آنچه بر کاتب ایرانی واقعه کربلا گذشت
تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۶۹۵۶۱۳
اسلم دیلمی، دیگر بردهای دربند نبود، بلکه او با گوشه نظر اربابش تبدیل به کاتبی شده بود که قلم را از بند رسـته و امروز رجز أمیری حسـین و نعم الأمیرش «پس از گذشته سالها از بند قلم بر زبان منادیان عشق روانه شده است.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، نامش اسلم و در بیشتر مآخذ او را غلام نامیدهاند، نام پدرش عمرو و از نژاد ترکان دیلم نزدیک قزوین بود، اسـلم همان غلام ترک و ناشناختهایست که دریافت به کدامین مشعل فروزان هدایت رو کند و از چه چشمهسار آسمانی آب بنوشد، او با بصیرت و آگاهی خود را به سـرور جوانان بهشت حسین(ع) سپرد و برای همیشه با کسب بالاترین نشان افتخار که دستیابی به آن آرزوی همه خدا پرستان است، به رستگاری رسید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ورق اول/غلامی از بند رسته کاتبی مفتخر
امام حسین(ع) که متوجه فهم و درایت اسلم شده بود او را در سال ۵۰ هجری خریداری کرد، این روز روزی سرورانگیز و شادی آفرین برای اسلم بود و آن روز اسلم درحالی که قلبش مملو از شادی بود، با تواضع در مقابل مولایش امام حسین(ع) ایستاد و گفت: من و غلامی ایرانی و ترک زبـان از دیار دیلمیان هستم و زبان عرب و خطاطی را به خوبی میدانم، انشـاءالله مرا مطیع دسـتورات خود خواهی یـافت، سیدالشهدا نگاهی از سر مهر به وی انداخت و گفت: من تو را کاتب خود قرار میدهم.
این بنده دیلمی، دیگر بردهای نبود که کالای خریداری شـده مولایش را به دوش کشد، بلکه کاتبی بود قلم از بند رسته، زمانی که متوجه شد اربابش میخواهد او را بفروشد از پروردگار خواست تا نصیب اربابی شریف شود تا اینکه خدا او را اجابت کرد و به سرور جوانان بهشت رسید!
ورق دوم/هنگامی که اسلم قاری قرآن شد
شکوفههای تازه امید در دل اسلم جوانه زد گویی بهشت را در مقابل خود میبیند، گویی ماندن در کنار حسین (ع) نهایت آرزوی هر بنده آزادهای بود و این غلام دیلمی تا چه اندازه مفتخر بود که لبخند پر مهر چنین مخلوقی را رو به روی خود مییابد.
روزگار میگذشت و اسلم هر لحظه از عمر با برکتش را در کنار اهل بیت پیامبر(ص) به نیکی سپری میکرد، شب هنگام وقتی امام سجاد فرزند سیدالشهدا به تلاوت قرآن میپرداخت، اسلم به نیکی گوش جانش را پذیرای شنیدن آوای لطیف قرآن میکرد و دل و جانش با معانی والای کلام خدا عجین میشد، زمانی که حسین (ع) این وابستگی و علاقهمندی اسلم به قرآن را دید او را به امام زینالعابدین (ع) بخشید و از آن روز به بعد اسلم قاری قرآن شد و در طول نسلها به داشتن نفس پاک از او یاد میشود.
ورق سوم/از مدینه تا کربلا در رکاب حسین(ع)
قصه از آن جایی شروع شد که حسین ابن علی(ع) که در پی نامردمی کوفیان قصد خروج از مدینه را داشت شب یکشنبه دو روز مانده از ماه رجب سال ۶۰ هجری، باکاروان خود از شهر پیامبر(ص) خارج شد، خواهرانش امکلثوم و زینب، دو فرزند برادر و برادرانش ابوبکر، جعفر و عبـاس و همه افراد اهل بیت در مـدینه جز برادرش محمـدبنحنفیه [که گفته شـده بیمار بود] حضرت را همراهی کردند.
برخی از اعضای خانواده امام (ع) به ایشان پیشنهاد کردند: از راه اصلی کناره بگیر و مانند ابن زبیر راه خود راکج کن تا افرادی که در جستجوی تو هستند نتوانند به شما دست یابند، حضرت فرمود: «نه به خدا سوگند، من از راه اصـلی برنمیگردم تا خداوند به آنچه نزد او محبوبتر است حکم کند.»
زمانیکه اسلم این فرمایش امام را شنید بر شجاعت و تقوای حسین(ع) آفرین گفت. کاروان اهل بیت (ع) منازل را یکی پس از دیگری طی میکردند و در این بین این کاتب ایرانی تبار تصمیم گرفت خاطرات سفر را که در ۱۰ برگ خلاصه میشد به نگارش درآورد.
ورق چهارم/اوراق خاطرات اسلم شاهد ظلمی بزرگ
وقتی در نزدیکی سرزمین نینوا فرود آمدند، پیکهای یزیدیان برای گرفتن بیعت و منصرف کردن خاندان حسین (ع) از جنگ با بنیامیه غاصب یکی به یک نزد حسینابنعلی(ع) میآمدند، امام با صبر و آرامش همگی را به تقوا دعوت میکرد اما گویا گوشها کر و چشمها کور از دیدن حق شده بود، اسلم از دیدن این همه کوردلی بهت زده شده بود وبا قلبی اندوهگین به کتابت میپرداخت اما اشکها از چشم و آه از نهادش برمیآمد گویا شرم داشت از نوشتن واقعهای به این اندازه هولناک و زجرآور!
کلمات اسلم در برگهای دفـتر خـاطراتش گـویی از درد به خود میپیچیدنـد، ولی تقوای اسـلم و محبت او نسـبت به مولایش او را بر ادامه راه پایدارتر میساخت.
ورق پنجم/وعدهای که اسلم را آرام ساخت
به منزلی رسیدند که حر ابن یزید ریاحی با آمدن پیامی از ابن زیاد راه را به امام بست، حُر آمده بود که دستور ابن زیاد را اجرا کند اما خبری داد از بیابان بیآب و علفی که قرار بود امام و یارانش را در آنجا محاصره کنند، بیم و نگرانی اسلم از سرنوشتی که در انتظار خاندان علی(ع) بود تحت فشار قرار گرفت اما امیدی که به دل اسلم راه یافت زمانی بود که نشانههای شـهادت او و همراهانش در سـرزمین کربلا نمایان شد و دریافتند که به زودی به خاطر یاری حق درخون پاکشان خواهند غلطید.
ورق ششم/اسلم شاهد یک گفتگوی عاشقانه
در کربلا علی اکبر(ع) به پدر گفت: پدرجان، آیا ما برحق نیستیم؟
امام(ع) فرمود: چرا فرزندم، بازگشت همه به سوی خداست.
علی اکبر(ع) گفت: در این صورت ما را از مردن چه باک است؟
حسـین(ع) فرمود: خـدا بهترین پاداشـی را که از جانب پـدری به فرزندش میدهد، به تو عطا کند.
اسـلم که این گفتوگوی مرید و مراد را دید و شنید، بدنش به لرزه افتاد اما فکر به آثار عظمت شهادت در راه خدا روحش را نوازش میکرد، اسلم میدانست که به زودی شهد شیرین شهادت را خواهد نوشید پس بیدرنگ دفتر خاطراتش را از وقایع پیش رویش پُر میکرد.
ورق هفتم/شبِ واقعه
این بنده ایرانی شب عاشورا به چهره امام و یارانش مینگریست و عشق و ایمان را توأمان میدید، همان دم که امام به یاران فرمود: «دنیا دگرگون شده و به بدی گراییده، خوبی دنیا به ما پشت کرده و جز ته ماندهای ماننـد ته مانده ظرفی کوچک از آن باقی نمانده، زندگانی دنیا مانند چراگاهی نامطلوب است، آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد؟ مؤمن بایـد خواهان دیـدار معبود باشد، من مرگ در راه خـدا را جز سعادت و زندگانی باستمگران را جز ذلت و پشیمانی نمیدانم ... بار خدایا، تو میدانی من یاران و دودمانی بهتر از یاران و دودمان خود نمیشناسم، خـدا به شـما جزای خیر دهد، شـما به یـاری و کمک من شتافتهاید اما این گروه جز من کسی را نمیخواهند و اگر مرا بکشند به سراغ کسی غیر از من نخواهند رفت، پس زمانیکه تاریکی شب همه جا را پوشانـد، پراکنده شوید و جان خودتان را نجات دهید.
اسلم همصدا با سایر صحابه راستین پسر رسول خدا(ص) گفت: «حسین جان، مولای ما، جان ما به فدای تو، ما با نثار خون و سر و دستمان از شما پاسداری خواهیم کرد و هر زمان کشته شدیم به عهد خود وفا کرده و دین خویش را ادا نمودهایم.» امام در پاسخ برایشان دعای خیر کرد.
ورق هشتم/اسلم و آغاز نبرد
در روز حادثهِ بزرگ قلم اسلم از نوشـتن باز ایستاد و شمشیرش بیدار ماند، یاران حسین (ع) که تعدادشان اندک ولی در استواری ایمان بهسان کوه پا برجا بودند یورش خود را به سمت دشمن آغاز کردند، که همراه دیگر اسلم مانند شیران گرسنه به سپاه ابن زیاد یورش میبرد و از مولایش دفاع میکرد.
وقتی تعداد یاران اندک و با اخلاص امام رفته رفته کم و شهادت نصیب این مردان خداترس میشد، این یار ایرانی امام بـا لبهای خشـکیده از تشـنگی در مقابـل مولایش ایستاد و با چشمانی خسته از انتظار خود را بر روی قدمهای مولایش انداخت و آنها را بوسید و درحالی که اشک ازگونههایش سرازیر بود، گفت: مولایم آیا به من اجازه پیکار میدهید؟! حضـرت فرمود: من تو را به فرزندم زین العابدین بخشیدهام.
اسلم که این را شنید نزد امام چهارم رفت تا رخصت میدان بخواهد اما امام بیهوش بود، پایین پای حضرت نشست و بر پاهای ایشان بوسه زد و صورت خود را بر کف پای ایشان مالید، امام سـجاد (ع) به هوش آمد و نگاهی به اسلم کرد و پرسید: «چه میکنی؟ خواسته تو چیست؟» گفت: «سرورم، از پدرتان اجازه نبرد طلبیدم، فرمود مرا به شـما بخشیده، از شما درخواست میکنم اجازه نبرد با این قوم ملعون را به من بدهید»، ایشان فرمود: «تو آزادی و من تو را برای خدا آزاد کردم.» اسلم باخوشحالی از نزد امام خارج شد.
ورق نهم/اسلم در میانه میدان
یار ایرانی و کاتب درستکار حسینابنعلی(ع) درحـالی کـه شمشـیری به دست و زرهی بر تن و دو نـوع شـادی برچهره داشت به میانه میدان رفت، یکی شادی رهایی از بردگی و دیگری شادی پیکار با دشـمن و یاری مولایش حسین(ع).
او هنگامی که به سوی نـبرد شـتافت رجز میخواند و میگفت: أمیری حسـین و نعم الامیر/ سـرور فؤاد البشـیر النـذیر.
این یار شجاع ایرانی رجز میخواند و میچرخید و حریف میطلبید: «کم من قلیلـۀ غلبت فئۀ کثیرة باذن االله و االله مع الصابرین» - «چه بسـیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا بر گروههای عظیمی پیروز شدند و خداوند با صابرین است».
نیزههای دشـمن به لرزه افتاد و شمشیرها و تیرهایشان سست شد در حالی که اسلم با شمشیر برای خـویش میجنگیـد. امام زینالعابدین(ع) فرمود: «دامن خیمه را بالا بزنیـد میخواهم ببینم اسلم چگونه میجنگد؟» و او را جنگجویی نترس و قهار دید.
ورق دهم/لحظه دیدار با معشوق
اسلم حدود ۷۰ نفر از حرامیان را به درک واصل کرد تا آن که تشنگی بر او غلبه کرد، حجم جراحات بر پیکر نورانیاش او را از پای انداخت و در محاصره دشمن قرار گرفت و دسـته جمعی اسـلم را از پا در آوردنـد.
این شهید ایرانی واقعه عاشورا در حالی که در خون خود غوطهور بود با صـدایی خسـته مولای خود حسـین(ع) را صـدا زد! امام به بالین اسلم شتافت و او با رمقی که در بدن داشت به امام فهماند که هنوز زنده است، حسین (ع) صورت به صورت اسـلم نهـاد و او که متوجه عمـل امام شـده بود.
غلام دیروز و آزاده و سرافراز امروز همه توانش را به لبها بخشید، تبسمی کرد و چشـمانش را به زحمت گشود و نجوا کرد: «چه کسـی مثـل من است که فرزند رسول الله (ص) صورت به صورت وی نهـاده» و لحظهای بعـد روح پاکش از قفس تن پرکشید.
هنگـامی که اسـلم بر زمین افتاد، اوراق خاطراتش در هوا پراکنـده شـد تا بر بالای پیکر مبارکش سایه افکند و مانع تابش آفتاب سوزان بر پیکر به خون غلتیدهاش شونـد. حرف حرف کلماتی که بر روی آن اوراق نوشـته شـده بود به او مینگریستند و با زبان حال در رثای وی میگفتند:
«او برده زیست ولی آزاد از دنیا رفت، آری، اسلم مایه افتخار همه کسانی است که به آزادی چشم دوختهاند، به ویژه دیلمیان ترک زبان هم نژادش»
پینوشت:
اعیان الشیعۀ،ج۳،ص۳۰۳
انصار الحسین،ص۵۷
آینهداران آفتاب
کیست مثل من؟
منبع: خبرگزاری فارسمنبع: خبرگزاری دانشجو
کلیدواژه: حسینیه دانشجو ایام محرم محرم 1401
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۶۹۵۶۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
این ۶ جمله را تنها از افراد با شخصیت واقعی و صادق می شنوید
فرانسوا دو لا روشفوکو، نویسنده، اخلاقشناس و فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم، در مورد کمیاب بودن افراد اصیل و صادق صحبت کرده است.
صداقت به معنای باز بودن قلب است. ما آن را در افراد بسیار کمی پیدا می کنیم. آنچه که معمولاً در افراد دیگر می بینیم، تنها یک تظاهر هنرمندانه برای جلب اعتماد دیگران است.
به همه افرادی که در طول زندگی خود با آنها برخورد داشته اید، فکر کنید. واقعاً چند نفر از آنها این حال و هوا را داشتند که لا روشفوکو از آن صحبت کرده است؟
احتمالاً تعداد آنها زیاد نیست. در واقع صداقت و واقعی بودن چیزی کمیاب است.
اما چرا اینگونه است؟ زیرا آنچه که اغلب به عنوان صداقت برداشت می شود، در واقع تنها یک ترفند برای جلب رضایت و اعتماد دیگران است.
پس ما باید در تشخیص صداقت واقعی از تقلبی هوشیار باشیم.
در دنیای تظاهر و عدم صداقت، اصیل و واقعی بودن به ما کمک میکند تا همانی باشیم که واقعاً در عمق وجودمان هستیم.
در ادامه، به بررسی ۶ جمله می پردازیم که آن ها را تنها از افراد صادق و واقعی می شنوید.
۱) «چگونه می توانم به تو کمک کنم تا احساس بهتری داشته باشی؟»به گزارش روزیاتو، مطالعهای که اخیراً در مجله روانشناسی میانفرهنگی منتشر شده، «فضیلت انسانیت، از جمله مهربانی و عشق» را ویژگی اصلی یک فرد واقعی و صادق دانسته است.
به این ترتیب، سوال «چگونه می توانم به تو کمک کنم تا احساس بهتری داشته باشی؟» را ممکن است از یک دوست واقعی بشنوید.
وقتی کسی با این نوع از صمیمیت با شما ارتباط برقرار می کند، در زمانی که اوضاع وفق مراد نیست، می تواند مانند یک کورسوی امید باشد.
آیا می توانید آخرین باری که کسی به شما چنین حمایتی ارائه کرد را به خاطر بیاورید؟ شاید چنین حمایتی را از سوی یک دوست، یکی از اعضای خانواده یا حتی یک غریبه دریافت کرده باشید.
و چه حسی به شما دست داد؟ آیا ایمان شما به انسانیت را کمی تقویت کرد؟ این یکی از نشانه های بارز انسانیت و صداقت است.
۲) «باید در این مورد کاملاً صادق باشم.»ممکن است شنیدن چنین جمله ای در گفتگوهای روزمره کمی غافلگیرکننده باشد. در واقع، هم جدی و هم صریح به نظر می رسد. اما باید عمیق تر به این موضوع نگاه کنید.
ما در عصر سطحینگری و عدم صداقت زندگی می کنیم، درست است؟
با توجه به این موضوع، وقتی کسی مایل است در مورد چیزی با ما کاملاً صادق باشد، به این معنی است که باید چیز مهمی برای گفتن داشته باشد.
در این لحظه، شما شاهد اصالت و صداقت واقعی هستید!
یک فرد واقعی و صادق به دنبال پنهان کردن حقیقت یا اجتناب کردن از موضوعات دشوار نیست. در عوض، صداقت و روراست بودن را ترجیح می دهد.
درست است، گاهی کاملاً صادق و شفاف بودن بهایی دارد.
با این حال، یک فرد واقعی صداقت را مهم تر از هر چیز دیگری می داند و مایل است که با شما روراست باشد.
بسیاری از افراد به این موضوع توجه نمی کنند که صادق و واقعی بودن فقط به معنای رک بودن با اطرافیان نیست، بلکه به معنای رک و صادق بودن با خودتان هم هست. یعنی با معایب خود روبرو شوید، اشتباهاتتان را به زبان بیاورید و به شخصیت واقعی خود احترام بگذارید.
۳) «با این موضوع موافق نیستم.»افراد واقعی و صادق فقط اهل حرف زدن نیستند، بلکه اهل عملند! آنها کاملاً صادق هستند و از اعتقادات خود دفاع میکنند، حتی اگر هر از گاهی با انتقاد مواجه شوند.
به گفته دکتر رونالد ای. ریجیو، استاد روانشناسی سازمانی، افراد خوب یا افراد واقعی حتی در مواقع دشوار «شجاعت» دارند.
شجاعت را به عنوان نشانه ای از صداقت در نظر بگیرید. به گفته دکتر ریجو، شجاعت می تواند به معنی «دفاع از آنچه که به آن اعتقاد دارید» و دانستن اینکه چه زمانی باید «کار درست را انجام دهید» باشد.
فرض کنید با گروهی از همکارانتان برای ناهار بیرون رفته اید و یکی از آنها شروع به صحبت درباره مدیرتان می کند.
ناگهان صحبت به سمت شایعاتی می رود که خیلی تند و تیز است و شما احساس بدی پیدا می کنید.
آیا ساکت می مانید و با گروه همراه می شوید؟ یا شجاعت این را پیدا می کنید که موضع خود را اعلام کنید؟
انتخاب دوم یک نمایش قدرتمند از اصالت و صداقت است. زیرا شنیده شدن نظر شما، به خصوص زمانی که به معنای مخالفت با نظر افراد دیگر است، شجاعت زیادی می طلبد.
این کار ارزش هایتان را نشان می دهد. هنگامی که به صورت آشکارا و واضح می گویید که چیزی را تایید نمی کنید، به وضوح نشان می دهید که در مورد موضوع مورد نظر چه موضعی دارید.
۴) «اگر این روش را امتحان کنیم، چه اتفاقی می افتد؟»آخرین باری که با شخصی مواجه شدید که واقعاً شیفته «چرا» و «چگونگی» دنیای اطرافش است، کی بوده؟
دکتر رهام آل طاهر، روانشناس بالینی، در مقاله ای در مورد فضیلت های انسانی، کنجکاوی را به عنوان نشانه ای از یک فرد واقعی و صادق معرفی کرده است.
هر چه به خودمان اجازه دهیم که کنجکاوتر و خلاق تر باشیم، خرد بیشتری به دست می آوریم و به نوبه خود، آنچه که یاد می گیریم را دوست خواهیم داشت. به گفته دکتر آل طاهر، این امر باعث رشد فضیلت خرد و دانش است.
بیان کردن سوال «اگر این روش را امتحان کنیم، چه اتفاقی می افتد؟» نشان می دهد که یک شخص فکر نمی کند که جواب همه چیز را می داند و به دنبال امتحان کردن راه های جدید است.
در قلب این جمله ساده، گنجینه ای از اصالت و صداقت وجود دارد.
به علاوه، این فقط یک سوال ساده نیست. در واقع، یک دعوت آشکار برای گسترش افق دید است.
کنجکاوی در این پرسش قابل لمس بوده و شما را به قلمرویی از احتمالات و فضایی برای پذیرش دیدگاه ها و ایده های جدید و شاید هیجانانگیز می کشاند.
واقعی ترین و صادق ترین افراد، از مخالفت با باورهای از پیش تعیینشده و شک و تردید به آن ها نمی ترسند.
آنها به خوبی می دانند که کنجکاوی مثل یک GPS است که ما را به سوی دیدگاه های عمیق تر راهنمایی می کند.
۵) «می خواهم مطمئن شوم که چیزی از قلم نیفتاده است.»اصالت و صداقت نقش مهمی در خرد و آگاهی دارد.
هنگامی که فردی با خود صادق بوده و پذیرای یادگیری از دیگران است، احتمال بیشتری دارد که تصمیماتی مطابق با ارزش های خود بگیرد.
این نشانه ای از صداقت و واقعی بودن است.
افراد عاقل فقط حدس و گمان نمی زنند، بلکه استراتژیکترین متفکرانی هستند که میشناسید.
آنها می دانند که عجله کردن در تصمیمگیری ها بدون بررسی همه گزینه ها می تواند به نتایج نامطلوبی منجر شود.
این افراد زمان و انرژی خود را صرف جمعآوری اطلاعات، گوش دادن به دیدگاه های مختلف و ارزیابی پیامدهای احتمالی می کنند.
۶) «می خواهم بیشتر بیشتر بدانم!»افراد واقعی و صادق بسیار مشتاق هستند که بیشتر بیاموزند.
یک مطالعه در سال ۲۰۲۱ در مورد قدرت شخصیت نشان داد که «علاقه به یادگیری» با احساسات مثبت ارتباط زیادی دارد.
«می خواهم بیشتر بدانم» عبارتی است که مظهر عشق و علاقه به یادگیری است. افراد واقعی به آنچه که از قبل می دانند، راضی نمی شوند.
در واقع، آن ها همیشه تشنه تجربیات جدید، دیدگاههای تازه و هیجان کشف کردن هستند.
کانال عصر ایران در تلگرام