بلاهايي که بر سر قاتلان امام حسين (ع) آمد
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۹۲۵۷۸۲
خبرگزاري آريا - قاتلان امام حسين (ع) و ياران ايشان پس از واقعه کربلا دچار سختترين بلاها شدند و به سزاي اعمالشان رسيدند.
به گزارش گروه فضاي مجازيخبرگزاري ميزان، قاتلان امام حسين (ع) و ياران ايشان پس از واقعه کربلا دچار سختترين بلاها شدند و تعدادي از آنان دچار بيماريهاي سخت شدند و به هلاکت رسيدند و عدهاي نيز توسط خون خواهان امام حسين (ع) به سختي مجازات شدند و به سزاي اعمال خود رسيدند که در ادامه نقش آنان در حادثه عاشورا و نحوه سرنوشت آن ها را در اين گزارش بخوانيد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
يزيد بن معاويهاز نظر تاريخ، خصوصاً تاريخ تشيع، مسلّم است كه عامل اصلي شهادت امام حسين (ع) و يارانش، يزيد بن معاويه بوده است. او پس از اينکه سر بريده حضرت را نزدش آوردند با چوب به دندانهاي مبارک امام ميزد. ماجراي هلاکت يزيد به اين شرح است که او روزي با سربازانش براي شکار به صحرا رفت و براي شکار آهويي به اصحابش گفت: «خودم به تنهايي براي شکار اين آهو اقدام ميکنم و کسي با من نيايد.» فرار آهو باعث شد که يزيد از سربازانش دور شود و آنها هر چه به دنبال او گشتند، او را پيدا نکردند. يزيد بن معاويه در صحرا به صحرانشيني برخورد کرد که از چاه آب ميکشيد. مقداري آب به يزيد داد ولي بر او تعظيم و سلامي نکرد که يزيد خشمگين شد و گفت: «اگر بداني که من کيستم بيشتر من را احترام ميکني»، آن اعرابي گفت: «اي برادر تو کيستي؟»، که يزيد در پاسخ گفت: «من اميرالمومنين يزيد پسر معاويه هستم.» صحرانشين هنگامي که يزيد بن معاويه را شناخت، خشمگين شد و شميشر را به سمت يزيد فرود آورد اما بر سر اسب اصابت کرد و اسب پا به فرار گذاشت و يزيد آنقدر بر زمين کشيده شد که به هلاکت رسيد.
عبيدالله بن زيادعبيد الله زياد عامل مهم قتل مسلم بن عقيل پيش از رسيدن امام حسين (ع) به کربلا و روانه کردن سپاهيان خود به سوي حضرت و به شهادت رساندن ايشان بود و پس از واقعه عاشورا، خاندان امام (ع) را به اسارت برد. عبييد الله پس از پيروزي لشکريان مختار، با سپاه خود به سوي آنان آمد، و سپاه مختار عقب نشيني کرد. مختار که اساساً در پي هلاک ابن زياد و افراد ديگري بود که در واقعه کربلا دست داشتند، ابراهيم بن مالک اشتر را با سپاه براي مقابله با ابن زياد فرستاد. ابراهيم که ميخواست قبل از ورود ابن زياد به سرزمين عراق، به وي برسد، در نزديکي موصل به لشکر شام رسيد. در جنگ شديدي که ميان عراقيان و شاميان آغاز شد، ابن زياد شکست خورد (محرم 67) و همراه با يارانش به قتل رسيد. براساس روايتي از ابومخنف، ابراهيم بن اشتر خود در جنگ تن به تن، ابن زياد را به قتل رسانده است.
عمر بن سعدعمر بن سعد بن ابي وقّاص معروف به عمر سعد و ابن سعد ، فرمانده سپاه عبيدالله بن زياد در واقعه کربلا بوده است. او با لشکر چهار هزار نفري به کربلا رفت و نخستين تير را به سوي حسين (ع) و يارانش رها کرد و پس از شهادت امام حسين (ع) و يارانش دستور داد بر بدن آنان اسب بتازند. ابن سعد به حکومت ري نرسيد و در سال 66 ق به دست مختار ثقفي کشته شد. او از شخصيتهاي منفور نزد شيعيان بوده و در زيارت عاشورا لعن شده است.
ابن سعد به هنگام قيام سليمان بن صُرَد خزاعي کوفي به خونخواهي از قاتلان امام حسين (ع) در سال 65 هجري قمري، از ترس کشته شدن به دست مردم، شب ها در دارالاماره ميخوابيد و يک سال بعد هنگامي که مختار بن ابي عبيد ثقفي قيام کرد و بر کوفه مسلط شد همراه با محمد بن اشعث که او نيز از شرکت کنندگان اصلي جنگ کربلا بود، فرار کرد. اما بعد از شورش مردم کوفه بر ضد مختار، به کوفه بازگشت و با ديگر سران مخالف مختار، رهبري مردم را به دست گرفت، ولي با شکست کوفيان بار ديگر از کوفه گريخت و به سوي بصره رفت تا به مصعب بن زبير پناهنده شود. مختار يکي از فرماندهان خود را به نام ابوقلوص شبامي به تعقيب آنان فرستاد. وي ابن سعد را دستگير کرده به نزد مختار آورد و ابن سعد و پسرش حفص بن عمر بن سعد که او نيز در مجلس حاضر بود به دستور مختار کشته شدند. مختار پس از آتش زدن بدن آنان سرهاي آن دو را براي محمد بن حنفيه به مدينه فرستاد. در روايت تاريخي ديگر آمده است که ابتدا مختار، ابن سعد را به شفاعت عبدالله ابن جَعده بن هُبيره مخزومي امان داد، زيرا خواهر مختار يا به قولي دختر مختار همسر عمر بن سعد بود؛ اما پس از اعتراض محمد بن حنفيه به مختار، وي به يکي از فرماندهان سپاه خويش دستور داد تا ابن سعد را در خانهاش دستگير کرده سر از تنش برگيرد.
شمر بن ذي الجوشنشمر يکي از منفورترين اشخاصي است که در جنگ با امام حسين (ع) شرکت داشته و از او به نفرت ياد ميشود. در بسياري از روايات، شمر را عامل به شهادت رساندن امام در گودال قتلگاه ميدانند. هم چنين او پس از به شهادت رساندن امام حسين (ع) قصد حمله به امام سجاد (ع) داشته که عده اي مانع او مي شوند. شمر نيز مانند بسياري ديگر از عوامل دشمن در واقعه عاشورا، به فرمان مختار به هلاکت رسيد. در پي قيام مختار ثقفي در سال 66، شمر در جنگ عليه او شرکت کرد اما مختار وي و ديگر امراي اموي را در جنگ جَبّانة السَبيع (از محلههاي کوفه) شکست داد و شمر از کوفه گريخت. مختار جمعي را به همراه غلام خود به دنبال او فرستاد اما شمر غلام مختار را کشت و به قريهاي به نام کلتانيه (بين شوش و روستاي صَيمره) رفت و نامهاي براي مُصعَب بن زبير فرستاد که آماده جنگ با مختار بود، اما برخي از سپاهيان مختار، شمر را محاصره کردند و در حالي که يارانش گريخته بودند، او را کشتند و سرش را نزد مختار فرستادند و بدنش را پيش سگان انداختند، مختار نيز سر شمر را براي محمد بن حنفيه فرستاد.
محمد بن اشعثمحمد بن اشعث از عوامل دستگيري مسلم بن عقيل بود و در روز عاشورا انتساب امام حسين (ع) به پيامبر اکرم (ص) انکار کرد و به همين دليل، مورد نفرين امام (ع) قرار گرفت. در برخي روايات آمده است که او در روز عاشورا با نيش عقربي به هلاکت رسيد اما منابع قوي تر، خبر از هلاکت او در قيام مختار ميدهند. محمد بن اشعث و ديگر قاتلان امام حسين (ع)، هنگامي که شنيدند مختار در جستجوي آنان است، گريختند و زماني که از شورش اهالي کوفه باخبر شدند به کوفه برگشتند و فرماندهي اين شورش را بر عهده گرفتند اما بعد از اينکه شورش شکست خورد، محمد بن اشعث به همراه شبث بن ربعي و ديگر قاتلان امام حسين (ع) به بصره گريختند و مصعب بن زبير را به جنگ با مختار تحريک کردند. ابن اشعث سال 67ق در جنگ مصعب با مختار کشته شد.
هاني بن ثبيت حضرمياو قاتل عبدالله بن علي بن ابي طالب و جعفر بن علي بن ابي طالب معرفي شده است و در زيارت ناحيه مقدسه به عنوان قاتل اين دو فرزند امام علي(ع) لعن شده است. هاني بن ثبيت در روز عاشورا به همراه رحيل بن خيثمه جعفي و جرير بن مسعود حضرمي کمان و لباسهاي امام را ربودند. او که به دستور ابن سعد بر پيکر مطهر امام حسين (ع) تاخته بود، سرانجام به دستور مختار در سال 66 هجري قمري کشته شد.
حرمله بن کاهل اسديحرمله در روز عاشورا از تيراندازان سپاه عمر بن سعد بود. او حضرت علي اصغر را با تير سه شعبه به شهادت رساند که به همين دليل از او با نفرت زيادي ياد ميشود و در زيارت عاشورا مورد لعن قرار گرفته است. او هم چنين در شهادت حضرت اباالفضل العباس (ع) نيز نقش داشت و حامل سر مبارک ايشان به کوفه بود. حرمله در قيام مختار، دستگير شد و به فرمان مختار بن ابوعبيد ثقفي، دست و پايش را قطع کردند و سپس او را در آتش سوزاندند. منهال بن عمرو هنگامي که از سفر حج به کوفه برگشت و صحنه مرگ حرمله را از نزديک مشاهده کرد، ماجراي ملاقاتش با امام سجاد (ع) و نفرين آن حضرت در حق حرمله را براي مختار تعريف کرد. مختار، از اين که دعاي امام سجاد (ع) به دست او تحقق يافته است، سجده شکر به جاي آورد.
ابحر بن کعبابحر در واقعه عاشورا از سپاهيان عمر بن سعد بود. روز عاشورا هنگامي که لشکر دشمن، امام حسين (ع) را محاصره کرد، عبدالله بن حسن از خيمه بيرون آمد و خود را به عمويش رساند. ابحر بن کعب با شمشير به امام حسين (ع) حمله کرد، عبدالله دستش را سپر آن حضرت کرد و بحر شمشيرش را فرود آورد و دست عبدالله را قطع کرد. در برخي روايات، غارت لباس امام حسين(ع) نيز به او نسبت داده شده است. امام حسين (ع) روز عاشورا جامه خود را پاره کرد تا کسي پس از شهادتش آن را از تنش بيرون نياورد اما بحر بن کعب اين لباس را غارت کرد. در برخي منابع آمده است که پس از واقعه عاشورا، دو دست بحر بن کعب، مبتلا به مرض شد. دستان او در زمستان آب (خونابه) ميداد و در تابستان مانند چوب خشک ميشد و پاهاي او فلج شد.
عبدالله بن ابي حصينعبدالله بن ابي حصين، در واقعه کربلا از لشکريان عمر بن سعد و در گروه عمرو بن حجاج بود که آب را بر روي امام حسين (ع) و يارانش بستند. روز هفتم محرم، عبيدالله بن زياد در نامهاي از عمر بن سعد خواست که ميان آب و امام حسين (ع) جدايي اندازد. هنگامي که اين نامه به دست عمر بن سعد رسيد، به عمرو بن حجاج دستور داد تا با سربازان خود، مانع دسترسي امام حسين (ع) و يارانش به شريعه فرات شوند. به نقل منابع، عبدالله بن ابي حصين ازدي بجلي به امام حسين (ع) گفت: «به خدا سوگند که جرعه اي از اين آب نخواهي نوشيد» که امام حسين (ع) در جواب اين اقدام او را اينگونه نفرين کردند: «خداوندا! او را تشنه بميران و هرگز نيامرز». به گزارش حميد بن مسلم ازدي، عبدالله بن ابي حصين پس از واقعه کربلا بيمار شد و هرچه آب مينوشيد تشنگياش برطرف نميشد تا اينکه از دنيا رفت.
بجدل بن سليم کلبيبجدل از سپاهيان عمر بن سعد در واقعه عاشورا است که پس از شهادت امام حسين(ع)، به انگشتر امام (ع) طمع مي کند و براي سرقت آن، انگشت مبارک حضرت را قطع کرد. بجدل بن سليم در قيام مختار دستگير شد، و به دستور مختار ابتدا انگشتان و سپس دو پاي او را قطع کردند و آنقدر در خون خود غلتيد تا اينکه جان داد.
اسحاق بن حيوه حضرمياو در روز عاشورا از لشکريان عمر بن سعد بود که به دستور عمر بن سعد داوطلبانه به همراه تعدادي با اسب بر بدن مبارک امام حسين (ع) تاخت. هم چنين در برخي منابع، سرقت لباس هاي امام را به او نسبت داده اند. او پس از واقعه عاشورا به بيماري پيسي مبتلا، و چهرهاش دگرگون شد و موهايش ريخت. مختار ثقفي، دست و پاي ده نفري که بر بدن امام حسين (ع) اسب تاخته بودند را با ميخ آهنين بست و بر پشتشان اسب تاخت تا آنکه کشته شدند.
سنان بن انس نخعيسنان بن انس يکي از عوامل مهم در شهادت امام حسين (ع) بوده. او در آخرين لحظات حيات امام حسين (ع)، هنگامي که حضرت در گودال قتلگاه افتاده بودند و کسي از سپاه عمر سعد جرأت تمام کردن کار را نداشت؛ سنان بن انس تأثير مهمي در تحريک ديگران براي به شهادت رساندن امام حسين (ع) داشت. در هنگام آشفتگي اوضاع کوفه پس از مرگ يزيد، سنان که به عنوان يکي از قاتلان اصلي حسين(ع) شناخته ميشد؛ زندگي پنهاني در پيش گرفت و در برخي از نقلها، پس از قيام مختار ثقفي، از کوفه خارج شد و به بصره و اطراف آن گريخت و در برخي منابع آمده که سنان به دست ياران مختار ثقفي کشته شد.
منابع:
1- لهوف، سيد بن طاووس
2- تاريخ طبري
3- مقتل الحسين، خوارزمي
4- کشف الغمه، اربلي
5- بحار الانوار، مجلسي
6- انساب الاشراف، بلاذري
7- البدايه و النهايه، ابن کثير
8- المناقب، ابن شهر آشوب
منبع: باشگاه خبرنگاران
انتهاي پيام/
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۹۲۵۷۸۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حرفهای جالب عروس بزرگ امام: نمیخواستم ازدواج کنم اما.. /آقا مصطفی، روحانیِ مدرنی بود و در حجاب سختگیری نداشت
معصومه حائری عروس امام خمینی و همسر شهید آیت الله سیدمصطفی خمینی صبح امروز پس از یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت.
سایت جماران به همین مناسبت بخشهایی از گفتگو با عروس بزرگ امام را منتشر کرده است، که بدون دخل و تصرف در آن، در ادامه میآید.
عروس ارشد امام خمینی، بانوی فاضله سرکار خانم معصومه حائری فرزند مرحوم آیتالله شیخ مرتضی حائری و همسر شهید آیتالله سید مصطفی خمینی علیرغم رنجها، سختیها و مشکلات فراوانی که در دورههای مختلف زندگی مخصوصا در روزگار تبعید حضرت امام که از غربت سر در میآورد و پس از آن با شهادت همسر و چشیدن مصائب این فقدان غمبار روبرو میشود، اما همچنان مادر بودن و ستون خانه بودن در فقدان همسر را تجربه میکند و هیچ حادثهای در صراط مستقیم زندگی اخلاقی، فکری و اجتماعی او خللی ایجاد نمیکند و همچنان بر عشق خود نسبت به «مصطفی» و «امامِ مصطفی» استوار است و طعم شیرین روزهای با ایشان بودن را زمزمه میکند.
مشروح گفتگوی حریم امام با معصومه حائری را میخوانید.
اگر درباره ازدواجتان با مرحوم حاج آقا مصطفی، خاطرات و نکاتی دارید بفرمایید.
در واقع من نمیخواستم ازدواج کنم و قصد داشتم به درسم ادامه بدهم و به کشورهای خارجی سفر کنم؛ اما طبق رویه و روال خانوادههای سنتی، پدرم نظرش این بود که من ازدواج کنم و من هم قبول کردم و مرحوم حاج آقا مصطفی هم، چون به پدرم علاقه داشت، از من خواستگاری کرد و پدرم نیز به جهت اعتمادی که به امام و حاج آقا مصطفی داشت جواب مثبت داد؛ اما مادرم گفت موافقت شما کافی نیست و خود دختر هم باید قبول کند و شما با این که این دختر هنوز آقا مصطفی را ندیده است، چطور با ازدواج اینها موافقت کردید؟! پدرم آدرس محل مباحثه حاج آقا مصطفی را به ما داد و گفت فردا با هم به محل بحث حاج آقا مصطفی بروید و پس از مباحثه ایشان را ببینید.
روز بعد من و مادرم به محلی که پدرم آدرس داده بود رفتیم و حاج آقا مصطفی را که در میان بقیه طلبهها مشخص بود و قد بلند و قیافه خیلی خوبی داشت و به نظرم مدرن و امروزی میآمد دیدیم و با این که روحانی و ملبس بود، اما معلوم بود که با سایر روحانیون و طلاب تفاوت دارد.
من رضایت خودم را اعلام کردم و عقد خوانده شد و پس از یک سال ازدواج کردیم. حاج آقا مصطفی انسان خوب و فهمیدهای بود و ما با هم جور بودیم و افکار و عقایدمان با هم هماهنگ بود. با پیش آمدن وقایع انقلاب و تبعید امام و حاج آقا مصطفی به ترکیه و سپس عراق، من هم به همراه همسر امام به نجف رفتم و من نزدیک سه سال پدر و مادرم را ندیدم و در این مدت، امکان تماس تلفنی و حتی نامهنگاری وجود نداشت و من هیچ خبری از پدر و مادرم نداشتم و نمیدانستم در چه وضعیتی هستند، آیا زنده هستند یا نیستند و این وضعیت برای من که در اول جوانی بودم خیلی سخت بود...
شما در زمان تبعید امام و حاج آقا مصطفی در ترکیه به آنجا نرفتید؟
حاج آقا مصطفی خیلی دوست داشت من و بچهها هم به ترکیه برویم و در کنارشان باشیم، اما امام مخالفت کرده و گفته بود شرایط برای آمدن آنها مناسب نیست. این نکته نیز جالب و گفتنی است که مرحوم حاج آقا مصطفی از حضور در نجف و در کنار برخی از روحانیونی که افکار متحجرانهای داشتند ناراحت بود.
شما در نجف، منزل مستقل داشتید یا در منزل امام بودید؟
در اوایل با امام زندگی میکردیم و امام هم خیلی به من علاقه داشت و یادم هست هر هفته که میخواست سر و صورتش را اصلاح کند، به من میگفت بیا رو به روی من بنشین تا در کنار اصلاح کردن با هم حرف بزنیم. آقا در آن زمان خودش سر و صورتش را اصلاح میکرد و علاوه بر کوتاه کردن موهای سر و صورت، موهای پرپشت ابروهایش را که روی چشمش را میگرفت کوتاه میکرد. مژههای امام هم خیلی بلند بود و من به شوخی میگفتم مژههاتان را هم کوتاه کنید. آقا خیلی تمیز و اهل رعایت بهداشت بود، به طوری که ما سر سفره برای ایشان دو تا چنگال میگذاشتیم تا اگر دو نوع غذا در سفره بود، هر کدام را با چنگال جداگانهای بردارد. ایشان این قدر تمیز و اهل مراعات بود که میگفتم من خانوادههای روحانی زیادی را دیدهام، اما شما از همه مدرنتر و امروزیتر هستید.
یادم هست یک بار مرحوم حاج احمد آقا پیش ایشان میخواست با دست غذا بخورد که فرمود احمد، اگر میخواهی با دست غذا بخوری، برو بیرون بخور! باز به یاد دارم که خانم در بشقابی که پلو خورده بود و میخواست خربزه بگذارد و بخورد، باز آقا به ایشان تذکر داد. آقا خیلی مرتب و تمیز بود و به عنوان نمونه دیگر، یک میز جلوی درب خانه بود که آقا وقتی وارد منزل میشد، کفشهایش را در میآورد و داخل آن میگذاشت و یک جفت دمپایی برمیداشت و میپوشید.
حاج مصطفی هم مثل امام، مرتب و تمیز و اهل مراعات بود؟
ایشان هم خیلی مراعات میکرد؛ منتها در این زمینه به غیر از من به کس دیگری چیزی نمیگفت و تذکر نمیداد. به هر تقدیر به سؤال قبلی شما برگردم که ما پس از مدتی، در نزدیکی منزل آقا منزلی را گرفتیم و به آنجا رفتیم؛ اما مرتب به خانه آقا و پیش خانم میرفتم و رفت و آمد میکردم و برخی از کارهای منزل امام از جمله اتوکردن لباسهای امام و خانم را انجام میدادم و آقا مقید بود که لباس تمیز و اتوکشیده بپوشد؛ چون هوا گرم بود و قبای تابستانی را زود، زود میشستند و من هم اتو میکردم. امام در ایران هم این رویه را داشت؛ منتها در اینجا اتوکش داشتند و اتو کردن به عهده من نبود.
همانطور که همه میدانند حاج آقا مصطفی در بیرون و با رفقا و دوستانش خیلی شوخی میکرد و اهل مزاح بود؛ آیا در خانه هم همینطور بود؟
همانطور که گفتم آقا مصطفی مثل بقیه آخوندها و روحانیون نبود و خیلی مدرن و امروزی بود و مثل برخی از روحانیون در خیلی از مسائل و موضوعات از جمله حجاب، سختگیری نمیکرد و به من نمیگفت این جوری رو بگیر و یا آنگونه که در میان زنان نجف، بهخصوص زنهای روحانیون متداول و متعارف بود، از من نمیخواست مثل آنها پوشیه بزنم؛ ولی دیگران در این زمینه سختگیری میکردند و اگر بدون پوشیه بیرون میآمدیم، به امام خبر و گزارش میدادند.
یادم هست یک روز که پوشیهام را روی صورتم نینداخته بودم، یک روحانی دنبالم آمد و گفت پوشیهات را روی صورتت بینداز، اما من اعتنا نکردم و به راهم ادامه دادم، ولی او دست بردار نبود و تا درب منزل مرا تعقیب کرد و به دنبالم آمد و خانه را شناسایی کرد و بعداً قضیه را به حاج آقا مصطفی گفت، اما حاج آقا مصطفی که اصلاً به این چیزها اعتقاد نداشت، به جای این که دل به دل او بدهد، چند تا بد و بیراه به او گفت. آقا مصطفی اصلاً از وضعیت نجف راضی نبود و میگفت اگر به خاطر امام نبود، در اینجا نمیماندم و به ایران برمیگشتم؛ البته جدا از وضعیت امام، خود ایشان هم اگر به ایران میآمد دستگیر میشد.
اگر ممکن است ماجرای رحلت مشکوک حاج آقا مصطفی را برای ما شرح بدهید.
ما یک خدمتکار خانم داشتیم که اصالتاً یزدی بود و وقتی که من ازدواج کردم، پدرم این خانم را برای کمک به من آورد و در نجف هم پیش من بود تا این که وفات کرد و از دنیا رفت.
من قضایای شب رحلت حاج آقا مصطفی را از زبان این خدمتکار که به او ننه میگفتیم و زن خیلی فهمیدهای بود و علیرغم بیسوادی، خیلی دانا بود و به همین جهت امام هم به او احترام میگذاشت، نقل میکنم؛ چون خودم مریض بودم و در طبقه پایین منزل پیش بچهها خوابیده بودم.
ننه میگفت آن شب وقتی حاج آقا مصطفی به خانه آمد، به من گفت درب خانه را ببند، ولی قفل نکن؛ چون قرار است کسی به ملاقات من بیاید؛ شما هم برو بخواب. ننه میگفت من به اتاقم رفتم، اما نخوابیدم. اتاق ننه رو به روی در خانه بود و میتوانست ببیند چه کسی وارد منزل و یا خارج میشود. حاج آقا مصطفی هم طبق معمول برای مطالعه به کتابخانه خودش در طبقه بالا رفت تا مطالعه کند. عادت حاج آقا مصطفی این بود که از سر شب تا اذان صبح مطالعه میکرد و پس از اذان، نماز صبح را میخواند و میخوابید.
آن شب ننه دیده بود چه کسانی پیش آقا مصطفی رفته بودند و همه آنها را شناخته بود و ما هرچه اصرار کردیم اسم از آنها را به ما نگفت. ننه صبح خیلی زود صبحانه حاج آقا مصطفی را برده بود و ایشان را برای خوردن صبحانه صدا زده بود، اما دیده بود ایشان بیدار نمیشود و به همین علت پیش من آمد و گفت هرچه حاج آقا مصطفی را صدا میزنم بیدار نمیشود.
من به طبقه بالا رفتم و دیدم حاج آقا مصطفی در حالت نشسته، به روی میز کوچکی که جلویش بود افتاده و خم شده است. من جلو رفتم و آقا مصطفی را از روی میز بلند کردم و روی زمین خواباندم و دیدم بدنش خیلی گرم و از عرق بسیار زیاد، کاملاً خیس و نقاطی از بدنش کبود است.
ننه فوری از خانه بیرون رفت تا همسایهها را صدا بزند و کمک بگیرد که دیده بود آقای دعایی در همسایگی ما بود، ننه قضیه را به آقای دعایی گفت و ایشان به همراه چند تن از همسایهها آمدند و حاج آقا مصطفی را به بیمارستان بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته و حاج آقا مصطفی از دنیا رفته بود.
واکنش حضرت امام و خانم ایشان نسبت به رحلت حاج آقا مصطفی را توضیح بفرمایید؟
ما از آقا هیچ نوع گریه و زاری و اظهار ناراحتی ندیدیم؛ آقا مردی فوقالعاده و بسیار جدی بود و من کسی مثل ایشان ندیده بودم؛ اما خانم اگرچه در انظار عموم گریه نمیکرد، ولی دور از چشم دیگران در طبقه دوم منزل گریه میکرد و یک شمدی که حاج آقا مصطفی هنگام نماز روی دوشش میانداخت، برمیداشت و روی سینهاش میگذاشت و اشک میریخت و گریه و زاری میکرد. به حسین هم فوقالعاده علاقه داشت و عاشقانه به حسین علاقه و محبت میورزید و حسین در بچگی مدتها پیش ایشان بود و محبت خانم به حسین را من نمیتوانم بیان و توصیف کنم.
خازنالملوک، مادر خانم که آن زمان سالانه، هشت، نه ماه به نجف میآمد و پیش ما میماند، به من میگفت حسین را پیش خودت ببر و نگذار اینجا بماند، چون خانم از شدت علاقهای که به حسین دارد، نمیتواند به او امر و نهی کند و به تربیتش برسد و حسین هم لوس و ننر میشود و نمیتواند به خوبی درس بخواند؛ چون خانم به حسین میگفت اگر دوست نداری، مدرسه نرو! به همین جهت خازنالملوک به من کمک کرد تا حسین را پیش خودم ببرم و به درس و تکالیف و امور مدرسهاش برسم؛ البته تحمل دوری حسین برای خانم خیلی سخت و مشکل بود.
ناگفته نماند که خود آقا هم به حسین و دخترم مریم خیلی علاقه داشت و من یادم هست یکی از دخترهای آقا و عمه بچهها به امام اعتراض کرد که چرا به بچههای من اینقدر علاقه و توجه نشان نمیدهید؟ آقا هم فرمود حسین بچه من و قلب من است. علاقه و محبت امام به بچههای من هم خیلی زیاد و غیرقابل توصیف است. برخورد و التفاتی که امام با بچههای من داشت و با هیچ کس دیگر نداشت و وقتی حسین پیش ایشان میرفت، میگفت بنشین و یک میوه و مثلاً پرتقال بخور تا ببینم که تو خوردی. با مریم هم مثل حسین رفتاری بسیار مهربانانه و ملاطفتآمیز داشت. این علاقه به قدری زیاد بود که خود حاج آقا مصطفی گفت من از علاقه فوقالعاده شما به این بچهها تعجب میکنم. امام هم فرمود اگر نوهدار بشوی، احساس مرا درک میکنی.
یادم هست مریم وقتی به سن مدرسه رفتن رسید، حاج آقا مصطفی او را به جای مدرسه رسمی، به آموزشگاه زبان عربی و قرآن که خواهر مرحوم شهید صدر تأسیس کرده بود فرستاد و مریم به خوبی زبان عربی و قرآن را فراگرفت، به طوری که خود خانم صدر آمد و گفت مریم مثل بلبل عربی حرف میزند، چرا شما نمیگذارید به مدرسه برود و درس بخواند؟ قرآن را نیز در همان سن کم خیلی خوب یاد گرفته بود و گاهی پیش آقا میرفت و در حالی روسری ژرژت سفید به سر کرده بود، با لهجه عربی قرآن میخواند که آقا خیلی ذوق میکرد و خوشش میآمد و لذت میبرد. پس از این که مریم زبان عربی را یاد گرفت، برخلاف دخترهای سایر علما و روحانیون به مدرسه رفت و، چون از هوش خیلی بالایی برخوردار بود، در درس هم پیشرفت بسیار خوبی داشت.
حاصل ازدواج شما با حاج آقا مصطفی چند تا فرزند است؟
خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آنها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی ماندهاند.
علت وفات آن دو تا بچه چه بود و کجا از دنیا رفتند؟
هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما شدند و هول و هراس ایجاد کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.
دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من میگفتند که این فرزندم، پسر بوده و اطرافیانم برای این که من بیش از اندازه ناراحت نشوم، گفتند دختر بوده است.
شخصیت حاج آقا مصطفی چطور بود؟
حاج آقا مصطفی خیلی مدرن و امروزی بود و شباهتی به آخوندهای دیگر نداشت و مثل آخوندها نعلین نمیپوشید و کفشهایش از خارج میآمد و با این اوصاف زندگی کردن در نجف برای او خیلی سخت بود. آقا و حاج آقا مصطفی هر دو عجیب و غریب بودند؛ مثلاً آقا خیلی منظم و دقیق بود و همیشه دقیقاً سر وقت غذا میخورد و در این زمینه این خاطره شنیدنی است که در زمان تبعید آقا در نجف، گاهی من و خانم به ایران میآمدیم و امام تنها بود و حاج آقا مصطفی برای این که ایشان تنها نباشد، پیش امام میرفت و با ایشان غذا میخورد.
یک روز حاج آقا مصطفی کمی دیرتر رفت و دید امام غذایش را سر وقت و مطابق معمول خورده و منتظر ایشان نمانده است. بعد از آن، هر روز حاج آقا مصطفی میرفت و موقع غذا خوردن، کنار امام مینشست و فقط نگاه میکرد و لب به غذا نمیزد و امام هم انگار نه انگار، به غذا خوردن ادامه میداد و اصلاً به حاج آقا مصطفی تعارف نمیکرد تا غذا بخورد. پدر و پسر کار خود را بلد بودند.
به هر حال آقا و خانم خیلی مرتب و منظم و دقیق بودند؛ چون خانم که اصالتاً تهرانی و امروزی و از یک خانواده اصیل بود و خود آقای خمینی هم اصالت خانوادگی بالایی داشت و برادر ایشان، مرحوم آقای پسندیده هم یک آدم حسابی به تمام معنا بود.
حسین آقا میگفت بعد از رحلت حاج آقا مصطفی اگر جریان انقلاب و مبارزه پیش نمیآمد و فکر و ذهن امام معطوف به این مسائل نمیشد، امام از غصه مرگ حاج آقا مصطفی دق میکرد و از دنیا میرفت.
بله، همینطور است و واقعاً آقا علاقه زیادی به حاج آقا مصطفی داشت، ولی سیستم و شخصیت ایشان طوری بود که ناراحتی و غم و غصه خود را بروز نمیداد.
شخصیت و رفتار امام چطور بود؟
آقا هم جزو بهترین شخصیتهایی بود که من دیده بودم. آقا، هم مهربان واقعی بود و هم خیلی امروزی و مدرن بود و یادم هست شبها که برای نماز شب بلند میشد، مقداری سیب و پرتقال توی بشقاب میگذاشتم و میبردم و کنار سجاده ایشان میگذاشتم تا میل کند. من با آقا زندگی کردم و از همه حرکات و سکنات آقا خوشم میآمد و هیچ وقت کاری نکرد که من ناراحت بشوم و خیلی به من علاقه داشت و همانطور که گفتم خیلی تمیز و مرتب بود و یادم هست یک بار گوشه قبایش به ظرف غذا یا چنین چیزی مثل آن خورد که فوری گوشه قبا را بالا زد و به طرف دستشویی رفت و قبا را درآورد و گوشه قبا را شست و برگشت.
یک بار به ایشان گفتم شما که در خمین بزرگ شدی، چرا این قدر مدرن و امروزی و تمیز و مرتب هستی؟! ایشان هم میخندید.
من با این که مَحرم امام بودم، اما با چادر چیت خانگی پیش ایشان میرفتم و حاج آقا مصطفی به من میگفت چرا با چادر پیش آقا میروی؟! من هم در جواب میگفتم ما در خانواده خودمان اینجوری بودیم و عادت کردیم تا این که احمد آقا ازدواج کرد و خانم ایشان بدون چادر پیش امام میآمد.
حاج آقا مصطفی هم اهل تهجد و شب زندهداری و مناجات بود؟
بله و در کنار این تقیدات، خیلی مدرن و امروزی هم بود؛ بهطوری که وقتی مسافرت میرفتیم، به من میگفت عبا یا همان چادر عربی را از روی سرت بردار! من گمان میکردم قصد شوخی دارد و سر به سر من میگذارد؛ اما دیدم خیلی جدی میگوید وقتی بیرون میآییم، چادر را بردار و روسری به سر کن و خوب و محکم ببند و لباس مناسب بپوش تا راحت باشی و بهراحتی تردد کنی. خودش هم چندان در بند تقیداتی که آخوندها دارند نبود.
در باره ارتباط امام موسی صدر با حاج آقا مصطفی هم خاطره دارید؟
امام موسی صدر خیلی با حاج آقا مصطفی دوست بود و در نجف به منزل ما میآمد و گاهی در منزل ما میخوابید و یادم هست که، چون قد بلندی داشت، پاهایش از پتو بیرون میزد. ناگفته نماند که امام موسی صدر عاشق پدرم بود و برای نزدیکتر شدن به پدرم، از خواهرم که آن زمان حدود یازده سال داشت و کوچک بود خواستگاری کرد که پدرم گفت اولاً این دختر هنوز بچه است و ثانیاً با این قد بلند و سر به فلک کشیده تو، شما از نظر ظاهری هم تناسبی با هم ندارید. خواهرم ده سال از من کوچکتر است و درسخوانده است و تحصیلات عالیه دارد و در قم زندگی میکند و الان که من زمینگیر شدهام، تلفنی با هم ارتباط داریم.
اگر زمان به عقب برگردد و خانم معصومه حائری یزدی جوان شود و حاج آقامصطفی دوباره از ایشان خواستگاری کند، آیا جواب ایشان مثبت است؟
حتماً؛ چون حاج آقا مصطفی را خیلی دوست داشتم.
tags # امام خمینی سایر اخبار آیا قدرتهای فوقبشری واقعیت دارند؟ چطور انسان به این قدرت میرسد؟ بعد از فضا چه چیزی وجود دارد، جهان کجا تمام میشود؟! (تصاویر) مرکز واقعی جهان کجا است؟ فضانوردان چگونه در فضا دستشویی میکنند؟ | سرنوشت مدفوع انسان در فضا چه میشود؟