Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایران اکونومیست»
2024-04-26@23:06:29 GMT

در خانه فالگیر مشهور شهر چه می‌گذرد؟

تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۱۹۲۵۱۴

در خانه فالگیر مشهور شهر چه می‌گذرد؟

ایران اکونومیست -

 «سمیه» دیگر عادت کرده هر روز ساعت 8 صبح با صدای زنگ تلفن خانه‌اش از خواب بیدار شود و از آن طرف خط، صدای بیقرار یک زن را بشنود: «سلام سمیه خانم جون. بدموقع که تماس نگرفتم؟ قربون دستت وقت داری یه قهوه برام بگیری؟» آن وقت سمیه دست و رو نشسته و در حالتی میان خواب و بیداری قهوه‌جوش را می‌گذارد روی گاز.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

قهوه که دم می‌کشد، به اندازه یک قاشق چایخوری آرام می‌ریزد داخل فنجان. قهوه را لب می‌زند و نعلبکی را می‌گذارد روی آن و فنجان را برمی‌گرداند؛ درست رو به روی قلبش. چیزی زیر لب می‌گوید و خیره می‌شود به ته فنجان: «یه تاج می‌بینم روی سرت. این خیلی خوبه. یعنی خیلی مورد توجه قرار می‌گیری. یه قورباغه هم هست. زبون‌دراز و چشم‌ ورقلمبیده. می‌خواد ببلعدت انگار ...»

تلفن را قطع می‌کند، می‌رود آبی به صورتش می‌زند و زیر کتری را روشن می‌کند. همین که پنیر را می‌گذارد روی میز، صدای زنگ تلفن سکوت سرد خانه‌اش را می‌شکند: «جونم! آره. چرا نمیشه؟ عزیزم شماره کارتمو که داری؟ 30 هزار تومان واریز کن. بعد عکس فیشتو برام بفرست. یه ربع دیگه زنگ بزن. آره قربونت برم. منتظرم.» و این روند تا ساعت 6 عصر ادامه دارد. گاهی هم بیشتر.

من سال‌هاست که سمیه را می‌شناسم. خانه‌اش جایی است در غرب تهران. فوق لیسانس دارد. یک دختر 35 ساله که خیلی سال است تنها زندگی می‌کند. قبل‌ترها در یک بیمارستان، فیزیوتراپ بود اما چند سال پیش تصمیم گرفت شغلش را عوض کند. سمیه که کتابخانه‌اش دیگر جوابگوی این حجم از کتاب و مجله نیست و آنها را دور تا دور سالن پذیرایی خانه 40 متری‌اش چیده است، از یک روزی به بعد فال‌گیر شد. فال قهوه و گاهی هم ورق. او حالا یکی از فال‌گیرهای معروف تهران است.

سمیه هر روز تقریبا برای 10 نفر فال می‌گیرد. دوست ندارد غریبه‌ها را به خانه‌اش راه دهد. برای همین فقط تلفنی فال می‌گیرد. مشتری‌هایش هم دیگر به او اعتماد دارند. اول پول را برایش را واریز می‌کنند و بعد تلفن می‌زنند به سمیه که از آینده برایشان بگوید. از اینکه سفری در پیش دارند یا نه؟ رابطه عاطفی‌شان بهبود پیدا می‌کند یا نه؟ و خیلی چیزهای دیگر. سمیه هم برای هر مشتری تقریبا یک ساعت وقت می‌گذارد و با حوصله برایشان حرف می‌زند.

حالا شما گفت‌وگوی کوتاه من را با سمیه می‌خوانید که عصر یک جمعه پاییزی در خانه کوچک او انجام شده است:

سمیه! تو فال‌گرفتن را از کجا یاد گرفتی؟ دوره خاصی دیدی؟

نه. کم سن و سال‌تر که بودم، مخصوصا زمان دانشجویی، خیلی پیش فال‌گیر می‌رفتم. اصلا کارم شده بود که هر هفته بروم پیش فال‌گیر و او برایم حرف بزند. انقدر این کار را انجام دادم که کم‌کم خودم اصول فال‌گیری را یاد گرفتم. بعد رفتم در اینترنت راجع به معنا و تفسیر اشکال و علائم فنجان قهوه جست‌وجو کردم. همین ‌طوری یاد گرفتم. نه اینکه فکر کنی رفتم کلاس فال قهوه. (می‌خندد)

می‌خواهی بگویی بعد از آن آنقدر حرفه‌ای شدی که فال‌گیری برای تو تبدیل به یک شغل شد؟

من به این دلیل رفتم سراغ یادگیری فال قهوه که بتوانم برای خودم فال بگیرم اما چند بار در جمع‌های دوستانه برای دوستان خودم فال گرفتم و آنها به فال‌های من علاقه پیدا کردند و بارها و بارها از من خواستند برایشان فال بگیرم. بعد هم شماره من را به دوستانشان دادند که من برایشان فال بگیرم. من هیچ‌وقت برای این کار تبلیغ نکردم یا به کسی نگفتم بیا برایت فال بگیرم. اما کم‌کم وقتی آدم‌هایی که از من درخواست فال داشتند،‌ تعدادشان زیاد شد، تصمیم گرفتم در ازای فال دستمزد بگیرم.

الان قیمت مشخصی برای فال قهوه داری؟

برای هر فال 30 هزار تومان می‌گیرم.

آدم‌هایی که برای فال به تو زنگ می‌زنند، بیشتر مردها هستند یا زن‌ها؟

معمولا زن هستند. در هر سن و سالی. پیش آمده در جمع‌های دوستانه برای آقایان فال بگیرم اما تا به حال نشده که یک آقا به عنوان مشتری به من زنگ بزند و فال قهوه بخواهد.

زن‌هایی که می‌گویی، در فال قهوه معمولا دنبال چه چیزی هستند؟

خودشان دلایل مختلفی را بیان می‌کنند. مثل خرید خانه، سفر و ... اما من می‌دانم که همه‌اش بهانه است. آنها برای «عشق» فال می‌گیرند. می‌دانی؟ یک‌جورهایی در نقش و نگارهای قهوه دنبال نقش یار می‌گردند. البته هستند زن‌هایی که برای تفریح سراغ فال قهوه می‌روند و بعدا معتاد فال می‌شوند اما من فکر می‌کنم زن‌هایی که فال می‌گیرند در استیصال مطلقند. وقتی احساس می‌کنند هیچ کاری از دستشان برنمی‌آید، فال می‌گیرند. من می‌فهمم همه این بهانه‌ها برای روابط عاطفی‌شان است. وقتی درباره روابطشان صحبت می‌کنم به وجد می‌آیند و فقط دوست دارند در این‌باره بشنوند.


وقتی درباره مسائل عاطفی‌شان صحبت می‌کنی، حالشان خوب می‌شود؟

می‌فهمم که خیلی هیجان‌زده می‌شوند و به وجد می‌آیند اما حال خوب؟ نه، فکر نمی‌کنم. هیچ حالشان خوب نمی‌شود. خب من که روانشناس نیستم. البته می‌دانی بیشتر فال‌گیرها فقط حرف‌های خوب می‌زنند. کمتر فال‌گیری است که از رویدادهای بد در فنجان قهوه بگوید. همه فال‌گیرها حرف‌های خوب و قشنگ می‌زنند. برای اینکه مشتری باز هم سراغشان برود.

تو خودت چه احساسی داری از اینکه در روز با این همه زن راجع به مسائل شخصی‌شان حرف می‌زنی؟

خب، وقتی به آنها حرف‌های خوب می‌زنم آنها تا حد زیادی آرام می‌شوند و این خوب است. نمی‌توانم بگویم احساس خاصی دارم. این هم یک جور شغل است. مثل اینکه من بپرسم تو از اینکه خبرنگاری چه احساسی داری؟

منظورت از اینکه می‌گویی حرف‌های خوب می‌زنی تا حالشان خوب شود، این است که به آنها دروغ می‌گویی؟

نه، اصلا. دروغ که نمی‌گویم. در فنجان قهوه با توجه به اشکالی که افتاده هم چیزهای خوب می‌بینم و هم چیزهای بد اما من فقط خوب‌هایش را به مشتری می‌گویم. دوست ندارم حرف‌های تلخ به آنها بزنم.

شده از تو راهکار هم بخواهند؟

خیلی. بعضی‌ها فکر می‌کنند من مثل دعانویس‌ها می‌توانم راه‌حلی برای مسائل و مشکلات داشته باشم. خیلی‌وقت‌ها فال که تمام می‌شود می‌گویند: «حالا به نظر شما چکار کنم؟» خب من جوابی ندارم. واقعا نمی‌دانم راه حل مشکلات آنها دقیقا چیست.

تا به‌حال شده کسی از فالی که برایش گرفتی ناراضی باشد و بدخلقی کند؟

بله. بارها برایم پیش آمده که به من ناسزا گفته‌اند. مثلا یک‌بار به خانمی گفتم تا سه وعده دیگر رابطه‌ عاطفی‌اش بهبود پیدا می‌کند اما آن مرد او را ترک کرد. او یک روز به تلفنم زنگ زد و هرچه از دهانش درآمد به من گفت. من هم پولش را پس دادم. این چیز عجیبی نیست. مگر قرار است فال به طور مطلق درست باشد؟ چه چیزی در این جهان مطلق است؟ در کنارش مشتری‌هایی هم دارم که هفته‌ای یک‌بار زنگ می‌زنند و فال می‌گیرند.

هفته‌ای یک‌بار؟ مگر در طول یک هفته چقدر تغییر و تحول در زندگی ایجاد می‌شود؟

خیلی‌ها معتاد فال هستند. می‌خواهند آب بخورند، زنگ می‌زنند فال می‌گیرند. می‌خواهند میهمانی بروند، فال می‌گیرند. حتی اگر من مسافرت باشم، مریض باشم یا هر چیز دیگر در حالی که اضطراب فراوان دارند، زنگ می‌زنند و فال می‌خواهند. من هم سریع قهوه دم می‌کنم، نیت می‌کنم و برایشان از همه چیز می‌گویم.

سمیه! تو از اینکه شغلت را از فیزیوتراپی به فالگیری تغییر دادی، راضی هستی؟ فکر می‌کنی تا همیشه بخواهی همین شغل را ادامه دهی؟

درست است که این شغل انرژی زیادی از من می‌گیرد. خسته‌ام می‌کند و خیلی وقت‌ها فرصت نمی‌کنم، حتی غذا بخورم اما این کار برایم هیجان هم دارد. درآمدش که بد نیست. نمی‌دانم تا چند سالگی ذهنم می‌کشد برای این و آن فال بگیرم. چه بگویم؟ بد نیست. راضی‌ام.

****

اینها را که می‌گوید، دیگر حوصله‌اش تمام می‌شود. کوسن روی کاناپه را محکم بغل می‌کند و کتاب «وقتی نیچه گریست» را از روی میز برمی‌دارد و شروع می‌کند با بی‌میلی ورق زدن. چند دقیقه نمی‌شود که دوباره کتاب را پرت می‌کند روی میز. همین که چشمانش را می‌بندد، دوباره زنگ تلفن سکوت سرد خانه‌اش را به هم می‌ریزد: «30 هزارتومان واریز کن. بعد عکس فیشتو برام بفرست ...»

منبع: ایران اکونومیست

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۱۹۲۵۱۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

این مرد با چنگ و دندان شغلش را حفظ کرده است | در کوچه درختی چه می گذرد؟

همشهری آنلاین- رابعه تیموری:داوود پاکیزه و درست کار می‌کند، آنقدر پاکیزه که اوستا عبدالله را عمری میان مشتریانش روسپید نگه داشته است. اوستا عبدالله در سفیدگری مو سپید کرده و به آتش کوره دکان دود اندودش دیگ و پاتیل‌های کارکرده بسیاری جلا پیدا کرده‌اند. روزگاری همکاران اوستا عبدالله در بازار سیداسماعیل پرشمار بودند، اما حالا در این بازار فقط او و تک و توک سفیدگرانی جا خوش کرده‌اند که هنوز نمی‌توانند از کار و کسب دیرینه خود دل بکنند:

بیشتر بخوانید:اجناس این بازار مورد نیاز زنده و مرده بود


وسط تاریکی دکان حاج عبدالله، رویه طلایی تغار مسی خوب برق می‌زند. کف آن را هنوز داوود نسابیده و لک‌های سیاه، رنگ نقره‌ای کف تغار را پوشانده است. اندازه دکان حاج عبدالله به ١۵ متر نمی‌رسد. دوده کوره تا کمره دیوارهای طبله کرده دکان بالا رفته و قفسه‌ها و رف‌های فلزی که ابزار کار و وسایل خرده ریز را توی آنها چیده‌اند، زنگار بسته‌اند. کیسه‌های شن و نشادر گوشه دکان تلنبار شده‌اند و ظروف دوده گرفته‌ای را که باید امشب توی محلول جوهر نمک بخوابانند، شلوغ و درهم توی قفسه‌ها جای داده‌اند. تاباندن کوره با گاز شهری به صرفه‌تر است، ولی اوستا عبدالله محض احتیاط پیت نفت آبی رنگ زیر رف را هم هیچوقت خالی نمی‌گذارد. پیت حلبی هم که توی آن ذغال می‌ریزند و روی آن بساط چای صبحانه و عصرانه‌شان را به راه می‌کنند، با نفت می‌سوزد. دیگچه‌ها و سینی و قابلمه‌هایی را که سفید شده‌اند، کنار در باریک دکان چیده‌اند و نصیر مشغول بسته‌بندی آنها است تا به مشتریان تحویل دهند. داوود کوره را تابانده و مشغول جوشاندن دیزاب است. تا دیزاب داغ از قل زدن بیفتد، می‌تواند کمی نفس چاق کند.


دیگ و پاتیل‌های نذری

نصیر کنار دیگ مسی پر از جوهر نمک چمباتمه زده و هر بار که تکه پوست کوچک توی مشتش را روی آفتابه مسی می‌کشد، سیاهی و زنگار رویه آن توی راه آب باریک کف دکان راه می‌گیرد. بسیاری از همکاران حاج عبدالله برای سابیدن ظروف از اسکاج ظرفشویی زبر استفاده می‌کنند، ولی او هنوز هم پیش از آن که دسته پوست بز به آخر برسد، نصیر را برای خریدن پوست تازه به دباغی می‌فرستد. یک کیسه پر از شن ریزه هم همیشه ته دکان هست تا نصیر آنها را روی پوست بریزد و خوب کف و روی ظرف‌های سیاه را بسابد.
دیگچه‌ها و پارچ و آفتابه‌ها را نصیر هم می‌تواند توی کوره بتاباند، ولی نزدیک محرم و صفر و ماه رمضان که دیگ و پاتیل‌های نذری پزان از انباری‌ها بیرون می‌آیند، داوود باید خودش دم کوره بایستد. وقتی دیگ‌های مسی بزرگ و سنگین داغ می‌شوند،‌آسا ن نیست که با یک دست لبه سرخ و حرارت دیده دیگ‌ها را بگیری و با دست دیگر دیزاب جوشیده را توی آنها بغلتانی، ولی داوود خوب از پس کار برمی آید. از ١٢ سال پیش که پدرش دیگر قوت سفیدگری نداشت و خانه‌نشین شد، داوود رشته کار دکان حاجی را توی دستش گرفت. قبل از آن گاهی وردست پدر، پای کوره می‌ایستاد و از دیزاب جوشاندن تا قلع اندود کردن ظروف مسی را یاد گرفته بود.


پیشه‌ای رو به فراموشی

نصیر چند سال بعد از اوستاکار شدن داوود شاگرد دکان حاج عبدالله شده و هنوز مانده که قلع اندود کردن ظروف سابیده شده را به او بسپارند، ولی باید اول صبح و پیش از رسیدن داوود و اوستا عبدالله کوره را روشن و کم‌و زیاد شن و نشادر و دیزاب و زغال چوب را بسنجد تا وسط کار لنگ نمانند. اگر چه این‌روزها دیگر از دسته‌های کم‌اجدان و پاتیل و تغارهای مسی که اول صبح جلوی دکان سفیدگری تلنبار می‌شدند خبری نیست و شاید حتی چند روز گذر مشتری به بن‌بست درختی نیفتد، ولی اوستا عبدالله به عادت گذشته‌ها هر شب به نصیر سفارش می‌کند که همه ابزار و لوازم کار را روبراه کند تا کم‌و کاستی در کارشان نباشد. حاج عبدالله عمری به انصاف و مدارا با مشتری شهره بوده و حالا هم سعی می‌کند خوش انصاف باشد، ولی قیمت قلع که هر روز بالا و بالاتر می‌رود دست و بالش را بسته و با قد کشیدن نرخ این فلز وارداتی، اجرت کار او و شاگردانش هم بیشتر می‌شود. حاج عبدالله می‌گوید: «قدیم قلع را از بلژیک وارد می‌کردند، ولی از چند سال پیش این فلز از مالزی به ایران می‌آید. ما به‌صورت شمش و کیلویی قلع را می‌خریم و خودمان آن را آب می‌کنیم.» سفیدگری کار و کسب آبا و اجدادی اوستا عبدالله قاسمیان است و با آن که ظروف خوش رنگ و لعاب و ارزان‌قیمت تفلون جای ظروف مسی را در آشپزخانه بانوان ایرانی تنگ کرده‌اند، او باز هم نمی‌تواند از کوره سفیدگری و پیشه زنگار گرفته اش دل بکند.

کد خبر 846722 برچسب‌ها فلزات خبر مهم مهارت‌ها شغل

دیگر خبرها

  • جنایت کارگر قهوه خانه بعد از اخراج!
  • کینه مرگبار کارگر قهوه خانه | کارگر جوان اخراج شد و وقتی فهمید فرد دیگری جای او استخدام شده ....
  • فوتبال جوانان کافا؛ برتری دختران ایران برابر تاجیکستان
  • قهرمانی کافا در مشت دختران زیر 19 سال
  • کشف جسد مرد جوان در قهوه‌خانه‌ای در جنوب تهران
  • "کینه خونین" کارگر قهوه‌خانه شهر ری را قربانی کرد
  • قتل فجیع کارگر قهوه خانه در شهرری
  • کینه خونین کارگر قهوه‌خانه شهر ری را قربانی کرد
  • این مرد با چنگ و دندان شغلش را حفظ کرده است | در کوچه درختی چه می گذرد؟
  • سوالات عجیب گوگل هنگام مصاحبه کاری