Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - سيصد و نود‌ و‌ دومين جلسه درس اخلاق آيت‌الله قرهي 17 مهر‌ماه در مهديه القائم المنتظر(عج) برگزار و در آن به موضوع رذائل و فضائل قوه‌ غضب پرداخته شد.
به گزارش سرويس ديني جام نيوز، سيصد و نود‌و‌دومين جلسه درس اخلاق آيت‌الله قرهي با موضوع «بعد از شناخت قوا، بايد آنها در عرصه‌ عمل بياوريم، تا به بندگي خدا نائل شويم» 17 مهر‌ماه در مهديه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


توأمان بودن علم و عمل، براي حرکت به سوي بندگي
تا انسان، شناخت به قواي خودش پيدا نکند و اين شناخت، موجب تسلّط بر اعضاء و جوارح نگردد، عبد خدا نمي­گردد. غايت، عبداللهي است، لا شک و لا ريب. امّا همه ي اين ها با اعضاء و جوارح و قوايي استکه پروردگار عالم درون انسان به وديعه گذاشته است.
البته فقط دانستن هم کاربرد ندارد، بلکه دانستن اين که خدا چه قوايي به ما مرحمت کرده و چگونه بايد از آن ها بهره برداري کنيم، موقعي مهم است و عامل براي غايت يعني بندگي مي گردد که جدّي به فعل تبديل گردد.
لذا بعضي از بزرگان، اعاظم، اولياء خدا، عرفاي عظيم الشّأن بيان مي فرمايند: اينکه فرمودند: «کونوا دعاة الناس بغير السنتکم»، در حقيقت همان است؛ چون اي بسا انساني آگاهي هايي هم پيدا کند، نسبت به قواي خودش، مطّلع گردد، امّا اين ها، همه ابزار است، يعني حتّي علم به اين مطالب، ابزار است. همان طور که اعضاء و جوارح ما ابزار براي بندگي خداست. دانستن اين مطالب هم خودش ابزار است. لذا اولياء خدا بيان مي فرمايند: اگر اين ابزار، به تعبير امروزي ها، عمليّاتي نگردد، طبعاً انسان زمين گير مي شود. يعني فقط دانسته است.
اين جاست که «کونوا دعاة الناس بغير السنتکم» به وجود نيايد. اين جاست که مي فرمايند: خود، حجاب اکبر مي شود، نه حجاب کبير و اين، خيلي درد است. تا نداند که ندانسته و در جهل است، امّا بداند که خدا قوايي در وجود او قرار داده است و علم به اين قوا، پيدا کند که خود اين هم ابزار مي شود، اعضائ و جوارح هم ابزار مي شود؛ آن وقت انسان اين ها را يله و رها کند و فقط بداند که دانسته، اين جاست که عنوان «العلم هو الحجاب الاکبر» مصداق پيدا مي کند. چنان ساتر مي شود و حجاب مي گردد،طوري که به تعبير ملّا محسن فيض کاشاني، اي بسا ديگر چشمش به حقايق براي هميشه بسته بماند. يعني وقتي دانست، ولي عمل نکرد، گرفتار مي شود.
امّا دانستن، خود، مهم است. چون اي بسا کسي هم بخواهد حرکت کند و عمل کند، امّا وقتي نداند ذوالجلال و الاکرام، چه قوايي را براي او قرار داده و اين قوا، چه خواصي را براي حرکت به سوي غايت(بندگي) دارند، نمي تواند حرکت کند و موفّق نخواهد شد.
تمام مباحث اخلاق، تمام مباحث اعتقادات و ...، همه براي يک چيز است: بنده ي خدا شويم. منتها هر کدام از يک وجهي نگاه مي کنند و به قول بعضي از بزرگان و اعاظم، وقتي کنار هم قرار گرفتند، هم از لحاظ اخلاقي، عرفاني، اعتقادي، کمال ايجاد مي کنند و تکامل روحي ايجاد مي کنند و آن وقت است که عامل براي حرکت مي شود.
منتها همين است که انسان بداند و باور کند که بايد حرکت کند. البته اگر هم نشناسد، شايد دلش بخواهد که به سمت بندگي خدا برود، امّا چون نمي شناسد و آشنايي به اين قوا ندارد، خراب مي کند.
البته خداي متعال عنايت کرده و بعضي ها را بيدار و هشيار کرده و درست شدند. امّا بعضي هستند که دلشان مي خواست بروند، امّا چون نمي دانستند اين قوا چه کاري دارد، چگونه بايد از آن استفاده کنند، چه موقع، چقدر و ...، زدند خراب کردند! گاهي چون بلد نبودند، به دامن دراويش و يا عرفان هاي کذايي افتادند که اصلاً عرفان نيست و چنين اسمي براي آن گذاشتند و يک عدّه چون اطّلاع نداشتند، اين گونه منحرف شدند.
پس دانستن، مهم است. ولي عزيز دلم، اگر انسان تصور کند فقط به دانستن است و اکتفاي به دانش، اشتباه است، خراب مي کند. بايد اين را در عرصه ي عملياتي براي بندگي خدا ببرد.
کما اين که اين دست، بايد کارش، فقط بندگي خدا باشد. اين چشم، کارش فقط بندگي خدا باشد و ... . جالب است که مي گويند: اگر اين دست، کارش فقط بندگي خدا شد، زبان، چشم و ... فقط براي بندگي خدا کار کردند، تمام اعاضء و جوارح براي بندگي خدا کار کردند، ديگر چنين کسي متعلّق به خدا مي شود. «صبغة الله» رنگ خدايي مي گيرد و آن وقت است که ديگر اين اعضاء و جوارح، ديگر مال خودش نيست. يد الله، عين الله، اذن الله، لسان الله و ... مي شود. تمام اين ها، الهي مي شود. بندگي خدا به وجود مي آيد،
آن موقع است که اين يد الهي، اوج مي گيرد و همه کار الهي مي کند. اين چشم، ديگر اصلاً اغيار نمي بيند، اصلاً في ذاته، خودش، حالش اين طور مي شود که از نگاه به اغيار، متنفر مي شود. اغيار چيست؟ آن چه او نمي خواهد. هر آنچه او نخواست، اغيار است و هر آنچه او خداست، الله است. آن وقت اگر به اين حال برسد، غوغا مي شود. اينجاست که عالم، خادم عبدالله مي شوند.

تمام خلقت، خادم مؤمنين هستند!
شيخ الطائفه، شيخ طوسي، يک تعبير بسيار عالي را دارند، مي فرمايند: استادمان، شيخنا الاعظم، حضرت مفيد، بيان فرمودند: اين که پيغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفي فرمودند: «إنّ الملائکة خدّام المؤمنين»، دلالت بر اين است که وقتي اعلاي طهارت - که در او، هيچ چيزي نيست، چون اين ها در طهارت مطلق هستند - خادم مي شود، يقيناً همه ي خلقت، خادم مي شوند.
ملائکة الله، در طهارت مطلق هستند، خداوند براي خلقت ما فرمود: «فالهمها فجورها و تقواها»، امّا آن ها فجور ندارند و در طهارت مطلق هستند. لذا ايشان مي فرمايند: حال که اعلاي طهارت خادم مي شوند، يعني همه ي خلقت خادم مي شوند، «ان الملائکة خدام المؤمنين». (إنّ، إنّ تحقيقيّه است) به درستي که ملائکه، خادم براي مؤمنين مي شوند؛ يعني همه ي خلقت، خادم مؤمنين مي شوند.
شناخت قوا، ابزاري براي حرکت، نه توقّف!
وقتي اعضاء و جوارح، در راستاي بندگي پروردگار عالم حرکت کرد و انسان، عبدالله شد، ديگر معلوم هست که به اشاره ي انگشت عبدالله، شقّ القمر مي شود. لذا بارها بيان کرديم: پيامبر اوّل عبدالله هستند و بعد رسول الله. رسالتشان هم در همين بستر بندگي شان به وجود آمده است. هيچ مقامي عندالله تبارک و تعالي، براي انسان، بهتر از بندگي و عبدالله شدن نيست. خدا هم مي فرمايد: «و ادخلي في عبادي، فادخلي جنتي».
لذا مرحله اوّل، شناخت به قواست. امّا توقّف نبايد کرد. خود اين شناخت قوا، بايد ابزاري براي حرکت به سمت بندگي شود. چون الآن ديگر مي داند. تا قبل نمي دانست، ندانستن و جهل يک درد است، حالا مي داند و اين دردش، مضاعف است. تا نداند، نداند و جاهل است. امّا حالا که مي داند، اگر توقّف کند، حجاب مي آورد. حجابش اين مي شود که دانسته هاي او، عامل مي شود که او تصور کند کسي شده است.
من بارها بيان کردم که فرمودند: هر کس ولو به لحظه‌اي تصوّر کند کسي شده است، همان لحظه، لحظه‌ي سقوط اوست. آن چيزي که باعث اين تصوّر مي‌شود، همين دانستني‌هاست. يعني اگر در دانستني‌ها، توقّف کردي، حجاب مي‌شود، احساس انانيّت به وجود مي‌آيد و تصوّر کس بودن مي‌کند؛ چون مي‌داند.
لذا اگر نداند که قواي من، هر کدام چه کارهايي بايد انجام بدهد، جاهل است و دو حال پيش مي‌آيد: 1. حرکت نمي‌کنيم. 2. حرکت مي‌کنيم، امّا چون جاهليم، خراب مي‌کنيم، در دامن دراويش و ... مي‌افتيم. پس انسان بايد دانستني‌ها را بداند.
حالا اگر دانستيم و حرکت کرديم، خصوصيّتش اين مي‌شود: چون انسان مي‌داند اين قوا چه خصوصيّاتي دارد، ديگر از آن‌جا به بعد هر چه انسان جلو مي‌رود، تازه متوجّه مي‌شود که هيچ است و بدين صورت به بندگي نزديک مي‌شود.
لذا آن‌جاست که مي‌دانيم که نمي‌دانيم. وقتي فهميديم اين قوا چه خصوصيّاتي دارند و هر کدام از اعضاء و جوارحمان چه کاري دارند و چگونه بايد با آن‌ها حرکت کنيم، بعد اين را در عرصه‌ي عمل برديم، هر چه جلوتر رفتيم، آن موقع به هيچ بودن خودمان مي‌رسيم و آن موقع عبدالله مي‌شويم. وقتي ديدي که تو هيچ هستي، به تعبيري آن موقع خدا در يد، عين و ... من ظهور پيدا مي‌کند (تعبير سنگيني است، اگر متوجّه نمي‌شويد، بگذريد و تأمّل نکنيد) و لذا انسان، يد الله، لسان الله، اذن الله و ... مي‌شود.
وقتي انسان بداند که خودش چيزي هست، چيزي دارد و ...، به همان داشته‌هاي خودش هم اتّکا مي‌کند، امّا وقتي جدّي فهميد هيچي نيست، آن موقع خدا جلو مي‌آيد. «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله»، تازه وقتي با دانستني‌هايي که از هر قوايي چه کاري بر مي‌آيد، حرکت کرد و جلو رفت، خصوصيّتش اين مي‌شود. امّا اگر توقّف کرد، حجاب مي‌شود، حجابش هم اکبر است و تصوّر به کس بودن مي‌کند و طبيعي است هر کس ولو به لحظه‌اي تصوّر کند کسي شده است، همان لحظه، لحظه‌ي سقوط اوست. سقوط مي‌کند و دردش اين است که خودش هم خبر ندارد که سقوط کرده است. به واسطه‌ي اين دانستني‌هايي که دارد، امّا توقّف کرد و در وجودش عمليّاتي‌اش نکرد و جلو نرفت. خودش هم متوجّه نمي‌شود، فکر مي‌کند دارد و چنين و چنان است، مغرور و متکبّر مي‌ود و گرفتار مي‌شود.
لذا گاهي همين دانستني‌ها، انسان را گرفتار مي‌کند. فردي فوق ليسانس عرفان داشت، نزد آيت‌الله مولوي قندهاري آمد و گفت: آقا من مي‌خواهم دکتراي عرفان بخوانم، نظر شما چيست؟ آقا لبخندي زدند و فرمودند: عجب! اگر شما دکتراي عرفان بگيريد، عارف بالله مي‌شويد! بعد فرمودند: آقا جان، اين‌ها واژه و الفاظ است، عرفان به عمل است.
لذا اين که انسان، قوا را بشناسد، لازم است، امّا اگر در عرصه‌ي عملياتي نبرد، برايش حجاب مي‌شود، تصوّر انانيّت و همان لحظه هم سقوط مي‌کند. امّا اگر بعد از شناخت، در عرصه‌ي عملياتي هم جلو برود، متوجّه مي‌شود که هيچ است. وقتي متوجّه شوي که هيچ هستي، حالا ديگر دستت، يد الله مي‌شود.
خضوع و خشوع مخلوقات در مقابل عبدالله!
لذا وقتي در عرصه‌ي عمل جلو رفتيم و متوجّه شديم که هيچ هستيم، يد الله مي‌شويم، مي‌گوييم: اين که دست من نيست، من که با اين دست نمي‌توانم کاري کنم، فقط آنچه گفت با اين دست انجام بده، انجام بدهم، آنچه گفت انجام نده، انجام ندهم و ... . حالا هر چه انسان جلو مي‌رود، به هيچ و پوچ بودن خودش پي مي‌برد. حالا که فهميد خودش هيچ ندارد، خدا در انسان ظهور و تجلّي پيدا مي‌کند (البته نمي‌خواهيم بگوييم: طرف، خدا مي‌شود، اشتباه نشود، اگر متوجّه نشديد، بگذريد[1]. اين يدالله، اذن الله، لسان الله و ... بودن، تجلّي است).
وقتي انسان احساس فقر کند و به آن‌جا برسد که هيچ است، آن وقت است که خدا جلو مي‌آيد. ملائکه خادم انسان مي‌شوند «ان الملائکة خدام المؤمنين». همان‌طور که بيان کرديم وقتي ملک که در مقام اعلاي طهارت است، خادم مي‌شود؛ يعني تمام خلقت، خادم مي‌شوند. آن‌وقت عبدالله مي‌شود.
اتّفاقاً خصوصيّت عبدالله همين است که همه بايد خادم او شوند. البته نه از باب غرور، اشتباه نشود. آن‌ها اصلاً معناي غرور را نمي‌فهمند، دنبال اين هستند که به خدا برسند، «انا لله و انا اليه راجعون». ولي اصلاً قاعده اين مي‌شود که همه خادم او شوند. او متکبّر نمي‌شود، اتّفاقاً انسان بايد خاشع و خاضع باشد. امّا بعضي از عرفا يک جمله‌اي دارند که بسيار عجيب است، امّا اين هم از آن جملاتي است که اگر متوجّه نشديد، بايد رد شويد، مي‌گويند: درست است کبريايي مال خداست، ولي چنين فردي هم همين حال را دارد، طوري مي‌شود که همه در مقابل او، خاضع و خاشع مي‌شوند؛ بدون اين که بخواهد متکبّر باشد. او نمي‌خواهد متکبّر باشد، امّا چنان در او، کبريايي جلوه پيدا مي‌کند که مخلوقات در مقابل او، خاضع و خاشع مي‌شوند.
شجاعت بايد در غلبه بر نفس، تجلّي کند
پس بايد قوا را بشناسيم، يکي از اين قوا، همين قوّه‌ي غضب بود. مطالبي که در مورد شجاعت، تهور و جبن گفتيم، بايد انسان را به حرکت وادارد. چه حرکتي؟ يک، شجاع باشد. دو، در مقابل نفس دون، بايستد و هر چه گفت، مبارزه کند، «اشجع الناس من غلب هواه».
به چشم خودمان اعتماد نکنيم، چون گاهي نفس دون، يک چيزهايي جلوي چشم ما قرار مي‌دهد، مثلاً صحنه‌ي رياست و ...، توجيه هم مي‌آورد که از اين راه مي‌تواني خدمت کني. عين الله، راه را باز مي‌کند و انسان مي‌فهمد که اين نفس دون، دارد دون مي‌پاشد. اين «اعدي عدوک نفسک التي بين جنبيک»، دشمن‌ترين دشمنان همين است. چون نمي‌آيد بگويد: من دشمنم، اتّفاقاً خودش را در قالب يک دوست، جلوه مي‌دهد.
فخر رازي(اعلي اللّه مقامه الشّريف) يک جمله‌اي دارد که خيلي جالب است، مي‌گويد: منافق مي‌خواهي، نفست. کافر مي‌خواهي، نفست. مشرک مي‌خواهي، نفست. بعد اين‌ها را توضيح مي‌دهد و مي‌گويد: نفاق نفس چيست که برترين منافق است؟ براي اين که دورو است و دنيا را براي تو، طور ديگري جلوه مي‌دهد. کافر است، براي اين که اصلاً تو را به سمت غير خدا مي‌برد و دنبال اين است. مشرک است، براي اين که آرام آرام مدّعي مي‌شوي و خودت را در حدّي مي‌داني که من وليّ‌ام، من نبي‌ام و جرأت داشته باشي مي‌گويي من خدايم! مگر فرعون نگفت: «انا ربکم الاعلي»، فرعون هم مثل ما، بشر بود، پس نفس تو را به اين‌جا مي‌برد.
تا آخر عمر، دست به عصا راه برويد!
لذا انسان هر چه در عرصه‌ي عملياتي جلو برود، تمام است. اين شجاعت در مرحله‌ي أولي، بايد به هوي و هوس غلبه کند. هر چه هوي و هوس تو را دعوت کرد، ضدّش را عمل کن. مگر اين که انسان با وليّ خدا چک کند، در غير اين صورت، انسان بايد هميشه احتياط کند.
اين نکته بسيار بسيار بسيار مهم است، اين را بدانيد: هميشه نفس، بدي‌ها را خوب جلوه مي‌دهد و من و تو، خودمان، به هيچ عنوان نمي‌توانيم راه‌رو باشيم. لذا تا آخر عمرت هميشه دست به عصا راه برو، مگر اين که وليّ خدايي دستت را بگيرد. دست به عصا راه رفتن، يعني احتياط و مراقبت و مواظبت کردن.
حتّي اولياء خدا و عرفا بيان کردند: دست به عصا بودن، اين‌طور است که حتّي تا لحظه‌ي آخر انسان بترسد. بعضي‌ها مي‌گويند: اين‌قدر احتياط لازم است؟ بله، انسان دائم بايد بترسد. يا بايد دستش، در دست وليّ خدا، حجّت خدا و آقاجان، امام زمان باشد و يا اين که دائم بايد بترسد.
شايد بگويند: آقا، پس دنيا تلخ مي‌شود؟ بله، تلخ شود، تعارف نداريم. اگر عاقل باشيم، احتياط مي‌کنيم. امّا اگر عاقل نبوديم، بي‌گدار به آب مي‌زنيم و جلو مي‌رويم.
«اشجع الناس من غلب هواه» همين است، شجاع‌ترين انسان، آن کسي است که بر هوي و هوس، غلبه پيدا مي‌کند. چون نفس مدام تو را به دنيا دعوت مي‌کند، رنگي دعوت مي‌کند، جلوه‌ي خوب مي‌دهد، نمي‌آيد بگويد: من دشمن هستم. اتّفاقاً مي‌آيد خوب جلوه مي‌دهد و درد اين‌جاست.
شايد بگويند: پس ما بايد چه کار کنيم، اين که خوب جلوه مي‌دهد، اين‌طوري که من اصلاً نمي‌توانم يک قدم راه بروم و بايد تاتي تاتي کنم، بايد گفت: بله، واقعاً همين‌طور است، نمي‌تواند خوب راه برود. شايد بگويند: آقا، سخت مي‌کنيد. مي‌گوييم: سخت هست. مي‌گويند: خيلي‌ها راحت مي‌گيرند. مي‌گوييم: به دنبال همان‌ها برويد که راحت مي‌گيرند، خوش به سعادتشان، آن‌ها بلد هستند، امّا آنچه ما از اولياء خدا ياد گرفتيم، اين است که انسان بايد احتياط و مراقبت و مواظبت کند، «اشجع الناس من غلب هواه» يعني همين. وقتي نفست چيزي گفت، زود به دنبالش نروي.
نفس، رياست را خوب جلوه مي‌دهد، چگونه؟ به صورت خدمت! هر کدام را طوري جلوه مي‌دهد که انسان را گرفتار کند. مال و منال را خوب جلوه مي‌دهد، چگونه؟ داشته باشم تا بتوانم به ديگران کمک کنم، هيچ موقع هم کمک نمي‌کند! مدام مضاعف مي‌کند و توجيه مي‌کند که فعلاً بگذار دو تا را چهار تا، چهار تا را هشت تا و ... کنم، آن موقع راحت‌تر و بيشتر مي‌توانم خدمت کنم. اين، هوي و هوس و نفس دون است که توجيه مي‌کند و هر بار يک طور جلو مي‌رود. در هر زمينه‌اي، همين‌طور است و انسان را گرفتار مي‌کند.
بهترين دعا، از ديدگاه امام راحل
خدا گواه است اگر انسان، يله و رها جلو برود و فکر کند طي کردن دنيا، راحت است، ضربه مي‌خورد. بزرگان و اعاظممان گريه مي‌کردند، مي‌ترسيدند. بارها و بارها بيان کردند، دو دعا را هميشه جزء دعاهاي اصلي خودتان قرار بدهيد:
خدايا، آني و کمتر از آني، ما را به خودمان وامگذار. خدايا، عاقبتمان را ختم به خير بگردان.
امام راحل عظيم‌الشّأنمان، در نيمه‌ي شعبان که جشن است، در جواب آقاي اشراقي، دامادشان که مي‌پرسند: بهترين دعا چيست، همين مطلب را مي‌فرمايند. البته امام در ابتدا توپ را در زمين خود ايشان مي‌اندازند و مي‌فرمايند: به نظر شما چيست؟ ايشان گفت: خدا به ما مقام انبياء را بدهد، امام فرمودند: خير. گفت: مقام صالحين؟ مقام صديقين؟ مقام شهدا؟ امام همه را رد کردند و ايشان گفت: آقا من ديگر نمي‌دانم، هر چه گفتم، شما رد کرديد. امام فرمودند: همين که خدا عاقبتمان را ختم به خير کند.
لذا بهترين دعا، عاقبت به خيري است، وقتي عاقبت به خير شديم، ديگر آن مقام‌ها هم در آن هست. مثل اين که بيان کردم که وقتي مي‌گوييم: «ان اکرمکم عندالله اتقاکم»، چون که صد آمد، نود هم پيش ماست، وقتي تقوا را نام برديم، يعني علم و ... هم هست، لذا علمائکم، امنائکم و ... را هم دربرمي‌گيرد.
اولياء خدايش مي‌ترسند در دنيا يله و رها حرکت کنند. جبن و تهوّر موقعي پيش مي‌آيد که انسان، «من غلب هواه» نباشد. اين که شجاع‌ترين فرد، کسي است که بر نفسش غلبه کند؛ يعني تا نفسش، چيزي خواست، بگويد: نه.
چه شد که آقا سيّد هاشم حدّاد دير به محضر آيت‌الله قاضي آمدند، امّا زود بالارفتند؟
علّامه سيّد محمّدحسين حسيني طهراني فرمودند: آقا سيّد هاشم حدّاد به ما گفتند: من اين‌قدر احتياط مي‌کردم که براي کوچکترين مطلب هم، مدام به آقا (آيت‌الله قاضي) مراجعه مي‌کردم.
در آخر، آقا هم مي‌خواستند مزاح کنند و هم مي‌‌خواستند ما اين‌قدر مزاحمشان نشويم، به ما گفتند: ديگر ما را کچل کرديم، اين‌قدر هم نمي‌خواهد. آقا سيّد هاشم حدّاد فرمودند: من به آقا يک جمله‌اي گفتم، گفتم: آقا، عيبي ندارد، من از فردا ديگر مزاحم شما نمي‌شوم، امّا هر چه فرداي قيامت گفتند، مي‌گويم: آقاي قاضي، به من گفتند که مزاحم من نشو. آقا گفتند: اتّفاقاً اين که دير آمدي، امّا از بقيّه جلو زدي، به خاطر همين خصوصيّتت هست.
يکي از خصوصيّات آقا سيّد هاشم حدّاد، همين ادبشان بود که آيت‌الله قوچاني مي‌فرمودند: همه‌ي ما خسته مي‌شديم و نمي‌توانستيم هميشه دو زانو بنشينيم، امّا آقا سيّد هاشم حدّاد هر وقت در مقابل آقا بود، هيچ‌گاه نديديم که چهارزانو بنشيند، هميشه دو زانو مي‌نشست.
بارها بيان کردم که دو بال بندگي، ادب و اطاعت است. آقا سيّد هاشم حدّاد هم اين خصوصيّات را داشت و آقا به او فرموده بودند: به همين خاطر است که تو دير آمدي، امّا زود داري بالا مي‌روي. دليل همين بود که آقا سيّد هاشم حدّاد فهميد که جدّي جدّي نمي‌تواند به تنهايي جلو برود. ما خودمان براي خودمان، زود آقا مي‌شويم، زود جلو مي‌رويم و همه کاري مي‌کنيم، امّا آن‌ها جرأت نمي‌کردند!
آن که فهميد اعضاء و جوارح، چه کاري دارند و اين قوا را شناخت، حالا اين قوا را عمليّاتي کرد، هر چه جلو مي‌رود، مي‌فهمد که هيچ و فقير است، «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله»، لذا چون مي‌داند هيچ چيزي ندارد، دستي ندارد، چشمي ندارد، گوشي ندارد و ...، يدالله، عين الله، اذن الله و ... مي‌شود. چون چيزي ندارد.
امّا من دو جمله مي‌خوانم و فکر مي‌کنم چيزي دارم. ما که ديگر خودمان مي‌دانيم و اين‌ها را که بلديم که بايد از چه طريقي صورت بگيرد و ... . همين که مي‌گوييم: «اين‌ها را که خودمان مي‌دانيم»، سمّ مهلک است. معلوم است نمي‌داني، بيچاره و بدبخت هستي و إلّا گوش مي‌دادي. اگر اولياء خدا، وليّ خدا شدند، براي اين بود که فهميدند هيچ نمي‌دانند و خود را سپردند و هر چه به آن‌ها گفتند، گوش دادند و عمل کردند.
علّامه آقا سيّد محمّدحسين حسيني طهراني فرمودند: من از آقاي قوچاني شنيدم که آيت‌الله قاضي به ايشان گفته بود: ما که هيچي نشديم و هيچ چيزي هم ياد نگرفتيم، همين‌طوري مانديم، اگر هم شما فکر مي‌کنيد من چيزي دارم، مرحمت اميرالمؤمنين است، امّا مي‌ترسم آقا سيّد هاشم حدّاد چنان بالا بزند که ما بايد فقط او را از دور ببينيم و دستمان به او نرسد (ايشان اين مطلب را از باب حسادت و ... بيان نکردند، اولياء خدا که اين‌گونه نيستند). چون هر چه را فهميد، عمليّاتي کرد، جبن و تهور رفت، شجاعت آمد و شجاع‌ترين هم کسي است که بر نفسش غلبه کند.
تفاوت اولياء خدا با ما
لذا بيان کردم که ما بايد اوّل قوا را بشناسيم و بعد عمليّاتي کنيم. اگر بشناسيم و عمليّاتي نکنيم، حجاب الاکبر مي‌شود. اگر نشناسيم، در جهل هستيم و گرفتار مي‌شويم و به خطا مي‌رويم. مثلاً به دنبال دراويش و ... مي‌رويم. امّا اگر بشناسيم و عمليّاتي کنيم، هر چه جلو مي‌رويم، نتيجه و ثمره‌اش اين مي‌شود که مي‌فهميم هيچ هستيم. فقير فقير هستيم. آن موقع که فقير، خالي و تهي شدي و ديگر هيچي نداشتي، خدا ظهور پيدا مي‌کند و يدالله، عين الله، اذن الله و لسان الله مي‌شوي.
آقا سيّد هاشم حدّاد و ديگر اولياء خدا اين را فهميدند. اشکال کار ما اين‌جاست که اين را نفهميديم و فکر کرديم حالا که واژه‌ها را خوانديم، عارف بالله شديم؛ خراب کرديم. فرق آن‌ها با ما اين است.
يکي دو نفر از آقايان مي‌دانستند که من مدام از قم به مشهد براي ديدن آيت‌الله مولوي مي‌روم. گفتند: اين کيست که مدام پيش او مي‌روي؟ توضيح دادم که چنين است و چنان. بعد گفتم: من اوّل ايشان را در عالم رؤيا ديدم و بعد آن جريانات به وجود آمد و به ديدار ايشان نائل شدم و ... . خلاصه گفتند ما را هم پيش ايشان ببر. من هم بدون اين که از آقا اجازه بگيرم، چون شوق و ذوق داشتم که اين‌ها را هم در اين خط بکشم، آن‌ها را به ديدار آقا بردم. رفتيم، آقا اخمي کردند و يک مطلب اخلاقي کوتاه گفتند.
وقتي بيرون آمديم،(عذرمي‌خواهم) اين آقايان گفتند: قرهي، ديوانه‌اي، دنبال يک افغاني آمدي؟! من خيلي ناراحت شدم. البته مشهد بود و آن‌ها براي زيارت هم آمده بودند. بعد از مدّتي دوباره خدمت آقا رفتم، اوّلين جمله‌اي که به من گفتند، اين بود: آقا، بعضي بايد بفهمند، شما براي چه يک عدّه را همين‌طور مي‌آوري که بعد برگردند و به شما بگويند: ديوانه‌اي؟! (من چيزي از صحبت آنان به آقا نگفته بودم، آقا خودشان فرمودند). اين‌ها مدّعي هستند، ادّعا مي‌کنند ما چيز بلديم، ما درس‌خوانده‌ايم. حالا به دنبال يک شيخ پيرمردي مانند من بيايند؟! اين‌ها خودشان بلدند!
لذا همين «بلدم» ها ما را گرفتار کرده است. لذا اگر اين را فهميديم که نفهميديم، آن موقع تازه آغاز بندگي است.
نگاه قمر منير بني‌هاشم به حرّ بن يزيد رياحي، سبب شد شيخ حرّ عاملي در نسل او قرار گيرد!
ماه منير بني هاشم هست، مي‌داند در مقابل امام هيچ هست و خدا او را در جايي مي‌برد که بدن تکه تکه شود، ابي‌عبدالله ديگر نتواند بلند کند و خدا مي‌خواهد که آن‌جا مدفن او و حرم شود و بين‌ حرم ايشان و حرم ابي‌عبدالله هم حرم شود. لذا بين الحرمين، خودش حرم است. انسان بايد پاي برهنه برود. امّا چه کنيم برخي کار خرابي کردند و به همين علّت، علماء عقب‌نشيني کردند. يک عدّه کارهاي سخيفي انجام دادند، قلاده به گردنشان بستند و صداي سگ درآوردند و ...، لذا علماء عقب نشستند و إلّا ما بايد در بين‌الحرمين، پا برهنه برويم.
آيت‌الله مولوي قندهاري فرمودند: خودم با چشم خودم ديدم که هم آيت‌الله سيّد ابوالحسن اصفهاني و هم آيت‌الله قاضي وقتي وارد صحن قمر منير بني‌هاشم مي‌شدند (از همان ابتدا و درب اوّل، نه آن قسمتي که ضريح مطهّرشان هست)، خم مي‌شدند، سجده مي‌کردند، مي‌بوسيدند، طرف راست صورت را بر روي زمين مي‌گذاشتند، طرف چپ را مي‌گذاشتند، بعد صورتشان را بر روي زمين مي‌ماليدند. اين‌ها در حالي است که قمر منير بني‌هاشم، نائب الامام است، نه امام.
لذا يک عدّه کار خرابي مي‌کنند و إلّا بايد همين‌طور شود. براي همين مسائل است که علماء در برخي مسائل، عقب مي‌نشينند. چون برخي خراب مي‌کنند و وهابيّت ملعون هم سوء استفاده مي‌کنند.
وقتي به آن مقام بندگي مي‌رسي و «عبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لاميرالمؤمنين» مي‌شوي که هيچ اختياري براي خودت قائل نباشي. ياد بگيريم که بفهميم چرا قمر منير بني‌هاشم به جايي رسيد که زين‌العابدين فرمود: خدا به عمويم عباس، مقامي مرحمت مي‌کند که يغبطه سائر الشهدا؛ يعني علي اکبر امام حسين هم غبطه مي‌خورد. اين مقامي که خدا به او مي‌دهد، براي چيست؟ براي اين که مطيع محض و عبد بود. براي اين که ادّعا نمي‌کرد که من پسر اميرالمؤمنينم، که بود. مدّعي نبود من شجاع هستم، که بود. مدّعي نبود من علم دارم، که داشت.
شيخ حر در مشهد، تنها عالمي است که در مشهد دفن شده و ضريح دارد. شيخ حرّ از نوادگان حرّ بن يزيد رياحي است. اولياء خدا از جمله آيت‌الله مولوي قندهاري و آيت‌الله العظمي مرعشي نجفي فرمودند: نگاه قمر منير بني‌هاشم سبب شد که در نسل حرّ، شيخ حرّ عاملي به وجود آيد که صاحب وسائل الشيعه است و نائب الرضا(عليه آلاف التّحيّة و الثّناء) شده است. همه چيز به يد مبارک اوست.
امّا ببينيد خودش را در مقابل امام هيچ مي‌داند و براي همين است که همه چيز در او تجلّي پيدا مي‌کند. ما يک موقع مدّعي مي‌شويم و براي همين است که هيچ چيزي در ما تجلّي نمي‌يابد، دلخوش دو مطلب هستيم که بلديم. البته آن هم آلزايمر که بگيريم، تمامش فراموش مي‌شود! امّا آن‌ها مدّعي نبودند. اين راه است: ادّعا نکنيم، برنده‌ايم.
السلام عليک يا مولاي يا ابا عبدالله(صلوات اللّه و سلامه عليه)
امام راحل فرمودند: يک زماني ديديم آيت‌الله شاه‌آبادي مواردي را که در جلسه‌ خصوصي مي‌گفتند، در مسجد جامع هم بيان کردند. به ايشان گفتم: آقا، اين مطالبي که مي‌گوييد، براي بازاري‌ها و ... سنگين نيست. آقا مزاح کردند و فرمودند: بگذاريد اينها هم از اين کفريات بشنوند!
تسنيم

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۰۴۸۵۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

نشست هم اندیشی استادان و نخبگان دانشگاهی دانشگاه پیام نور خوزستان

به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای استان خوزستان، به مناسبت فرارسیدن سالروز شهادت آیت الله شهید مرتضی مطهری و روز معلم، نشست هم اندیشی اساتید و نخبگان دانشگاهی دانشگاه پیام نور استان خوزستان با موضوع نقش اخلاق بر موفقیت استاد در در سالن جلسات ستاد دانشگاه برگزار گردید.

در این نشست، حجت الاسلام نبوی، مسئول نهاد مقام معظم رهبری در  دانشگاه پیام نور، در ابتدا با اشاره به عملیات وعده صادق در پاسخ به جنایت  رژیم صهیونیستی در حمله به کنسولگری ایران در دمشق، این عملیات را غرورآفرین و مایه مباهات و افتخار بیان کرد. 

وی در ادامه به بیان اهمیت موضوع نشست پرداخته و اخلاق را یکی از مؤلفه‌های مهم در زمینه معلمی معرفی کرد.

حجت الاسلام نبوی  با بیان مثال‌ها و داستان‌هایی در خصوص اهمیت اخلاق عملی بر تاثیرگذاری بر مخاطب، التزام به اخلاق عملی استاد در برخورد با مخاطبین خود را گامی مهم و موثر بر جذب مخاطب دانشگاهی خصوصا جوانان دانشجو دانست.

وی ضمن تقدیر از زحمات اساتید دانشگاه و تبریک فرارسیدن روز معلم، از همه اساتید درخواست نمود تا هر زمانی از کلاس‌های درسی خود را (هر چند کوتاه) برای بیان مطالب دینی و معنوی جهت آشنایی و معرفت هر چه، بیشتر دانشجویان با معارف الهی اختصاص دهند.

دیگر خبرها

  • چهره متفاوت بازیگر نقش علی در آینه عبرت بعد از ۳۵ سال
  • رنگ‌های مناسب هر فصل رو بشناسیم (فیلم)
  • حزب الله چند میلیون دلار پهپاد اسرائیلی را سرنگون کرده است؟ | پهباد هرمس ۴۵۰ و ۹۰۰ صهیونیست ها را بهتر بشناسیم | ویدئو
  • حج تجلی وحدت و اقتدار امت اسلامی است
  • «اخلاق و درام» راهی بازار نشر شد
  • نشست هم اندیشی استادان و نخبگان دانشگاهی دانشگاه پیام نور خوزستان
  • تصاویری متفاوت از سید حسین خمینی بعد از فوت مادرش
  • آیت‌الله جاودان: با مراقبه و محاسبه اعمال به رحمت الهی می‌رسیم
  • تصاویری از حال و هوای منزل سیدحسین خمینی بعد از فوت مادرش + تصاویر
  • (ویدئو) لحظه تکان‌دهنده فوت دکتر آیت‌الله‌زاده شیرازی پشت میکروفن پس از تلاوت قرآن