برادرکشی پای بساط؛ مادرم او را بیشتر دوست داشت!
تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۴۵۸۹۴۵
جوان ۲۹ سالهای که برادر کوچکترش را پای بساط شرب خمر به قتل رسانده بود، درباره شب جنایت و انگیزهاش از این قتل گفت.
به گزارش خراسان، متهم پرونده جنایی که شنبه گذشته توسط کارآگاهان پلیس آگاهی به محل وقوع جنایت در بولوار ابوذر هدایت شده بود، در حالی که صدای پابندهای آهنین در فضای مجتمع آپارتمانی میپیچید، وارد پذیرایی محل واحد مسکونی شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در این هنگام قاضی «محمود عارفی راد» با اشاره به خنجر نیم متری وحشتناکی که در دست افسر پرونده قرار داشت، خطاب به متهم گفت: با همین خنجر برادرت را کشتی؟ متهم سرش را به نشانه تایید پایین آورد و سپس با فراهم شدن مقدمات بازسازی صحنه جنایت، قاضی شعبه ۲۱۱ دادسرای عمومی و انقلاب (ویژه پروندههای جنایی) با تفهیم اتهام ارتکاب قتل عمدی از متهم خواست حقیقت ماجرا را بیان کند چرا که این اظهارات در مراحل دادرسی مورد استناد قرار میگیرد.
در بازرسی صحنه قتل که سرهنگ، ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد آگاهی) نیز حضور داشت، «امید- د» مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاد و سپس سروان منفرد (افسر پرونده) به تشریح خلاصهای از محتویات پرونده برادرکشی پرداخت و جزئیاتی از اعترافات متهم در مراحل بازجویی را بازگو کرد.
متهم ۲۹ ساله با معرفی کامل خود گفت: «حدود ۲۰ روز بود که اعتیادم به مواد مخدر را ترک کرده بودم به همین دلیل و برای آن که وسوسههای گرایش دوباره به مواد مخدر را از خودم دور کنم تصمیم گرفتم مقداری مشروبات الکلی بنوشم. این بود که موضوع را با برادر کوچک ترم (علی) مطرح کردم. او متاهل بود و دختر خردسالی هم داشت، اما با هرکدام از دوستانم (مشروب فروشان) تماس گرفتم همه پاسخ منفی دادند. در این لحظه برادرم گفت: تو که همه لوازم تولید مشروب دست ساز را در خانه داری! دیگر نیازی به دیگران نیست!
با این سخن برادرم، بلافاصله لوازم تهیه مشروب را بیرون آوردم و مقداری مشروبات الکلی را که از قبل تخمیر شده بود صاف کردم که ساعتی بعد آماده مصرف شد. در همین حال برادرم دخترش را به مادرم سپرد تا او را به طبقه بالا (منزل خودشان) ببرد که ما راحتتر بساط مشروب خواری را راه بیندازیم.
در این هنگام بود که یکی از دوستان مشترک من و برادرم از داخل کوچه سوت زد! ما هم او را برای دورهمی به منزل دعوت کردیم. حمید در کنار بساط مشروب خواری نشست و علی هم برای خرید تنقلات از منزل بیرون رفت، اما در حالی به منزل بازگشت که «رضا» یکی از همسایگان را نیز به خانه دعوت کرده بود تا او هم در کنار ما باشد.
خلاصه ۴ نفری مشغول صرف مشروبات الکلی بودیم و در عالم مستی از هر دری سخن میگفتیم. وقتی با اشاره حمید حرف و حدیثها به اختلافات قبلی بین من و برادرم کشید من خیلی ناراحت شدم به علی گفتم به همین خاطر است که مادر تو را بیشتر دوست دارد! و همواره به تو توجه میکند!»
امید (متهم) ادامه داد: «حرفها به سویی رفت که دیگر من از شدت عصبانیت کنترل خودم را از دست دادم. ناگهان در کشاکش همین مشاجرههای لفظی به درون اتاق رفتم و خنجر نیم متری را از داخل کمد برداشتم و قصد داشتم به داخل کریدور بیایم (جایی که بساط مشروب خواری پهن بود)، ولی ناگهان برادرم را مقابلم دیدم. ابتدا با همان خنجر که در غلاف بود، ضربهای به پایش زدم و سپس خنجر را از غلاف بیرون آوردم و تیغه آن را به سوی برادرم پرت کردم!
در یک لحظه او چند قدم به عقب رفت و کنار در پذیرایی افتاد. وقتی دیدم خون از گردن برادرم فواره میزند! ترسیدم، خیلی پشیمان بودم بی درنگ خودم را فریاد زنان روی پیکر زخمی «علی» انداختم و با دستمال گردنش را فشار دادم تا خون ریزی نکند! ولی شدت زخم به حدی بود که نمیتوانستم از خون ریزی جلوگیری کنم و بدین ترتیب برادرم در مقابل چشمان وحشت زده ام جان سپرد!»
امید درباره گذشته خود نیز گفت: «چندین سال بود که به مواد مخدر اعتیاد داشتم و چند بار هم برای ترک آن تلاش کرده بودم! ولی برادرم با آن که کوچکتر از من بود، ازدواج کرد و صاحب فرزند شد! مادرم نیز بعد از طلاق از پدرم، با مرد دیگری ازدواج کرد که در طبقه بالای همین واحد آپارتمانی زندگی میکند، ولی من بعد از آن که متوجه شدم پای بساط مشروب خواری، برادرم را کشته ام، خیلی دچار عذاب وجدان شدم. کاش میتوانستم خودم را کنترل کنم.»
حضور قاتل در صحنه قتلشب بیست و نهم خرداد گذشته، ماجرای قتل وحشتناکی در خیابان ابوذر کوی طلاب مشهد به پلیس گزارش شد. در پی دریافت این خبر، نیروهای تجسس کلانتری رسالت عازم بیمارستان شهید هاشمی نژاد شدند و با تایید درستی خبر، مراتب را به قاضی «محمود عارفی راد» اطلاع دادند. دقایقی بعد و در حالی که عقربههای ساعت نیمه شب را نشان میداد، قاضی ویژه قتل عمد، تحقیقات گستردهای را در این باره آغاز کرد.
متهم به قتل که هنوز در محل وقوع جنایت حضور داشت با دستور مقام قضایی بازداشت و به کلانتری هدایت شد. ساعتی بعد و در حالی که بررسیهای میدانی قاضی عارفی راد در مرکز درمانی و محل وقوع جنایت به نتایجی رسیده بود، وی عازم کلانتری شد و به بازجویی از «امید» (متهم به قتل) پرداخت که او به صراحت قتل برادرش را پذیرفت.
در ادامه تحقیقات و با دستور قاضی شعبه ۲۱۱ دادسرای عمومی و انقلاب، متهم این پرونده جنایی تحویل کارآگاهان اداره جنایی آگاهی شد تا بازجوییها به شیوه تخصصی ادامه یابد.
منبع: فرارو
کلیدواژه: برادرکشی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۴۵۸۹۴۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
قصه عبرت آموز یک دزد!
روزی که اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم و با غرور خاصی نزد دوستانم به آن پک می زدم هیچ گاه باورم نمی شد که روزی برای تامین هزینه های اعتیادم به اموال مردم دستبرد بزنم اما ...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات سارق حرفه ای قطعات و محتویات خودروهای مردم در حاشیه خیابان هاست که با تلاش شبانه روزی نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شفای مشهد به چنگ قانون افتاد. او که مدعی بود سرگذشت عبرت آموزی دارد درباره قصه تلخ زندگی خود به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری گفت:پدرم به دلیل ابتلا به بیماری های ریوی و قلبی در سن 40 سالگی از دنیا رفت و این گونه مادرم سرپرستی خانواده را به عهده گرفت.
او جوانی اش را گذاشت و همه سختی ها وتلخکامی ها را به جان خرید تا ما آینده را در خوشبختی تجربه کنیم. خلاصه او با کارگری و خیاطی هر3 خواهرم را به دانشگاه فرستاد و آن ها اکنون ازدواج کرده اند و در ادارات دولتی استخدام شده اند اما من مسیر خلافکاری را در پیش گرفتم و بدبختی هایم را به تماشا نشستم.
آن روزها زمانی که 7 سال بیشتر نداشتم در شهرستان تربت جام به مدرسه رفتم. با آن که چندان علاقه ای به تحصیل نداشتم اما به هر طریقی بود تا مقطع دبیرستان درس خواندم. خلاصه 17 ساله بودم که روزی با ترغیب و تشویق دوستانم،اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم چراکه غرورم اجازه نمی داد در برابر آن ها کم بیاورم به همین دلیل سعی می کردم پک های عمیقی به سیگار بزنم که با تشویق و جلب توجه آن ها روبه رو شوم . در همین شرایط خیلی زود پای بساط شیره و تریاک هم نشستم و دورهمی های لذت بخش دوستانه ام آغاز شد .
چنان در عالم هپروت سیر می کردم که هیچ گاه به ذهنم نمی رسید این لذت های زودگذر فرجامی وحشتناک دارد. آن روزها فقط همین غرورهای جوانی و تعریف و تمجیدهای دیگران را می دیدم و مدام در پارتی ها و شب نشینی ها شرکت می کردم. نصیحت های مادرم نیز فایده ای نداشت چراکه من هم مانند همه معتادان که مصرف تفریحی را شروع می کنند، خودم را فریب می دادم که من مانند دیگران نیستم و هر روزی که اراده کنم دیگر مصرف نمی کنم.
حتی گاهی برای چند روز نزد دوستانم نمی رفتم تا چنین وانمود کنم که من اراده ای قوی دارم و آلوده مواد افیونی نمی شوم. مادرم از رفتارهای من زجر می کشید و گریه می کرد اما من هیچ توجهی به اطرافم نداشتم تا این که بالاخره باورم شد دیگر معتاد شده ام .
چند بار مادرم با سختی های بسیار مرا در مراکز ترک اعتیاد بستری کرد اما فایده ای نداشت تا این که به خودم آمدم و با کمک یکی از دوستانم که مرا راهنمایی می کرد چند سال از چنگ مواد مخدر گریختم و در سن 30 سالگی به توصیه مادرم ازدواج کردم تا شاید مسیر درست زندگی را بیابم اما بعد از ازدواج دوباره دوستان هم بساطی ام به سراغم آمدند و با وسوسه های لذت آنی و تعریف و تمجیدهای آنان از پک های عمیق سیگار و مصرف زیاد مواد مخدر ،باز هم به منجلاب مواد افیونی افتادم ولی این بار شیوه ای خطرناک را در پیش گرفتم و مصرف هروئین را شروع کردم . حالا همسرم زجر می کشید و با اشک هایش تلاش می کرد تا مرا از بیراهه هولناک بازدارد.
چند بار دیگر در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم ولی چون در زمینه پوشاک فعالیت داشتم و با افزایش قیمت ها در بازار به وضعیت خوبی رسیده بودم هنوز توان خرید هروئین را داشتم اما دیگر نمی توانستم به خاطر خماری های مواد مخدر صنعتی در محل کارم بمانم به گونه ای که مجبور شدم مغازه ام را تعطیل کنم.
در این شرایط پس انداز هایم نیز به پایان رسید و خانواده ام برای نان شب محتاج شدند. همه دوستانم از من فرار می کردند چراکه دیگر پولی نداشتم مانند گذشته مقدار زیادی شیره و تریاک را پای بساط آن ها بگذارم وباید از هروئین های آنان مصرف می کردم. این گونه بود که با ترس و لرز برای اولین بار از یک خودرو در حاشیه خیابان سرقت کردم و با فروش باتری و ضبط و پخش آن هزینه های یک روز اعتیادم تامین شد ولی می ترسیدم آشنایان و بستگانم مرا درحال سرقت مشاهده کنند و آبروریزی شود این بود که تصمیم گرفتم به مشهد بیایم و سرقت هایم را در این شهر ادامه بدهم .
بارها در مناطق مختلف شهر مشهد به خودروهای شهروندان دستبرد زدم و با فروش اموال سرقتی هزینه های اعتیادم را تامین کردم تا این که شب گذشته هنگام عبور از بولوار ابوطالب چشمم به پرایدی افتاد که به راحتی می توانستم به آن دستبرد بزنم چراکه هیچ گونه امکانات امنیتی و ضد سرقت نداشت اما هنوز مشغول بازکردن در خودرو بودم که ناگهان خودم را در محاصره افسران گشت کلانتری شفا دیدم و آن ها در حالی مرا دستگیر کردند که چندین بسته حاوی هروئین نیز به همراه داشتم . حالا بسیار پشیمانم و می دانم آینده ام را نابود کرده ام اما ای کاش ...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد) تحقیقات گسترده افسران کارآزموده دایره تجسس برای ریشه یابی سرقت های دیگر این جوان وارد مرحله جدیدی شد تا شهروندانی که اموال آن ها توسط این سارق جوان به یغما رفته است شناسایی شوند .