Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «افکارنيوز»
2024-05-07@03:33:43 GMT

آیا دلتان می‌خواست جای کس دیگری باشید؟

تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۱۷۴۵۸۴

آیا دلتان می‌خواست جای کس دیگری باشید؟

هیچ وقت با حسادت به زندگی دیگران نگاه کرده‌اید، با حدی از حسادت که برای یکی دو لحظه (یا بیشتر) به این فکر افتاده باشید که می‌شد خودتان جای او باشید؟ مثلاً میشل اوباما که آمیزه‌ای از متانت و شور و هیجان است؛ جرج کلونیِ جذاب و شیک با آن طبع شوخ و طعنه‌آمیز؛ یوسین بولت یا لیونل مسی یا یک ورزشکار مشهور دیگر.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اصلاً آدم‌های معروف به کنار، کسی از آشناهای خودتان که انگار نظرکرده است و زندگی خوبی دارد: شغلی چالش‌برانگیز و لذت‌بخش، همسری خوش‌برخورد و جذاب، آپارتمانی بزرگ با منظره‌ای دیدنی (و بله، این‌هایی که در فرودگاه می‌توانند بدون کنترل از گیت رد شوند). آیا در این لحظه‌ها، اگر پیشنهادش وجود داشته باشد، وسوسه می‌شوید که جای خودتان را با آن‌ها عوض کنید؟

واقعاً این را می‌خواهیم؟ و اگر جداً به این چیزها فکر می‌کنیم، این یعنی چه طور آدمی هستیم یا چه نگاهی به زندگی‌مان داریم؟

قطعاً پیچیدگی‌هایی اینجا وجود دارد. اگر جای کس دیگری زندگی می‌کردید، آن وقت چه کسی بچه‌های شما را بزرگ می‌کرد یا به همسرتان عشق می‌ورزید یا از پدر و مادرتان در دوران پیری مراقبت می‌کرد؟ در واقع، اگر شما جای کس دیگری بودید اصلاً بچه‌هایتان وجود نداشتند. که این فکر جالبی نیست. برای بیان این مطلب، شاید بهترین راه این باشد که آن را در قالب نوعی معامله توضیح دهیم: اگر شما زندگی آن افراد را داشتید، آنگاه آن‌ها زندگی شما را داشتند، و دقیقاً همانطور که شما زندگی می‌کنید زندگی می‌کردند. مسئولیت‌های شما را آن‌ها بر عهده می‌گرفتند و بنابراین جایی برای احساس گناه باقی نمی‌ماند.

اگر ماجرا را این‌طور در نظر بگیریم، آنگاه مسئلۀ خواستنِ اینکه جای کس دیگری باشیم به مسئلۀ تجربه‌کردن تبدیل می‌شد: آیا کسی هست که تجربۀ زندگی‌اش را به تجربۀ زندگی خودتان ترجیح بدهید، با فرض این که باقی چیزها یکسان باشد؟

وقتی بخواهیم تجربۀ کس دیگری را داشته باشیم، ملاحظه‌ای که سریعاً به ذهن می‌رسد این است که میل به کس دیگری بودن (یعنی داشتن تجربۀ او) مبتنی بر ارزش‌ها و امیالی است که من دارم،

اگر جای کس دیگری زندگی می‌کردید، آن وقت چه کسی بچه‌های شما را بزرگ می‌کرد یا به همسرتان عشق می‌ورزید یا از پدر و مادرتان در دوران پیری مراقبت می‌کرد؟

و لذا من باید من باشم تا بخواهم او بشوم. ولی خیلی روشن نیست که آیا این ملاحظه واقعاً می‌تواند مانعی برای چنین میلی باشد یا نه. می‌توانم بگویم درست است که تجربۀ آن‌ها بودن دقیقاً وقتی بهتر است که من خودم باشم، ولی دست‌کم آنقدر همپوشانی بین من و آن‌ها وجود دارد که ارزش‌ها و امیال من در آن‌ها نیز وجود داشته باشد، و درعین‌حال آن‌ها تجربه‌ای بهتر از من داشته باشند. بنابراین کماکان می‌توانم به جای آن‌ها بودن را ترجیح بدهم.

در مقابل، می‌شود گفت افراد دیگر را اصلاً نمی‌توان آن‌قدر شناخت که مطمئن شد همان ارزش‌ها و امیال را دارند یا نه. نکته این است که من به قدر کافی دیگران را نمی‌شناسم تا بتوانم بگویم که آیا حاضرم تجربه‌هایم را با آن‌ها معامله بکنم یا نه. ولی ممکن است کسی هم بگوید همین قدر که من با کس دیگری شباهت‌هایی دارم، کافی است تا حاضر بشوم جای او باشم.

به نظر من، با مقداری تأمل، اکثر ما حاضر نخواهیم بود جای خودمان را با شخص دیگری عوض کنیم، هر چقدر هم که زندگی دیگران موفق یا اغواکننده به نظر برسد -یا حتی واقعاً باشد. هرچند، برای این که بفهمیم چرا حاضر نیستیم، باید زاویۀ دیدمان را تغییر بدهیم. باید به تجربه‌های خودمان دقت کنیم، نه به تجربه‌های دیگران، یا اول به تجربه‌های خودمان نگاه کنیم. برای اینکه یک نفر دیگر باشم چه چیزهایی را فدا می‌کنم؟ روابطم با همه -فرزندان، همسر، دوستان- و کل گذشتۀ زندگی‌ام را. زیر بار چنین چیزی نخواهم رفت. آنچه از دست خواهم داد کل تجربۀ خودم است.

مطمئناً کسانی هستند که زندگی‌های فوق‌العاده سختی دارند. شاید برای آن‌ها کاملاً بیارزد که بخواهند تجربۀ کس دیگری را داشته باشند. اما چند نفر از ما در چنین موقعیتی هستیم، تا این حد ناجور؟

من با کسانی که برایم مهم هستند گذشتۀ خاصی دارم. البته، آن‌ها برای شخصی که من جایم را با او عوض می‌کنم نیز مهم خواهند بود، و به همین طریق، آنچه من برای آن‌ها انجام داده‌ام او نیز برای آن‌ها انجام خواهد داد. اما گذشته‌ای که من خودم تجربه کرده‌ام دیگر از دست می‌رود. به جای آن حالا گذشته‌ای با کسان دیگری دارم که آن‌ها را به اندازۀ کسانی که با آن‌ها ارتباط داشته‌ام نمی‌شناسم. این وضعیت چه حسی خواهد داشت؟ واقعاً نمی‌دانم. شاید این شخص شغلی دارد که آن‌ها از آن لذت می‌برند و از نظر مالی خیالش راحت است و معروف یا زیباست. اما آیا این تفاوت‌هایی که با من دارد آن قدر جدی هستند که حاضر باشم جایم را با او عوض کنم؟

در این سطح این سؤال مثل این است که بپرسیم آیا حاضرم تجربه‌های عمیق‌ترین دلبستگی‌هایم را با خوبی‌هایی که به نظر نمی‌آید به اندازۀ روابطم اهمیت داشته باشند عوض کنم یا نه. ولی معامله دقیقاً بین تجربۀ دلبستگی‌هایم و وسایل آسایش سطحی به علاوۀ یک سری چیزهای مهم است -چیزهایی

به نظر من، با مقداری تأمل، اکثر ما حاضر نخواهیم بود جای خودمان را با شخص دیگری عوض کنیم، هر چقدر هم که زندگی دیگران موفق یا اغواکننده به نظر برسد
که من در جای خودشان چندان با آن‌ها آشنا نیستم.

اگر این طور نگاه کنیم، چنین معامله‌ای دیگر چندان نویدبخش به نظر نخواهد آمد.

البته می‌شود این ایراد را گرفت که اگر روابط آن‌ها هم روابط خوبی باشد -روابطی که تجربه‌اش برای آن افراد لذت‌بخش بوده باشد- دیگر لازم نیست دقیقاً بدانم که چه جور روابطی هستند. اما این ایراد خودش مشکلی دارد: حتی اگر آن تجربه‌ها تجربه‌های خوبی باشند، آیا حاضرم تجربه‌های خودم را با آن‌ها عوض کنم؟ در اینجاست که ارزش‌ها و امیال مورد نظر خود من، آن‌هایی که در طول زندگی‌ام پرورش داده‌ام، نیروی واقعی خودشان را به نمایش می‌گذارند. تجربه‌هایی که من در زندگی‌ام برای آن‌ها ارزش قائلم صرفاً به دلیل لذت‌بخش بودن به دست نیامده‌اند، بلکه چون تجربه‌هایی بوده‌اند که من برای آن‌ها ارزش قائل بوده‌ام به دست آمده‌اند. و من به سبب کسی که هستم برای آن‌ها ارزش قائلم.

پس مسئله فقط این نیست که آیا تجربه‌های شخص دیگر تجربه‌های خوبی هستند یا نه، بلکه مهم‌تر این است که آیا می‌خواهم این تجربه‌های خوب را داشته باشم یا نه، و آیا آنقدر در این خواستن مصر هستم که حاضر باشم تجربه‌های خودم را با آن‌ها عوض کنم یا نه. تجربه‌های دیگری باید تا حد بسیار زیادی شبیه به تجربه‌های خود من باشند -یعنی تجربه‌هایی که برای من بیشترین اهمیت را دارند- تا بتوانند کاندیداهای مناسبی برای این معامله به حساب بیایند.

و این نه‌تنها چیزی است که من قادر به دانستنش نیستم، بلکه بسیار هم بعید است که چنین باشد.

به‌علاوه، ما تجربه‌های فراوانی را از سر می‌گذرانیم که در آن‌ها کسانی که برای ما مهم هستند با شرایط سختی مواجه می‌شوند و از چنین تجربه‌هایی احساس پشیمانی نمی‌کنیم. برای مثال، وقتی فرزند کسی مشکلات اجتماعی دارد یا یک دوست شغلش را از دست می‌دهد، از سر گذراندن این اتفاقات نه‌تنها برای آن‌ها دشوار است، بلکه ما هم به سبب همراهی با آن‌ها در مشکلاتشان نوعی رنج همدلانه را تجربه می‌کنیم. دوست داشتیم آن‌ها آن مشکلات را نداشتند. اما، با توجه به این که آن مشکلات را دارند، می‌خواهیم کنارشان باشیم تا بتوانیم از آن‌ها حمایت کنیم. نمی‌خواهیم کس دیگری این کار را انجام بدهد. می‌خواهیم خودمان آنجا باشیم، حتی اگر برای ما تجربۀ لذت‌بخشی نباشد.

البته ترجیح ما در وهلۀ اول این است که آن‌ها اصلاً چنان تجربه‌هایی را نداشته باشند. اما این بیشتر برای آن‌هاست تا برای ما. با توجه به این که آن‌ها آن تجربه‌ها را دارند، انتخاب ما این خواهد بود که تجربه‌های ناخوشایند خودمان را در کنار آن‌ها داشته باشیم. علاوه‌براین، از آنجایی که چنین تجربه‌هایی برای ما سنگین بوده‌اند، ممکن است برای خودمان هم ترجیح بدهیم

برای اینکه یک نفر دیگر باشم چه چیزهایی را فدا می‌کنم؟ روابطم با همه -فرزندان، همسر، دوستان- و کل گذشتۀ زندگی‌ام را
که چنان اتفاقاتی نیفتاده باشند، اما این مسئلۀ کم‌اهمیت‌تری است. این مسئله مربوط به این است که زندگی ما در برخی لحظاتِ ناخوشایند چطور گذشته است، نه استدلالی برای عوض‌کردن زندگی‌مان با زندگی کس دیگر. استدلال برای تعویض زندگی‌ها باید مبتنی بر خواستِ نداشتنِ هر گونه رابطه‌ای با نزدیکان‌مان باشد، با همۀ سیه‌روزی‌هایی که در پی دارد.

وقتی من دربارۀ معاملۀ زندگی خودم با زندگی کس دیگری سؤال می‌پرسم، از منظر خودم نگاه می‌کنم و می‌پرسم آیا می‌خواهم آن نوع روابطی را که دیگری دارد من داشته باشم یا نه. و آن روابط هر نوعی که باشند، احتمالاً با نوع روابط خود من فرق دارند، روابطی که عمیقاً برای من معنادار هستند. من دارم چیزی را که در تجربۀ خودم برایش ارزش قائلم با چیزی که در تجربۀ دیگری برایش ارزش قائلم و مهم‌ترین خصوصیات آن تجربه را حتی نمی‌توانم بدانم مقایسه می‌کنم. اگر این طور ببینیم، اکثر ما بعید است وارد چنین معامله‌ای بشویم، حتی اگر برای ما مقدور باشد.

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن دائماً زندگی کسانی را پیش چشم ما می‌آورد که ثروتمندتر یا مشهورتر یا تأثیرگذارتر یا زیباتر هستند و انگار که ما باید به این چیزها اشتیاق نشان بدهیم. البته مشتاق چیزی بودن به خودی خود مشکلی ندارد.

اما اگر این زندگی‌های رشک‌برانگیز برای این به ما نشان داده می‌شوند که برایشان له‌له بزنیم، که فقط اگر برایمان مقدور باشد، حاضر باشیم آن زندگی‌ها را داشته باشیم، آنگاه باید گفت این‌ها تصاویری هستند که از ما می‌خواهند چیزهایی را که برایمان مهم است فراموش کنیم. در عصری که عصر طمع‌کاری است، عصری که در آن، تقریباً همۀ قیود اخلاقیِ طمع‌کاری کنار گذاشته شده‌اند، مایۀ تسلی خاطر خواهد بود -و حتی لازم خواهد بود- که بفهمیم اگر بنا باشد از میان گذشتۀ افراد مختلف دست به انتخاب بزنیم، احتمالاً گذشته‌ای که انتخاب خواهیم کرد همان گذشتۀ خودمان خواهد بود.

 

منبع: افکارنيوز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.afkarnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «افکارنيوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۱۷۴۵۸۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

پسر روانی مادر پیرش را کشت و آتش زد / «صدایی از من می‌خواست از مادرم انتقام بگیرم»

ساعت ۱۰ شب شنبه ۱۵ اردیبهشت ساکنان ساختمانی در محله وردآورد صدای درگیری و مشاجره مادر و پسر همسایه طبقه سوم را شنیدند.   به گزارش خبرآنلاین،دقایقی بعد ناگهان صدای زن همسایه خاموش شد اما استشمام بوی شدید سوختگی که کل ساختمان را پر کرده بود همسایه‌ها را از خانه‌هایشان بیرون کشید.   به‌دنبال بوی دود و سوختگی، آنها به طبقه سوم رسیدند و دریافتند این بو از خانه مادر و پسر می‌آید. بلافاصله آنها با آتش‌نشانی و پلیس تماس گرفتند. وقتی همسایه‌ها پشت در خانه رسیدند پسر جوان فریاد می‌زد: «بروید! اگر از اینجا دور نشوید خودم را با اسید می‌سوزانم.»   لحظاتی بعد مأموران کلانتری وردآورد و آتش‌نشانی وارد محل شده و از پسر جوان خواستند تا در را باز کند. اما تهدیدهای او ادامه داشت و فریاد می‌زد: اگر کسی نزدیک شود خودم را با اسید می‌سوزانم.   از آنجایی که صدایی از زن صاحبخانه به گوش نمی‌رسید، مأموران احتمال دادند که بلایی سر پیرزن آمده باشد.با این احتمال موضوع به بازپرس کشیک قتل و کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت اعلام شد.   با حضور تیم جنایی در محل و پس از دقایقی صحبت با پسر جوان، او تسلیم شد و در را باز کرد. با ورود تیم جنایی به محل آنها با جسد پیرزن جلوی در آپارتمان روبه‌رو شدند که در حال سوختن بود.   خانه بهم ریخته و کنار جسد چاقو، پیچ گوشتی و ظرفی افتاده بود که پسر جوان مدعی بود داخل آن اسید است و می‌خواسته با آن، خودش را بسوزاند. امدادگران آتش‌نشانی، بلافاصله جسد را خاموش کردند.   یکی از همسایه‌ها در تحقیقات میدانی کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت گفت: این پسر مشکل روحی و روانی دارد و حتی مدتی هم در مرکز درمانی بستری بود. شب حادثه صدای مشاجره او و مادرش را شنیدم که مادرش می‌خواست او قرص‌هایش را بخورد اما وی امتناع می‌کرد.   اعتراف به قتل پسر جوان که وضعیت روحی خوبی نداشت در رابطه با جنایتی که مرتکب شده بود، گفت: مادرم مدام می‌گفت تو دیوانه‌ای و باید قرص‌هایت را بخوری. این کلمات مرا تحریک کرد. حس بدی به من دست داده بود و صداهایی می‌شنیدم که از من می‌خواست از مادرم انتقام بگیرم.   وقتی داخل آشپزخانه بود به سمتش رفتم و چاقو و پیچ گوشتی را از آشپزخانه برداشتم و به او حمله کردم. مادرم فرار کرد و من دنبالش دویدم و او را زدم بعد روی جسد بنزین ریختم و آن را به آتش کشیدم.   با دیدن شعله‌های آتش تازه متوجه شدم که چه‌کار کرده‌ام. پشیمان شدم و تصمیم گرفتم با اسید خودم را بکشم. به سراغ ظرفی رفتم که داخل آن اسید بود. من نمی‌توانستم بدون مادرم زندگی کنم.

در بررسی محتویات بطری، مشخص شد که داخل بطری جوهر نمک بوده اما متهم تصور می‌کرده که داخل آن اسید است. پسر جوان که وضعیت روحی مناسبی نداشت به دستور بازپرس جنایی بازداشت و برای بررسی سلامت روانی به پزشکی قانونی منتقل شد. کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: دستگیری قاتل فراری دو میهمان عروسی در مخفیگاهش ربایش دختر نوجوان در ازای ۱۰۰ میلیارد ریال در جنوب تهران قتل زن و مرد میانسال در شهر ری درپی اختلافات مالی

دیگر خبرها

  • مراقب فروپاشی عصبی باشید / نشانه هایی برای تشخیص افسردگی
  • پسر روانی مادر پیرش را کشت و آتش زد / «صدایی از من می‌خواست از مادرم انتقام بگیرم»
  • هر آنچه باید درباره ویژگی My Week در Google Photos بدانید
  • تفال به حافظ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳؛ در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد...
  • پاس سردار فقط هالند را می‌خواست!
  • چرا سردار زاهدی نمی خواست لباس سپاه را بپوشد؟
  • رئیس سازمان همکاری اسلامی خواستار کمک‌های بشردوستانه به افغانستان شد
  • اجرای طرح نور خواست عمومی است
  • ترامپ به من گفت در مورد رابطه با «خانم بازیگر» حرفی نزنم
  • تاکید استاندار بر تشکیل شورای عشایر چهارمحال و بختیاری