روایت خواندنی حیات ۸۰۰ ساله زبان فارسی در هندوستان
تاریخ انتشار: ۲۱ تیر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۴۶۵۶۵۳
زبان فارسی بیش از هفت سده، زبان رسمی مردم هندوستان بزرگ بوده است. هندوستان بزرگ یعنی از شرق بنگال (حوالی اورست) تا غرب پاکستان و مرزهای ایران کنونی. - اخبار اقتصادی -
خبرگزاری تسنیم؛ گروه «اندیشۀ اقتصاد»؛ پروندۀ ویژۀ «جهاد سازندگی»
پروندۀ تمدنی جهاد سازندگی به ایستگاه هندوستان رسید. در این بخش، به هندوستان بزرگ، که تا شرق کلکته و حوالی اورست کنونی گسترش یافته بود، بهعنوان بخش شرقی فرهنگ و تمدن حیرتآور و عالمگیری خواهیم پرداخت که ایرانیان پس از مسلمان شدن پدید آوردند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
راهیابی پارسی به هندوستان بزرگ
گرچه اولین مواجهۀ ایرانیان مسلمان با اهالی هندوستان به قرون اول و دوم هجری بازمیگردد، اما از منظر حاکمیت سیاسی، «سبکتگین»[1] – سرسلسلۀ غزنویان – اولین حکمران اسلامی است که در اواخر قرن دهم میلادی، کابل و بخشهایی از پنجاب را تصرف میکند؛ پس از او سلطان محمود غزنوی، بین سالهای 1005 تا 1027میلادی (مصادف با 421 قمری)، بیش از 15 نوبت به این منطقه حمله برده است.
با راهیابی به هند در این دوران، بسیاری از حکما و دانشمندان تراز اول ایرانی در بسط و گسترش تمدنی به این دیار همت گماشتند و این سرزمین را به یکی از قطبهای مهم تمدن ایران اسلامی مبدل ساختند؛ درباریان هند در این دوران به پارسی سخن میگفتهاند و مینوشتهاند. نمونۀ بارز این اندیشمندان، ابوریحان بیرونی است که با توجه به تسلطش بر زبانهای رایج مناطق مختلف، آثار متعددی را در ترجمۀ هندی، سانسکریت، عربی و فارسی در کارنامه دارد و اثر ارزشمند و سترگ «تحقیق ماللهند»[2] حاصل سفر او به شبهقارۀ هند است.
این شرایط کژدار و مریز ادامه یافت تا ابتدای قرن سیزدهم میلادی که اسلام رسماً بر دهلی و شمال هند حاکم شد. سلسله حکومتهای مسلمان - که عموماً عمری کوتاه داشتند - از سال 602 هجری قمری (1206 میلادی) تا 932 هجری (1526 م) بر هند تسلط یافتند، که مشتمل بر سلسلههای ترک و افغانِ «مملوک»[3]، «خلجی»[4]، «تغلق»[5]، «سادات»[6]، «لودی»[7] و «سوری»[8] بود. در 932 هجری (1526 م)، با تسلط «بابر»[9] بر هند، سلسلۀ گورکانیان - بهعنوان اولین امپراتوری فراگیر مغولان مسلمان هند - تأسیس شد و فصل دیگری از حکومت مسلمانان بر این سرزمین رقم خورد که تا سه و نیم قرن بعد ادامه داشت.
نوعروسی که به بنگاله میرود
کاملاً مشهود است که فرزندان تیمور در ایران و هند – از جمله شاهرخ[10]، گوهرشادآغا[11]، بایسنقر و الغبیگ – مستغرق در فرّهی و شکوه تمدن ایران اسلامی، یک خط تمدنی را پی گرفتهاند. مقارن همین زمان است که حافظ دربارۀ نفوذ شعر و ادب پارسی تا اقصای هند – بنگال – معتقد است که زبان فارسی، زمان و مکان را درنوردیده و طی راه یک ساله در یک شب را هموار کرده است:
ساقـی حدیث سرو و گل و لالـه مـیرود ویـن بحـث با ثـلاثـه غســاله مـیرود
می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت کار ایـن زمـان ز صنعت دلالـه مـیرود
شکـرشـکن شونـد همـه طـوطیـان هند زیـن قنـد پارسـی که به بنگالـه میرود
طی مکـان ببین و زمان در سلـوک شعر کاین طفل یک شبه ره یک ساله میرود
نیمۀ سدۀ یازدهم قمری (یا هفدهم میلادی)، مقارن زمان شاهجهان[12]، اوج اقتدار این سلسله بود؛ در این زمان فرمانروایی اسلامی در هند یکی از بزرگترین و ثروتمندترین امپراتوریهای جهان به شمار میرفت. آثار به یادگار مانده از این دوران، از جمله «تاج محل» جزو شگفتانگیزترین آثار دوران تمدن اسلامی است که یکی از پایههای الهامبخش برای معماریهای بعدی (از جمله آثار گرانقدر دوران صفویه) به شمار میرود. این اوج تمدنی تا 1151قمری - 1739 میلادی، مقارن با جنگ «کرنال»[13] - ادامه داشت. بخش قابل توجهی از کتیبههای آثار و متون مضروبات هند در این دوران به زبان فارسی نوشته شده است. علیاصغر حکمت[14]، وزیر فرهنگ پهلوی در اثری با عنوان «نقش پارسی بر احجار هند: فهرستی از کتیبهها و خطوط فارسی بر لوحسنگهای هندوستان، (تهران و کلکته، 1958)» حدود 200 سنگنویس فارسی آثار هندوستان را برشمرده و گردآورده است. جالب است بدانید تاج محل، که یکی از عجایب هفتگانۀ جهان است، درحقیقت مزار همسر یکی از پادشاهان گورکانی است، که شاهزادۀ صفوی بوده و اصالت شیرازی داشته است![15]
در داخل آرامگاه یا درگاه تاج محل (از عجایب هفتگانه جدید جهان در یونسکو) قبر شاه جهان و ارجمندبانو وجود دارد که با سنگ مرمر یکپارچه تزئین شدهاست؛ کنار سنگ مرمر قبر سمت راست به خط فارسی نوشته شدهاست: «مرقد منور ارجمندبانو بیگم مخاطب به ممتاز محل متوفی سنه...» کنار سنگ گور شاه جهان نوشته شده: «مرقد مطهر اعلیحضرت فردوس آشیانی صاحبقران ثانی شاه جهان طاب ثراه سنه 1076 ق»
کتیبه فارسی دوره اکبرشاه گورکانی
فارسی در آگره
فارسی نوشته در مسجد دهلی
کتیبه حضرت بال کشمیر سرینگر
در یک دورۀ هفتصد ساله، بخش اعظم زبان دیوانی و زبان شعر در هندوستان، زبان فارسی است؛ تا 1836 میلادی که «لرد ویلیام بنتینک»[16]، فرماندار کل کمپانی هند شرقی، انگلیسی را جایگزین این زبان کرد.
آقا محمدعلی داعیالاسلام[17] در مقدمۀ جلد پنجم «فرهنگ نظام» تعدادی از فرهنگهای لغت فارسی در هند را بررسی کرده است. حدود 25 فرهنگ لغت فارسی در هندوستان طی این هفتصد سال نوشته شده که فرهنگ فخر قوامی، فرهنگ رشیدی، سراجاللغه، فرهنگ جهانگیری، فرهنگ برهان قاطع، غیاثاللغات، آصفاللغات و فرهنگ آنندراج از آن جمله است. محمدعلی ربانی رایزن فرهنگی ایران در هند در شهریور 1398 با اشاره به رواج زبان فارسی در منابع علمی هندوستان اعلام کرد که وجود 10 میلیون نسخۀ خطی در هندوستان وجود دارد که از این تعداد یک میلیون نسخه خطی فارسی است.[18]
سبک هندی یکی از سه سبک اصلی ادبیات فارسی است. در این دوران شخصیتهای فارسیسرای سبک هندی فراوانی در سپهر ادبیات این سرزمین پدیدار شدند. میرغلامعلی ابن نوح آزاد حسینی واسطی بلگرامی[19]، شاعر و تذکرهنویس هندی قرن دوازدهم هجری است، که در تذکرۀ «خزانة عامره»، که یکی از چند تذکرۀ ارزشمند فارسی است و در تاریخ 1177 هجری قمری نگارش یافته، اشعار، شرح حال و گاه نقدی بر اشعار شاعران صاحب صلۀ ایران و هند را به رشتۀ سخن کشیده است. از بزرگترین شعرای فارسیگوی هندیتبار بیدل دهلوی، امیر خسرو دهلوی و علامه اقبال لاهوری را میتوان نام برد. یکی از محققان غربی دربارۀ رواج ادبیات فارسی در هند مینویسد:
«زبان فارسی پیش از آنکه هندوستان مستعمرۀ انگلستان شود، دومین زبان رسمی این کشور (در دورۀ گورکانیان زبان رسمی) و زبان فرهنگی و علمی بهشمار میرفت. اما پس از استعمار، انگلیسیها در سال 1832 با زور انگلیسی را جایگزین فارسی کردند.»[20]
تکانهای برای حضیض یک فراز هفتصدساله
در جنگ کرنال نادرشاه – متعاقب بیحرمتی و کشته شدن فرستادهاش در دربار گورکانی – با حمله به دهلی، در یک روز 20 تا 30 هزار نفر از لشگریان هندی را از دم تیغ گذراند و بر محمدشاه گورکانی[21] چیره گشت. حکمرانی بر هند برای نادرشاه جذابیتی نداشت یا میسر نبود؛ به همین دلیل در ازای گرفتن کلید خزانۀ سلطنتی به محمدشاه امان داد و او را در سلطنت هند باقی گذاشت. گویند ارزش این غنائم – از جمله کوه نور، دریای نور و تخت طاووس - چنان بود که نادرشاه سه سال مردم ایران را از مالیات معاف کرد.
خالی شدن خزانه در زمان محمد شاه، که پیش از آن در هفده سالگی بر تخت جلوس کرده بود و حکمروایی نمیدانست، زمینهساز اضمحلال امپراتوری بزرگ گورکانیان پارسیزبان شد. پس از این تاریخ است که کمپانی هند شرقی، سنگر به سنگر به فتح هند میپردازد.
گریزی به حضور بریتانیا در هند
آنچنان که ذکر شد، متعاقب شکست هندیان از نادر شاه افشار در کرنال، حکومت هندوستان رو به زوال نهاد و بهتدریج تحت سیطرۀ بریتانیا قرار گرفت. در نگاه کلی استعمار انگلستان بر هند شامل دو دوره است: دورۀ اول (1170 – 1247 ق/ 1757 – 1858 م) که کمپانی بزرگ هند شرقی به مرور بر این سرزمین حاکم شد و دورۀ دوم (1247 – 1366 ق/ 1858 – 1947 م) که هند رسماً و در حوزۀ سیاسی به مستعمرۀ انگلستان مبدل شد.
پیش از انگلستان، حاکمان دول دیگر اروپایی – از جمله هلندیها، دانمارکیها و پرتغالیها – نیز به تجارت در این سرزمین زرخیز – خصوصاً بهعنوان سرپل تجارت دریایی آسیا - اشتغال داشتند. در قرن 16 میلادی، بیشترین حضور کشورهای اروپایی را در این سرزمین توسط پرتغالیها میبینیم. در این زمان، بنادر هند در حقیقت بارانداز بارگیری مواد اولیۀ بخش وسیعی از آسیا – از شرق دور تا ایران بزرگ – و محل تخلیۀ مصنوعات اروپاییِ تولید شده بودند. اما با قدرت گرفتن بانکداران بریتانیایی، بهتدریج قدرت نفوذ کشورهای سهگانۀ فوقالذکر نیز رو به ضعف نهاد و حاکمیت سیاسی اقتصادی انگلستان جایگزین آن شد.[22]
اولین جای پاهای انگلستان در هند به سال 1600 میلادی باز میگردد؛ زمانی که الیزابت اول در 31 دسامبر این سال حکمی خطاب به کمپانی هند شرقی صادر کرد که در حقیقت مجوز تجارت این کمپانی در بخشهای شرقی هندوستان به شمار میرفت.[23]
رفتوآمد تجاری انگلیسها به هند ادامه داشت تا در سال1170 قمری (مقارن 1757 م) با گذشت کمتر از دو دهه از شکست گورکانیان توسط نادرشاه، و ضعف روزافزون این امپراتوری بزرگ 350 ساله، مسئولان کمپانی هند شرقی شرایط را مهیا دیدند که پس از بیش از یک سده حضور صرفاً تجاری در هندوستان بزرگ، با ورود به حوزۀ سیاست، استیلای همهجانبهای را بر این کشور بزرگ رقم بزنند. در همین راستا، نبرد «پلاسی»[24] نخستین جنگ انگلیسها با اهالی هند درگرفت. پس از پیروزی انگلستان در این نبرد، و آشکار شدن ضعف عمیق حاکمان محلی هند، این جنگها دامنهدار شد و گسترش یافت؛ از مهمترین جنگهای پس از این تاریخ میتوان به نبرد «بکسر»[25] اشاره کرد که در واقع رویارویی مستقیم گورکانیان با کمپانی هند شرقی بوده است – اروپا پس از 6 سده کشمکش، و عقبنشینی نوبت به نوبت، این بار شکافی برای رخنه و شکست سدّ تمدن قویم ایران اسلامی پیدا کرده بود.
هرچه پیش میرفت دایرۀ نفوذ سیاسی و اقتصادی کمپانی هند شرقی در شبهقاره افزایش مییافت تا آنجا که در سال 1218 قمری (معادل 1803 میلادی) بیش از 260 هزار سرباز – معادل دو برابر پیادهنظام کل بریتانیا – در خدمت این کمپانی بودهاند[26] و بخش قابل توجهی از تجارتِ دنیای صنعتی به بارانداز دنیای شرق - شامل تجارت پنبه، ابریشم، رنگ نیل، نمک، ادویه، چای، و تریاک – نیز در انحصار این کمپانی قرار گرفته بود.[27]
سلطان تیپو؛ آخرین سنگر
در این سالها آخرین سدهای مقاومت هندیهای پارسیزبان در برابر نفوذ تمدن غرب، یکبهیک درهمشکست. شاید مقاومت تیپوسلطان[28]، حاکم شیعی غرب هند را بتوان آخرین سنگر و نمادی از مقاومت تمدن ایرانِ شاخۀ هند، در برابر غرب دانست. وی آخرین حاکم میسور در جنوبغربی هند و از ارادتمندان خاص امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – بود.[29] بیشتر اوقات به زبان فارسی مینوشت و سخن میگفت.[30] به همین جهت تعداد زیادی نامه به زبان فارسی از تیپوسلطان باقی مانده است.[31] یک دهه پس از شهادتش، برخی از این نامهها ترجمه شد و با اضافه کردن حواشی و پارهای توضیحات توسط ویلیام کرک پاتریک[32] در سال 1811 میلادی در لندن به چاپ رسید.[33]
تیپوسلطان در زمان زمامداریاش بر میسور، حتی دستور داد سکههای جدیدی ضرب کنند و نام ائمۀ هدی را بر آنها نهاد. این سکهها عبارت بودند از «صدیقی» (معادل شانزده روپیه)، «امامی» (معادل دو روپیه)، «باقری» (معادل نیم روپیه)، و همچنین«جعفری» و «کاظمی» (به عنوان سکههای خردتر).[34]
وی آشکارا با نفوذ بریتانیا مخالف بود و برای دعوت به مبارزه با این کشور، سفرای متعددی به سوی مسئولان سایر حکومتها فرستاد؛ از جمله کشورهایی که برای آنها سفیر فرستاد، میتوان به فرانسه، عثمانی، عمان، زندیه، قاجار، عربستان، کشمیر، حیدرآباد، پونا، دهلی و درانی اشاره کرد.[35]
متعاقب خیانت اطرافیان این شهید والامقام[36] و شکست سپاه او توسط ارتش بریتانیا در سال 1213 قمری (مقارن 1799 میلادی) ستون فقرات مقاومت هندوستان در هم شکست و اقتدار و نفوذ انگلیسیها در هند بهسرعت افزایش یافت.[37]
محل ولادت سلطان تیپو
در سر در ورودی شرقی مقبرۀ تیپوسلطان این دوبیتی نوشته شده:
از فاطمه زوجه علی شیر خدا
شد سبط نبی سیدشهدا پیدا
این فاطمه زاد از علیّ حیدر
تیپوسلطان که گشت شاه شهدا
و در سر در جنوبی حک شده:
در ملک حجاز از علی حیدر
مفتوح شده هفت قلاع خبیر
زین حیدر دکنی دول کز نانک
گشتند مطیع یک خدیو کشور
جمعبندی
تمدن غرب با محوریت بریتانیا جای پای محکمی یافته بود، با این هدف که از کانون هند، گامبهگام ریشههای تمدن بزرگ ایران اسلامی را بخشکاند؛ امری که با روی کار آمدن دولت سیاسی «راج بریتانیا» بهجای کمپانی هند شرقی، تا میانههای سدۀ بیستم و استقلال هند از این کانون، مستمراً ادامه یافت. پس از استقلال هندوستان از بریتانیا، دیگر از آن تمدن شکوهمند که هفت سده بر این سرزمین حکم رانده بود، اثری یافت نمیشد؛ گو اینکه ارتباط این سرزمین با بسیاری از همسایگانش – که دیرزمانی هموطن و همزبان و همکیش بودند – ارتباطی خصمآلود بوده و هست - چنانکه در کشمیر شاهدیم؛ و با این شرایط، از آن تمدن عریق هفتصد ساله – لااقل در حوزۀ سیاسی و در ابعاد فراملی - جز لاشهای بیهویت و ناشناخته باقی نمانده است. نقطۀ عطف و موجد این «گسست هویتی و تمدنی» تجزیۀ این سرزمین بزرگ به چندین کشور کوچک، و همچنین تغییر زبان و تسلط زبان انگلیسی – بهجای فارسی - بر این شبهقاره است، که نفس تمدن سرزمین شرقی این تمدن را گرفت و ارتباط سرزمینهای هندوستان بزرگ را با گذشته و ریشههای تمدن مادر بکل از هم گسست؛ گرچه آثار ارتباطات تاریخی متقابل ایران و هند هنوز کم و بیش پابرجاست.
پینوشتهای مهم زیر را ببینید
[1] - ابومنصور سَبُکتَگین ملقب به ناصرالدین والدوله (متوفی به سال 387 ق/ 997 م) پدر محمود غزنوی است.
[2] - نام کامل این کتاب «تحقیق ماللهند من مقوله فی العقل اَو مردوله» است.
[3] - سلسلۀ مملوک یا خاندان غلامان یا غلامشاهیان (به هندی: ग़ुलाम ख़ानदान، و اردو: غلام خاندان) (1206 تا 1290 م) توسط «قطبالدین ایبک»، فرمانده ترک تورانینژاد که در آسیای مرکزی متولد شده بود بنیانگذاشته شد.
[4] - سلسلۀ خلجی (به هندیसलतनत ख़िलजी) سلسلۀ ترکهای خلج با اصلیت افغانستانی و فارسیزبان بود که بین سالهای 1290 تا 1320 میلادی در بخش گستردهای از جنوب آسیا حکمرانی میکرد. آنها پیدرپی در مقابل حملۀ مغول از هند دفاع کردند. زبان درباری سلسلۀ خلجی، فارسی بود، پس از آن عربی، و زبان خودشان یعنی ترکی خلجی و برخی از زبانهای بومی شمال هند بوده است. هرچند فارسی، زبان مادری افراد این سلسله نبوده ولی سلاطین سلسلۀ خلجی مشوق استفاده از زبان فارسی بودند. این استفاده از زبانهای مختلف باعث بهوجود آمدن اولین فرم از «زبان اردو» شد. (برگرفته از: ویکیپدیا؛ رؤیت: 97.05.25)
[5] - تغلق شاهیان یا تغلقیه سلسلهای مسلمان از سلاطین دهلی بودند که میان سالهای 720 تا 815 هجری قمری نزدیک به یک سده بر بخش بزرگی از شبهقارۀ هند حکم راندند. تغلق به معنای سردار از واژۀ ترکی قتلغ برگرفته شده است که در هندی به این شکل درآمده است. بنیانگذار این سلسله فردی از قبایل ترک نواحی مرزی آسیای مرکزی و شبهقارۀ هند به نام غیاثالدین تغلق بود. (برگرفته از: ویکیپدیا؛ رؤیت: 97.05.25)
[6] - سلسلۀ سید (به انگلیسیSayyid dynasty) از 1414 تا 1451 میلادی بر بخشهایی از هند حکومت کردند. مرکزیت این سلسله در دهلی بود. آنان خود را در زمرۀ سادات میدانستند. (برگرفته از: ویکیپدیا؛ رؤیت: 97.05.25)
[7] - لودی نام سلسلهای حکمران دهلی در هند از پشتونتبارهای مسلمان است که از 1451 تا 1526 میلادی حکمرانی کردند. این سلسله پس از هجوم امیر تیمور به هند در سال 801 ه. ق. بعد از سلسلۀ تغلقیه روی کار آمد و با هجوم بابر از میان رفت. لودیها از ولایت غزنه بودند که در دوران امپراطوری غزنویان توسط سلطان محمود غزنوی برای گسترش نفوس مسلمانان به شبهقارۀ هند کوچانیده شده بودند. این سلسله مهاجرتها با مرگ سلطان محمود خاتمه یافت. (برگرفته از: ویکیپدیا؛ رؤیت: 97.05.25)
[8] - سلسلۀ کوتاهمدت (947 – 961 ق / 1540 – 1554 م) و پشتون تبار «سوری» دو حاکم داشت؛ ابتدا فریدخان (ملقب به شیرخان)، نصیرالدین همایون - دومین پادشاه گورکانی و جانشین بابر – را در دو جنگ شکست داد و فرمانروای هند شد؛ در پی مرگ او در سال 1545 میلادی، پسر دوم فرید - جلال، ملقب به اسلامشاه – اعلام سلطنت کرد، اما مجدداً توسط گورکانیان در سال 1554 میلادی شکست خورد و فرمانروایی هند را به ایشان واگذاشت.
[9] - ظهیرالدین محمد بابُر (888 - 937 ه. ق / 1483 - 1530 میلادی)، مؤسس امپراتوری مغولی هند بود. بابر پنجمین پشت از نوادگان تیمور لنگ بود او فرزند میرزا عمر شیخ فرزند سلطان ابوسعید فرزند میرزا محمد فرزند میرانشاه فرزند تیمور بود و نسبش از سوی مادر، قتلغ نگار خانم، به پانزده واسطه به چنگیزخان میرسد. (برگرفته از: ویکیپدیا؛ رؤیت: 97.05.25)
بابر به فارسی و ترکی ازبکی شعر دارد که از آن جمله است:
بابر به عیش کوش که عالم دوباره نیست
نوروز و بهار و می و دلبـری خـوش است
(نگاه کنید به: رضا قلی هدایت، مجمع الفصحاء، ج 1 ص 19)
[10] - شاهرخ میرزا (807 – 850 ق/1405–1447 م) چهارمین پسر تیمور گورکانی و از بزرگترین پادشاهان تیموری است. طی حکومت 43 سالۀ شاهرخ بر ایران، او و همسرش گوهرشادآغا خدمات شایستهای به فرهنگ ایرانزمین کردند. چنان که بعدها این میراث هنری در اختیار صفویه قرار گفت و شاهکارهای معماری دورانهای بعدی را رقم زد.
تیموریان (گورکانیان) هند نیز همگام با عموزادگان خود در ایران، همین رویه را در پیش گرفتند، که از آن جمله میتوان به بنای شاهکار بینظیر «تاج محل» اشاره کرد.
[11] - مهدعلیا، ملکه گوهرشاد بیگم (780 - 861 ق / 1379 (تقریباً) – 1457 م) معروف به گوهرشاد آغا، همسر شاهرخ و از زنان فرهنگی خوشنام تاریخ ایران است. وی به ارتقاء فرهنگ ایران اهتمام جدی داشت؛ مدارس و مساجد گوهرشاد در مشهد و هرات (پایتخت تیموریان در این عصر) از ثمرات او است. او و همسرش شاهرخ به بارگاه علی بن موسی الرضا – علیه السلام - توجه ویژهای داشتند؛ گذشته از زیارتهای پیاپی شاهرخ از این مضجع شریف، و پایهگذاری مسجد جامع گوهرشاد در جوار مرقد حضرت، مادر این بانو – با نام «بانو خانزاده بیگم» - نیز در جوار این امام همام مدفون است.
پسران او الغبیگ در سمرقند (استاد ریاضیات، نجوم و هیئت)، سلطان ابراهیم میرزا در شیراز (خطاط و شاعر)، و بایسنغر میرزا (ادیب و خطاط چیرهدست) در هرات، از حاکمان دانشمند و هنرمند تاریخ این سرزمین هستند.
[12] - شهابالدین محمد شاه جهان (1000 – 1076 ق/ 1592 – 1666 م)، فرزند جهانگیر و پنجمین امپراتور سلسلۀ گورکانیان هند است. وی پس از نشستن بر تخت سلطنت با نام «شاهجهان» شهرت یافت، همسر او نیز به «ممتاز محل» ملقب شد. او به مدت 31 سال از سال 1037 تا 1068 ه.ق (1627 تا 1658 م) فرمانروای هندوستان بود. شاه جهان مانند پدر بزرگش اکبرشاه عاشق هنر و معماری و شعر و ادب فارسی بود. مشهور است که هیچ پادشاهی در طول تاریخ هند به اندازۀ شاه جهان از خود کارهای عظیم معماری و هنری برجای نگذاشته در این خصوص تنها کافی است به شاهکار «تاج محل» و نیز آرامگاه آصفالدوله، قلعۀ آگرا و قلعۀ سرخ دهلی و باغ شالیمار لاهور اشاره کرد که شهرت جهانی دارند. از او فرمانهای زیادی باقیمانده، که همگی به زبان فارسی است؛ اما فرمان او در مورد کشمیر که بر روی سنگی در مسجد سرینگر نیز حک شده، بصورت خاص قابل توجه است.
[13] - جنگ کرنال، نبردی است که نادرشاه افشار طی آن دهلی، پایتخت هندوستان را فتح کرد. این نبرد در پنجم اسفند 1117 شمسی، مصادف با پانزدهم ذیالقعدۀ 1151 قمری و 24 فوریه 1739 میلادی رخ داد.
[14] - علیاصغر حِکْمَت، (زادۀ 21 فروردین 1272 در شیراز - درگذشتۀ 1 شهریور 1359 در تهران)؛ فرزند احمدعلی مستوفی معظمالدوله (حشمتالممالک)؛ وی فارغالتحصیل سوربن، ادیب و وزیر معارف (آموزش و پرورش) دورۀ پهلوی اول بود. وی یکی از اثرگذارترین افراد در تغییر و مدرنیزاسیون آموزش در ایران و جزو نزدیکان محمدعلی فروغی است. وی همچنین نخستین رئیس دانشگاه تهران بود، کتابخانۀ ملی ایران، مدارس نوین، کلاسهای اکابر، موزۀ مردمشناسی و فرهنگستان زبان فارسی را بنیان گذاشت، موزۀ ایران باستان را رونق داد، و یکی از ارکان کشف حجاب در دورۀ رضاخان به شمار میرفت. تصدی وزارتخانههای بهداری، کشور، دادگستری، امورخارجه، و وزیر مشاور و همچنین سفارت پنج ساله در هندوستان، ازجمله سوابق او است. به گفتۀ همایون صنعتیزاده، برخی از اجداد حکمت یهودی بودهاند (سیروس، علینژاد1395. از فرانکلین تا لالهزار؛ زندگینامۀ همایون صنعتیزاده. تهران: ققنوس. شابک 978-600-278-282-3).
[15] - ممتاز محل (ارجمند بانو بیگم) زادۀ 1593 – درگذشتۀ 1631؛ دختر میرزا ابوالحسن آصفخان، نایب و وزیر در دربار شاه طهماسب صفوی در هندوستان بوده است.
[16] - Lord William Henry Cavendish-Bentinck GCB GCH PC (14 September 1774 – 17 June 1839)
[17] - متولد 1254 در لاریجان آمل، متوفی 1330 در حیدرآباد دکن؛ شاعر، ادیب، پژوهشگر و فرهنگنویس ایرانی بود.
[18] - به نقل از خبرگزاری مهر؛ کد خبر: 4714925
[19] - میر غلامعلی بن نوح حسینی واسطی معروف به آزاد بلگرامی (متولد 25 صفر 1116 (18 ژوئن 1704) در بلگرام – درگذشتۀ 15 ذیقعدۀ 1200 ق (21 دسامبر 1786) در اورنگآباد)، ملقب به «حسان هند»؛ شاعر، عارف، ادیب و مورخ اهل هند. وی خود را از نوادگان زید بن علی بن حسین علیهم السلام میدانست، لکن حنفی مذهب بود.
[20] - نگاه کنید به:
Clawson, Patrick. Eternal Iran, 2005, ISBN: 1-4039-6276-6, Palgrave Macmillan, p.6
[21] - ناصرالدین روشن اختر معروف به محمد شاه گورکانی (1702–1748 میلادی)
[22] - نقش شبکۀ صرافان و سپس بانکداران اروپایی در این زمینه شایان بررسی است؛ که خود مجالی دیگر میطلبد.
[23] - این زمانی است که اروپای غربی، گرچه یکصد سال است اندلس را بازپس گرفته، اما در اوج نبرد با تمدن ایران اسلامی، در دروازههای آلمان و ایتالیا و فرانسه قرار دارد. چه اینکه محاصره اول وین در 1529، و محاصرۀ دوم در 1683 رخ داده است.
[24] - این نبرد به فرماندهی «رابرت کلایو» بریتانیایی و «میرزا محمد سراجالدوله» نواب بنگال هند در 5 شوال 1170قمری (مقارن 23 ژوئن 1757 میلادی) در گرفت که به شکست هندیها منجر شد.
[25]- نبرد بُکسَر در 1178 قمری (معادل 1764 میلادی) میان کمپانی هند شرقی به فرماندهی «هکتور مونرو» و ارتش متحدی از نیروهای میرقاسم، نواب بنگال، نواب اود، و شاه عالم دوم پادشاه گورکانی صورت گرفت. این نبرد در بنگال رخ داد و باز هم به شکست هندیها انجامید.
[26] - نگاه کنید به:
Dalrymple, William (4 March 2015). "The East India Company: The original corporate raiders". The Guardian. Retrieved 2017-06-08.
و همچنین:
"The finances of the East India Company in India, c. 1766-1859, John F. Richards".
[27] - نگاه کنید به:
"Books associated with Trading Places – the East India Company and Asia 1600–1834, Exhibition". Archived from the original on 30 March 2014.
[28] - سلطان فتحعلی خان تیپو یا تیپوسلطان یا تیپو صاحب سلطان (1163 – 1213 ق/1750 – 1799 م)
[29] - نگاه کنید به: استوارت، ص261؛ قس: بستانی، تاریخ آصف جاهیان (گلزار آصفیه)، ج6، ص282؛ EI2؛ بریتانیکا، XI/792؛ مانسینگه، ص416
[30] - نگاه کنید به: کرمانی، حسینعلی. نشان حیدری؛ یا تاریخ تیپوسلطان بمبئی: فتحالکریم، 1307ق/ 1890. ص 294
[31] - نگاه کنید به: لاو، ص96
[32] - William Kirkpatrick (1754–1812)
[33] - نگاه کنید به: حبیب، ص9؛ «دولت »، صص5-15
[34] - همان صص 399- 400
[35] - نگاه کنید به:
Sheik Ali, B. "The Vision and Mission of Tipu Sultan". Islamic Voice
و نیز:
خان زمان خان، تاریخ آصف جاهیان (گلزار آصفیه)، ص590؛ مانسینگه، ص416؛ «فرهنگ»، XVIII/182؛ لایل، ص221.
[36] - گذشته از همراهی برخی حاکمان هندی - مانند راجههای کالاستری، کارتیناد و کوتیوت - با لشگر بریتانیا، شکست او به احتمال قابل اعتنا، در اثر خیانت اطرافیان و سپهسالاران او و زد و بند آنان با بریتانیا بوده است. (نگاه کنید به: علامه اقبال لاهوری، کلیات، ص348)
[37]- نگاه کنید به: شورش، ص111؛ نهرو، ج1، ص456.
انتهای پیام/
منبع: تسنیم
کلیدواژه: جهاد سازندگی جهاد سازندگی کمپانی هند شرقی شمار می رفت هندوستان بزرگ زبان فارسی ایران اسلامی فارسی در هند نگاه کنید تمدن ایران ویکی پدیا نوشته شده شاه جهان تاج محل سال ها بر هند
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۴۶۵۶۵۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آیا صدام حسین واقعا «دیوانه خاورمیانه» بود؟
فرارو- روانشناسان مختلفی به تحلیل شخصیت "صدام حسین" دیکتاتور اسبق عراق پرداخته اند. یکی از شناخته شدهترین آنان "جرولد مورتون پست" روانپزشک و تحلیلگر سابق سیا بود که در برخی از منابع از او به عنوان ابداع کننده "روانشناسی سیاسی" نیز یاد شده است.
به گزارش فرارو، او درباره صدام مینویسد: "صدام حسین" رئیس جمهور عراق به عنوان "دیوانه خاورمیانه" توصیف شده است. این تشخیص تحقیرآمیز نه تنها دقیق نیست، بلکه خطرناک است. سپردن صدام به قلمرو جنون میتواند تصمیم گیرندگان را گمراه کند که باور کنند او غیرقابل پیش بینی بود؛ در حالی که در واقع چنین نیست. بررسی سوابق رهبری صدام حسین در عراق در دو دهه گذشته نشان میدهد که او به هیچ وجه غیر منطقی نبوده بلکه تا حد زیادی خطرناک بوده است.
در واقع، بررسی زندگی و حرفه صدام حسین نشان میدهد که او یک مسیر را دنبال کرده است: عقلانی سازی ایدئولوژیک برای یک الگوی مادام العمر. همه اقدامات در صورتی موجه هستند که در خدمت پیشبرد نیازهای صدام حسین و جاهطلبیهای او باشند".
او درباره پیشینه خانوادگی و زندگی شخصی صدام مینویسد: "صدام حسین در سال ۱۹۳۷ در یک خانواده دهقانی فقیر در نزدیکی تکریت در مرکز عراق متولد شد. پدرش قبل از به دنیا آمدن او فوت کرد و طبق سنت آن زمان عمویش با مادرش ازدواج کرد. او در ده سالگی تحت تاثیر سواد پسر عمویش قرار گرفت و آرزوی ادامه تحصیل داشت، اما با مخالفت خانواده اش مواجه شد به همین دلیل نیمه شب خانه را ترک کرد و راهی خانه دائی اش "خیرالله" شد. خیرالله نه تنها نقش پدر را برای صدام ایفا کرد بلکه به مربی سیاسی او نیز تبدیل شد. خیرالله در قیام ۱۹۴۱ عراق علیه بریتانیا مبارزه کرده بود و به دلیل اقدامات ملی گرایانه اش به پنج سال زندان محکوم شده بود. او خاطرات خود و اقوام اش که با مهاجمان خارجی مبارزه کردند و برخی از آنان جان شان را برای ملی گرایی عراقی از دست دادند، برای صدام تعریف میکرد. خیرالله که بعدا فرماندار بغداد شد جهان بینی صدام جوان سال را شکل داد و به او آموخت که باید از بیگانگان نفرت داشته باشد.
در سال ۱۹۸۱ میلادی صدام جزوهای را که توسط خیرالله نوشته شده بود با عنوان "سه گروهی که خدا نباید خلق میکرد: ایرانیان، یهودیان و مگسها" را بازنشر کرد. خیرالله کار آموزش تاریخ عرب و ایدئولوژی ناسیونالیستی حزب بعث به صدام را انجام داد. حزب بعث که در سال ۱۹۴۰ تاسیس شد، در نظر داشت یک ملت جدید عربی ایجاد کند که قدرتهای استعماری و امپریالیستی را شکست داده و به استقلال، وحدت و سوسیالیسم عربی دست یابد. ایدئولوژی بعث همان طور که توسط بنیانگذار فکری آن "میشل عفلق" مفهوم سازی شده بود، بر تاریخ ظلم و تفرقه جهان عرب تمرکز داشت؛ ابتدا به دست عثمانیها، سپس به دست فرمانروایانهای غربی، سپس توسط سلطنتهای تحت سلطه منافع غرب و در نهایت با تاسیس "رژیم صهیونیستی". صدام با الهام از داستانهای حماسی دائی اش در خدمت به ملت عرب از همان روزهای ابتدایی زندگی اش خود را غرق در رویاهای شکوهمندانه میدید.
او خود را به جای بخت النصر پادشاه بابل (۵۸۶ پیش از میلاد مسیح) که بیت المقدس را فتح کرد و "صلاح الدین ایوبی" که سپاه صلیبیون را شکست داد و بیت المقدس را بازپس گرفت، میدید. صدام تا زمانی که همراه دائی اش برای ادامه تحصیلات متوسطه خود به بغداد سفر کرد غرق در تاریخ عرب و ایدئولوژی بعث بود.
مدارس آن زمان که جولانگاه ناسیونالیسم عربی بودند تمایلات سیاسی او را تقویت کردند. در سال ۱۹۵۲ میلادی زمانی که صدام ۱۵ ساله بود "جمال عبدالناصر" کودتای (یا به زعم طرفداران اش انقلاب) افسران آزاد را در مصر رهبری کرد و برای صدام جوان و همتایان اش تبدیل به قهرمان شد. ناصر به عنوان رهبر فعال پان عربیسم به الگویی ایده آل برای صدام تبدیل شد: این که تنها با رویارویی شجاعانه با قدرتهای امپریالیستی میتوان ناسیونالیسم عرب را از قید و بندهای غربی رها کرد. صدام در ۲۰ سالگی با الهام از ناصر به حزب عربی سوسیالیستی بعث در عراق پیوست و به سرعت مقامهای حزب را تحت تاثیر قرار داد.
دو سال بعد در سال ۱۹۵۸ میلادی ژنرال "عبدالکریم قاسم" ظاهرا با تقلید از ناصر کودتایی را در عراق رهبری کرد که منجر به سرنگونی نظام سلطنتی شد. با این وجود، قاسم بر خلاف ناصر راه سوسیالیسم را دنبال نکرد و علیه حزب بعث شورید. در آن زمان صدام ۲۲ ساله به مقر حزب بعث رفت و ماموریت رهبری یک تیم پنج نفره برای ترور قاسم را به عهده گرفت. بنا بر گزارشها این ماموریت به دلیل خطای اساسی در محاسبات صدام شکست خورد، اما فرار صدام به سوریه ابتدا با اسب و سپس با شنا در رودخانه باعث شد او به جایگاهی اسطورهای در تاریخ عراق دست یابد.
صدام در دوران تبعید خود برای تحصیل در رشته حقوق به مصر رفت و به درجات رهبری حزب بعث مصر رسید. او پس از سال ۱۹۶۳ میلادی که قاسم توسط بعثیها برکنار شد به عراق بازگشت. عفلق پدر ایدئولوژیک حزب بعث صدام جوان را تحسین کرد و حزب بعث عراق را بهترین حزب در جهان اعلام کرد و صدام را به عنوان جانشین خود معرفی نمود.
صدام با کمک مخفیانه و حیاتی "عبدالرزاق نایف" رئیس اطلاعات نظامی، کودتای موفقیت آمیزی را در سال ۱۹۶۸ میلادی انجام داد. صدام برای قدردانی از خدمات ارائه شده ظرف دو هفته پس از کودتا ترتیب دستگیری و تبعید نایف را داده بود و متعاقبا دستور قتل او را صادر کرد! این اقدام الگویی بود برای نحوه پاداش دادن صدام به وفاداران به خود! صدام با قتل نایف نشان داد وجدان منعطفی دارد: از دید او تعهدات و وفاداری مربوط به شرایط بود و شرایط تغییر میکرد.
اگر فردی یا ملتی به عنوان یک مانع یا تهدید تلقی شود صرف نظر از اینکه در گذشته چقدر وفادار بوده آن فرد یا ملت با خشونت و بدون نگاه به پیشینه حذف میشود و این عمل با "استثناگرایی انقلابی" توجیه میشود. این رویه صدام بود".
اپورتونیسم (فرصت طلبی) انقلابیپست در ادامه بیان ویژگیهای صدام مینویسد: "صدام قادر به تغییر مسیر خود بود و میتوان عنوان اپورتونیسم (فرصت طلبی) انقلابی را برایش به کار برد. اگر او در مسیرش با مقاومتی اولیه مواجه میشد با اطمینان از صحت قضاوت اش سختتر مبارزه میکرد، اما اگر شرایط نشان میداد که دچار اشتباه محاسباتی شده در آن شرایط او اشتباه اش را تصدیق نمیکرد بلکه تلاش میکرد خود را با موقعیتی پویا تطبیق دهد. برای مثال، میتوان مصداق عملگرایی انقلابی و انعطاف ایدئولوژیک را در مورد رفتار او با دشمن ایرانی اش دید.
او در مارس ۱۹۷۵ میلادی در مقابل حکومت وقت ایران بر سر اروند رود که عراق از آن تحت عنوان شرط العرب یاد میکرد به توافق رسید تا در مقابل شورش کردها سرکوب شود. صدام قراردادی را با شاه وقت ایران امضا کرد که بر اساس آن حاکمیت ایران بر آبراه مورد مناقشه اروند رود را در ازای توقف تامین تسلیحاتی شورش کردها از سوی ایران پذیرفت. او در سال ۱۹۷۳ میلادی اعلام کرد که حزب بعث نماینده همه عراقیها است و کردها نمیتوانند بی طرف باشند و کردها یا کاملا با مردم هستند یا علیه آنان.
در واقع، این یکی از اصول اساسی صدام بود: "کسی که کاملا با من نیست دشمن من است". از این رو کردها به عنوان دشمنان موذی مورد حمایت قدرتهای خارجی به ویژه ایرانیان قلمداد شدند. در سال ۱۹۷۳ اقلیت کرد تحت حمایت شاه ایران شورش کردند. تا سال ۱۹۷۵ میلادی جنگ علیه کردها بسیار پرهزینه شد و تنها در یک سال ۶۰۰۰۰ جان خود را از دست دادند.
صدام با نشان دادن عمل گرایی انقلابی اش علیرغم نفرت مادام العمری که از ایرانیان داشت نشان داد که نیاز فوری سرکوب شورش کردها به طور موقت اولویت او بوده است. با این وجود، کماکان موضوع حاکمیت بر اروند رود ذهن او را مشغول کرده بود تا آن که در سپتامبر ۱۹۸۰ میلادی صدام با مشاهد وضعیت آشفته و غیر منظم پس از پیروزی انقلاب در ایران به خوزستان حمله کرد. یکی از اقدامات او لغو قرارداد ۱۹۷۵ برای تقسیم اروند رود بود. پس از آن ایران پاسخ داد و نیروهای عراقی و شهرهای عراق اسیبهای جدی وارد ساختند. صدام متوجه شد که جنگ نتیجه معکوس به همراه داشته است".
ویژگیهای روانی صدام خودشیفتگی (نارسیسیسم) بدخیماز دیدِ پست، برچسب هایی، چون "دیوانه خاورمیانه" و "مگالومانی" (خود بزرگ بین) به اشتباه به صدام اطلاق شده اند چرا که هیچ گونه شواهدی دال بر ابتلای او به اختلال روانپریشانه وجود ندارد. او مینویسد:"صدام بی فکر و عجولانه اقدام نمیکرد. او تنها پس از بررسی جوانب عاقلانه عمل میکرد و میتوانست بسیار صبور باشد. در واقع، او از زمان به مثابه یک سلاح استفاده میکرد. در حالی که او از نظر روانی با واقعیت در ارتباط بوده اغلب از نظر سیاسی با واقعیت ارتباط نداشته است.
جهان بینی صدام محدود و تحریف شده بود او تجربه اندکی درباره جهان خارج از جهان عرب داشت. تنها تجربه ماندگار او با غیر عربها با مشاوران نظامی شورویایی اش بود. هم چنین، طبق گزارشها او تنها در دو نوبت به خارج از خاورمیانه سفر کرده بود یک سفر کوتاه به پاریس در سال ۱۹۷۶ و یک سفر دیگر به مسکو. علاوه بر این او در محاصره افراد بود که از شهرت وحشیانه صدام رنج میبردند و از ابراز مخالفت با او میترسیدند.
او بیرحمانه تهدیدهایی را که متوجه قدرت اش میشد حذف کرد و انتقاد را معادل عدم وفاداری قلمداد میکرد. در سال ۱۹۷۹ میلادی زمانی که به طور کامل زمام رهبری عراق را به دست گرفت یکی از اولین اقدامات اش اعدام ۲۱ مقام ارشد بود که وفاداری آنان را زیر سوال برد. در اینجا میتوان نمونهای را ذکر کرد: در سال ۱۹۸۲ میلادی زمانی که جنگ با ایران برای عراق بسیار بد پیش رفت صدام خواستار پایان جنگ شد، اما آیتالله خمینی، رهبر وقت جمهوری اسلامی ایران تاکید کردند تا زمانی که صدام از قدرت برکنار نشود صلح برقرار نخواهد شد.
در جلسه کابینه صدام از وزرای خود خواست صراحتا توصیههای خود را ارائه دهند و وزیر بهداشت نیز به صدام پیشنهاد کرد که به طور موقت از سمت خود کناره گیری کند تا پس از برقراری صلح ریاست جمهوری را از سر گیرد. صدام از صراحت لهجه او قدردانی کرد، اما سپس دستور بازداشت اش را صادر کرده بود! همسر آن وزیر تقاضای آزادی شوهرش را مطرح کرد. روز بعد صدام جسد مثله شده شوهر آن زن را در یک کیسه مشکی برایش فرستاد. این موضوع به شدت توجه وزرای دیگر را که مصرانه خواستار باقی ماندن صدام در قدرت بودند به خود جلب کرد. وجود این افراد بله قربان گو در کنار دیدگاه محدود صدام درباره مسائل جهانی او را به سوی اشتباه محاسباتی سوق داد. از دید صدام رویاهای بعث زمانی محقق خواهند شد که ملت عرب زیر نظر یک رهبر قدرتمند متحد شود. در ذهن صدام او برای آن نقش مقدر شده بود".
پست مینویسد: "او محدودیت وجدانیای برای خود قائل نبود. تنها وفاداری صدام به شخص خود بود. هنگامی که مانعی در مسیر انقلابی اش وجود داشته صدام آن را از میان برداشته است. او از هر نیرویی که لازم میدید استفاده میکرد و اگر مصلحت میدانست به افراط در اعمال خشونت از جمله استفاده از سلاحهای کشتار جمعی مبادرت میورزید".
پست اشاره میکند به نظرش صدام علیرغم آن که روان پریش نبود، اما گرایش پارانوئید قویای داشت. او برای تلافی کردن آماده بود و بدون دلیل خود را در محاصره دشمنان میدید. با این وجود، او نقش خود را در ایجاد آن دشمنان نادیده میگرفت و نظریههای توطئه را برای توجیه اقدامات خود مطرح میکرد.
پست میافزاید:"صدام متقاعد شده بود که ایالات متحده، اسرائیل و ایران درصدد حذف او بودند و برای تایید این استدلال، زنجیرهای از نتیجه گیریها را برای متقاعد کردن هواداران اش مطرح میکرد. "لطیف نصیف جاسم" که مسئول تبلیغات و بیانیههای عمومی رژیم بعث بود احتمالا به تقویت روحیه پارانوئیدی صدام کمک کرد و به یک معنا مجری پارانویای او بود.
در این مسیر صدام با سرزنش دشمنان بیرونی حامیان سرکوب شده خود را متحد میکرد. علیرغم آن که صدام کاریزماتیک نبود، اما با رویکردش در قبال فلسطینیان و ضدیت با صهیونیسم تلاش میکرد از خود چهره مردی قدرتمند را به نمایش گذارد. او را خود یکی از رهبران بزرگ تاریخ میدانست و خود را در کنار قهرمانان قرار داده بود در کنار ناصر، کاسترو، تیتو، هوشی مین و مائو تسه دونگ که هر کدام را به خاطر تطبیق سوسیالیسم با محیط خود و مقابله با سلطه بیگانگان تحسین میکرد.
صدام نیز مانند مائو جوانان را تشویق کرد تا در مورد فعالیت ضد انقلابی والدین خود اطلاع رسانی و خبرچینی کنند. همان طور که مقامی خداگونه به مائو نسبت داده شد و تصاویر و مجسمههای غول پیکر او در سرتاسر چین قرار گرفت تصاویر و مجسمههای غول پیکر صدام در عراق نیز فراوان بودند".
پُست درباره علت در قدرت باقی ماندن صدام برای چندین دهه مینویسد: "تصادفی نیست که او در این باره زمانی طولانی مدت رهبر کشورش در منطقهای پرآشوب در جهان باقی مانده است. در حالی که او رویاهای بلندپروازانه و همراه با جلال و شکوه را در سر میپروازند یک تاکتیسین زیرک است که از خود صبوری به خرج میدهد. او که میتواند تهاجم شدید را براساس نیازهای انقلابی توجهی کند همزمان قادر است مسیر را در صورت بروز اشتباه محاسباتی معکوس کند و منتظر باقی میماند تا روزی فرارسد که شرایط برای دستیابی به هدف انقلابی اش فراهم باشد. در واقع، انگیزه او برای قدرت از بین نمیرود بلکه صرفا به تعویق میاقتد. صدام حسین یک ماشین حساب سیاسی ظالم است که برای رسیدن به اهداف هر کاری که لازم باشد انجام میدهد. البته او آرزوی شهادت ندارد و زنده ماندن هدف اش میباشد. اولویت شماره اول او ارائه تصویری از یک عملگرای انقلابی از خود است که آرزوی جنگی را ندارد که در آن عراق به شدت آسیب ببیند و جایگاه اش به عنوان یک رهبر خدشته دار شود".
این گزارش ادامه دارد...
گردآوری و ترجمه: نوژن اعتضادالسلطنه
*فراخود یا سوپرایگو آن جنبه از شخصیت است که دربردارنده تمام آرمانها و استانداردهای اخلاقی و درونی است که ما از پدر و مادر و جامعه کسب میکنیم. سوپرایگو مسئول درونی کردن قواعد فرهنگی است و معمولا توسط اعمال تأثیر والدین صورت میپذیرد.