ بخش نامزد و جایزه بهترین بازیگر مرد (امیر آقایی) و بهترین بازیگر زن (طناز طباطبایی) را از آن خود کرد.  

شنای پروانه برشی از زندگی لمپنی را روایت می کند که کری‌خوانی‌هایش در شبکه‌های اجتماعی دیده می‌شود، ادعایش زیاد است و برای خود دار و دسته کوچک زورگیری و باج خواهی راه انداخته است. هاشم (امیر آقایی) به خاطر فیلمی که از شنای پروانه همسرش (طناز طباطبایی) در استخر در فضای مجازی پخش شده‌ در سکانسی که پروانه به او پناه برده او به دلایل ناموسی با ضرباتی می‌کشد.

محمد کارت در این فیلم دوربینش را با قاب بندی های دیدنی زیر پوست شهر می‌برد و تصویری از لمپن ایرانی دهه ۹۰ روی پرده می آورد که فراتر از غرق شدن در بزه اجتماعی و آسیب های چون اعتیاد و مواد مخدر و... از شاخه و شانه کشیدن و قدرت نمایی و عربده کشی و عریان کردن خشونت لذت می برد. لمپنی که هیچ شباهتی به لات دهه ۴۰ ندارد و بیشتر از اینکه حس همدردی و تاثر مخاطب را برانگیزد با  جسارت کارگردانی کارت، ترس و دلهره و اضطراب را به جان مخاطب می اندازد.
 

جاندار

پدرام پورامیری و حسین امیری دوماری در اولین تجربه کارگردانی خود با فیلم سینمایی «جاندار» به سراغ ایده قصاص رفتند اما توانستند از دل یک سوژه تکراری با خرده روایت هایی کم رمق جاندار را قابل قبول کنند. «جاندار» از زمان اکران خود در جشنواره سی و هشت فیلم فجر و بعدتر نتوانست نگاه مخاطبان و منتقدان را به خود جلب کند. یکی از مهم ترین انتقادهای وارد شده به جاندار تکراری بودن فیلم چه در مضمون و چه در فرم است.

افشین علیار منتقد سینما در این باره گفته بود: «جاندار به ابتدایی ترین شکل ممکن ساخته شده است. در واقع کپی شلخته ای از چند فیلم با همین موضوع است. ساختار، چیدمان و بده بستان شخصیت بر اساس همان ابد و یک رو زپیش رفته است و از نگاه برخی دیگر از منتقدان تکرار تباهی و سیاهی بدون پشتوانه محکم داستانی و تنها بهره بردن از حضور بازی های قدرتمند بازیگرانی نظیر فاطمه معتمدآریا، جواد عزتی، حامد بهداد و باران کوثری برای یک بار مصرف تولید می شود و چیزی برای ته نشین شدن در جان مخاطب ندارد.
    

صحنه زنی

صحنه زنی دومین فیلم علی صمدی با ساختاری متفاوت از فیلم نخست او (بی‌نامی) پس از آنکه از لیست اصلی فیلم‌های جشنواره‌ سی و هشتم فیلم فجر خط خورد در جشنواره‌ جهانی فیلم فجر به اکران درآمد و پس از آن وارد چرخه اکران عمومی ۱۴۰۰ سینماها شد. صحنه زنی درباره‌ زندگی سه مرد است که یک شبکه خلاف را اداره می‌کنند و کارشان این است که صحنه‌های جعلی تصادف را بسازند و از بیمه پول بگیرند.  

صمدی در صحنه‌زنی سعی کرده با خلق موقعیت‌ها و سکانس‌هایی درگیرکننده  مخاطب را درگیر داستان زندگی کارکترهایی کند که باند خلاف کاری پردرآمدی را اداره می کنند اما به دلیل ضعف های آشکار در قصه پردازی نمی تواند مخاطب قابل توجهی را به سینما بکشاند. مردهای باند تبه کاری دست به کارهایی می‌زنند که به تدریج آنها را به زوال و سقوط می‌کشاند. سلسله اتفاقاتی که برای سردسته این باند می‌افتد و مواجهه‌اش با یک مددکار اجتماعی (مهتاب کرامتی) او را دچار چالش‌های اخلاقی  می‌کند. بهرام افشاری با چهره‌ای خشن و قامتی استوار اما تکیده، به شخصیت درونگرا و عصبانی اسد هویت مردی دلمرده، باخته از زندگی و متلاشی شده داده است.  

منبع: ایران اکونومیست

کلیدواژه: ابد و یک روز شنای پروانه مغزهای کوچک فیلم فجر جنوب شهر صحنه زنی آدم ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۲۲۷۸۳۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است

به گزارش جماران؛ خبرآنلاین نوشت: در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی، محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. بر اساس دیدگاه های کاشی، ایران از جامعه مدنی مبتنی بر نظریه هگلی به دیدگاه جامعه مدنی براساس نظریه لوفور، منتقل شده است. از این منظر همه سازوکار جامعه مدنی مبتنی بر ارزش ها و اصول، دچار اضمحلال شده، و جای خودش را به جامعه مدنی مبتنی بر فرد بیانگری جای آن را گرفته است. جامعه از سمت اتکا به زبان نخبگان اریستوکرات، با توجه به جهان دیجیتال و مجازی، به سمت اتکاء به زبان خود حرکت کرده است. این انقلابی زیرپوستی است که کشور ایران با آن مواجه است، انقلابی که خود ارزش های همه انقلابیون گذشته را اعم آزادی، عدالت، و ... به سخره می گیرد، و خود بنیانگذار سبکی جدید از زندگی است. زندگی ای که در آن گفت و گو میان گذشته و حال، انسداد کامل یافته و آینده ترسناکی را برای همگان به تصویر می کشد. این وضعیت اغلب با این سوال همراه است که چه می شود؟

حرکت از درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به درک زندگی روزمره

کاشی ابتدا سخن را بر تغییر درک جامعه مدنی استوار کرد. او تاکید کرد که می خواهد بگوید «نسبت جامعه مدنی با دولت، و مردم، چگونه بوده، الآن در چه شرایطی به سر می بریم، و احیانا چه چشم اندازهایی قابل بیان است در این باره که به کدام سمت و سو می رویم»

او گفت که «ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به سمت نوعی از جامعه مدنی می رویم که با مناسبات زندگی روزمره در نسبت قرار دارد. جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک آن، دارای بیگانگی هایی از متن زندگی روزمره است و جامعه مدنی به معنایی که پیوند می خورد با زندگی روزمره، فرم و صورت دیگری پیدا می کند. ولی این نقطه، نقطه پایان نیست. بلکه نقطه آغازی است برای یک عهد، پیمان و قرارداد و بازآفرینی تازه، که رو به آینده است.»

گذشته جامعه مدنی در ایران

او در ادامه سخنانش به گذشته جامعه مدنی در ایران اشاره کرد و گفت: «دست کم در ادبیات سیاسی معاصر و نیم قرن گذشته ایران، طرح جامعه مدنی هرچند قبلا نیز مطرح بود اما بیشتر با گفتمان اصلاحات و دوم خرداد وارد ادبیات سیاسی ایران شد و هنوز درک ما از جامعه مدنی همان درکی است که در دهه ۷۰ ایران زاده شد. اما باید گویم از آن نوع جامعه مدنی باید فاصله بگیریم. که البته باید بگویم که ما فاصله گرفته ایم. آن برداشت و آن درک دارای مشکلاتی بود، که امروز عمرش به سرآمده است»

درک هگلی از جامعه مدنی از اوایل دهه ۷۰

کاشی گفت که «جامعه مدنی به معنایی که این ادبیات از اواخر دهه ۶۰ و از اوایل دهه ۷۰ در ادبیات شماری از استادان و فعالان سیاسی مطرح شد، یک درک هگلی بود. به این معنا که جامعه مدنی میان فرد و دولت مستقر می شود. و با این شرایط دارای کارکردهای مختلف است. از جمله، قرار است از افراد در مقابل دست اندازی دولت حمایت کند. همچنین قرار است به افراد در مقابل ساختار قدرت، قدرت عطا کند.»

این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، با اشاره به این که با استقرار دولت اصلاحات معنای دیگری هم به معنای بالا اضافه شد، افزود: «جامعه مدنی قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دمکراسی شود. بنابراین دولت اصلاحات باید جامعه مدنی را با دادن امکانات، تقویت می کرد، و از این طریق بخشی از وظایف و کارکردهای دولت به جامعه مدنی منتقل می شد تا مسیری را که دولت برای پیمودن در توانش نبود، جامعه مدنی پیش می برد.»

او افزود: «معنای دیگر کمک به ناتوانان بود که بعدها اضافه شد؛ اعم از آگاهی دادن یا التیام بخشیدن به فقر و رنج آنان.»

چرا جامعه مدنی گرم دهه ۷۰ سرد شد؟

کاشی در بخش دیگری از سخنان خود این سوال را مطرح کرد «چرا و چه اتفاقی افتاد که ناگهان به تدریج معنای هگلی از جامعه مدنی که در دهه ۷۰ خیلی گرم بود، به تدریج سرد شد، و نقش خودش را از دست داد». او در پاسخ گفت: «بعد از پایان یافتن دوره دوم اصلاحات، و استقرار دولت احمدی نژاد، یکی از وظایف این دولت، اقدام در حذف جامعه مدنی بود؛ به این معنا که دانشگاه یا ، فضاهای نشر یا سپهرهای فرهنگی شبیه این جا (موسسه رحمان)، از بین بروند. این که گفته شد تداوم موسسه رحمان خود نعمتی است، به این دلیل است که این تداوم ناممکن بوده است. به انحاء مختلف این گونه نهادها به راحتی حذف شده اند ، و صدای کسی هم در نیامد و حکومت با موفقیت تمام این فرآیند حذف را به پیش برد. بنابراین این سوال مطرح می شود که مشکل کجا بود؟»

طرح مساله اصلی

کاشی در پاسخ به این سوال که مشکل اصلی کجا بود گفت: «مشکل این جا بود که آیا آن کارکرد نهادهای جامعه مدنی، که در فهم هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، وجود داشت؟ به عبارت دیگر به معنای دیگر جامعه مدنی واقعا واسط بین فرد و دولت قرار داشت؟ باید بگویم که این گونه نبود. همه نهادهای جامعه مدنی حتی شاید موسسه رحمان، متعلق به یک نهاد و یک طبقه خاص تحصیلکرده شهری خاص هستند که از نیمه های دهه ۶۰ تقویت شدند، و خواهان موقعیتی در سازمان قدرت بودند، و در حقیقت نسبتی با کف جامعه نداشتند. یعنی آن واسطه گری که در تعریف هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، اساسا وساطت مذکور رخ نداده است. از این رو باید گفت ما یک گروه های خاصی هستیم، زبان، ادبیات و منافع جمعی خاص خودمان را داریم ، و اساسا با اقشار وسیعی از این جامعه نسبتی نداریم.»

او در ادامه با اشاره به این که «وضعیت جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با ما از یک جهت مشابه است گفت: « هسته سخت جمهوری اسلامی نیز از دورانی مانند انتخابات سال ۱۳۷۶، برایش آشکار شد که جامعه را نمایندگی نمی کند. چون جامعه به اراده دیگری رای داد. به نظر من جمهوری اسلامی در این ۲۰ تا ۳۰ اخیر به تدریج این موضوع را پذیرفته است. همچنین ما هم جامعه را به آن معنا که سخنگوی کف جامعه بوده ایم، نمایندگی نمی کردیم. بنابراین این معنا که ما واقعا بین کف و ساختار دولت وساطت می کردیم، برداشت اساسا صحیحی نیست. بنابراین، جریان اصلاح طلب و آن جریان دیگر هر دو گروهی اقلی بودند و علی الاصول جامعه را نمایندگی نمی کردند. اگر رای بالایی می آوردند، به اعتبار این بود بتوانند کاری در میدان قدرت پیش ببرند. ولی اگر در این بخش کاری از آن ها بر نمی آید چه معنا دارد مردم پشت سر اصلاح طلبان قرار بگیرند.»

این استاد دانشگاه در ادامه گفت: «بنابراین از این دو گروه اقلیت رقیب معلوم است آن گروهی که قدرت، سازماندهی، و زور بیشتری در اختیار دارد، همواره برنده است. به همین دلیل دیدیم که به تدریج اصلاح طلبان از صحنه قدرت جارو شدند، و اتفاق چندان مهمی هم رخ نداد.»

کاشی با ذکر این که در این شرایط تحلیل های جدید در دهه ۸۰ مطرح شد که یکی از آن تحلیل گران خودش بوده گفت: «از نیمه های دهه ۸۰ به بعد، تحلیل هایی بین روشنفکران عمومیت داشت و چشم اندازهای تاریکی را تصویر می کردند مبنی بر این که نهادهای واسط تحت عنوان جامعه مدنی حذف شده، و اکنون حکومت با مردم مواجه است؛ در این مواجهه مردم تنها هستند؛ آگاهی و قدرت مقاومت ندارند، جامعه ذره ای، گسیخته، فاقد معنا و به گونه ای منفعت طلب و منتظر یک فاشیم است. می گفتیم ساختار، و حکومت بدون میانجی گری نهادهای مدنی، با مردم ارتباط برقرار کرده، و احمدی نژاد به عنوان مظهر یک ساختار فاشیستی است. حال اگر فاشیسم احمدی نژاد جواب نمی دهد جامعه مستعد یک فاشیسم بزرگتری در آینده است، و قص علیهذا. البته هنوز این دست از تحلیل ها ادامه دارد.»

۱۴۰۱ و برهم خوردن تحلیل های پیشین

این استاد دانشگاه با اشاره به این که « تحلیل های مذکور غلط نیست. اما تحولات ۱۴۰۱ کمی تصویر ما را دگرگون کرد» گفت: «در ۱۴۰۱ شاهد جنبش گسترده اجتماعی قدرتمند بودیم که بدون میانجیگری نهادهای واسط رخ داد. نه تنها نهادهای مدنی آغازگر جنبش نبودند، بلکه تن مرده آنان مثل دانشگاه ها و ... از جنبش جان دوباره گرفت و گرم شد. از این حرکت ۱۴۰۱ تعریف آغازین ما از جامعه مدنی را منحل کرد. با آن تعریف هگلی گمان می کردیم جامعه مدنی، نهاد واسط میان فرد منفعت جو ی ناآگاه پیچیده در قلمرو شخصی اش با دولت است (مبنای فهم هگلی از جامعه مدنی) که در بنیاد خود دارای مشکل بود. از این رو برای فهم فضای جدید باید به لوفور که تصور هگلی را به هم می ریزد متوسل شویم.»

او درادامه با توسل به رویکرد لوفور، تاکید کرد که « فرد نه تنها منزوی و نآگاه و ناتوان نیست، بلکه در میدان روابط شخصی و خصوصی یا عمومی خود، در شبکه هایی از مناسبات و روابط حضور دارد و نقش بازی می کند، بلکه، در این شبکه های پیچیده، خرد و متکثر ارتباطی، بین جماعت‌های کثیر بی‌نام، گمنام، فرم‌هایی از آگاهی، و دانایی و نگاه به جهان، الگوهایی از اراده ورزی و مقاومت، وجود دارد.»

بر این مبنای تحلیلی جدید کاشی نتیجه می گیرد که «اساسا در عالم خارج چیزی به نام فرد منزوی مستقل تک افتاده وجود ندارد. ما پدیده ای داریم به نام زندگی روزمره و این زندگی روزمره مشتمل است بر شبکه های پیچیده و متکثر و متنوع و رنگارنگی از روابط، که در این روابط، سوژه ها بازتعریف شده، و اصنافی از آگاهی، و برداشت هایی از امور جهان به دست می آورند، که در آن نگاه سابق این ها مغفول و سرکوب شده اند. وجود داشته اند،اما نادیده انگاری شدند. به همین دلیل عرض کردم که درک ما اصلاح طلبان از جامعه مدنی، نوعی درک اریستوکراتیک بود.»

 

نقش اربابان زبان در کسب نمایندگی مردم

کاشی در ادامه به نقش اربابان زبان در زندگی مردم پیش از تحولات 1401 اشاره کرد و گفت:« در جامعه شهری بزرگ، زبان قدرت پیدا می کند، جای روابط طبیعی و واقعی جامعه را اشغال می کند. ما به اعتبار زبان، به این اعتبار که می توانم حرف های منسجم یا مغلق بزنیم، دائم از این فیلسوف به آن فیلسوف سفر می کردیم. باید گفت تنها اربابان ثروت و قدرت نداریم، بلکه اربابان سخن هم داریم. این اربابان سخن همان طبقات اریستوکراتیکی هستند که به نهادهای مدنی، انتشارات، مطبوعات و ... وارد می شوند و قدرت اجتماعی تحصیل کرده، و سپس زبان مردم می شوند، بدون آن که زبان مردم باشند. این وضعیت در روشنفکران چپ و این سوال که کی می تواند زبان زندگی طبقه پرولتاریا باشد، و همچنین در لیبرال ها وجود داشت. از این رو مطرح شد من جواد کاشی که سطح زندگی، و دغدغه های مشخصی دارم، می توانم زبان مردم باشم. این در حالی است که به کمک زور کلام و زبان، نماینده شدم. زیرا ساختارهای نمادین زبان را من می توانم در خدمت بگیرم.»

سه رخداد مهم و به پایان رساندن عمر جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک

این استاد دانشگاه سپس به ۳ رخداد مهم عرصه جامعه مدنی که عمر آن را به معنای اریستوکراتیک اش به پایان رساند» اشاره کرد و گفت: « ۱- از ما که امتحان پس دادیم و اریستوکرات باسواد تحصیل کرده و فیلسوف و روشنفکر ... هستیم می پرسند انقلاب اسلامی و اصلاحات هم که حاصل همین طبقه متوسط آریستوکرات است. به کجا انجامید؟ بالاخره کدام مسئله و دردواقعی ما حل شد؟ ۲- در نتیجه این امتحان، جامعه مدنی و طبقه اریستوکراتیک، و روشنفکران و ... که می خواستند میانجی میان فرد و دولت بشوند کم اعتبار شدند. ۳- اتفاق بسیار مهم دیگر آن بود که با پا به عرصه گذاشتن رسانه های جدید، امکان بروز و ظهور برای آن دسته از طبقاتی که امکان ظهور نداشتند، امکان لازم را فراهم کرد. به تدریج مشاهده می کنید فلان روشنفکر صاحب نام چیزی می گوید و آن دانشجوی سال اول یا دانش آموز دبیرستان هم چیزی می گوید و بسیاری مواقع، هم سخن آن دانش آموز نسبت به سخن آن روشنفکر لایک بیشتری می خورد.»

او در ادامه گفت که «بنابراین گونه همطرازی میان کف و طبقه و فهم اریستوکراتیک جامعه مدنی به پرسش گرفته شد. و ما به قول «لوفور» به سمت یک سنخ تازه ای از جامعه مدنی، جامعه مدنی همبسته با متن زندگی، روزمره مردم حرکت کردیم. زیرا آنان هم اکنون زبان برای سخن گفتن دارند و می توانند خودشان را بیان کنند. نوعی از بیانگری ظهور کرد که با بیانگری آن جامعه مدنی پیشین متفاوت بود.»

تفاوت های دو جامعه مدنی در نسبت شان با حقیقت

کاشی در ادامه «به مشخصاتی» اشاره کرد که می تواند «معرف نسل جدیدی باشد که بدون وساطت آن انسان های صاحب نام و صاحب کلام، قدرت اجتماعی تولید کنند.»

او «ویژگی های مهم جامعه مدنی» جدید را «همبسته با زندگی روزمره» دانست و گفت: «جامعه مدنی جدید مبتنی بر هیچ حقیقت قدرتمندی از جمله ناسیونالیسم، عدالت، دمکراسی، و اسلام نیست. جایی ندارند. این ها شبکه ای از گزاره های قدرتمند قدرتمند و به هم پیوسته بودند که توسط روشنفکران با خطابه ها، نوشته ها، ترجمه ها، و کتاب ها و آثارشان در عرصه عمومی تولید شده بود. ولی حامیان جامعه مدنی جدید اساسا چنین مفهومی از حقیقت به معنای قدرتمندش را بر نمی تابند. می توانیم گمان کنیم که این ها آزادی، عدالت یا ناسیونالیسم هم می خواهند. اما هیچ یک از این ها دال های قدرتمندی که یک شبکه ای بی شمار با ساخته شدن گزاره هایی دور بر آن ، به یک جهان نیرومندی از معنا منتهی شود، نیست و اساسا وجود ندارد. به عبارت دیگر به جای دال های قدرتمند زبانی، چیز دیگری به نام مخرج مشترک تجربه های زیرپوستی ملموس جایگزین، به جای آن دال های قدرتمند جایگزین شده است.»

وجود رنج های مشترک پیوند دهنده و زیرپوستی در همه

استاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه با اشاره به این که « زمانی که می خواهیم در محافل مختلف تفریحی یا شغلی شرکت کنیم، چیزهایی من و شما به طور مشترک رنج می دهد» گفت:«بنابراین رنج های زیرپوستی هم داریم که هرچند رنج من با تو متفاوت است، ولی دارای مخرج مشترک هایی است که همه ما را به نحوی کلافه کرده است هرچند زاویه ورودمان به این رنج ها یکی نباشد. اما یک درک بالنسبه مشترک جمعی از رنج های زندگی جامعه ، ما را به یکدیگر پیوند می دهد. از این رو هر کسی با هر درجه از اعتبار ، سخنی بگوید که با منطق رنج های مشترک ناسازگار باشد، نمی پذیرند و اعتبارشان نیز از دست می رود. بنابراین به جای اهمیت نظم و استواری کلمات، نحوه ارجاع شان به رنج های عمومی مردمان در متن زندگی روزمره مهم است. از این رو اگر از جایی، حرف ها انتزاعی شود، بلافاصله می گویند چه دارید می گویید؟»

کاشی سپس به یکی از مسایل مهم جهان ارتباطات و رسانه های جمعی اشاره می کند و می گوید: « یکی از مویدات این بحث، اهمیت نقش تصویر به جای سخن است به نحوی که الآن عکس جانشین کلمه شده است. شهروند با عکس رابطه ای می گیردکه دیگر دال بر یک جهانی از مفاهیم نیست. اساسا این نسل با متن، آنقدری که نسل من با متن ارتباط برقرار می کرد، ارتباط نمی گیرد. این نسل زمانی که با متن، عکس، رنگ، فیلم، همزمان، عقل و عاطفه و حس و وجدانش درگیر می شود، می تواند باهاش ارتباط برقرار بکند و شاید مهمتر از همه این ها معنا، مفاهیم، زبان، سخن، در یک میدان اینتراکتیو و تعاملی اساسا تولید و مصرف می شود. بنابراین عکس بیشتر آن مفاهیم را بازنمایی می کند.»

او در ادامه با اشاره به این که حاملان زندگی روزمره گرا، دیگر در دوره دو گروهی که یکی ارزش و دیگری دمکراسی را عمده می کردند، زیست نمی کند گفت:« هرچند ادراکات اقلی ته نشست شده در تجربه ۴۰ یا ۴۵ سال گذشته یک سری واکنش های جمعی بسیار قدرتمندی را خلق می کند. اما اساسا بنیاد جهان های معنایی آنان فرو ریخته است. جهان های ضخیم معنایی در مقابل یک عرصه معنازدا، فقط یک جوهر پیوند دهنده دارد، آن هم منطق زندگی ، امکان زندگی و بقا است. به عبارت دیگر آنچیزی که به مثابه تجربه مشترک ۴۰ ساله بر وجدان افراد ته نشست کرده، این است که دنیای ضخیم، پرمعنا و پر سخن تو هیچ ارتباطی به منطق زندگی ندارد که هیچ، بلکه منطق زندگی را دارند خفه می کند. لذا می گویند داریم خفه می شویم دست از سرمان بردارید. این شرایط فعلی است.»

آیا می توانیم در این نقطه جدید بایستیم؟ چشم انداز فردا؛ آغاز نو

عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی سپس با طرح این سوال که «آیا ما می توانیم در این نقطه بایستیم و آیا این پایان است» گفت: « من می گویم. خیر. این نقطه ای است که باید به سمت‌هایی حرکت کنیم. امکان هایی پیش روی ما قرار دارد، و باید در باره آن ها سخن بگوییم. نسل جدید یک یا چند نظام حقیقت با سرمایه های کلامی قدرتمند موجود را همگی دروغ می دانند. بر این اساس میدانی از حقیقت زدایی ایجاد کرده است. سخن معطوف به حقیقت را می زداید و شالوده اش را می شکند. این دو روبه روی هم ایستاده اند. به همین خاطر این منادیان حقیقت هرچه جلو می روند، بیشتر باید به زور بازو و قدرت سرکوبشان اعتماد کنند. زیرا دیگر مجال هیچ پیوندی با این عرصه ندارند. انسداد به طور کامل ایجادشده است. با یکدیگر نمی توانند حرف بزنند. قدرت تفاهم به پایان رسیده است. تبلیغات هم دیگر جواب نمی دهد.»

کاشی در ادامه اما تاکید کرد که « اکنون باید به این سوال پاسخ بدهیم که ما به کدام سمت و سو می رویم؟» او گفت: « در این جا چند کلمه ای در باره چشم انداز فردا بگویم. تاکید می کنم که این گونه نمی توان ماند. این وضعیت گاهی همه را می ترساند. من با دانشجویانم این سوال را مطرح می کنم که چه دارد می شود؟ هیچ افقی وجود ندارد. در این تقابل مشت همه حقیقت های موجود باز شده، و کسی چشم اندازی از آنان انتظار ندارد، و این صحنه ای است که دائم می تواند به سخره گرفته شود، اما این رابطه که جز خشونت دیگر امکانی برایش باقی نمانده، ما را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که « واقعا چشم اندازهای نگران کننده و ترسناکی پیش روی ما وجود دارد، اما باید توجه کنیم که ما در یک نقطه تاریخی بسیار مهم ایستاده ایم» گفت: « همه چیز باید خود را در نسبت با زندگی به نحو تجربی به معنای بقا و زندگی کردن و به مثابه نقطه آغاز و نه کانسپتچوال، بازتعریف کند. این وضعیت خود به معنای عقب نشستن از قبل از اجتماع سیاسی است. گویی اجتماع سیاسی مستقر وا رفته و خیلی تضعیف شده است. و فقط به شرط آغاز مجدد می توان به سمت افق های امید بخش پیش برد. به شرطی که بپذیریم همه چیز باید از نو آغاز شود. تا ثابت نشود، امور، نسبت خیراندیشانه ای به منطق زندگی برقرار می کند، کسی تسلیم آن نمی شود. جامعه از سوال های گوناگون انباشته شده است، ولی این سوال ها نیازمند یک فیلسوف و متفکری نیست که بخواهد به آن ها جواب بدهد. خیر، این ها سوال های وجودی هستند.»

همه در یک دادگاه بزرگ

کاشی در ادامه با اشاره به این که «اگر گمان کنی دیسکورس اسلامی متزلزل شده، می توانید با شاهنامه، یک دیسکورس ناسیونالیستی پاسخگوی وضعیت فعلی باشید باید بگویم تا جایی که، شعرهای شاهنامه در تقابل با دیسکورس مسلط است، برایت کف می زند و هورا می کشد، اما به محض این که از اشعار شاهنامه، یک سازمان فکری درست شود و بگویید که شما مکلف به فلان هستید، بلافاصله شما طرد می کند و هیچ تکلیفی نمی پذیرد. قبول نمی کند که او را از یک قید به قید دیگر ببرند. زندگی گراها می گویند می خواهیم این کار را انجام بدهیم اگر اسم اش آزادی است، بسیار خوب است، اما اگر بخواهی بگویی نظر جان لاک و بنتام راجع به آزادی این است و این را در زندگی بیاموز، بلافاصله به شما می گوید پی کارتان بروید.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که از این رو «همه کانسپت ها ، مفاهیم و مواریث امروز در مقابل یک دادگاه بزرگ قرار دارند، آن هم دادگاه زندگی است» گفت: « از این رو همه با توجه به شرایط باید خود را بازتعریف کنند. حتی ارائه یک درک رحمانی از اسلام تکافوی این وضعیت نمی کند. کار بسیار سخت تر از این حرف ها است که فکر کنی یک دستگاه مفهومی می سازید، و بر اساس آن افراد را متقاعد می کنید. کار فقط کانسپتچوال و مفهومی نیست، بلکه پرکتیکال هم هست. یعنی در میدان و فرصت های تاریخی و زندگی باید رویدادهایی رخ بدهد، و در متن آن رویدادها این ها بیایند حاضر بشوند صداقتشان را اثبات کنند، به این معنا که به راستی مددکار هستند. و الا جامعه بدون اخلاق، بدون هنجار، و پیوندهای بالنسبه مشترک، مستقر نمی شود.»

او افزود: «بنابراین ما در یک نقطه آغاز قرار داریم. این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است. در عصر مشروطه نخبگان نقش ایفا می کردند. این در حالی است که اکنون با کف و متن زندگی روزمره روبه رو هستیم. متن زندگی روزمره و منطق معنا گریز متن زندگی روزمره، قدرت گرفته است. و هر کسی که بخواهد نقش روشنفکر، متفکر، نخبه،و یا نمایندگی سیاسی این مردم را برعهده بگیرد، باید از طریق این متن زندگی روزمره که قدرت و قوت زیادی تحصیل کرده است خودش را اثبات بکند و این کار بسیار دشواری است. نیازمند زمان است. با سرعت هم این موضوع حاصل نمی شود. جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند. از این رو این نقطه آغاز است و مسیر طولانی ای پیش روی ما قرار دارد. ما می رویم که جامعه دیگری بشویم. و افق هایش امروز پیچیده و مبهم است. اما آشکار است که نقطه عزیمتش در کجا قرار دارد. بنابراین عنوان سخنرانی ام «زندگی روزمره، دولت، و جامعه مدنی» است. »

چکیده پسینی

در آخر کاشی، تاکید کرد که « جامعه ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی، که بین دولت و فرد قرار دارد، و ثقلی اریستوکرات به جامعه مدنی و بازیگران جامعه مدنی می داد، عبور کرده است. امروز فرد بدون نیاز آن طبقه نخبه در متن ارتباطات زنده روزمره اش یک جامعه مدنی مقتضی نیازها و زندگی ملموس خودش تولید کرده که اکنون تک تک ما باید برویم، در دادگاهش شرکت بکنیم و خودمان و کانسپت ها و مفاهیم و باورها و مواریث مان را بازتعریف کنیم.»

دیگر خبرها

  • پایان صدرنشینی یک‌ماهه «تمساح خونی»/ «مست عشق» نیامده به اوج رسید
  • خشونت علیه زنان در خانه / زنان چه کنند؟
  • پایان صدر نشینی یک‌ماهه «تمساح خونی»/ «مست عشق» نیامده به اوج رسید
  • رامین پس از گلزنی صورتش را پنهان کرد!
  • کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است
  • این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ / آیا وضعیت هراسناک است؟ / امید با توافق روی آغاز نو، و بازتعریف جدید شکل می گیرد
  • این که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ / آیا وضعیت هراسناک است؟ / امید با توافق روی آغاز نو، و بازتعریف جدید شکل می گیرد
  • سازمان ملل: نگران چرخه خطرناک و در حال افزایش خشونت در خاورمیانه هستیم
  • سازمان ملل: نگران چرخه خطرناک و در حال افزایش خشونت در خاورمیانه  هستیم
  • طی دو سال گذشته، ۳۰۸ کارخانه در خراسان رضوی احیا شده است