هفت سکانس مرگ از هفت اردوگاه مرگ + تصاوير
تاریخ انتشار: ۵ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۲۸۰۰۶۵
خبرگزاري آريا - و آن هفت نفر؛ هفت نفري که نه کابوي هستند و نه سامورايي؛ بلکه کساني هستند که پا به سرزمين بيوطني گذاشتند که روايت دردناک آنها بوي مرگ، بيخانماني، بيماري، تنهايي و ترس را تداعي ميکند، رواياتي از مظلوميت مظلوم ترين مردم جهان؛ «روهينگياييها»... خبرگزاري تسنيم/ عليرمضانپور
... هفت دلاور؛ هفت سامورايي؛ دو فيلم مشهور از دو کارگردان آمريکايي و ژاپني «جان استرجز» و «آکيرا کورساوا»؛ که احتمالاً کمتر کسي است که اين دو فيلم ماندگار سينماي دنيا را نديده باشد، ولي اين بار هفت نفر از صحنههايي روايت ميکنند که ارتباطي به پرده نقره اي ندارد، زيرا سکانس به سکانس اين روايت تلخ، واقعيتي "گس" از ظلم بشر قرن 21 است، روايتي دردناک از آوارگي و مرگ مسلمانان ميانمار.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به فاصله چهار هزار کيلومتر از آنسوي وطن، هولوکاست واقعي از نسل کشي قوم و مردمي در حال تکرار است که هر ثانيه اي، کودکان، زنان و مرداني را به کام مرگ ميکشاند، يکي با داس دو تکه ميشود، يکي بر اثر گرسنگي ميميرد، ديگري در دريا غرق ميشود و آن يکي در آتش خشمي افراطي، زنده به زنده سوزانده ميشود و زندهها نيز تا آخر عمر با صحنههايي دهشتناک با جسمي نحيف و روحي بي روح ميسوزند.
و آن هفت نفر؛ هفت نفري که نه کابوي هستند و نه سامورايي؛ بلکه هفت نفر از اهالي رسانه، عکاس، مستندساز و کارشناس امداد هستند که پا به سرزمين بيوطني گذاشتند که روايت دردناک آنها بوي مرگ، بيخانماني، بيماري، تنهايي، ترس و ... را تداعي ميکند، رواياتي که شايد گوشه اي از مظلوميت مظلوم ترين مردم جهان را به تصوير ميکشد، «روهينگياييها».
در اين هفت سکانس، سه پرسش مشترک از هفت همراهي به اشتراک و پرسيده شد که در ماموريت تيم اعزامي هلال احمر به هفت اردوگاه آوارگان مسلمان ميانماري در بنگلادش از جمله منطقه بالوخالي، حکيم پارا، وايخانگ، بارما پارا و ... راه طولاني را به جان خريدند تا با قلم و دوربين خود در قرن پيشرفت و مدرنيته، صحنههايي از "مردمان نخستين" را ثبت کنند که بر اثر جبر زمان و جور زمانه از اوليه ترين ملزومات زندگي نيز محروم هستند.
سکانس نخست اين روايات کم تکرار را بر حسب اولويت حق تقدم به خانمها، از بانويي آغاز ميکنيم که تنها همراه زن در تيم اعزامي بود، «مريم يارقلي» - رئيس اداره اطلاع رساني روابط عمومي هلال احمر؛ و اين نخستين بار بود که طي دهها ماموريت برون مرزي و امدادي؛ يک زن همراه تيم امداد شده بود، کما اينکه نقدهايي نيز براي اعزام زنان در چنين ماموريتهايي وجود دارد، ولي به قول يکي از مسئولان سابق هلال احمر: «خانم يارقلي خود يک مرد است» و حال به واقع با پيوستن او به تيم اعزامي وضعيت برنامهريزي بازديد از اردوگاههاي آوارگان و تغذيه افراد ساماندهي و نظمدهي مناسبي يافته بود.
تسنيم: پندي که از اين ماموريت گرفتي چه بود؟ و هم اکنون چه چيزهاي را بيشتر قدر ميداني؟
يارقلي: آدمهايي با شرايط خاص اينجا ميبينيم که ديدنشان ميتواند خيلي سخت باشد در کل دوران زندگي؛ کسي که براي ديدن چنين آدمهايي ميآيد قطعاً موضوعي با خودش داشته يا مسئله اي را با خودش بايد حل کند يا جور ديگري بايد نگاه کند.
شرايط اينها را که من ديدم مثل خيليهاي ديگر اولين چيزي که گفتم اين بود که خدايا شکرت! که من لباس دارم، غذا دارم در آسايش و امنيت هستم و ...
اما به صورت فردي که آدم اينها را ميبيند، ميانديشد که اينها چقدر بزرگ هستند و چقدر خوب با شرايط خود را وقف ميدهند. من ممکن است مشکلات ديگري داشته باشم اما وقتي اينها را ميبينم با خود ميگويم که چقدر اينها جلوتر از من هستند و چقدر سختتر هستند. من که بخاطر فلان حرفي که فلاني گفته، ناراحت ميشدم حال اتفاقات زندگي به گونه ايست که نگاهم به زندگي عوض ميشود. من که به اينجا آمدم و اينها را ديدم مسئوليت بيشتري دارم از کسي که اينها را نديده. من که اينها را ديدم برايشان چه کاري انجام دادم؟ بچههايي که اينجا با آنها صحبت ميکني دنبالت ميآيند گويا که مامني پيدا کرده باشند و ذهن آدم را درگير خود ميکند. به نظر من بيشترين پند اين سفر اين است که هر کسي مسئوليت جايي که هست را بپذيرد و کاري کند که پيش خدا و اين بچههايي که ديديم سربلند باشد.
تسنيم: اگر مسئول بسيار مهمي بودي براي آوارگان چه تصميم و پيشنهاداتي ارائه ميکردي؟
يارقلي: من اگر مسئول مهمي در کشور بودم قطعاً نظر کارشناساني که اينجا ميآيند را ميپذيرفتم. يکي بحث شور و شوق است که ما در اين زمينه کمک ميفرستيم اما يک بحث مدت دار بودن است که بايد بگرديم کاري که مدت دار است انجام دهيم. شايد لازم باشد ما يک ستاد اينجا داشته باشم و يک سري افراد بيايند و اينجا مستقر شوند بجاي اينکه هر بار يکي به مدت يک هفته بيايد. اينکه محموله بيايد و ما بياييم و کمک کنيم اينها شور و شوق است.
من اگر مسئول بودم به بحث حمايتهاي رواني، کودکان بيسرپرست، پيوند خانوادههايي که همديگر را گم کرده اند و .. وارد ميشدم. که اين کار ميتواند چند ماه ديگر انجام شود و نه صرفاً اکنون.
تسنيم: کجا و چه صحنههايي در اين ماموريت برايت بسيار دردناک بود؟
يارقلي: من آدمهاي زيادي را ديدم اما با خانمي صحبت کردم که در همين مسيري که آمده بود سقط جنين کرده بود و شوهرش را هم کشته بودند، يک بچه سه چهارساله هم داشت. من به عنوان يک زن حس کردم مورد خشونتهاي ديگري هم واقع شده. حالش حال خوشي نبود و سکوت کرده بود و کسي که همراهش بود ماجرا را شرح ميداد ولي خودش حرفي نميزد تنها نگاه دردناکي داشت، خيلي دردناک.
دومين سکانس اين روايات سخت را عکاسي به تصوير ميکشد که ماموريتهايي چون حضور در فلوجه و اعزام با کشتي کمکهاي ايران به يمن، را در کارنامه خود دارد، «سيد محمود حسيني» - عکاس خبرگزاري بين المللي تسنيم، که برحسب اتفاق جزو سه نفري بود که در تيم اعزامي روحيه بشاشي داشت و در گيرودار تلخيهاي تصاوير آوارگان، با شوخيهايي از جنس خود، لحظاتي شيرين ولو کوتاه را براي همراهان خلق مي کرد، کما اينکه در آخرين روز حضور در اردوگاهها نيز به دليل برخي ناهماهنگيها براي بازديد از مکانهاي بغرنج آوارگان، از کوره در ميرود و در نهايت نيز پاي او به بحرانيترين نقطه مرزي باز نميشود.
تسنيم: پندي که از اين ماموريت گرفتي چه بود؟ و هم اکنون چه چيزهاي را بيشتر قدر ميداني؟
حسيني: پند که زياد بود. منظورتان پند در سفر است؟ پند رفتاري است؟ پند آينده نگري است؟ پند نگاه به آينده است؟ پند گذشنه است؟ مناطق را که ميديديم تاسف به حال و روز مردماني ميخورديم که در چنين وضعيت بسيار فجيعي هستند، چه از نظر خوراک، چه از نظر بهداشت و اينکه قدردان نعمت سلامتي و ساير نعمتها باشيم. ما تنها گوشههايي از سختيهاي اين مردم را ديديم و نه همه را.
تسنيم: اگر مسئول بسيار مهمي بودي براي آوارگان چه تصميم و پيشنهاداتي ارائه مي کردي؟
حسيني: طبق اطلاعاتي که بدست آوردم کشور ميانمار رابطه خوبي با کشورهاي چين و روسيه دارد، مي توانيم رايزني هايي داشته باشيم از طريق اين کشورها که فشار از مسلمانان ميانمار برداشته شود. ان جي اوهاي دولتي يا خصوصي همه ميتوانند شرايط را براي اين خانوادهها و بچهها تسهيل کنند.
طبق مشاهداتي که داشتم تعداد بچهها بسيار بسيار بيشتر از افراد بالغ است، خصوصا نوزاد و زير دو سال. بايد تمهيداتي انديشيده شود که اين بچه ها دچار بيماريهاي خطرناک، دچار سوء تغذيه نشوند.
و بستري فراهم شود تا اين يک ميليون انسان آواره به محل زندگي شان برگردند و مشکلشان حل شود، حال با ديپلماسي يا تهديد و فشار. يک ميليارد مسلماني که در جهان وجود دارند مي توانند فشاري چه از نظر ديپلماسي يا نظامي آورند که هرچه سريعتر به وضعيت اين مسلمانان آواره رسيدگي شود.
تسنيم: کجا و چه صحنههايي در اين ماموريت براي شما بسيار دردناک بود؟
حسيني: از همان بدو ورود با صحنه هايي که ديديم شوکه شديم و نمي توانم بگويم شدت کدام يک بيشتر يا کمتر بود ولي مواقعي بود که بچه ها با زبان هاي مختلف (ميانماري، بنگلادشي، انگليسي، اشاره و .. ) به ما مي فهماندند که پدر و مادرشان چگونه کشته شدند. من با بچه اي صحبت مي کردم دقيقا به من نشان داد که کسي که پدرش را کشته چاقوي در شکمش فرو کرده و کل شکم را پاره کرده و بعد چاقو را در گلو و بعد در پهلوي پدرش کرده و اينها را ريز به ريز براي من تعريف کرد که اين بسيار دردناک است که به اين فجيعي پدري در مقابل چشمان فرزندش کشته شود و بدتر از همه تصويري است که براي هميشه در ذهن بچه مي ماند و پاک نمي شود و کار خيلي سختي است برگرداندن اين بچه ها به شرايط قبلي.
پيشنهادي که داشتم اين بود که به نظر شخص من، ما که تجربه کمکهاي اينچنيني را از قبل داشته ايم، بياييم هزينه اي که براي ارسال کالا، اعزام نيرو، و کمکها با هواپيما ميشود، به جاي آن پول نقد به بنگلادش آورده و خريد اقلام لازم را از بنگلادش انجام دهيم، به طور مثال ما چادر براي آوارگان آورديم در صورتيکه چادر اصلا به دردشان نمي خورد و سيستم زندگي اينان بامبوست و سقفي که روي آن مي کشند، زيرا بخاطر هواي خيلي گرم بايد راههاي خروج هوا داشته باشند و اصلا چادر به دردشان نميخورد زيرا پلاستيکي است و دم ميکند.
ميتوان احتياجات ضروري و اوليه اينها را در آورد و سپس در همين کشور بنگلادش موارد لازم را خريداري کرد که هم صرفه مالي دارد و هم چيزي که لازم دارند تهيه ميشود.
سومين سکانس از روايات تنهايي و بيخانماني، را عکاس ديگري به تصوير ميکشد؛ «احمد بلباسي» - عکاس واحد مرکزي خبر صداوسيما که 8 ساليست دست به دوربين است، کسي که با خواب هاي سنگينش در بين تيم اعزامي معروف شده بود بطوريکه در دو اتفاق در مسير اعزام چنان دچار خواب عميقي مي شود که باعث نگراني اطرافيان شد، ولي روزهايي که چشم و زوم اين عکاس به آوارگان دوخته شد، خواب از سر او چنان پريد که هر روز صبح، زودتر از همه اعضاي تيم اعزامي با التماس و غرولند حاضر ميشد تا بتواند درد مظلوم ترين مردم جهان را در قاب تصاويرش ثبت کند، و در نهايت شاه کليد عکاسي اش را در پرتره کودک روهينگيايي براي آيندگان از ظلم بشريت امروز ثبت کرد.
تسنيم: پندي که از اين ماموريت گرفتي چه بود؟ و هم اکنون چه چيزهاي را بيشتر قدر ميداني؟
بلباسي: اينجا خيلي چيزها ديديم و پند که چه عرض کنم واقعاً بايد قدر مملکت خودمان را بدانيم. ما در بهشت داريم زندگي ميکنيم! از لحاظ امنيت، از لحاظ امکانات و آرامشي که داريم. وقتي وضعيت نابسامان زندگي مردم مظلوم ميانمار را در اينجا ديدم به شدت تحت تاثير قرار گرفتم که قابل بيان نيست.
من که يک عکاس هستم تلاش کردم با زبان دوربين خودم شرايط اين آوارگان را به نمايش بگذارم ولي باز هم نميتوان زندگي سخت و اسفناک اينجا را به مردمي که اين شرايط را از نزديک مشاهده نکرده و لمس نکردند، به درستي نشان داد.
پندي که وجود دارد مقاومت اين مردم است که خود را با اين شرايط وقف داده اند و جا نزدند و با همين شرايط دردناک به زندگي خود ادامه ميدهند. در خانههايي که اکنون دارند که يا کپري هست يا بامبويي و .. با شرايط بد هنوز لبخند مي زنند، اميد و آرامش دارند و زندگي ميکنند، گرچه سخت؛ گرچه دردناک اما اميد دارند.
تسنيم: اگر مسئول بسيار مهمي بودي براي آوارگان چه تصميم و پيشنهاداتي ارائه ميکردي؟
بلباسي: بنده تجربه اي ندارم و نميدانم در مسائل بين المللي چه کارهايي ميتوان انجام داد اما يکي از مهمترين کارهايي که براي اين عزيزاني که دچار اين مشکل و آواره شدند بايد انجام داد ارائه راهکاري اساسي براي برگرداندن آنها به مملکت خودشان است تا به سيستمي که سالها با آن زندگي کردند برگردند و کاملا بي معناست که اين عزيزان از کشور و محل زندگي خود آواره شوند و آواره زندگي کنند. درخواست من انجام کارهايي است که منجر به بازگشت آنها به وطنشان شود.
تسنيم: کجا و چه صحنههايي در اين ماموريت برايت بسيار دردناک بود؟
بلباسي: صحنه زياد بود اما يک جا بچه اي برهنه بود و مرا صدا کرد و دو جاي بدنش را به من نشان داد. ديدم حالت زخم بخيه خورده دارد. از او عکس هم گرفتم و پرسيدم که چه اتفاقي افتاده؟ در پاسخ با دستش اسلحه نشان داد و گفت تير خوردم. خب من خيلي ناراحت شدم اما اين بچه با حالتش به من نشان داد که وضعيتش خوب است و نگران نباشم در عوض دست مرا گرفت و به داخل چادري برد که مادري با بچه کوچکي آنجا بودند. همسر اين خانم در اين حوادث از ناحيه لگن دچار زخم شديدي شده بود و خانم با همان امکانات ضعيف و باندهايي که اصلا تميز و بهداشتي نبود به مراقبت و تيمارداري همسرش مشغول بود.
آن بچه مرا به آنجا برد تا از من بخواهد به آنها کمک کنم يعني ببينيد چه حوادثي بر اين بچه کوچک گذشته که به مرحله اي از صبر و آرامش رسيده که خود را فراموش کرده و تقاضاي کمک براي ديگري را دارد... اين واقعه تاثير زيادي بر من گذاشت و با خود فکر ميکردم که چرا دنيا بايد به اين سمت و سو برود.
چهارمين سکانس اين روايات تلخ و گس را کسي مستند کرد که خود مستند ساز بود، «حسين شعاعي» - مسئول سمعي بصري روابط عمومي هلال احمر؛ جوان اهل دانش و به روزي که جنس کار مستندسازي را با علم روز تصوير آميخته بود، کما اينکه روزهاي نخست به دليل برخي ناهماهنگيها، کدورتي بين برخي اعضاي تيم اعزامي رخ ميدهد که در ماموريتهاي امدادي نيز اجتناب ناپذير است، ولي او با زبان ادب، صبوري و پتانسيلهايي که دارد، گروه را منسجم تر از قبل به سمت ثبت و ضبط آوارگي روهينگياييها به پيش ميبرد.
تسنيم: پندي که از اين ماموريت گرفتي چه بود؟ و هم اکنون چه چيزهاي را بيشتر قدر مي داني؟
شعاعي: مسلما چيزي که هرکسي به آن فکر ميکند اين امنيت نسبي است که همه ما داريم. شما در اين منطقه که آوارگان قرار دارند هيچ امنيتي نداري. منظور فقط امنيت جاني نيست، اينکه به هرچه دست بزني آلوده است، آبي براي نوشيدن نداري، مسافت کم را بايد با جان کندن طي کني و ... اولين چيزي که انسان اينجا قدرش را ميداند رفاه نسبي است که در منطقه زندگي خود دارد. انيشتن ميگويد: «دو چيز در جهان پاياني ندارد، يکي جهل آدمي و ديگري کهکشان. من از اولي مطمئن نيستم يعني شايد روزي کائنات تمام شود ولي جهل انسان تمامي ندارد».
الان به خاطر يک اعتقاد؛ فجايعي دارد اتفاق ميافتد، فرقي هم ندارد اين اعتقاد متعلق به کيست. مثلاً داعش به اسم اسلام اين کارها را ميکند و يا زماني مسيحيان جنگهاي صليبي به راه انداختند، اکنون هم بوداييها به نام اعتقاد خودشان. يعني به اسم مذهب هر بلايي ميخواهند سر بقيه مي آورند و اين فلسفه که من اينطور فکر ميکنم و تو که مانند من فکر نميکني بايد بميري، جهالتي است که تمامي ندارد.
تسنيم: اگر مسئول بسيار مهمي بودي براي آوارگان چه تصميم و پيشنهاداتي ارائه ميکردي؟
شعاعي: من فکر ميکنم هيچ قدرتي نميتواند به هرگز نبودن جنگ در جهان پايان دهد چرا که از زماني که بشر به وجود آمد جنگ نيز وجود داشت، پس بشري که خود عامل به وجود آمدن جنگ است نمي تواند آن را از بين ببرد. ولي اگر من قدرتي داشتم سعي ميکردم روي بچهها سرمايه گذاري کنم و براي آنها کاري کنم. چون احساس ميکنم نطفه خشم از کودکي در بچه رشد پيدا ميکند. تفکرات ضدبشري از بچگي شکل ميگيرد. اين تبعيض نژاديها، همين که بين خودم و ساير انسانها فرق بگذارم. اينکه اين بد است و آن خوب. فلاني افغاني است آن يکي مسلمان آن يکي کافر .. اينها از همين جا شروع ميشود و من فکر ميکنم اگر روزي قدرتي داشته باشم، بيت معروف (بني آدم اعضاي يکديگرند/ که در آفرينش ز يک گوهرند ) را به معناي واقعي در بچهها بالفعل و نهادينه ميکردم؛ يعني آموزش و پرورش.
من خود به شخصه از آدمها نااميد شدم، از آدم بزرگهايي که هر چقدر بزرگتر ميشوند و سنشان بيشتر ميشود، خودخواهيها، غرور، تکبر و طمع شان بيشتر ميشود. تجربه ثابت کرده که اکثر فرماندهها و ليدرهاي مملکتها با افزايش سن به جاي اينکه معنوي تر شوند دنيوي تر ميشوند. به خاطر همين موارد؛ چيزي که من روي آن انرژي و سرمايه گذاري ميکنم بچهها هستند.
تسنيم: کجا و چه صحنههايي در اين ماموريت برايت بسيار دردناک بود؟
شعاعي: همان طور که حتماً شما هم مشاهده کرديد، بنگلادش پر از سگ و حيواناتي است که در خيابانها رها هستند و اگر چيزي گيرشان بيايد ميخورند. در آخرين کمپي که ما رفتيم صحنه اي ديدم که وقتي بود که ماشيني غذا آورد، در آنجا گويا قانون بر اين بود که بچهها براي گرفتن غذاي گرم ميرفتند و اين بچهها آن لحظه طوري به ماشين و غذاها هجوم آوردند که من احساس کردم از شأن انساني آنها اثري نمانده و براي برآورده شدن نيازهاي اوليه زيستن خود به مانند حيوانات رفتار ميکند. مثل غذايي که براي چند سگ يا گربه و کلاغ مياندازيم و بر سر بدست آوردنش جنجال ميشود انگار شأن انساني اين بچهها هم به قدري تنزل کرده بود که در ستيز براي دست يافتن به غذا بودند.
ما که در شهرهاي متمدن زندگي ميکنيم هدفي در نظر ميگيريم و آينده اي براي خود تصور ميکنيم اما اين بچههاي بيآينده هدف کوتاه مدتشان بدست آوردن چيزي براي زنده ماندن است. ديدن اين صحنه خيلي حال مرا دگرگون کرد. کما اينکه قبلا هم ديده بودم اما نه به اين شدت.
پنجمين سکانس اين روايات دردناک را عکاس ديگري در قاب دوربين خود ثبت ميکرد که دستي نيز در نقاشي الکترونيکي دارد، «رضا احمدوند» - کارشناس روابط عمومي هلال احمر که به عنوان عکاس در اين ماموريت حضور يافته بود و اتفاقاً نفر دوم بشاش تيم اعزامي نيز بود که با وجود اينکه از دومين روز به گروه پيوست ولي در وانفساي تلخيها و غرولندهاي اعضاي تيم، هر از گاهي با مزاحها و شکلکهايي مخصوص خود و همچنين براي شاد کردن کودکان، حتي آويزان درختان بامبو ميشد.
تسنيم: پندي که از اين ماموريت گرفتي چه بود؟ و هم اکنون چه چيزهاي را بيشتر قدر ميداني؟
احمدوند: برداشتي که اين سفر براي من داشت اين بود که آدميزاد موجود بسيار عجيبي است طوريکه ميتواند آنقدر ظالم باشد که يک عده انسان را اينچنين آواره کند و از طرفي چقدر ميتواند ديد وسيعي داشته باشد مانند انسانهايي که از کشورهاي مختلف به کمک اينان آمده اند و يا حتي خود کشور بنگلادش که با اينکه مردمانش نيز فقير و بيچيز هستند اما پناهگاه اين مظلومان شده است.
همچنين در کشور خودمان با وجود همه کاستيهايي که داريم اما امنيت و اتحاد ملي وجود دارد که بايد قدردان باشيم و مسئولين و مردم مان بايد خيلي بيشتر از آن چيزي که وجود دارد قدر هم را بدانند.
تسنيم: اگر مسئول بسيار مهمي بودي براي آوارگان چه تصميم و پيشنهاداتي ارائه ميکردي؟
احمدوند: فکر نميکنم هيچ قدرت انساني وجود داشته باشد که جلوي اين کشتار و آواره شدن و جلوي جنگ را بگيرد چون گوش کسي بدهکار اين حرفها نيست و قدرتهاي بيشتري هستند. اما در اين مورد خاص يقيناً از طرف جمهوري اسلامي بايد ارزيابيهاي درست انجام شود. بحث ورود به اين مسائل در خارج از کشور بيشتر با جمعيت هلال احمر است که بايد ارزيابي شود که اين آوارگان مسلمان چه نيازي دارند و کار پراکنده صورت نپذيرد. بهتر است بجاي اينکه از همه مدل امدادها بخواهيم استفاده کنيم روي يک موضوع خاص تمرکز انجام شود به طور مثال برپايي و تجهيز بيمارستان ... و يا اگر قرار است امداد در حوزه اقلام، سرپناه و ... داخل شود باز همان ارزيابي درست صورت پذيرد که واقعاً آنچه نياز است انجام شود.
ما براي تهيه و ارسال محمولهها هزينه ميکنيم خُب ميتوانيم از کشور مقصد که در بنگلادش است اقلام را تهيه کنيم، هم به اين دليل که به اقليم و ذائقه آوارگان نزديک تر است و از طرفي کمکي هم به اقتصاد کشور بنگلادش که خودش نيز در فقر است و دارد خدمات مي دهد، ميشود. از طرفي خود اين آوارهها را هم به توانمندي برسانيم و فقط به فکر کمک و رفع و رجوع نباشيم.
تسنيم: کجا و چه صحنههايي در اين ماموريت برايت بسيار دردناک بود؟
احمدوند: دو صحنه بود. يکي روز اولي که همراه با دکتر پيوندي - رئيس جمعيت هلال احمر براي بازديد رفتيم نوزادي را ديدم که بدنش بر روي کمر و پاهاي طفل سوخته بود و اين کار را عده اي از هموطنانش (بوداييهاي ميانمار) انجام داده بودند. بسيار عجيب بود. ما تازگي ايام عزاداري محرم را پشت سر گذاشته ايم و ميشنويم که يزيديان با يک طفل 6 ماهه چه کارها که نکرده اند و حالا مي بينيم بعد از 1400 سال هنوز تفکراتي به مانند آن وجود دارد.
همچنين روز آخر هم با خانواده اي ديدار کرديم که دخترشان تعريف ميکرد پدر خانواده را با چيزي شبيه ساتور از شکم به پايين زده بودند. بغضي که آن بچه داشت و درست نميتوانست چيزي را که ديده و بسيار آزارش داده بيان کند اشک مرا در آورد.
ششمين سکانس اين روايات گرسنگي و فقر مطلق، را کارشناسي از حوزه امداد ثبت و ضبط ميکرد که در هر لحظه اي از بازديدها، امر کارشناسي را براي کارهاي مستندکردن سرلوحه خود داشت؛ «سيد مصطفي مرتضوي»- مدير روابط عمومي سازمان امداد و نجات که صحنه هاي بسياري از او ميديدي که با مشاهده هر رخدادي با موبايل خود آن را ثبت ميکرد و حتي به صورت ضبط صدا و نجوا کردن، رويدادها را لحظه به لحظه مستند سازي مي کرد، کارشناسي که بر حسب اتفاق تجربيات رفاهي اش بر نظرات کارشناسي امدادي اش پيشي داشت تا شرايط تيم اعزامي از نظر پشتيباني بهبود بخشد و اين نشأت گرفته از روح خانواده دوستي او بود.
تسنيم: پندي که از اين ماموريت گرفتي چه بود؟ و هم اکنون چه چيزهاي را بيشتر قدر ميداني؟
مرتضوي: اين سفر دنيايي پند بود يعني هر لحظه و هر قسمت سفر پندي بود. مشاهداتي که کرديم دنيايي درس دارد، اصلا طرز فکر ما نسبت به زندگي و شرايط زندگي، توکل، صبر، اعتقادات قلبي، تحمل و ... خيلي تفاوت کرد. براي من که دنيايي درس بود و سعي مي کنم در ذهن بسپارم و چون علاقه به تدريس دارم شايد بتوانم به دانشجويان و بچه ها انتقال دهم اين تجربيات و درس ها را. بچه هايي که در کشور خودمان در ناز و نعمت زندگي مي کنند و اصلا خبر از اين گوشه دنيا ندارند.
پرسيديد قدر چه چيزهايي را بيشتر مي دانم، بايد بگويم به اين نتيجه رسيدم که قدر چه چيزهايي را نمي دانم. اينجا بچه سه چهارساله بدون لباس، بدون پدر - مادر - خواهر - برادر در خيابان بي هدف راه مي رود و فقط دستش را دراز مي کند تا غذايي به او بدهند. نه امنيت دارد، نه اتکايي، نه اميدي. ما بايد حداقل قدر نفس کشيدن را بدانيم. حق نفس کشيدن و زندگي در کشوري که امنيت دارد و اين اتفاقات وحشتناک در آن نمي افتد. لحظه به لحظه بايد شکر نعمت کنيم .
تسنيم: اگر مسئول بسيار مهمي بودي براي آوارگان چه تصميم و پيشنهاداتي ارائه ميکردي؟
مرتضوي: به اين سوال از دو جهت ميتوان پاسخ داد. اول اينکه براي خودمان چه ميکرديم؟ ما راه زيادي داريم تا به آمادگي براي پاسخگويي در برابر حوادث برسيم. يعني بايد آنقدر آماده شويم تا در برابر حوادث غيرمترقبه بتوانيم عکس العمل مناسب داشته باشيم. و اين يک برنامه ريز کلان و آموزش ميخواهد بايد از مهدکودکها شروع کنيم. به بچهها از طفوليت ياد بدهيم براي مواجهه با چنين مشکلاتي در کشور خودمان چه بايد کرد؟ اول اين سفر به اين فکر ميکردم که اصلاً اين سفر چه چيزي ميتواند براي من به همراه داشته باشد؟ آيا مشاهده و ارزيابي کارشناسي ميخواهم بکنم؟ آيا نگاه فني خواهم داشت؟ ابتدا نگاهم اين بود که اين عکاس و مستند ساز و بقيه که آمده اند بايد براي ما کار کنند براي هلال احمر. تا من هلال احمري نشان بدهم که دارم فعاليت ميکنم اما حالا اين فکر را ندارم. ميگويم عکس گرفته شود تا به دنيا نشان داده شود که اينجا چه خبر است. هلال احمر هم کار خود را انجام ميدهد و نفع ميبرد. همين که مردم ما اينها را ببينند و آگاهي و آمادگي خود را بالا ببرند و نگاه و کمکهايشان متفاوت شود. توکل کردنشان فرق ميکند. اينها مهم است.
الان يک عکس در دنياي مجازي از اين اوضاع گذاشته ميشود عده کثيري ابراز احساسات ميکنند و خيلي مسئله متفاوت ميشود و بر برنامه ريزيهاي کلان تاثير ميگذارد. اينکه اينها مستند سازي شود و نشان داده شود که کشورهاي ديگر چه کار ميکنند، کشور ما چه کارهايي انجام داده، چطور اين کارها مديريت ميشود و ... اگر اين موارد بازگو شود دنيايي تجربه است براي ما تا در برنامه ريزي کلان مملکت استفاده کنيم.
من اگر يک مدير مهم بودم قطعاً شات به شات اين عکس ها را تحليل ميکردم کار پژوهشي انجام ميدادم که حداقل آمادگي کشور خودمان را در اين بلايا بالا ببريم.
و براي خود اين روهينگياييها نيز با توجه به شرايط خاص شان که البته مشاهدات ما خيلي کلي بوده بايد نگاهمان معيشتي باشد تا توانمندي آنها را در ارتزاق شان با آموزش بالا ببريم، چرا که اينان مردمان آرام و همراهي هستند و فکر ميکنم بجاي اينکه يک تکه نان به آنها بدهيم ميتوانيم تيم آموزشي بفرستيم، بچههاشان را آموزش دهيم، براي نظافت، براي بقايشان و بهبود شرايط کنوني قدمي برداريم. مثلاً در مورد صابون يا مسواکي که توزيع ميکنيم توضيح دهيم. طبيعتاً اين آوارگان در آينده مشکلات بيشتري خواهند داشت مانند بيماريها که با آموزش ميتوان جلوگيري کرد. يعني بهترين کاري که براي اين افراد ميتوان انجام داد به نظر بنده آموزش و پرورش اين افراد است.
تسنيم: کجا و چه صحنههايي در اين ماموريت برايت بسيار دردناک بود؟
مرتضوي: عمق فاجعه خيلي بود و ثانيه به ثانيه آن درد بود. هر لحظه که در اين کمپها ميرفتيم و وضعيت زندگي اينها را ميديديم که چطور دارند زندگي ميکنند، چه ميخورند، بهداشتشان چگونه است، به چه چيزهايي احتياج دارند و ... من و شما اگر يک روز لباسمان کثيف باشد يا حمام نرويم يا آب شرب مان مثل آبي که اينان ميخورند باشد تحمل نداريم و اينها همه درد است با اينکه ان جي او ها و دولت و کشورهاي ديگر همه کمک ميکنند اما به خاطر تعداد بالاي آوارگان مشکل است که به اين زودي مشکلات مرتفع شود.
بچههاي سه و چهار ساله در بين اردوگاهها هستند که همه افراد خانواده را از دست داده و طبق آمار هزاران کودک زير پنج سال داريم که هيچ خانواده اي ندارند و اينها فاجعه است و دل را به درد ميآورد. بايد قدر زندگي مان را بيشتر بدانيم قدر خود، خانواده و نعمتهايي که داريم. بعد از اين سفر و ديدن اين فجايع به اين فکر ميکنم که بايد ثانيه به ثانيه خدا را شکر کرد. براي اينکه ميتوانيم بايستيم، براي اينکه لباسي داريم و عريان نيستيم، براي اينکه نفس ميکشيم، براي اينکه دوستاني داريم که به ما توجه ميکنند، براي اينکه با کسي حرف ميزنيم، دردل ميکنيم، ميتوانيم احساساتمان را با هم در ميان بگذاريم، آدمهاي اينجا حتي کوچک ترين ارتباطي با هم ندارند و با هم حرف نميزنند فقط همديگر را نگاه ميکنند و نميتوانند حرفي بزنند.
هفتمين و آخرين سکانس تلخ ترين رخداد کنوني جهان از زوم دوربين خبرنگاري ثبت ميشود که روزگاري گاه و بيگاه با تهيه گزارشات متعدد براي رسانه ملي از جعبه جادو وارد خانههاي مردم ميشد، «محمد زندي فر» که هم اکنون به خدمت خبرنگار تصويري روابط عمومي هلال احمر درآمده است، و او نيز نفر سوم از سه نفر بشاش گروه اعزامي بود که با روحيه و انرژي مضاعف که در برخي مواقع نيز بيش از اندازه شور ميشد، باعث لبخند و خنده تيمي بود که هر روز در ميان توده اي از مردم آواره و بدون هيچ چيزي قدم ميزدند که شايد تا سالهاي سال چنين رنجي را هيچ قوم و جامعه اي تجربه نکند.
تسنيم: پندي که از اين ماموريت گرفتي چه بود؟ و هم اکنون چه چيزهاي را بيشتر قدر ميداني؟
زندي فر: قبل از اينکه به سفر بنگلادش و اين اردوگاهها را بياييم به ما گفتند اينجا گرم است، رطوبت زياد است و غذاشان نيز تند است. وقتي وارد بنگلادش شديم و روز اولي که سمت منطقه رفتيم و وارد کمپ شديم از ديدن بچههايي که برهنه بودند و هيچ لباسي بر تن نداشتند شوکه شدم. خانوادههاي را ديدم که سرپناهشان با نايلون و چوب ساخته شده بود و زيراندازشان خاک رس نمدار بود. با ديدن اينها اول از همه قدر خانواده اي که دارم را ميدانم و بعد قدر سرپناه داشتن و اينکه شکايت از خانه هفتاد متري استيجاري نکنيم.
بعد بحث غذا است، اين آوارگان فقط يکسري چيزهايي مي خوردند که سير شوند، در اردوگاه "حکيم پارا" آقايي بود که بالاي سر من چتر گرفته بود و البته لال بود. من فکر کردم پولي چيزي بايد به او بدهم اما تنها چيزي که در جيب داشتم سه عدد شکلات بود که همان را دادم که گرفت و سريع رفت و قانع شد، وضعيت بهداشت هم بسيار بد بود.
تسنيم: اگر مسئول بسيار مهمي بودي براي آوارگان چه تصميم و پيشنهاداتي ارائه ميکردي؟
زندي فر: فقط بازديد براي اين آوارگان جواب نميدهد بايد وارد عمل شد. تا جايي که بتوانم از دولت خودم کمکهاي مردمي ميگرفتم و براي آنها غذا تهيه ميکردم. حرف روي کاغذ به درد نمي خورد بايد دست را روي زانو زد و براي کمک به اين آوارگان يا علي گفت.
تسنيم: کجا و چه صحنههايي در اين ماموريت برايت بسيار دردناک بود؟
زندي فر: سه صحنه بود. اولي، يک نوزاد 5-6 ماهه که کمر و باسن او سوخته بود. و بعد فهميدم او را سوزانده اند.
يک صحنه ديگر هم در مورد يک بچه که در نهايت دو ساله بود که يکي از چشمهايش کامل از بين رفته بود. ابتدا فکر ميکردم مادرزادي است اما بعد از پرس و جو گفتند که (بوداييهاي تندرو) يا با سنگ به چشمش زده اند يا با چوب، و چشم او از بين رفته بود.
صحنه سوم در حال ضبط مستند بوديم که دختري داشت در مورد پدرش که چه بلايي سرش آمده و چطور به اردوگاه رسيده توضيح ميداد. ميگفت ناگهان داخل خانه ما ريختند و ما مجبور شديم فرار کنيم بدون برداشتن لباس يا پول يا چيز ديگري، مثل وقتي زلزله ميآيد و فرار ميکني. ميگفت فقط يک لحظه برگشتم پشت سرم را نگاه کردم ديدم با ساتور به شکم پدرم زدند و او را کشتند.
بيشترببينيد:تصاوير اردوگاه آوارگان ميانمار-از نوزاد مرده در آغوش پدر تا زندگي کودکان و زنان با هيچ
روايات دردناک از جنس مرگ، گرسنگي، يتيمي و بيسرپناهي که گذشت، تلخيهاي دست بشري است در سال 2017 و در قرن پيشرفت و مدرنيته، در دوراني که گوش جهانيان از مفاد حقوق بشر پُر شده است، حال اين مشاهدات براي تاريخ انسانيت ثبت و ضبط مي شود تا درس و پندي از مظلوم ترين مردم جهاني باشد که حتي زبان مادري آنان نيز در اقليت ترين زبان و لهجه جهان است و يکي از دلايلي که آنها نمي توانند درد و رنج يکصد ساله خود را به گوش دنيا برسانند همين لهجه روهينگيايي است، مسلمانان آواره ميانماري امروز هيچ ندارند، روهينگيايي ها واژه «هيچ» را با مرگ معنا ميکنند.
انتهاي پيام/
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۲۸۰۰۶۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
(ویدئو) این سکانس از افعی تهران، داغ خیلیها را تازه کرد
سکانسی از قسمت جدید افعی تهران درباره تنبیه بدنی دانشآموزان در مدرسه داغ دل خیلیها را تازه کرد و واکنشهای بسیاری به دنبال داشت.
کد ویدیو دانلود فیلم اصلیدر ادامه برخی از این واکنشها را با هم بخوانیم:
یکی از کاربران در واکنش به این سکانس نوشت: همیشه باخودم فکر میکردم اگه با مدیر و ناظم ظالم دوره مدرسه مواجه بشم چطور برخورد خواهم کرد، بعیده بتونم کاری که پیمان معادی انجام داد رو انجام بدم. هم دلم واسش سوخت، هم خوشحال شدم، حس دوگانهای بود.
عارف یکی دیگر از کاربران نوشت: دو تا از معلم هامون خیلی کتک زدن منو امروز بهش فکر نمیکنم و گذشتم ازش ولی بیست سال طول کشید و تو این مدت هم خیلی اذیت شدم، اما اگر الان ببینمشون در این حد که پیمان تلافی کرد و که حتما میکنم
میلاد گفت: معلم کلاس دوم ابتدایی برای تشویقم خط کش داد تا من دانش آموز خاطی را تنبیه کنم جلوی کلاس گفت بزن و یادمه از ترس نه گفتن به معلم و زدن همکلاسیم چه حسی داشتم...
منبع: برترینها
tags # سریال افعی تهران سایر اخبار آیا قدرتهای فوقبشری واقعیت دارند؟ چطور انسان به این قدرت میرسد؟ بعد از فضا چه چیزی وجود دارد، جهان کجا تمام میشود؟! (تصاویر) مرکز واقعی جهان کجا است؟ فضانوردان چگونه در فضا دستشویی میکنند؟ | سرنوشت مدفوع انسان در فضا چه میشود؟