آنچه «سایه» را متهم کرد
تاریخ انتشار: ۸ شهریور ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۸۸۸۱۸۵
ایسنا: او همچنین با این عقیده در فضای مجازی مانند نشریات زرد، عده کوچکی برای جماعت بزرگی نسخه میپیچند، به آنچه در فضای مجازی مُد شده است هم پرداخته، نقدش کرده است.
حسین زندی، در یادداشتی که با عنوان «مرگ سایه و نگاه سیاه و سفید جامعه؛ آوار سرخوردگیها بر سر بزرگان» در اختیار ایسنا قرار داده، آورده است:
امیر هوشنگ ابتهاج (ه.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
این نخستینبار نیست که پس از مرگ یک هنرمند یا رخداد اجتماعی و یا اظهار نظر یک روشنفکر و هنرمند، با واکنشهای خشن گفتاری و نوشتاری از سوی افراد مواجه میشویم. پس از مرگ محمدرضا شجریان نیز این ماجرا را شاهد بودیم. اما اینکه شرایط فعلی محصول چیست، موضوع مهمی است که به واکاوی و پژوهش از سوی پژوهشگران نیاز دارد. اما آنچه از پیامدهای گفتاری و نوشتاری مرگ «سایه» دریافتم این بود که واکنشها بر اساس دانش و مطالعه نیست و احساسات و امیال درونی افراد، آنان را به برچسب زدن، متهم کردن و یا طرفداری و گاه پرستش از افراد وا میدارد.
به طور مثال، یکی از دستاویزهای مخالفان مجازی هوشنگ ابتهاج، قطعه شعری است که در دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ بازنشر شده است: «در بگشایید/ شمع بیارید/ عود بسوزید/ پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب/ شاید این/ از غبار راه رسیده/ آن سفری همنشین گم شده باشد» آنان میگویند سایه این شعر را برای ورود امام خمینی سروده است. فارغ از اینکه هر انسانی در انتخاب مسیر سیاسی محق است اما موضوع اصلی این است که این شعر در تاریخ ۴ اردیبهشت ۱۳۳۱ سروده شده است و به وقایع انقلاب مستقیما ارتباطی ندارد. گویی همۀ شاعرانی که انقلابیون در وقایع سیاسی و اجتماعی از شعرهای آنان استفاده کردهاند، در محکمه این معترضان حاضر در فضای مجازی باید محاکمه شوند. به طور مثال حافظ را به دلیل سرودن بیتهایی مانند «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید» که اتفاقا در مناسبتهای مختلف در یکصد سال گذشته، از جمله انتخابات مختلف استفاده شده، محاکمه کنیم. البته برخی خبرگزاریهای دولتی نیز این شعر «سایه» را به وقایع انقلاب منتسب کردهاند که به نظر عامدانه بوده و به این مسائل دامن زدهاند. بخشی از دولتیها نیز با انتشار چنین مطالبی به دنبال از آن خود کردن این شاعر هستند.
البته نباید نادیده گرفت که ابتهاج و بسیاری از روشنفکران در ابتدای انقلاب طرفدار انقلاب اسلامی بودند و به مرور از قطار انقلاب پیاده شدند. نامههایی که برای حمایت از حمله به سفارت آمریکا و به مناسبت روز قدس منتشر کردهاند، شاهد این ادعاست. در نامۀ اول افرادی چون «سایه»، بهآذین، فریدون تنکابنی، امیرحسین آریانپور، بهاءالدین خرمشاهی، احسان طبری، جلال سرفراز، نازی عظیما، محمد قاضی، رحیم نامور، جمال میرصادقی، محمدرضا اصلانی، اسماعیل نوری علا، محمدرضا فشاهی و کیومرث منشیزاده و در نامۀ دوم نیز نامهایی چون احمد شاملو، رضا براهنی، غلامحسین ساعدی، سیمین دانشور، اسماعیل خویی، نجف دریابندی، داریوش آشوری، داریوش شایگان، احمد کریمی حکاک، محمد مختاری، داریوش مهرجویی، محسن یلفانی، امیرحسین و سیروس آریانپور به چشم میخورد. بنابراین در نگاه علمی نمیتوانیم به یکی نگاه مثبت و دیگری نگاه منفی داشته باشیم. به نظر میرسد یکی از ریشههای حمله به روشنفکران و چنین نگاه خشنی را باید در روشنفکری دهۀ سی تا دهۀ شصت خورشیدی دانست. افرادی مانند آل احمد و شاملو و براهنی و به آذین تا «سایه» با رفتار و اظهار نظرهای متناقض به این موضوع دامن زدهاند. چه کسی این تناقضها را نداشت؟ کمتر کسی مانند مصطفی رحیمی تکلیلفش را با خود روشن کرده بود.
با این حال باید پرسید آیا باور سیاسی ابتهاج شعرش را تسخیر کرده بود؟ بدون شک، شعر و تصنیف و ترانۀ او متاثر از این نگاه بوده و طبیعی است که گاهی نمود عقیدۀ هنرمند در اثرش دیده شود اما نمیتوانیم به طور قطعی حکم صادر کنیم و بگوییم او شاعری سیاسی بوده است. عاشقانههای او از لطیفترین آثار به جا مانده از نظم پارسی است و بدون شک او یکی از سه غزلسرای مهم دوران معاصر است. ترانهها و تصنیفهای او از ماندگارترین آثار موسیقایی ایرانند و تصحیح او از حافظ کار بسیار ارزشمندی است.
اما اظهارات بیان شده در فضای مجازی در این چند روزه، نشریات زرد را تداعی میکند که پیش از همهگیر شدن فضای مجازی، راهبری بخشی از افکار عمومی را در دست داشتند. در روزگاری که اکثریت جامعه مسئولیت بازنشر نوشتهها و تولیدات اقلیتی کوچک را در فضای مجازی دارد، هر محتوایی را از طریق این اقلیت میتوان به خورد آنان داد.
همانطور که پیشتر گفته شد، مشکل این است که ما مردمی شفاهی هستیم و کمتر به منابع مکتوب رجوع میکنیم.
دربارۀ ابتهاج نیز گفتوگوهای او و حتی کتاب مهم خاطرات شفاهیاش دربارۀ خود و دیگران موجود است. اما کسانی که اظهار نظر میکنند، بدون مراجعه به این آثار، یک روز طرفدار او هستند و یک روز علیه او. یعنی بیثباتی آنان دستمایۀ تصمیمات و مسیردهی رسانهها قرار میگیرد. این فحاشان قبل از این بارها او را کشته بودند. آخرینبار خود او در ماجرای جنگ اوکراین دراینباره گفت، دیگر خسته شده از این همه جعل و دروغی که به او نسبت میدهند؛ شعر جعلی، تصنیف و ترانۀ جعلی، خاطرۀ جعلی، پرِ سیمرغ جعلی.
بسیاری او را سانسورچی پیش و پس از انقلاب بر میشمارند. اظهارات افرادی که حتی از برنامه گلها سررشتهای ندارند و به موسیقی سنتی ایران علاقهای ندارند، دربارۀ عملکرد ابتهاج و رادیو بسیار سطحی است. اگر به آمار تولید آثار دوستان نزدیک ابتهاج ازجمله لطفی، علیزاده، مشکاتیان در برنامه گلها توجه کنیم، متوجه میشویم در دوران او این افراد کمترین آثار را تولید کردند و بیشتر آثار موسیقی سنتی آن روزگار در برنامه گلها از بزرگانی چون جلیل شهناز، فرامرز پایور، منصور صارمی و دیگران بوده است. سانسورچی بودن هوشنگ ابتهاج را در دوران پس از انقلاب هرگز نفهمیدم. آیا همزمان با اینکه زندانی بود، سانسورچی هم بود و چه کسی را سانسور کرده و چه کسانی را پس از انقلاب کنار گذاشته است؟ باید پرسید «سایه» در مدیریت فرهنگی چه سمت و پیشهای داشت؟ او پس از انقلاب با همکاری لطفی و علیزاده گروه چاووش را بنیان گذاشت که یک شرکت خصوصی بود و نمیتوانست نقشی در کنار زدن دیگران داشته باشد. اوایل دهۀ شصت نیز به زندان رفت و پس از آن مهاجرت کرد. به طور کلی، ظاهراً بدون سند و مدرک صحبت کردن و نوشتن در بین ما رفتار عجیبیست که امروزه گاهی به عنوان یک ارزش تلقی میشود.
بدون شک ابتهاج نیز مانند هر انسان و هر هنرمندی قابل نقد است و عملکرد او در مقابل خانواده، دوستان، کار و جامعه قابل نقد است. اما تخریب او به هر قیمت و ترتیبی امری اخلاقی نیست. عدهای ذرهبین به دست، دنبال نقاط ضعف افراد هستند. البته گره کور اینجاست که ما تفاوت بین نقد و فحاشی و حمله را هنوز درک نکردهایم. و یک پرسش اساسی وجود دارد که چرا وقتی هنرمندی یا اندیشمند و روشنفکری زنده است، او را نقد نمیکنیم یا کمتر به او میپردازیم؟ چرا اصلا نقدی وجود ندارد و پس از مرگ نویسنده و روشنفکر به فحاشی و یقهگیری و تسویهحساب روی میآوریم؟
جالب است کسانی به اندیشه و باورداشت هنرمندان و دیگران حمله میکنند که در گفتار دم از دموکراسی و تعامل میزنند. اما گویی در عمل دموکراسی را از جانب دیگران برای خود میخواهند نه از جانب خود برای دیگران. انتقاد زندهیاد دکتر غلامحسین صدیقی امروز بیش از هر زمانی نمود عینی دارد. او معتقد بود هر ایرانی یک دیکتاتور در وجود خود دارد. امروز نگاه به بزرگان، شعرا و هنرمندان و هر پدیده و عنصری در جامعه از همین ذهن دیکتاتور ما سرچشمه میگیرد و اکثریت ما با این نگاه به یکدیگر مینگریم؛ وگرنه ذرهبین به دست گرفتن و کنکاش کردن در زندگی خصوصی و باورهای دیگران به چه معناست؟
روزگاری تودهای و چپگرا بودن مُد روز بود و ظاهراً امروز در این فضای مجازی برای بسیاری سلطنتطلب بودن مُد روز شده است! کاش آوار سرخوردگیهایمان را بر سر بزرگان نریزیم.
منبع: الف
کلیدواژه: فضای مجازی پس از انقلاب پس از مرگ
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۸۸۸۱۸۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پدر، مادر، ما متهمیم ...
وقتی در اتوبوس انسانهایی را میبینی که بعد از دوران پرتلاطم کرونا علیرغم مریضی هنوز با ماسک و دستمال بیگانهاند و با عدم رعایت خود دهها نفر را در این شرایط سخت درگیر بیماری میکنند ، وقتی در کوچه تنگ ، با ماشین کنار میکشی تا ماشین روبرو بدون دردسر عبور کند و در ادامه نگاه طلبکارانه را دشت میکنی، وقتی در جشن چهارشنبهسوری ،به جای آتش بازی و جشن و شادی و استفاده از وسایل امن امروزی با مواد محترقه وحشتناک و خطرناک جشن تاریخی با فوت بیش از ۲۰ نفر و مشکلات بیمارستانی بیش از ۲۰۰۰ نفر را نظاره می کنی ، وقتی در عصر حاضر هنوز بنا به عدم رعایت بدیهیات و اصول اولیه بهداشت فردی باید با بوی نامطبوع و کثیفی بسوزی و بسازی ، وقتی در زندگی امروزی هنوز اصول اولیه آپارتمان نشینی را جانیفتاده میبینی ، وقتی توانایی و درک و فهم مردم از روابط متقابل در تمامی نقشها را در مرز فاجعه رصد میکنی ، وقتی آمارهای فرهنگی ، اجتماعی را به گِل نشسته میبینی ، وقتی ...
چندیست به رفتار و کردار عموم مردم بیشتر حساس و دقیق شدهام و گویی هرچه بیشتر دقیق میشوم عمق دردناک ماجرا بیشتر هویدا میشود.
آنچه میبینم چیزی جز زوال فرهنگی نیست. دیگر کار از معضلات بزرگ فرهنگی گذشته، مشکلات به عدم رعایت سطوح ابتدایی فرهنگ رسیده.هرچند دیدن این زوال در جامعه ایی که کتاب در آن تبدیل به کالای لوکس شود و خرید کتاب فراموش شود و لیست کتاب های پرفروشش هم بنا به محتوای کتاب برق شوقی در چشمت نمی اندازد، جامعه ایی که پرفروش ترین فیلمهایش فیلم های کمدی دم دستی هستند و فیلم های اخلاقی و فرهنگی حوصله دیده شدن نمی یابند ، جامعه ایی که کافه هایش از پاتوق بحث های روشنفکری به پاتوق بازی های مافیایی تغییر جهت داده ، جامعه ایی که از زنگ هنر و فرهنگ در ساختار آموزشی اش چیزی جز اسمی نمادین باقی نمانده ، جامعه ایی که اساتید دانشگاهی که الگوهای جذاب سنین جوانی هستند از تهی سرشار شده و چیزی به تعداد انگشتان دست از آنها باقی نمانده، جامعه ایی که رسانه اش خوراک فرهنگی تزریق نمی کند و بنا به شکاف عمیق کارسازی اش را از دست داده پیش بینی این وضعیت چندان عجیب نبوده و نیست.
قطعا نگاه ایده آل گرایانه ندارم و می دانم در هر جامعه ایی (حتی جوامع پیشرفته فرهنگی) هم فیلم های کمدی و تفریحات سرگرم کننده طرفداران خودش را دارد و همچنین آگاهم که بخشی از این تغییرات حاصل مناسبات و اقتضائات زندگی امروزه است اما صحبت از تناسب و تعادل است. وقتی تناسب و تعادل به کلی برهم خورد و فیلمها و صفحات و تفریحات دم دستی و سطحی فاصله ی کیلومتری با موارد تحلیلی و قابل تامل و فاخر می یابد نتیجه متفاوت و غم انگیز می شود.
آری، در هر جامعهایی حاکمیت و دولت با فرهنگسازی از طریق دو ابزار قدرتمند رسانه و فضای آموزشی که در دستانش است نقش اساسی ایفا می کند و برکمتر کسی پوشیده نیست که فرهنگسازی در وهله اول وظیفه دولت و حاکمیت است تا با ابزارهای قدرتمندش فرهنگ سازی کند و جهت دهد و در ادامه نیز خانواده. اما وقتی در ساختار کلان این هدف را کم رنگ وکارکرد تاثیرگذاری اش را کم رمق می یابی، یا جهت دهی اش را جهت دهی مناسب تحلیل نمیکنی و خانواده را نیز به عنوان بازیگر فعال بعدی، به دلیل حضور در همین بستر اقتصادی فرهنگی در اکثر موارد غیرموثر و پیرو می یابی چه باید کرد؟
آیا باید ایستاد و این سقوط دهشتناک را نظاره کرد ؟ آیا همچون اقتصاد و ... کاری از دستمان برنمی آید؟
نقش افراد (به ویژه بنا به فراگیر شدن فضای مجازی ) در ریز موارد چه می شود؟
در این خصوص شاید نتوان در بُعد کلان کاری کرد و این فرصت بنا به موارد گفته شده در حیطه و توان ما نباشد یا در نگاه بدبینانه تر از دست رفته باشد و فرآیندی جدی تر و قوی تر و متفاوت تر برای احیایش نیاز باشد ، اما در خصوص ریز موارد و خرده فرهنگها نقش افراد کمرنگ نیست
اینکه در رانندگی اینچنینیم، اینکه بدیهیات بهداشتی اولیه را نمی دانیم، اینکه موارد ابتدایی آداب و معاشرت را بلد نیستیم ،اینکه با هنر رابطه نا آشناییم ، پای چیزی بیش از کمکاری دولت و حاکمیت در میان است..
به نظرم برخلاف اقتصاد و سیاست های کلان سیاسی که نمیتوان در بعد فردی چندان کارساز بود، در بحث فرهنگی شاید بتوان تلنگر و جریانی ایجاد کرد. جریانی هرچند کوچک.
شاید در عصری که فضای مجازی محرومیت و محدودیت های دانستن و یادگیری را از بین برده و از طرفی هر صفحه مجازی خودش نقش یک بیلبورد را ایفا می کند ،عضویت در گروههای منتشر کننده مطالب مفید ، خواندن و بازنشر تلنگرهای فرهنگی در فضاهای مجازی مان می تواند خود به خود نقش موثری در بیداری ما و در ادامه، جامعه ایجاد کند. باید از فضای مجازی نه فقط در جهت خرید وسرگرمی و پُرکردن اوقات فراغت که گاها برای دِین فرهنگی مان بهره ببریم.
باید آستین ها را بالا زد، زوال فرهنگی با سرعتی عجیب در حال پیشروی ست . معضلی که تحملش از زوال اقتصادی و سیاسی به مراتب سخت تر است چرا که اگر دلخوشی و تکیه گاه فرهنگی مان هم از دست دهیم، تحمل بار اقتصادی ،سیاسی دیگر غیرممکن خواهد بود.
پس، از آنچه داریم برای آنچه میتوانیم اصلاحش کنیم نهایت استفاده را ببریم.
همرفیق ،همشهری، همکار و هم میهنی عزیز ، حداقل با رعایت موارد اولیه فرهنگی و اضافه کردن چند پیجِ خوب ادبی، روانشناسی ، تحلیلی و اندیشه ایی به صفحات مورد علاقه خود و اضافه کردن عادت مطالعه روزنامه و کتاب خوب چرخه زوال فرهنگی را به سهم خود بشکن و در سال جدید از فضای مجازی ،درکنار استفاده کاری یا پُر کردن اوقات فراغت برای خواندن ، تامل کردن ،تغییر کردن و در ادامه بازنشر مسائل فرهنگی برای استفاده دیگر دوستان بهره ببر . ساده ترین و کمترین کارهایی که بدون هزینه یا با حداقلی ترین هزینه می توانیم انجام دهیم و جای هیچ بهانه جویی در آن نیست.
قصد شعار دهی های کلیشه ایی ندارم اما چاره ایی نیست، تا دیرنشده خانه تکانی فرهنگی کنیم و برای نجات تتمه بارقه های سوسو زننده فرهنگی بکوشیم.
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
*فعال اجتماعی
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903032